تحلیل و  بررسی مسائل مربوط به ازدواج و خانواده

         
عنوان مقاله : 
بهداشت روانى در خانواده و اجتماع    ( دكتر آذر آذرى ـ دكتر حسين برهانى )
 

 

همان گونه كه در گذشته نيز به اطلاع رسيد, بهداشت روانى عبارت است از مجموعه عوامل ذهنى و روانى كه بر روى بهداشت و سلامت فرد و جامعه تاثير مى گذارند. به عبارت ديگر, بهداشت روانى عبارت است از پيشگيرى از بروز و پيدايش اختلالات روانى و روان تنى به اين هدف كه تك تك افراد و سرانجام اجتماع در جاده سلامتى قرار بگيرند.

اگر چه بين روان و تن آدمى ارتباط تنگاتنگى وجود دارد و در واقع نمى توان بين اين دو فرق گذاشت, اما بايد به اين نكته اذعان داشت كه هرچند جسم انسان در جاده سلامتى تا مرحله ميان سالى داراى سير صعودى است, ليكن مثل تمام پديده هاى طبيعى ديگر پس از مدتى وارد مراحل تخريب سلولى, كهولت و فرسودگى جسمانى مى شود, در حالى كه براى روان انسان بايد جايگاه والاترى در نظر بگيريم, چرا كه اين يكى بر خلاف اولى, در صورتى كه زير لواى الطاف و توجه خداوند مهربان قرار گيرد, نه تنها دچار فرسودگى و تخريب نمى شود, بلكه تا آخرين لحظات زندگى و پس از آن نيز به رشد و تكامل خود ادامه مى دهد.

پس, از اين گستردگى مفهوم در مى يابيم كه بهداشت روانى, طيف گسترده و وسيعى دارد كه آحاد جامعه جهانى را در بر مى گيرد و فقط شامل بيماران روانى نمى شود. بهداشت روانى, كليه اقدامات پيشگيرانه و جستجوى تمامى راههاى نيل به آرامش ذهنى, روحى و رفاه اجتماعى را در بر مى گيرد.

حال بايد بررسى كنيم كه آيا بهداشت روانى, يك امر حياتى و ضرورى است يا يك شعار لوكس؟ بروشنى مى توان گفت كه بهداشت روانى يك شعار لوكس كه فقط بازار مصرف براى مرفهين بالانشينى دارد, نيست. با اين حال, براى اينكه اهميت موضوع روشنتر شود, بگونه اى ملموس و واقع بينانه به آن مى پردازيم. به همين خاطر ناگزيريم كه حساسترين دوران زندگى را مورد بررسى قرار دهيم.

همان گونه كه در مطالب قبل گفتيم, انسان از ابتداى تولد داراى بعضى از نيازمنديهاى اساسى است كه شامل نياز به اكسيژن, آب و غذا مى شود. در اين راستا نياز انسان بخصوص در دوران شيرخوارگى به مادر نيز از جهت تاثيرات عاطفى و روانى براى ما يك نياز اساسى و زيربنايى محسوب مى شود و به نظر مى رسد كه هر قدر در رفع اين نيازمندى و اشباع آن كوشش شود, به همان ميزان در راه سامان دهى به آينده يك انسان قدم برداشته ايم. بايد به اين حقيقت اعتراف كنيم كه مادر, سر منشا بهداشت روانى انسان است كه بطور مستقيم به دوران باردارى و دوران مادرى مربوط مى شود. فعاليت دوران مادرى شامل مجموعه اى از اعمال عاطفى, تربيتى و روانى است كه بطور مداوم كودك را مورد محبت و عشق قرار مى دهد.

روان پزشكان براى آشكار شدن اين واقعيت دست به تجربياتى زده اند. آنها دو گروه از شيرخواران را زير نظر گرفتند. يك گروه كه بطور طبيعى مورد محبت و عطوفت مادر قرار داشتند و گروه ديگر كه كمتر مورد محبت و علاقه مادر قرار مى گرفتند. گروه اخير كه از فعاليت دوران مادرى كافى برخوردار نبودند, دو نوع واكنش از خود نشان دادند, يكى واكنشهاى منفى كارانه و ديگرى واكنشهاى پرخاشگرانه.

بطور روشن, واكنشهاى منفى كارانه شامل لجاجت, بى قرارى, مقاومت در برابر خواست پدر و مادر, بى اشتهايى, كشيدن دست از پدر و مادر و عدم اعتماد به آنهاست. واكنشهاى پرخاشگرانه نيز شامل بعضى از اعمال تهاجمى طفل در برابر محيط اطرافش مى باشد. بايد اضافه كنيم ك رنگ پريدگى, تنفس نامنظم و ناراحتيهاى گوارشى نيز بر اثر كافى نبودن فعاليت مادرى ايجاد مى شوند. درمان اين واكنشها شامل برقرارى تحريك حسى است كه فقط بايد توسط مادر انجام شود. منظور از تحريك حسى همان دست نوازش و ابراز عشق و علاقه به شيرخوار است.

گريه نوزاد يك بازتاب است كه منجر به سازگارى سيستم تنفس او با شرايط پس از تولد مى شود, اما مكيدن يك مكانيسم آرام بخش است, بگونه اى كه اولين رضايت و آرامش خاطر نوزاد از مكيدن حاصل مى شود كه از وجود مادر ريشه مى گيرد. مكيدن نيز يك نوع تحريك حسى است كه وقتى با صداى قلب مادر و نجواى عاشقانه وى عجين شود, قابل وصف نيست.

تجربه ديگر نشان مى دهد كه مادر بايد در دوران شيرخوارگى, تمام نيازمنديهاى كودكش را برطرف سازد. اين نيازها فقط شامل غذا, آب و لباس نمى شود, بلكه شيرخوار بشدت نيازمند عواطف است, چرا كه او در اوج وابستگى روحى و عاطفى به مادر قرار دارد. كودك آرامش روانى و امنيت خود را بطور صددرصد, وابسته به وجود مادر مى داند. او در برابر نبود مادر آسيب پذير و عاجز است. در اين تجربه ثابت شد كه اگر كودكى را كه روابط طبيعى با مادرش داشته به محيط ناآشنا و غريبه اى منتقل كنند, و مدتى در آنجا نگهدارى شود, شيرخوار از نظر پاسخ روانى ابتدا اعتراض مى كند, بعد نااميد مى شود و سپس انكار مى كند.

كودك از اينكه خود را در پناه مادرش نمى بيند, مضطرب و متوحش است. او در محيط ناآشنا, گيج و وحشتزده است, بلند گريه مى كند, به هر صدايى كه شباهتى به صداى مادر داشته باشد حريصانه توجه مى كند. اين واكنشها ممكن است از چند ساعت تا هشت روز طول بكشد. سپس كودك بتدريج نااميد مى شود, به تناوب يا بطور دائم و يكنواخت گريه مى كند, گوشه گير و بى تفاوت مى شود, ممكن است بظاهر آرامش يافته باشد, اما در حقيقت هنوز سوگوار مادر است. اگر مادر بزرگ يا مادر خوانده اى در آن محيط ناآشنا حاضر باشد, كودك در ظاهر, نياز به مادر اصلى را انكار مى كند و گاهى حتى با تمام مادرها قهر مى كند و نياز به مادر را منكر مى شود. او در عالم خود فرو مى رود و به ديگران اعتماد ندارد و علاقه و احساسش را به اشيا و اسباب بازيها منتقل مى سازد; زيرا آنها را براى خود ماندگارتر و قابل اطمينان تر مى يابد.

بنابراين, فعاليت كافى دوران مادرى, يعنى بهداشت روانى يا لااقل ايفاى مسووليت مادربودن, مقدمه اى است كه به ذهنيات, روان, رفتار و اخلاق انسان سروسامان مى دهد تا فرد و جامعه, آماده و مستعد دريافت خدمات بهداشتى و تامين سلامت اجتماعى گردند.

بطور كلى, دو دسته عوامل بر شكل گيرى روحيات, رفتار و شخصيت انسان اثر مى گذارد:

الف ـ عوامل فردى كه شامل نيازمنديهاى اساسى انسان است و بايد برآورده شود و بطور عمومى يا اكتسابى يا مادرزادى است.

ب ـ عوامل محيطى كه اكتسابى بوده و شامل كليه عوامل اجتماعى, اقتصادى و فرهنگى مى شود.

انسان براى زندگى, مجبور به تطبيق خود با محيط است. براى مثال بايستى با آداب و رسوم و زبان جامعه خويش سازگارى پيدا كند. انسان در ارتباط با سازگارى اجتماعى, از دوران شيرخوارگى تا كودكى بايد سه مرحله رشد اجتماعى و تطابق محيطى را بگذارند:

1ـ تطابق اوليه يا رشد اجتماعى ابتدايى: در اين دوره, شيرخوار حتى از ابتداى تولد مجبور به سازگارى با محيط جديد است. هر نوزادى در لحظه به دنيا آمدن بايد گريه كند. اين موضوع ساده داراى يك مكانيسم حيرتآور و حكيمانه است. گريه يك بازتاب اجتماعى است كه سيستم تنفس كودك نيازمند اين فرآيند عجيب است. نوزاد بايد با هواى سرشار اكسيژن و شرايط و زندگى جديد سازگارى پيدا كند و احتمالا كار دشوارى است; دوره رشد اجتماعى ابتدايى شيرخوار زيرسلطه نيازمنديهاى فيزيولوژيك خود مى باشد. بايد اين خواستها و نيازها با هم هماهنگ شوند تا سازگار با محيط راحت تر انجام گيرد. بتدريج در طول دو سال از اول زندگى, اعمال فيزيولوژيك و طبيعى شيرخوار به سمت وحدت و هماهنگى بيشتر حركت مى كنند. اعمال حسى و حركتى او تكامل بيشترى پيدا كرده و تا حدودى مجموعه نيازمنديهاى جسمى و روانى او از هم غيرقابل تفكيك مى شود. ويژگى اين دوره, وابستگى شديد به مادر است و تا دوسالگى طول مى كشد.

2ـ سازگارى خانوادگى يا رشد اجتماعى خانوادگى: كودك مجموعه صفات و خصوصيات ژنتيك پدر و مادر را به ارث مى برد و همه اين ويژگيها تحت شرايط دوران قبل از تولد مى توانند تغييرات خاصى را در شكل گيرى شخصيت كودك ايجاد كنند. در واقع, كودك در اين دوره, الگوهاى رفتارى و اخلاقى خود را از محيط خانواده مى گيرد و از روى خصوصيات روانى و شخصيتى پدر و مادر همانندسازى مى كند. در اينجا خواستها و نيازمنديهاى طفل بايد با محيط اجتماعى و خانوادگى اش تطابق بيشترى پيدا كرده و تعديل شوند. اين كار, مستلزم آموزش است. بطور طبيعى, رفع هريك از نيازمنديهاى كودك (جسمى و روانى) منجر به احساس لذت مى شود. بنابراين, كودك به دنبال انگيزه ها و محركهاى لذتآفرين بوده, از محركهاى ناخوشايند گريزان است. پيمودن اين مسير براى او لذت بخش است, اما همان گونه كه گفتيم اين نيازمنديها بايد تعديل شود و تعديل آن نيز, مستلزم آموزش است. كودك بايستى بياموزد كه چگونه بايد اين تمايلات لذت جويانه با تمايلات خانواده اش هماهنگ شود. و اينجاست كه مفهوم تربيت روشن مى شود. تربيت, يعنى پرورش آن دسته از تمايلات و خصوصيات كه در جهت رشد شخصيت روانى فرد موثرند. بنابراين, سلامت جامعه, نتيجه منطقى سلامت خانواده است و ناهنجاريهاى روانى, پيامد ناگوار تمايلات كنترل نشده و تربيت نيافته خانوادگى است!

3ـ سازگارى اجتماعى نيز پيامد رشد و تطابق خانوادگى است...

ادامه دارد.

ماهنامه پيام زن ـ شماره 68 ـ آبان 76
 


 منبع مقاله :