كند وكاوي در مسئلهي حجاب
پوشش براي زنان ومردان، هم امري نسبي بوده است وهم اختياري. يعني
به همان گونه كه ايمان به تعالي يافتن امري اختياري وارادي است،
طبعا انتخاب ملزومات وراهكارهاي متناسب براي رسيدن به تعالي هم
مبتني بر همان ايماني خواهد بود كه زن يا مرد اراده كرده است
اگر قرار باشد در مورد روشن شدنِ مسئله لباس و پوشش زنان به روايت،
سنت، و مستندات رايج فقهي بسنده كنيم، اين مسئله هيچگاه براي امثال
من كه فقيه نيستيم روشن نخواهد شد مگر آنكه اول ميان متنِ سنت و
متن قرآن تفاوت قايل شويم و بهجاي استناد به روايات و استناد به
نظريههاي فقهي، به خود متنِ قرآن مراجعه كنيم.طرح اين سخن
بهمعناي رد يا قبول آراء فقهاي دوران گذشته يا اكنون در باره حجاب
نيست بلكه بهاين معنا است كه فكر ميكنم امروز طبقه فرهنگيِ
ميانهاي پديد آمده است كه ميخواهد جداي از فتاوا، و جداي از
مسئله تقليد، خودش هم معناي حرمتها را بفهمد؛
بنا براين آنچه مينويسم، نه حكمي شرعي، ونه استنباطي فقهي است؛
بلكه بهعنوانِ كند وكاوِ پژوهشگري است كه با متن قرآن سروكار دارد
نكته ديگر اينكه شايد فقيهانِ هر دورهاي براي ساماندهيِ روزگار
خود ومتناسب با شرايط فرهنگي، اجتماعي وسياسيِ همان روزگار استنباط
خود را از مسئله حجاب بيان كرده و مي کنند اما بهنظر ميرسد كه
نقطه کانوني در شکل گيري مضامين فقهي دوراني بوده است که با روزگار
صدر اسلام فاصله اي جدي و تفاوتي بنيادي داشته است. اكثرمضامين
فقهي وحقوقيِ ما و همچنين آنچه به عنوان فرهنگ اسلامي ميشناسيم در
دوران امپراطوري عباسيان شكل گرفته است كه ساختار اجتماعي، سياسي،
فرهنگي، واقتصادي اين دوره با روزگار بعثت كه هنوز دولتي تشكيل
نشده بود. بسيار متفاوت است.
زيرا بهنظر ميرسد كه مدينه در آن روزگار بعثت، حتي از روستاهاي
امروزي هم شايد جمعيت كمتري داشته است و چندان جامعهي گسترده و
پيچيدهاي نبوده است كه براي ادارهي آن حتي نياز به نهادهاي
حكومتي داشته باشد. در اين مورد، نكته قابل تامل اين است كه به جز
متن قرآن، هيچ اثر مكتوب و مستندي كه تدوين آن به پيش از دوره
بنيعباس مربوط باشد در دست نداريم. از اين جهت ميتوان احتمال داد
كه همه متونِ فقهي، فلسفي، كلامي، عرفاني و... بيشتر متناسب با
ساختارِ امپراطوري اسلامي شكل گرفته است و نه آنچه قبلا در حجاز و
در زمان پيامبر به عنوان اسلام مطرح شده است.
دوم اينكه، متنِ قرآن را نيز نميتوان بهدرستي فهميد مگر با شناخت
معيارهاي زبانيِ همان روزگار بعثت در حجاز، كه البته اين نيز كار
چندان آساني نيست زيرا بسياري از واژگان در طول تاريخ، وبهويژه در
دوره پانصد وپنجاه ساله امپراطوري عباسيان، معناها ومصداقهاي
متفاوتي از اصلِ خود پيدا كردهاند.
نكته سوم اينكه اگر آياتي را كه امروزه مربوط به حجاب ميدانند با
دقت، وبا همان معيارهاي زباني دوره بعثت مطالعه شود در مييابيم كه
در هيچكجاي قرآن نيامده است كه زنان بايد موي سرخود را بپوشانند
اما اين هست كه زنان مومن سعي كنند تا پوشش ورفتارشان بهگونهاي
باشد كه مردانِ بيگانه در آنان طمع نكنند.
چهارم، از بررسي آيات قرآن و با توجه به شرايط زماني ومكاني حجاز
در هنگام بعثت چنين برميآيد كه لباس براي زنان، يك شكل ويژهي
تثبيت شدهاي نداشته است بلكه بستگي داشته به موقعيت زنان در
برابر مردانِ متفاوت. همچنين مهمترين كسي كه ميتوانسته اين
موقعيتها را تشخيص داده ومتناسب باآن، جاذبههاي جنسي خود را
پوشيده نگاه دارد، خود زن بوده است. بنا براين ميتوان گفت كه پوشش
براي زن امري نسبي بوده است وهنوز هم مي تواند باشد[?].
ونكته آخر اينكه به نظر ميرسد كه طرح مسئله پوشش زنان از سوي
قرآن، ارائه راهكاري است براي مردان وزنانِ آزادي كه به امر متعالي
ايمان آورده و دوست دارند خود را از گزند آشوبهاي جنسي و نگاههاي
گزنده مردان هوسران بركنار نگه دارند.
?
اشارهاي كوتاه به آيه مربوط به پوشش زنان:
در
قرآن دو مورد از آيات هست كه در باره نوع رفتار و پوششِ زنان
بهتصريح در آن سخن رفته است. يكي آيات ?? و ?? در سوره
بيستوچهارم(نور) و ديگري آياتِ ?? و?? در سوره سي وسوم(احزاب).
در
سوره نور پيش از اينكه به آيه مربوط به پوشش زنان پرداخته شود،
ابتدا از زنانِ پاكدامن ياد شده است كه برخي كسان بهآنان تهمت زنا
ميزنند (آيه ??) در آيه ?? همان سوره از وضعيتي ياد ميكند كه در
آن وضعيت، زنان ومردان آلوده براي هم، و زنان ومردانِ پاك براي هم
خواهند بود. مضمون آيه بهگونهاي است كه انگار اين انتخاب بهطور
طبيعي صورت ميگيرد[?] از نوع خباثت(آلودگي) و نوعِ طيبه(پاكي)
سخني بهميان نيامده است اما با توجه به آيه قبلي كه در باره تهمت
زنا آمده، محتمل است كه منظور ازآلودگي، همان آلودگي به
انگارههاي ذهني و تمايل به زنا با ديگري باشد، يعني برخي كسان
هستند كه ابتدا زنان پاكدامن را متهم بهزنا ميكنند تا بعدا اگر
فرصتي دست داد خود را مجاز بدانند كه با آنان زنا كنند. وهمچنين
ممكن است «طيبه» بودنِ زن ومرد به معناي پرهيزكاري از وسوسههاي
زنا ومبرا بودن آنان از زناكاري باشد.
در
آيات ?? تا ?? خطاب به كساني كه ايمان آوردهاند آمده است كه:
«بهخانههايي كه غير از خانه خودتان است داخل مشويد تا اجازه
بگيريد و سلام كنيد، (تسليمِ اهل آن خانه باشيد.تسلّموا= بيگزند و
سالم باشيد) اين براي شما بهتر است كه پند گيريد.
پس
اگر كسي را در آن نيافتيد، داخل نشويد تا بهشما اجازه داده شود.
واگر به شما گفته شد برگرديد، پس برگرديد، او براي شما پاكيزهتر
است وخدا بهآنچه ميكنيد دانا است.
برشما پروايي نباشد كه به خانههاي غير مسكوني كه متاعي براي شما
در آن است وارد شويد و آنچه را آشكار مي كنيد وپنهان مي كنيد خدا
ميداند.»
از
مضمون اين آيات چنين برميآيد كه شكل و چگونگيِ معماري خانهها و
درگاههاي ورودي آن بهگونهاي ابتدايي بوده است وبسا خانهها كه
بهجاي دربهاي با قفل وبند فقط از پردهي آويختهاي كه بر درگاه
خانه نصب ميشده برخوردار بوده است. واژه حجاب نيز در قرآن به
معناي پردهاي است كه دو قلمرو را از هم جدا ميكند مانند همان
پردهاي که بر درگاه خانه ميآويختند. بنا براين در مواقع عادي
هركسي ميتوانسته سرزده وبدون اعلام قبلي پرده را پس بزند و وارد
خانهاي بشود. همچنين بهآن سبب كه مسلمانان خود را بايكديگر متحد
ويگانه ميدانستند، شايد منعي نميديدند كه هرگاه خواستند به
خانهي همكيشِ خود وارد شوند وبسا كه در پارهاي مواقع همسر
صاحبخانه تنها در خانه بوده باشد.
مشابه همين توصيه كه بدون اجازه وارد خانهاي نشويد در آيه ?? سوره
احزاب خطاب به مومنان در مورد خانه ي پيامبر آمده است كه بي اجازه
وارد خانه رسول نشوند و اگر از زنان پيامبر چيزي خواستند، از همان
پس پرده (من وراء حجاب) حاجت خود را بگويند و اگر چيزي ميخواهند
بگيرند. نكته جالب توجه در اين آيه آن است كه مردان بايد از پس
حجاب با زنان سخن گويند. به تعبير ديگر، اگر حجاب پوششي براي زنان
ميبود طبعا به زنان توصيه ميشد كه حجاب خود را حفظ كنند، در حالي
كه در قرآن چنين چيزي ديده نميشود.
توجه بهاين نكته نيز مهم است كه احتمالا در حجاز بهدليل كمبود
چوب نميتوانستند همه خانهها را مجهز بهدرهاي محكم وقابل
استفادهاي كنند. اين كمبود بهاندازهاي بوده كه حتي براي تعمير
بناي كعبه در قبل از بعثت، ناگزير چوبهاي برجاي مانده از يك كشتي
شكسته رومي را كه در سواحل جده يافته بودند به مكه آورده و مورد
استفاده قرار دادند[?]
در
آيه بعدي(?? سوره نور) آمده است كه:
«
بهمردان با ايمان بگو نگاه فروكاهند(يغّضوامن ابصارهم) و فروج
خويش را حفظ كنند كه آن پاكيزهتر است زيرا خدا بهآنچه ميسازند
آگاه است.»
«يغضّوامن ابصارهم» تنها به معناي به پائين نگاه كردن، يا چشم فرو
بستن نيست بلكه بهمعناي كاهيدنِ چيزي از نگاه است. اين واژه براي
فروكاستن اصوات و صداي خود را پائين آوردنهم آمده است(آيه? سوره
??) مثل آتش سركشي كه شعلههايش را مهار كنند پائين آورند، كم
كنند. بهتعبير ديگر، آدمها هنگام نگاه كردن بههم ميتوانند
چيزهايي را در نگاهشان بهيكديگر منتقل كنند كه ممكن است آن چيزها
با سخني كه ميگويند متفاوت باشد. باتوجه بهاينكه بعد از
«يغّضوامنابصارهم» بلافاصله «يحفظوا فروجهم» آمده است، ميتوان
گفت كه آنچه در نگاه بايد فروكاهيده شود، حس جنسي نسبت بهطرف
مقابل است. اما اين كار درصورتي موفق خواهد بود كه طرف مقابل كه از
جنس مونث است، بههمان گونه از نگاه معطوف به جنسيت بكاهد. اين است
كه در آيه بعد خطاب به زنانِ ايمان آورنده آمده است:
نگاه خود را فروكاهند، فروج خود را حفظ كنند، زينتِ خود را آشكار
نكنند مگر آنچه از آن آشكار است.
تا
اين قسمت از آيات چندان مورد مناقشه نيست. اما جمله بعدي كه در
ادامه آيات مزبور آمده است، تلقيها و ترجمه هاي متفاوت وگاه ضد
ونقيض از آن ارائه شده است. اين جمله عبارت است از:
«وليُضرِبنُ بخُمْرهنّ عُلي جْيْوبْهنّ» (وخِمارهاي خود را بر
گريبانهاي خود برزنند)
«خُمْر» جمع خِمار است. كلمه خِمار از ريشه «خَمر» گرفته شده است.
مسكرات را به آن دليل خمر گفتهاند كه هوشياري را ميپوشاند همچنين
هر پارچه، يا پوست دباغي شده كه پوششي براي چيزي يا جايي محسوب شود
«خِمار» ناميده ميشود. بهتعبير ديگر، «خِمار» به معناي «مقنعه=
روسري» يا چادر نيست، مگر آنكه آن را برسر نهند، آنگاه طبعا نامش «
مقنعه= روسري» خواهد بود. اما در آيه فوق سخن بر سر اين نيست كه
خِمار خود تا روي سينهها بكشانند، بلكه ميگويد خمار خود را بر
روي سينه زنند.
به
تعبير ديگر اگر در آيه فوق بهجاي حرف«عُلًي= بر روي» از حرف
«اِلي= تا» استفاده شده بود ميتوانستيم چنين استنباط كنيم كه
پارچهاي را بهعنوان روسري استفاده ميكردند و حالا در اين آيه
ميگويد ادامه همان پارچه روسري را تا روي سينهها پائين آوردند.
اما در اين آيه نه از واژه مقنعه استفاده شده است ونه از
حرف«اِلي». حتي بهنظر ميرسد كه واژه مقنعه، نامي متاخر نسبت به
زمانِ بعثت باشد.
متاسفانه من هيچ موزه خاصي را نديدهام كه در آن نمونههايي از
پوششِ مردان وزنان آن زمان را به نمايش گذارده باشند اما از قراين
چنين برميآيد كه وضعيتِ لباس در آن روزگار براي مردمِ آن سامان،
به ويژه براي مردم بدوي وصحرا نشين، بسيار ساده و ابتدايي بوده
است. اين گمانه را با احصاء نامهايي كه در شعر جاهلي عرب، وهمچنين
در قرآن براي انواع لباسها ديده ميشود ميتوان بهتر دريافت.
بهتعبير ديگر، با آنكه زبان عربي در هنگام بعثت از خزانه واژگانيِ
دقيق و گسترده برخوردار بوده است وبا آنكه زبان اشتقاقي عرب اين
امكان را ميداده تا در صورت نياز بتوانند واژگان ونامهاي مورد
نياز خود را پديد آورند اما بهنظر ميرسد كه نامهاي مربوط به
لباس و پوشش، در فرهنگ و زبان آن روزگار نسبت بهدورههاي بعد،
چندان زياد نباشد.
احتمالا در عرف معمولي آن زمان، هر زن ومردي با يك پيراهن بلند كه
برتن ميكرد داراي لباس محسوب ميشد. همچنين بسيار بعيد مينمايد
كه در آن شرايط مردم عادي، اعم از زن ومرد، داراي زيرجامه
بودهباشند. اين وضعيت نهتنها براي اعرابِ آن زمان، بلكه براي
بنياسرائيل هم زماني كه در صحراي سينا بودند و تا حدود زيادي
شرايط مشابهي با اعراب داشتند وجود داشت. حتي در يكي از توصيههاي
تورات به بني اسرائيل اين است كه كه از پلههاي مذبح بالا نروند
مبادا كه عورت آنان به هنگام بالا رفتن از پلهها، در آن مكان مقدس
مكشوف گردد[?]
اگر اين پيشفرضها را مورد تامل قرار دهيم، مي توانيم اهميت آيه
فوق را در باره قرار دادنِ پوششِ اضافي در روي گريبان وسينهها درك
كنيم. همچنين تفاوت لباسهاي چسب و تنگ را با لباسهاي نسبتا
گشادتر(جلباب) ميتوانيم دريابيم.
نكتهديگري كه مورد غفلت قرار گرفته اين است كه بنا به گزارشهايي
از تاريخِ ادبيات عربِ قبل از اسلام، نقل تذكرهها و سيرهها، تا
هنگام بعثت وهمچنين در زمان زنده بودن پيامبر، اغلب مردان گيسوانِ
بلند خود را داشتند. بنا براين شايد بتوان گفت كه آنچه در ميان مرد
وزن تفاوت عمدهاي براي نشانِ جنسيت ايجاد ميكرده و زينت ويژه زن
محسوب ميشده، موي سر نبوده است بلكه برجستگيِ بخشي از اندام زن
بوده كه با لباس معموليِ آن زمان وبههنگام راه رفتن جلب توجه
ميكرده است واحتمالا به همين سبب استفاده از پوششي اضافي بهنام
«خِمار» و بستن آن روي گريبان وسينهها ميتوانسته اين زينتِ ويژه
زن را پوششِ بيشتري دهد و از تحريكات جنسي در برابر نگاههاي
ديگران بكاهد.
در
ادامه آيه شماره ?? در همين سوره، سلسله مراتبي را در باره
مواجههي زنان با مردان، بدون استفاده از «خِمار» برميشمارد كه
بهنظر ميرسد در اين ترتيب، نوعي نسبيگرايي در مواجهي زن با
ديگران نهفته باشد. در شرح اين سلسله مراتب، اولين كسي كه منعي در
برابر او ديده نميشود، شوهرِ زن است كه شريك جنسي او نيز محسوب
ميشود. در رده بعدي، پدرِ زن وپدر شوهر او است وهمينگونه ردههاي
بعدي، از فرزندانِ خود زن گرفته تا برادرها، وبرادرزادهها وخواهر
زادهها و.. بهترتيب نام برده ميشوند تا جايي كه به مردانِ غير
خويشاندي ميرسد كه بدون دغدغه جنسي وبدون نيرنگ ومكري در اين مورد
هستند و از آنان بانامِ «تابعينُ غيرِ اولي الاربه» ياد شده است.
برخي تفاسير و همچنين ترجمهها از اين مردان بهنام خادمان خصي شده
ياد كردهاند كه بهعلت خصي شدن نيازي و رغبتي به مسائل جنسي
ندارند اما اولاً معناي اوليه «غيراوليالاربه» چنين چيزي نيست.
«اِربه» از ريشه «ريب» به معناي مشكوك و ناپسند است دوم اينكه
بسيار بعيد است كه در صدر اسلام ودر زمان حيات پيامبر كه هنوز
مسلمانان امپراطوري تشكيل نداده بودند وحرمسراهاي آنچناني پديد
نياورده بودند چنين رسمي در ميان آنان بوده باشد كه بردگان را اخته
كنند تا در حرمسرا كه رفت وآمد ميكنند خطري براي بانوان حرم
نداشته باشند.
توصيهاي ديگري كه پس از شمردن اين مراتب به زنان شده است اينكه:
«لايضربنِ بِاَرجْلِهنّ لِيْعلَمُ ما يْخفينُ من زينَتِهِنّ»
اين جمله با آنكه بسيار مختصر بيان شده اما چنان همهجانبه ومفيد
است كه ميتواند گونههاي مختلفي از اطوارهاي زني را واگويد كه
دوست دارد بهطريقي خود را بنماياند. مانند زني بدوي كه با
پايكوبيهايش و بهصدا درآوردن خلخالهاي پايش، ديگران را متوجه
خود كند. تا خود را بهآنان بماياند. در پايان آيه آمده است كه:
«و
باز گرديد به سوي خدا، همه شما اي ايمان آورندگان(اعم از زن ومرد)
باشد كه رستگار شويد»
آيه ديگري در سوره احزاب آمده كه در آن به زنان رسول و ديگر زنان
مؤمن براي اينكه مورد آزار برخي مردان قرار نگيرند توصيههايي در
باره جلباب شده است.
اي
پيامبر، بگو به همسرانت، و به دخترانت و به زنان مومنين، كه فرو
گيرند برخود از جلابيب(يدنين عليهن من جلابيبهن). اين نزديكتر است
براي آنكه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند و خداوند آمرزنده و
مهربان است.
نكتههاي مبهمي در اين آيه براي ما هست كه گشودن آن شايد چندان كار
آساني نباشد. از جمله اينكه، «جلباب» در آن روزگار به چه چيزي گفته
ميشده است؟. آيا واقعا جلباب به نوع خاصي از لباس گفته ميشده
است؟. اين لفظ از ريشه «جلب» ميباشد واگر جلباب به معناي پوششي
گشاد باشد كه برجستگيهاي بدن را ننماياند و جلب توجه ديگران را
نكند باز هم هيچ اشارهاي نيست که زنان موي سر خود را بپوشانند يا
نپوشانند.
نكته ديگر كه در آيه فوق بسيار قابل تامل است اينكه در شهر كوچكي
مثل مدينهي آن روزگار كه همه آدمها حتي بهاسم مي توانستند
يكديگر را بشناسند، زنان رسول و زنان مومنين به چه چيزي بايد
شناخته ميشدند كه مورد تهمت، و آزار قرار نگيرند؟ به نظر ميرسد
كه در اينجا منظور از شناخته شدن، نوعي از شناخت از طرف ديگران
نسبت به زن است كه ديگران آن زن را از رفتار، گفتار و نگاهش به
وقار و گرايش بهپاكدامني بشناسند، نه تنها اينكه مثلا بشناسند كه
اين زنِ فلاني است و چون زن فلاني است كسي بهاو كاري نداشته باشد.
با
توجه به آنچه گذشت شايد بتوان گفت كه پوشش براي زنان ومردان، هم
امري نسبي بوده است وهم اختياري. يعني به همان گونه كه ايمان به
تعالي يافتن امري اختياري وارادي است، طبعا انتخاب ملزومات
وراهكارهاي متناسب براي رسيدن به تعالي هم مبتني بر همان ايماني
خواهد بود كه زن يا مرد اراده كرده است. بهنظر ميرسد كه اجبار به
پوششهاي فرمايشي، غير از پيشنهاد و توصيه و نشان دادن راه کار
است. اجبار براي مرد يازني كه ايماني به تعالي يافتن ندارد، موجب
اعتلاي او نميشود وچنانچه مردان وزناني ايمان به تعالي يافتن
داشته باشند بيآنكه كسي اجبارشان كند، خودشان متناسب با شرايط
محيط وموقعيت، از پوشش لازم استفاده ميكنند.
سايت آيين پژوهي و فرهنگ
|