تحقیق و پژوهشی در باب حجاب اسلامی و بررسی فواید آن و نقد بد حجابی و آفت های آن در اجتماع

  

          عنوان مقاله : 
مثنوی نامه عفاف رسول جعفریان
 

 

در باره اميري فيروزكوهي (1288 ـ 1363)12
استاد سيد كريم اميري فيروزكوهي متخلص به «امير» از شاعران و نويسندگان به نام ايرانِ اسلاميِ دوره اخير است. مهم‏ترين يادگار اين شاعر فرهيخته، دو جلد ديوان پرارج ايشان است كه مشحون از غزليات و قصايد و مثنوي‏هاي گرانبهاست. دينداري، تعهد و عشق به امامان، به ويژه امام رضا (ع) و حضرت صاحب الامر (ع) در شعر او موج مي‏زند و از وي شخصيتي متدين، استوار، فهميده و بزرگوار نشان مي‏دهد؛ شخصيتي كه در اوج فساد و تباهيِ اخلاقي دوران پهلوي، سرافراز و متديّن و وفادار به ارزشهاي ديني و ميهني باقي ماند.
وي شرح حال خود را كه مشتمل بر نكات بسيار جالب در باره چگونگي اوضاع اجتماعي و فرهنگي روزگار كودكي و جواني و بلوغ فكري اوست، در مقدمه ديوانش آورده است. به علاوه، بسياري از قصايد وي در باره اشخاص و افراد مختلف معاصرش، به روشني مي‏تواند شخصيت بزرگوار او، چهره‏هاي مورد علاقه و دوستانش را كه سالها با آنان رفت و آمد داشته است، نشان دهد. در اينجا، براي رعايت اختصار گزيده‏اي از زندگينامه خودنوشت ايشان را تا آنجا كه به سالشمار زندگيش مربوط مي‏شود، از لابلاي همان نوشته جدا كرده، و براي شناخت بهتر اين شاعر فرزانه تقديم خوانندگان ارجمند مي‏كنيم:
نام اين گوينده «كريم» و نام خانوادگيم «اميري» و تخلّصم «امير» است. به سال 1288 ش در دهكده فرح آباد فيروزكوه از املاك پدري خود پا به عرصه وجود نهادم. نسب خاندان ما تا شخص من (از سوي مادر هم) به سي و چند واسطه به امام عالي مقام حضرت سيد الساجدين علي بن الحسين ـ صلوات الله عليهما ـ طبق مشجره خانوادگي
مي‏رسد. پدر من مرحوم سيد مصطفي قلي، معروف به امير عبدالله سوم، ملقب به منتظم الدوله فرزند سيد مصطفي ملقب به منتصر لشكر و ميرپنج سپاه (يعني امير پنج هزار سرباز) از نواده امير محمد حسين خان دوم است. بعد از فوت مرحوم ميرپنج كه تنها پسر وي بود، در دامن حضانت عم بزرگوار خود مرحوم مبرور مير سيد كريم خان سردار مكرم بزرگ شد. هفت ساله بودم كه پدرم مرا از فرح آباد به طهران آورد. لدي الورود مرا در مدرسه سيروس گذاشتند. هنوز چند ماهي از انتقال به طهران نگذشته بود كه پدرم در سني بين سي تا سي و پنج سالگي به جهان باقي شتافت. از آن پس تربيت و قيموميت من در عهده نامداري پرهيزكار و ديندار قرار گرفت... اندكي بعد مادرم هم به تهران آمد و يار و مددكار او شد. من هم در ميان دو مادر مهربان و خيلي از كنيزكان و نوكران گوش به فرمان از مدرسه‏اي به مدرسه ديگر درآمد و شد بودم. اين وضع ادامه داشت تا به مرحله بلوغ رسيدم. در همان اوان بلوغ بود كه وَجْوُر3 خارخار شعر و ذوق ادبي را در خود احساس كردم و جسته و گريخته مصراعي و بيتي در رباعي به زبان مي‏آوردم. اولين غزل خود را كه غزلي سياسي و باب مطالب روز در غوغاي تغيير سلطنت و بحران عواطف مردم نسبت به اوضاع مملكت بود در روزنامه نسيم صبا به چاپ رساندم. به سال 1308 به عضويت ثبت كل اسناد و املاك درآمدم. تا سال 1314 بيشتر اوقات من به مصاحبت
استاد سيد كريم اميري فيروزكوهي متخلص به «امير»
از شاعران و نويسندگان به نام ايرانِ اسلاميِ دوره اخير است.
مهم‏ترين يادگار اين شاعر فرهيخته
دو جلد ديوان پرارج ايشان است كه مشحون از غزليات و قصايد
و مثنوي‏هاي گرانبهاست. شخصيتي كه در اوج فساد
و تباهيِ اخلاقي دوران پهلوي، سرافراز و متديّن
و وفادار به ارزشهاي ديني و ميهني باقي ماند.
شعرا و موسيقي‏دانان از نوازنده و آوازه خوان مي‏گذشت و كم مي‏شد كه موسيقي‏داني از پير و جوان به طهران آمده باشد و من از دوستي و معاشرت با او بهره‏مند نشده باشم. در اين وقت به شاگردي شيخ عبدالنبي پرداختم و تا سال 1320 ش كه درگذشت، شش سالي در خدمت آن عزيز به تحصيل و استفاده مشغول بودم تا آن كه به فضل الهي درهاي توفيق به روي من گشوده شد و علوم عربيت از صرف تا علوم بلاغت و منطق و كلام و مقداري فلسفه و حكمت و فقه و اصول را از آن معلم جامع بارع فراگرفتم. بعد از آن مدتي شاگردي سيد حسين مجتهد كاشاني (م 1338 ش) را كردم. در سال 1319 به طور كلي ترك خدمت كردم. پس از آن ده سالي از سال 26 تا 36 سردفتر اسناد رسمي ش 70 بودم. از طبقه اساتيد، شادروانان مستشار اعظم دانش و اديب السلطنه سميعي متخلص به عطا وملك الشعراي بهار و وحيد دستگردي را به دفعات زيارت كرده‏ام و با بهار و وحيد انس و الفت و مراوده و معاشرت داشتم. خدمت كثيري از علما و فضلا و مجتهدان و محققان عصر نيز رسيدم. از جمله حضرت سيد محمد كاظم عصار طهراني و آقا مير سيد محمود امام جمعه زنجاني. با صادق هدايت دوست نزديك بودم و بسيار شبها و روزها با آن مرد عزيز هم صحبتي و همدمي داشتم.
*
مرحوم اميري فيروزكوهي اين گزارش را در دي ماه 1354 در مقدمه مجلد نخست ديوانش نوشته است. نامبرده، نه سال پس از آن، در مهرماه سال 1363 درگذشت و در حضرت عبدالعظيم (ع) به خاك سپرده شد.
همان گونه كه از اين شرح حال بر مي‏آيد، و تفصيل آن در نوشته خود او آمده، وي تا سال 1314 به دنبال موسيقي و تفرج و... بوده است، اما پس از آن، تحولي در وي پديد آمده و به سراغ علوم ادبي و ديني رفته سالها در محضر علماي وقت به تحصيل اين علوم مشغول شده است. از وي مقالاتي در نشريات مختلف به چاپ رسيده و علاوه بر ديوان، ترجمه مكاتيب نهج البلاغه و ترجمه نفس المهموم از اوست.4
عفاف نامه
مرحوم استاد سيد عبدالكريم اميري فيروزكوهي، به سال 1313 ش در اوج جواني و زماني كه سلطنت پهلوي مي‏رفت تا با رسمي كردن كشف حجاب و اجباري نمودن آن، به جنگ با دين و مذهب برود، منظومه‏اي تحت عنوان عفاف نامه (231 بيت، تهران، مطبعه مهر، 1313) سرود و به شدت از حجاب و عفاف دفاع كرد. وي به همراه آن سه منظومه كوتاه و بلند ديگر تحت عناوين سينما، رمان، و تئاتر سرود و در جمع در 27 صفحه آن را به چاپ رساند. اين دفتر، همان زمان با مقدمه‏اي ستايش آميز از احمد كسروي به چاپ رسيده است. ما در اين جا عينا تمامي اشعار آن دفتر را نقل مي‏كنيم،5 چرا كه غالب اشعار منظومه‏هاي پاياني هم به نوعي مربوط به بحث زن مي‏باشد.
از طبقه اساتيد، شادروانان مستشار اعظم دانش
و اديب السلطنه سميعي متخلص به عطا وملك الشعراي بهار
و وحيد دستگردي را به دفعات زيارت كرده‏ام
و با بهار و وحيد انس و الفت و مراوده و معاشرت داشتم.
خدمت كثيري از علما و فضلا و مجتهدان و محققان عصر نيز رسيدم.
از جمله حضرت سيد محمد كاظم عصار طهراني
و آقا مير سيد محمود امام جمعه زنجاني.
ابتدا مقدمه احمد كسروي را مي‏آوريم تا روشن شود وي به سال 1313 چه عقايدي داشته است. اين مقدمه به همراه مطالب ديگري كه در آثار كسروي هست، نشان از نوعي روحيه ضد عادات غربي در او دارد كه كمتر به آن توجه شده است. كسروي از سالهاي 1317 ـ 1318 به بعد، گرايش اصلاحي خود را از بنياد دگرگون كرد و سبب شد تا رو در روي فرهنگ ديني جامعه وقت خود قرار گيرد. پس در ابتدا مقدمه كسروي:
* * *
تعليقه حضرت فاضل نبيل
و محقق جليل
ابوالفضائل آقاي آقا ميرزا
سيد احمد كسروي:
«
كاري در خور آفرين»
شاعر دانشمند آقاي اميري، شعرهايي در باره زنان سروده‏اند كه در اين دفتر چه چاپ خواهد شد. من اين شعرها را خوانده از فهم و دانش گوينده جوان آن در شگفت شدم.
امروز كه هياهوي اروپايي‏گري در ايران، هوش و خرد هر پير و جوان را زير و رو ساخته و فهم و دانش درستي براي كسي باز نگزارده و جوانان بيش از اين هنري ندارند كه رُماني بافته، بر دختران عشق بياموزند، و يا شعرهايي سروده زنان را به جِلف كاري برآغالند، در چنين زماني، جواني بدينسان شعرهاي خردمندانه سروده و يك رشته پندهاي دانشمندانه را به رشته نظم كشيده است.
اين خود نمونه‏اي از آن هوش درست و سرشت پاك ايرانيان است كه امروز اين غوغاي ابلهانه اروپايي‏گري، پرده‏هاي سياه و كلفت بر روي آن كشيده و آن روز ايران سرفراز و نامي خواهد گرديد كه آن هوش و سرشت ايراني‏گري همه اين پرده‏ها را دريده و به يك سو اندازد و بي‏پرده و آزاد رشته اختيار زندگاني را در دست گيرد.
خوشا ايران، آن روزي كه ايرانيان هوش و خرد خود را بكار انداخته نيك و بد جهان را جز با ترازوي هوش و خرد نسنجند.
خوشا ايران، آن روزي كه ايرانيان چشم از پيروي اين و آن پوشيده خودشان با ديده باز راهي پيش گيرند.
در باره زن و زندگاني او ديگران صدها سخن گفته‏اند و اين شاعر جوان نيز سخن‏هايي سروده. آن گفته‏ها چون به نام پيروي اروپا بوده، ياوه‏ترين گفتارش بايد شمرد. ولي اين گفته‏ها چون از دانش و خرد خود گوينده تراوش نموده، درخور هر گونه ارج و بها بايد گرفت.
شعر را بايد گفت: «سخن آرايي است». سخن كه ديگران آن را ناسنجيده و بي‏آرايش مي‏رانند، شاعر آن را سنجيده مي‏راند و آرايش‏هايي بر آن مي‏افزايد.
پس شاعر سخن را بهتر از ديگران مي‏گزارد و از اينجا گفتار او پرارج‏تر از گفتارهاي ديگران خواهد بود. ولي شاعر بايد دو چيز را فراموش نكرده هميشه در بند آن دو شرط باشد:
يكي آن كه سخن از بهر معني است و به خودي خود ارجي ندارد. به عبارت ديگر سخن براي نشان دادن انديشه‏ها و دريافت‏هايي است كه گوينده در دل دارد و مي‏كوشد كه شنونده را از آن آگاه گرداند. شاعر نيز بايد سخن از بَهْرِ معني گويد و تا معني‏هاي در دل او نباشد بيهوده به سخن‏آرايي برنخيزد.
ديگر آن كه بايد آرايش‏هاي شاعرانه سامان جمله بندي‏ها را به هم نزند و سخن را نابسامان نگرداند. گذشته از اين شعرها، جاهاي خاصي دارد و شاعر نيابد در همه جا به شعر سرايي برخيزد و سخن‏آرايي نمايد.
در اين شعرهاي آقاي اميري، شرط يكم درست انجام گرفته و شاعر جوان ما سخن را از بهر يك رشته معني‏هاي گرانبها سروده است. شرط دوم نيز به خوبي رعايت شده و سامان سخن بهم نخورده. نكته آخر بهتر از همه رعايت گرديده و موضوع زن و زندگاني، آن از هر باره (كذا) با شعر تناسب دارد. به ويژه با آن زبردستي كه آقاي اميري از خود نشان داده و در يك زمينه راستين و سختي از راه شعر درآمده و بي‏آنكه تغييري در زمينه داده شود، راه را به پايان رسانيده‏اند.
اين ستايشي است كه از جنبه شعري بر اين شعرها مي‏توان گزارد.
مرحوم استاد سيد عبدالكريم اميري فيروزكوهي
به سال 1313 ش در اوج جواني و زماني كه سلطنت پهلوي
مي‏رفت تا با رسمي كردن كشف حجاب و اجباري نمودن آن
به جنگ با دين و مذهب برود، منظومه‏اي تحت عنوان عفاف نامه سرود
و به شدت از حجاب و عفاف دفاع كرد.
اما زمينه سخن و موضوع: چون شاعر هوادار پرده‏داري زنان است و بارها نام حجاب را مي‏برد، پيداست كه در اين موضوع نظر به آيين اسلام دارد. بايد دانست كه به آيين اسلام، دو گونه حجاب بر زنان است:
يكي آن كه زن خود را جز از شوهر خود پوشيده دارد كه جز «گِرده رو» و «دست‏ها» از مچ به پايين پيدا نباشد و همه موهاي خود را و سراسر سر و گردن و سينه و تن و ساقها را بپوشاند و از آرايش و رخت‏هاي زيبا در پيش مردان بيگانه سخت بپرهيزد.
ديگري آن كه زن با مردان بيگانه كه جز از شوهر و پدر و برادر و برادرزاده و خواهر زاده او مي‏باشند آميزش نكند و چه در بزمها و انجمنها و چه در كوچه‏ها و بازارها با آنان روبرو نگردد و گفتگو ننمايد.
اين است پرده‏داري كه اسلام بر زنان واجب كرده. و امروز كه ما از چگونگي كار و زندگي سراسر خاندان‏هاي شرقي و غربي آگاهي‏ها داريم اين به يقين مي‏دانيم كه زنان را چنين پرده‏داري بهترين نگهبان است و خود راه ديگري براي پاسداري زن در پيش نيست.
در اين سالهاي آخر كه دسته دسته ايرانيان به اروپا رفته بر مي‏گردند و هميشه در سينماها چگونگي زندگي غربيان نمايش داده مي‏شود، كساني از جوانان يا از پيران بدتر از جوان به هوس افتاده‏اند كه در ايران نيز زنان با مردان آميزش‏هاي بيباكانه نمايند و در هر بزم و انجمني دختران و زنان آراسته و پيراسته پهلوي مردان بنشينند و بازار كامراني و كامگزاري را گرم گردانند. كوتاه سخن آن باشد كه زنان بلهوس و بي‏باك و هرجايي عزب هستند و بدينسان راه كامگزاري به روي آن كسان باز باشد و در راه چنين آرزو و هوس است كه پياپي زنان را به آزادي مي‏خوانند و دمادم دختران را به پرده‏دري بر مي‏انگيزند. رمان‏ها نوشته به دختران درس عشق‏بازي مي‏آموزند و شعرها سروده زنان را به بزم‏هاي رقص و بدمستي راه مي‏نمايند. گاهي از كسب آزاد براي زنان سخن مي‏رانند. گاهي در نكوهش پرده‏داري چكامه مي‏سرايند. صد كار مي‏كنند و يك مقصود بيشتر ندارند و آن درآمدن زنان است به بزم‏هاي كامگزاري6 و رقص و بدمستي، ديگر هيچ. اينان دشمن نام نيك و آبروي زنان مي‏باشند و با اين افسونها بر بدبختي زنان مي‏كوشند.
آقاي اميري شاعر جوان پاكدل ما بر يكايك گفتارهاي اين نامردان پاسخ داده و از همه بهتر نتيجه‏اي را كه يك زني از آميزش با مردان بيگانه در دست مي‏كند شرح داده‏اند. چون اين نگارش با خود آن شعرها يكجا چاپ خواهد شد، ديگر حاجت به گواه آوردن و نقل اين شعر و آن شعر نيست و بيش از اين خوانندگان را در اين ديباچه نگاه نمي‏دارم و در پايان سخن تكرار مي‏نمايم كه اين كار آقاي اميري در خور آفرين است.
تهران ـ خرداد 1313 سيد احمد كسروي
مثنوي عفاف نامه
اي زن اي سرو ناز و باغ وجود
نور بخشنده چراغ وجود
اي به تو زنده جان خُرْد و كلان
وِي پديد از تو بر دلال ويران7
در رفاه از تو دوده آدم
در تعب بي تو هر كه در عالم
فكر تو دستيار كار همه
كار تو نيز دستيار همه
بر تو قائم نظام هستي ما
در تو ظاهر خداپرستي ما
جان ما زنده در محبّت تو
دل ما شادمان به صحبت تو
عشق تو اصل زندگاني ما
وصل تو عيش جاوداني ما
از وجود تو بودِ ما پيدا8
قدر تو از وجود ما پيدا
زندگي هرچه مختصر گذرد
بي‏تو آن به كه زودتر گذرد
آن كه نه طاق آسمان آراست
واين جهان را چون آن جهان آراست
از سر زلف عنبر آسايت
وز لب لعل روح افزايت
بست شيرازه كتاب حيات
ساخت جان دارويي چو آب حيات
تا تو ما را نگاهبان باشي
راحت افزاي جسم و جان باشي
* * *
كسروي:
در باره زن و زندگاني او ديگران صدها سخن گفته‏اند
و اين شاعر جوان نيز سخن‏هايي سروده.
آن گفته‏ها چون به نام پيروي اروپا بوده، ياوه‏ترين گفتارش بايد شمرد.
ولي اين گفته‏ها چون از دانش و خرد خود گوينده تراوش نموده
درخور هر گونه ارج و بها بايد گرفت.
باري اي آيت جمال اِله
وي نماينده جلال اله
اي هنربخش دختر و پسران
وي مهين رهنماي نوسفران
تا تو در راهِ خير پيش روي
راست‏رو باش تا زِ رَه نروي
دل ز انديشِ كج، بري كن و پاك
تا چون گوهر برآيي از دل خاك
پاكي اندوز و راستي آموز
بعد از آن هر چه خواستي آموز
كان كه مذهب نهاد و آيين كرد
راستي را ملازم دين كرد
راستي رهنماي آدمي است
راستي منتهاي مردمي است
راستي نقش كبرياي خداست
كس نديدم كه گم شد از ره راست
زن كه با كژي و بدي خو كرد
پرده عافيت به يك سو كرد
زن كه با راستيش جنگ افتاد
نقد آيين ز دست خواهد داد
چون ز آيين و كيش روي نهفت
كرد با عصمت آنچه نتوان گفت
پس تو را آنچه راستان گفتند
آنچنان كن كه آنچنان گفتند
دل به جز بر بشوي خويش مبند
تا نبيني ز خوي خويش گزند
خانه دل ز غير شو پرداز
از همه كارها باو پرداز
روي از غير شوي خويش بپوش
جان فداي تو، روي خويش بپوش
كان كه ره زي جهان گشاد تو را
و آن كه اين رنگ و بوي داد تو را
گفت تا رخ ز اين و آن پوشي
چشم از هر كه در جهان پوشي
غنچه‏سان جا كني به پرده درون
تا نيايي چو گل ز پرده برون
جان به تسويل نفس نخراشي
از هواجس به يك طرف باشي
زان كه تا رخ ز پرده در فكني
پرده از روي شرم بر فكني
سبز خواهي و زرد پوشيدن
باده سرخ فام نوشيدن
گاه با غازه چهره آرايي
گاه با سرخ جامه رعنايي
گه به گلگشت بوستان رفتن
گه به ديدار دوستان رفتن
گاه با اين سماع و گه با آن
گاه از دل اسير و گه از جان
لاجرم اقتضاي آزادي
مي‏كشاند تو را بدان وادي
كه شوي عيش جو و عشرت‏خواه
جان به انواع فسق كرده تباه
در محافل چو شمع بزم افروز
روشني بخش جمع عفّت سوز
با همه گرم عشوه سازي‏ها
از همه ديده عشق بازي‏ها
ديده در شوي و دل به جاي دگر
يك دل و هر دَمش هواي دگر
روسبي سان به غلتبانان يار
وز بزرگان و راستان بيزار
با گروهي ددان حيلت باز
همه ناموس‏سوز و فحشاساز
گاه سرگرم هرزه پويي‏ها
گاه دلگرم كام جويي‏ها
آري آن زن كه بي‏حجاب آمد
عاقبت خانمان خراب آمد
زان كه خود اين گناه تنها نيست
كه از او هر كه را تماشايي‏است
بلكه از رخ چو پرده بگشايد
يك جهان فتنه از پِيَش آيد9
دفع چادر قرين جمعيت است
جمعيت هم بلاي عافيت است
لابد آن زن كه روي خويش گشاد
پاي خواهد به هر كجاي نهاد
يعني آن گونه كاين زمان بيني
روي بگشاده بس زنان بيني
كه همه در محافل دگران
خيره در شوي يكدگر نگران
پس زن از اجتماع با همه كس
تيره گردد دلش ز زنگ هوس
هرچه با اين و آن برآميزد
در همه كارها درآويزد
خواهد از شوي تنگدست فقير
گاه اكسون و ديبه گاه حرير
گاه بستان طلب كند گه باغ
گاه خواهد نبيذ و گاه اياغ
وآن سيه بخت اگر درنگ كند
لاجرم دست در فساد زند
ور بر او چشم غير يابد راه
سوي خودخواند خواهدش به نگاه
خاصه آنجا كه محفلي و كسي است
هر طرف سينه چاك بلهوسي است
باده در جام و جام در گردش
يار سرمست و كام در گردش
هر يكي اوفتاده مست و خراب
اين يك از شهوت آن‏يك از مي‏ناب
شوي اين بيقرار همسر آن
زن اين دغدار شوهر آن
الغرض از تجمّع زن و مرد
زايد آن‏ها كه وصف نتوان كرد
* * *
زن اگر بهره‏اش از زيبايي است
لاجرم منظر تماشايي است
خاصه چون مقتضاي رفع حجاب
سرخ كردن دو رخ به غازه ناب
در معابر گشاده‏رو چون ماه
بر بناگوش هشته زلف سياه
ساق‏ها را چو ساعد سيمين
كرده بيرون ز جامه رنگين
در پي اين هزار پاي به گل
وز پي آن هزار دست به دل
او به راهي روان به جلوه چو ماه
از پِيَش خلقي اوفتاده به‏راه
مرد هم هر چه پارسا باشد
صبرش از اين زنان كجا باشد
* * *
زن كه با كژي و بدي خو كرد پرده عافيت به يك سو كرد
زن كه با راستيش جنگ افتاد نقد آيين ز دست خواهد داد
پس تو را آنچه راستان گفتند آنچنان كن كه آنچنان گفتند
گرچه زن چو مَلَك تواند بود
نتواند ز چشم بد آسود
خاصّه با اين گروه مكرآموز
وين هوس‏پيشه‏گان عفّت سوز
كز همه كارهاي ناشايست
گرد آورده آنچه مي‏بايست
دلشان همچو فكرشان مظلم
فكرشان همچو كارشان درهم
كارشان راه خدعه پيمودن
دام ناموس اين و آن بودن
نه به سرشان جُوي ز ايمان شور
نه بدلشان ز وجدان نور
راست چون قحبگان هرجايي
روز و شب در پي خودآرايي
تا مگر با هزار و حيله و فند
ماهرويي به دام خويش آرند
* * *
آن كه گويد حجاب واجب نيست
آگه از اين همه معايب نيست
يا ز بس ديوسان شَبَق طلب است
دايم از اين نهيق در شَغَب است
عور خواهد كه كام دل جويد
كور خواهد كه راه كج پويد
خواهد از جان خرابي زن و مرد
تا كند آنچه مي‏تواند كرد
گويد آمد حجاب صورت و سر
حاجب10 اكتساب علم و هنر
زن اگر دست و رو بپوشاند
دانش آموختن بِنتواند
غافل از اين كه ستر و پوشش زن
نيست هرگز حجاب دانش و فن
زن اگر در پلاس11 باشد نيز
نبود علم را از او پرهيز
زن نه بل مرد هم درون پلاس
علمي آرد به كف برون ز قياس
هيچگه از نخست روز وجود
چادر و علم را خلاف نبود
علم از چادري گريزان نيست
علم را پرده‏دار و دربان نيست
بوعلي هم اگر به چادر بود
همچنان دانشش مسخّر بود
ليك تنها بدي كه چادر راست
گوش ده تا بگويمت كه كجاست
زن اگر خواست بر درخت جهد
نگذارد كه تيز و سخت جهد
كسروي:
گاهي از كسب آزاد براي زنان سخن مي‏رانند.
گاهي در نكوهش پرده‏داري چكامه مي‏سرايند. صد كار مي‏كنند
و يك مقصود بيشتر ندارند و آن درآمدن زنان است
به بزم‏هاي كامگزاري و رقص و بدمستي، ديگر هيچ.
اينان دشمن نام نيك و آبروي زنان مي‏باشند و با اين افسونها
بر بدبختي زنان مي‏كوشند.
ورنه عيبي دگر در آن نبود
نقص از اين بيشتر در آن نبود
* * *
وانگهي بهر بانوان نكو
چيست علمي به از نهفتن رو
بهترين علم زن نجابت اوست
وين قبا دوخته به قامت اوست
علم زن چيست حاصل آوردن
پس از آنش به لطف پروردن
هنر آموختنش از دل و جان
ادب آموختنش آنچه توان
گاه از خنده‏اش شكر خوردن
گاه از گريه‏اش گهر بردن
گاه بستن كمر به خدمت وي
گاه برخوردن از محبّت وي
خانه را رشك بوستان كردن
آنچه شايسته است آن كردن
روز و شب در پي محبّت شوي
ايستادن ز جان به خدمت شوي
شرط خدمت به جاي آوردن
شوي را مهربان خود كردن
اين همه خود بس آنچه شايدشان
علم از اين پيش‏تر چه بايدشان
آن كه نُه طاق آسمان پرداخت
هر كسي را براي كاري ساخت12
مرد را گفت دانش آموزي
تا كند كسب رزق هر روزي13
و آنچه گرد14 آوَرَد به نيروي خويش
باز آرد به نزد بانوي خويش
گفت زن را كه تا به خانه درون
كار آنجا كند نه كار برون
بهر هر يك وظيفه تعيين كرد
كار آن را نه در خور اين كرد
آري آن‏سان كه نقش هر دو سواست
كار زن هم ز كار مرد جداست
اين همه كاختلاف در صُوَر است
همچنان اختلاف در سِيَر است
* * *
اين شنيدم كه ابلهي مي‏گفت
كز چه زن در نقاب روي نهفت
كاينهمه درد ملك و ملّت ما
و اينهمه ظلمت و جهالت ما
از حجاب زنان پديد آمد
واين تباهي از آن پديد آمد
از جهالت اگر كران طلبيد
بايد آزادي زنان طلبيد
زن گر از رخ نقاب بردارد
ملك را فرّهي پديد آرد
ور نه تا در خم نقاب بود
كار ماهم به پيچ و تاب بود
* * *
ليك آن بدگهر نمي‏داند
كه نقاب اين قدر نمي‏داند
خلق را گر سري و سامان نيست
خود گناه حجاب نسوان چيست؟
گر كسي طرفه‏اي نيارد ساخت
به حجاب زنان نبايد تاخت
ملك را خود چه سود روي نمود
كه حجاب زنانش مانع بود
كس كدامينه مخترع آورد
كه نقاب زنش به يك سو كرد
گر تو را نيست بهره‏اي ز هنر
چيست تقصير پيچه و چادر
نيست هرگز سياه چادر زن
به رفاه15 جهانيان دشمن
آري اين فتنه‏ها از آن شد راست
كه ز هر گوشه فتنه‏جويي خاست
هر كه شد فتنه بر تمدن غرب
كرد ما را دچار محنت و درد
هر كه يك ره سفر به مغرب كرد
با خود آورد آنچه را آورد
تا به عادات ديگران پي برد
عادت خويش را حقير شمرد
فرق ناكرد ميغ را از ماه
باز نشناخت راه را از چاه
داد از دست خوي نيك پدر
وز جهالت گرفت خوي دگر
همچو آن كودك به بازي جفت
نقش پذرفت زآنچه ديد و شنفت
آن قدر از مناعت خود كاست
كه به تقليد ديگران برخاست
وآنچنان شد مسخر تقليد
كه ز هر چيز خويش دست كشيد
هرچه كان شيوه نياكان شد
خارجي وار دشمن آن شد
ناسزا گفت دين و ايمان را
هيچ كرد اين و پوچ خواند آن را
ننگش آمد ز راه و رسم پدر
عارش آمد ز خوي خويش دگر
كرد مسخر زنان به مذهب و كيش
ياري دشمنان و خصمي خويش
از اروپا همين هنر آموخت
وز تمدن همينقدر آموخت
كه نهد دل به فسق و رو به فساد
يا دهد تن به ننگ و نام به باد
وآنچه از نيك و بد به مغرب ديد
هرچه جز علم و فضل بود گزيد
رقص آموخت جاي علم و هنر
ناز اندوخت جاي چيز دگر
وآنچه از اين گونه تحفه‏ها آورد
رايگان كرد هديه زن و مرد
ورنه كس اينچنين پليد نبود
اين همه خوي بد پديد نبود
گر نمي‏رفت آن غوي به فرنگ
كس نمي‏شد چنين مسخر ننگ
كانچه از خوي بد در او بينند
بر دل و جان خويش بگزينند
تا كه جز رقص‏هاي رنگارنگ
بودمان بهره از فنون فرنگ
سينما
وآن دگر بين كه تا چها آورد
سيم ما برد و سينما آورد
درد آورد و برد درمان را
كفر پرورد و كشت ايمان را
آوريد از متاع خارجيان
آنچه مذموم‏تر نبود از آن
زر سپرد و ضرر فراز آورد
راستي برد و خدعه باز آورد
تا به نقش دروغ پرده درون
عصمت ما كشد ز پرده برون
رمان
و آن يكي تازه مكتب آمد باز
كرد قانون ژاژ خايي ساز
نو ز اندر ادب نخوانده سبق
از ادب گستران گرفت سبق
با بساط تهي ز علم و هنر
در بسيط ادب گرفت مقر
خالي از فضل و فضل را نقاد
عاري از علم و علم را استاد
از ادب دور و در ادب مشهور
در سخن گنگ و با سخن مغرور
فرق ناكرده شعر را ز شعير
جست سبقت ز انوري و ظهير
باز ناخوانده منشآت فرنگ
گشت كافي‏تر از كُفات فرنگ
خامه بگرفت و نامه بر سر دست
مهملاتي به يكدگر پيوست
آنچه لاطائل آمدش به زبان
گرد آورد و نام كرد رمان
واندر آن داد از تبه‏كاري
داد شيادي و سيه‏كاري
در لباس محاسن اعمال
ساخت فصلي ز عيب مالامال
راند با ذكر عشق‏هاي مجاز
خلق را از در حقيقت باز
از بدي آنچه مي‏توان آموخت
بي‏تكلّف به اين و آن آموخت
گاه شد رهنماي راهزنان
گاه شد دام راه سيم تنان
گاه آموخت حيلت آموزي
گاه آموخت خانمان سوزي
گاه شد رهنمون زن به فساد
گاه شد رهنماي شو به عناد
الغرض آن جهول هرزه دراي
با چنين فكر مفسدت افزاي
دختران را به عاشقي بگماشت
پسران را به خودكشي واداشت
تآتر
واين يكي آتشي دگر افروخت
كز شرارش نهال عصمت سوخت
ساخت زانديشه‏هاي خامي چند
ترهات تآتر نامي چند
از اباطيل هرچه ممكن بود
گرد آورد دفتري فرمود
صحنه‏اي از غراوران (كذا) آراست
صفي از لوليان در آن آراست
واندر آن هرچه از معايب بود
به تماشائيانش باز نمود
داد درس دروغ و مشق نفاق
خواند آن را مكارم اخلاق
كرد تحريك شهوت پسران
كرد ترويج جهل بي‏خبران
نقد عفّت ربود از زن و مرد
تا ز زر كيسه پر تواند كرد
باري آن گنده غول آدم خوار
كرد با دست خويشتن وادار
دختران را به عشوه آموزي
پسران را به خانمان سوزي
* * *
هركجا كاجتماع مرد و زن است
لاجرم خاسته از آن فتن است
زن چو غيري سواي شو بيند
وآن به چشمي دگر در او بيند
كم‏كم از دستبرد نفس حرون
رود از پرده عفاف برون
اين بود آزموده هر كس
كه زنان را زياده است هوس
هرچه از اين چيزها فزون بيند
در قبولش ز پاي ننشيند
سينمايي شوند و هرجايي
همه شب در پي خودآرايي
شوي در خواب و زن تآترنشين
غيرهم در هواي وي به كمين
وآخر از اين رويه آن خيزد
كه بلايي ز هر كران خيزد
* * *
باري آن زن كه دام جهل گسست
دل در اين رنگ و بو نخواهد بست
دل به كس جز بشو نمي‏بندد
با كسي غير او نپيوندد
نخورد هيچگه فريب كسي
نشود هيچگه حبيب كسي
روي از هر كه غير شو پوشد
چشم از هر كه غير او پوشد
دل به زنگ هوس نيندايد
جان به ننگ هوا نيالايد
نقد ايمان ز دست نگذارد
حرمت راستان نگه دارد
نبرندش ز راه تا اغيار
نكند سير باغ با اغيار
به رمان ديده در نيندازد
به چنين كارها نپردازد
در مجامع اگر چه زوست همه
نرود رفتن ار نكوست همه
جز بطاعت به هيچ نگرايد
غير تقوي رهي نپيمايد
نكند ميل سينما هرگز
نرود در تآترها هرگز
تا ز پستي به يك طرف باشد
صاحب عزّت و شرف باشد
آري آن زن كه بي‏حجاب آمد عاقبت خانمان خراب آمد
زان كه خود اين گناه تنها نيست كه از او هر كه را تماشايي‏است
بلكه از رخ چو پرده بگشايد يك جهان فتنه از پِيَش آيد
ابتدا مقدمه احمد كسروي را مي‏آوريم تا روشن شود
وي به سال 1313 چه عقايدي داشته است.
اين مقدمه به همراه مطالب ديگري كه در آثار كسروي هست
نشان از نوعي روحيه ضد عادات غربي در او دارد
كه كمتر به آن توجه شده است.

 

- پیام زن