ازدواج مـصـدر ثـلاثى مزيد از باب افتعال
وزواج مصدر باب مفاعله است , اين دو واژه در اصطلاح فـقـهـى
وقـانـونـى , بـه معناى رابطه اى است حقوقى كه لازمه آن , جواز
كامجويى بين زن ومرد مـى بـاشـد, چنان كه واژه نكاح نيز به همين
معناست , هر چند از نظر لغت , ازدواج به معناى متحد شدن دو انسان
ونكاح به معناى همخوابگى آن دو مى باشد.
بـعضى از نويسندگان گفته اند: نكاح ـبه معناى
ـ عقدى است كه به وسيله آن , زن ومرد به قصد زنـدگـى مـشترك وكمك
به يكديگر قانونا با هم متحد مى شوند ونتيجه گرفته اند كه اولا:
نكاح عـقد است وثانيا: هدف آن , شركت در زندگى است وثالثا: از وحدت
واتحاد قانونى حاصل مى آيد, تـعـريف اين دسته با توجه به تعريفى كه
ذكر كرديم كامل نيست , چه اين كه هدف وقصد زندگى مـشـتـركـ جـزء
مـقومات اين عقد نيست واين هدف معمولا در عقد ازدواج دايم مطرح است
ودر ازدواج مـوقـت يـا ازدواج بـا كنيزان وب ـ كه در اسلام وبسيارى
از شرايع ديگر مطرح است ـ هدف اصـلـى , كامجويى است , بنابراين
چنين قصدى در عقد ازدواج شرط نيست وبالطبع جزء مقومات عقد نيز
نخواهد بود. ((2)) مرحوم صاحب جواهر پس از ذكر اقوال مختلف در
معناى لغوى واصطلاحى نكاح مى گويد: در هرحال چنان كه دانستى , نظر
مشهور اين است كه نكاح در لغت به معناى همخوابگى است ودر شرع به
معناى عقد است وابن ادريس مدعى است كه در اين معنا هيچ يك از
دانشمندان اختلافى نـدارند وابن فهد وشيخ طوسى وفخرالمحققين ادعاى
اجماع دارند, چه اين كه استعمال اين واژه در عـقـد متداول است
وبعضى ((3)) را عقيده بر اين است كه در قرآن كريم جز در آيه حتى
تنكح زوجـا غيره ((4)) به معناى همخوابگى نيامده , يعنى در تمام
موارد, استعمال اين واژه در قرآن به معناى عقد ازدواج است .
جـالـب ايـن كه در آيه فوق نيز بعضى آن را به
معناى ازدواج گرفته اند, نه همخوابگى وگفته اند: شـرط بودن
همخوابگى براى حصول حليت در چنين ازدواجى , از دليل خارجى فهميده
مى شود, نه از آيه شريفه .
همچنين صاحب جواهر مى فرمايد: در اين كه معناى
نكاح شرعا عقد باشد جاى بحث وجود دارد, چه اين كه واژه نكاح مانند
بسيارى از عـنـاويـن فـقهى قبل از پيدايش دين نيز در ميان جوامع
مطرح بوده , چنان كه بيع به معناى عقد نـيـسـت , بـلـكـه به معناى
نقل ملك است وقهرا نكاح نيز چنين است , شاهد, اين كه در موقع عقد
هنگامى كه زن به عنوان طرف قرار داد مى گويد: انكحت , عقد را قصد
نمى كند, بلكه سلطه مرد وصـاحـب حق شدن او در كامجويى از همسرش را
در برابر مهر معين قصد دارد .
پس مراد از نكاح وازدواج , هـمان حق همخوابگى
است ومجازا به عقد ازدواج اطلاق مى گردد .
اين به جهت علاقه سببيتى است كه بين عقد خاص
باحصول اين حق وجود دارد ((5)) .
بنابراين , نكاح وازدواج به معناى حق همخوابگى
وبه وحدت رسيدن است , كه معنايى است لغوى و عـقـد عـامل پيدايش اين
حق است , هر چند فقها و حقوقدانان در بسيارى از موارد مقصودشان از
نكاح وازدواج , عقد خاص مى باشد.
عجيب اين است كه شمس الدين سرخسى مى گويد:
اعـلم بان النكاح فى الفقه عبارةعن الوطء وحقيقةالمعنى فيه هو الضم
ومنه يقال : انكح الظئر ولدها, اى الزمه واحد الوطئين ينضم الى
صاحبه فى تلك الحالةفسمى فعلها نكاحاب ثم يستعار للعقد مجازا امـا
لانـه سـبـب شـرعى يتوصل به الى الوطء اولان فى العقد معنى الضم,
فان احدهما ينضم به الاخر ويـكـونـان كشخص واحد فى القيام بمصالح
المعيشةوزعم الشافعى ان اسم النكاح فى الشريعةيناول العقد فقط وليس
كذلك , فانه قال اللّه تعالى : حتى اذا بلغوا النكاح ((6)) يعنى
الاحتلام , ((7)) بـدان كـه واژه نكاح در فقه همان وطى است كه
معناى حقيقى آن ضميمه شدن است , چنان كه گفته مى شود: انـكـح الظئر
ولدها, يعنى دايه به فرزندش پيوست , و زن وشوهر در حالت خاصى به هم
پيوسته اند ولـذا كار آن دو نكاح است ب وبعدها اين واژه مجازا براى
عقد استعمال شده است , يا به سبب آن كه عقد وسيله شرعى براى وصول
به وطى است , يا به دليل اين است كه در عقد معناى ضميمه شدن وجـود
دارد, زيرا زن وشوهر به وسيله عقد به هم مى پيوندند ومثل شخص واحدى
مى شوند كه به كـارهـاى زندگى مى پردازد, ولى شافعى تصور كرده كه
نكاح در شرع اسلام به معناى عقد است , ولى چنين نيست , چنان كه
خداوند مى فرمايد: حتى اذا بلغوا النكاح , تا موقعى كه كودكان به
نكاح برسند كه معنايش بلوغ به حد احتلام است , نه اين كه واقعا عقد
ازدواج خوانده باشند.
بيگانگان
واژه بـيـگـانـه معمولا در حال حاضر به افرادى
اطلاق مى شود كه تعهد تابعيت كشورى خاص را نـپـذيـرفـته اند, اعم
از اين كه تابعيت كشور ديگرى را پذيرفته باشند يا خير, بنابراين ,
بيگانگان در ايران همه كسانى هستند كه داراى تابعيت ايرانى نيستند.
واژه بـيگانه در برابر واژه خودى وهموطن قرار
دارد, ولذا هموطن به همه افرادى گفته مى شود كـه داراى تـابـعيت
ايرانى باشند, اعم از اين كه داراى اعتقاد اسلامى باشند يا عقيده
ديگرى مانند يـهوديت ومسيحيت ومجوسيت داشته باشند,به تعبير ديگر,
معيار تابعيت در ايران , داشتن عقيده اسـلامـى نـيـسـت , چـنان كه
در حال حاضر در همه كشورهاى جهان همين گونه است , ولى در گـذشـتــه
در ميان بسيارى از ملل , معيار خودى وبيگانه , داشتن اعتقاد خاصى
بوده , ولذا همه كسانى كه داراى عقيده اكثر افراد جامعه نبودند,
بيگانه محسوب مى شدند.
مـراد از بـيگانه در مبحث ازدواج با بيگانگان
, در فقه اسلامى , افراد داراى عقيده اى غير از اعتقاد اسلامى است
, اعم از اين كه معتقد به يكى از اديان آسمانى , مثل يهوديت
ومسيحيت بوده باشند, يا اين كه اصلا عقيده اى نداشته ويا اعتقاد
مشركانه اى داشته باشند.
الـبـتـه از نـظـر حقوقى در حال حاضر, بيگانه
به معناى نداشتن تابعيت كشورى خاص نيز احيانا مـطرح مى شود, مثلا
در مورد ازدواج يك ايرانى با يكى از اتباع فرانسه ويا كشورى ديگر,
اين نكته مطرح مى شود كه در صورت داشتن عقيده اسلامى , معمولا از
طرف وزارت امور خارجه كشور با ايـن ازدواج مـوافـقـت مـى شـود ودر
غير اين صورت (در غير مورد ازدواج با اهل كتاب , آن هم در صـورتـى
كه مرد ايرانى باشد) مواف 2;ت نخواهد شد, ولى در رساله حاضر, اين
معنا از بيگانه مدنظر نيست وبه تعبير دقيق تر, بحث ما در جواز
ازدواج مسلمان با غير مسلمان است وما به يارى خداى سبحان , آراى
مكاتب مختلف فقه اسلامى را در اين زمينه تبيين خواهيم كرد.
اهميت ازدواج
تـرديـدى نـيست كه ازدواج وميل به زناشويى زن
ومرد از غرايز اوليه نوع بشر است وهر انسانى به صـورت طبيعى علاقه
مند به ازدواج وتوليدمثل مى باشد, به تعبير ديگر, هر انسانى در صدد
است كـه از طـريق توليد مثل , حيات موقت وپايان پذير خويش را از
طريق بقاى فرزند دايمى سازد, در عـيـن حال , چگونگى بقاى نسل نيز
براى وى از اهميت ويژه اى برخوردار است , چه اين كه هر فرد بـشـر
هـمـان گـونـه كـه به سلامت خويش مى انديشد, به سلامت فرزند خويش
نيز اهتمام دارد وهمان گونه كه به دنبال سعادت خويش است , سعادت
فرزند خود را نيز مى خواهد, زيرا در حقيقت فرزند خود را تداوم وجود
خويش دانسته وسعادت وى را از سعادت خويش جدا نمى داند.
على (ع) در نامه معروفش به امام حسن مجتبى (ع)
مى فرمايد: و وجدتك بعضى بل وجدتك كلى , حتى كان شيئا لو اصابك
اصابنى وكان الموت لواتاك اتانى فعنانى من امرك ما يعنينى من امر
نفسى ب. ((9)) آنـچـه در سـخن على (ع) آمده , همان نداى فطرت است
كه هر فرد انسان فرزندش را جزء خويش , بـلـكه تمام هستى خويش مى
داند كه از طريق او بقا وتداوم مى يابد, بنابراين , مرگ فرزند را
مرگ خـويـش تـلـقـى مـى كـند وهمان گونه به سرنوشت فرزندش مى
انديشد كه به سرنوشت خويش مى انديشد, واز طرفى از ديرباز انسانها
متوجه تاثير سلامت پدر ومادر در سلامت فرزند بوده اند.
از اين جهت در طول تاريخ , همه ملل در انتخاب
همسر, امور زيادى را مراعات نموده وامر ازدواج را بـا ملاحظه شرايط
زيادى انجام مى داده اند كه همه اين شرايط لااقل به تصور آنان براى
سلامت جسمى ويا سعادت معنوى فرزندانشان اهميت داشته است .
در ايـن زمينه توصيه هاى فراوانى از حكيمان
جوامع ملل مختلف نقل شده ومردمان به آن پاى بند بـوده ودر امـر
مـقـدس ازدواج , آنها را مراعات مى نموده اند, چنان كه از پيامبر
اكرم(ص)وديگر امامان مـعـصوم للّه نيز چنين توصيه هاى ارزنده اى را
در كتب مختلف مشاهده مى كنيم .
به عنوان نمونه , پيامبر اكرم(ص)مى فرمايد:
انظر فى اي نصاب تضع ولدك فان العرق دساس ((10)) , بنگر كه فرزندت
را از چـه فـامـيلى به دست مى آورى , چه اين كه اخلاق وخصايص هر
فاميلى در نسل آنها باقى مى ماند (وانـحـرافـهاى اخلاقى آنان تاثير
سوء خود را در فرزندان آنها نيز به جا خواهد گذاشت ) .
بنابراين , همگان بايد در انتخاب همسر دقت
كافى كنند واز بهترين افراد براى خويش همسر برگزينند.
پـيامبر اكرم(ص)در روايتى ديگر فرمود: اياكم
وخضراء الدمن .
قيل : يا رسول اللّه وما خضراء الدمن ؟
قال(ص): المراةالحسناء فى منبت السوء, ((11))
از نزديك شدن به علف هاى با طراوتى كه در مزبله ها مى رويد
اجـتـنـاب كـنيد! پرسيدند كه مقصود از علف هاى مزبله چيست ؟
پيامبر(ص)فرمود: مقصود من زنان زيبارويى هستند
كه در خانواده هاى آلوده پرورش يافته اند.
از جـمله امورى كه ملل مختلف در گذشته در
انتخاب همسر خويش مراعات مى نمودند وسخت پاى بند به آن بودند, اين
بود كه مى كوشيدند همسر آنان از نظر اعتقادى نيز سالم باشد, بدين
معنا كـه مـعتقد بودند, همان گونه كه سلامت جسمى پدر ومادر در
سلامت جسمى فرزند موثر است , سلامت روحى واخلاقى وعقيدتى نيز در
سعادت فرزند موثر خواهد بود, وبه همين جهت مردمان از ديـربـاز از
ازدواج بـا افراد غير همكيش خود اجتناب داشته اند, بنابراين , نهى
از ازدواج با بيگانه عقيدتى اختصاص به اسلام نداشته , بلكه در
اديان ديگر نيز از ازدواج با بيگانگان عقيدتى نهى شده اسـت ((12))
حـتى مى توان گفت : مانند بسيارى از مسائل اجتماعي ديگر, اسلام در
اين مساله نيز اصـلاحـات مـهـمى به وجود آورده از جمله بر تصورات
غلطى كه در ديگر ملل مطرح بوده , خط بـطـلان كشيده است ومراحلى از
اختلاف عقيده را ـبه خصوص در صورتى كه ازدواج در جامعه اسـلامى
صورت گيردـ موجب بطلان عقد ازدواج ندانسته است , چنان كه در آينده
به مواردى از اين گونه ازدواجها اشاره خواهيم كرد, در حالى كه در
ميان ديگر ملل چنين تسامحى اصلا مطرح نبوده است .
آرى , به حكم اين كه آيين اسلام به تعبير قرآن
, مهيمن بر ديگر اديان مى باشد, بسيارى از اشتباهات وكاستى هاى
ديگر اديان را اصلاح نموده وانسانها را در طريق اعتدال قرار داده
است .
قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: الـذيـن
يـتبعون الرسول النبي الامي الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى
التوريةوالانجيل يامرهم بالمعروف وينههم عن المنكر ويحل لهم
الطيبات ويحرم عليهم الخبائث ويضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت
عليهم فالذين امنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه
اولئك هم المفلحون, ((13)) آنـان كـه از ايـن رسول , اين پيامبر
امى كه نامش را در تورات وانجيل خود نوشته مى يابند, پيروى مى
كنند, آن كه به نيكى فرمانشان مى دهد واز ناشايست بازشان مى دارد
وچيزهاى پاكيزه را بر آنها حلال مى كند وچيزهاى ناپاك را حرام
وبارگرانشان را از دوششان بر مى دارد وبند وزنجيرشان را مـى
گـشايد .
پس كسانى كه به او ايمان آوردند وحرمتش را
نگاه داشتند ويارى اش كردند واز آن كتاب كه بر او نازل كرده ايم
پيروى كردند, رستگارانند.
آرى , اسلام آيين فطرت است , بنابراين , معيار
حليت در آن , طيب وپاك ومفيد بودن ومعيار حرمت , نـاپـاك وخـبـيـث
بودن يك چيز است .
از اين جهت , هر چيزى را كه عقل آدمى براى
جامعه مفيد تـشـخـيص دهد, از ديدگاه اسلام مجاز, وهر آن چه را مضر
تشخيص دهد, از نظر آيين اسلام نيز مـمـنـوع خـواهـد بـود, واز آن
جا كه اسلام عقايد پدر ومادر را مشمول قوانين توارث نمى دانسته
ومـعتقد بوده كه هر كودكى با فطرتى پاك وسالم والهى به دنيا آمده
(كل مولود يولد على الفطرة) ازدواج با مخالف عقيدتى را در همه صور
آن به طور كلى ومطلق منع نكرده است .
ازدواج با بيگانگان در آيين يهود
يـكى از اديانى كه به شدت پيروان خود را از
ازدواج با بيگانگان برحذر داشته , آيين يهود است ولذا در بخشهاى
مختلفى از كتاب تورات با شديدترين لحن , يهوديان را از ازدواج با
بيگانگان منع كرده وآن را از گـناهان كبيره معرفى نموده است .
اولين موردى كه در تورات از ازدواج با بيگانه
اظهار كراهت شده , سفر پيدايش است , در آن جا آمده است : حضرت
ابراهيم (ع) هنگامى كه تصميم گرفت براى فرزندش اسحاق زن بگيرد,
پيشكارش را قسم داد كـه از كـنـعـانيان (مردم بومى منطقه ) براى
اسحاق زن نگيرد, بلكه با همه دورى راه , به نزد خـويشاوندان
ابراهيم وساره سفر كند واز آنان دخترى براى اسحاق برگزيند وپيشكار
ابراهيم نيز چنين كرد وبرادر زاده ابراهيم را ـكه رفقه نام داشت
ودختر بنوئيل از شهر ناحور در بين النهرين بودـ براى اسحاق به زنى
برگزيد واو را به سرزمين كنعان آورد.
در سفر تثنيه (باب هفتم , آيه 1 ـ 5) چنين
آمده : چون يهوه , خدايت , تو را به زمينى كه براى تصرفش به آن جا
مى روى در آورد وامتهاى بسيار را كه حـتـيان وجرجاشيان وب, هفت امت
بزرگ تر وعظيم تر از تو باشند, از پيش تو اخراج نمايدب با ايشان
عـهـد مبند وبرايشان ترحم منما وبا ايشان مصاهرت منما, دختر خود را
به پسر ايشان مده ودختر ايشان را براى پسر خود مگير! زيرا كه اولاد
تو را از متابعت من بر خواهند گرداند تا خدايان غير را عبادت
نمايند وغضب خداوند بر شما افروخته شده وشما را به زودى هلاك خواهد
ساخت .
همچنين در كتاب اول پادشاهان (باب يازدهم ,
آيه 1 ـ 3) آمده است : و سـلـيـمـان ب زنان غريب بسيارى را از
موآبيان وعمونيان وادوميان وصيدونيان وحتيان , دوست مـى داشـت , از
امـتهايى كه خداوند درباره ايشان , بنى اسرائيل را فرموده بود كه
شما به ايشان در نياييد وايشان به شما در نيايند, مبادا دل شما را
به پيروى خدايان خود مايل گردانند, وسليمان با ايـنها به محبت ملصق
شدب وزنانش دل او را برگردانيدند .
نيز در كتاب نحيما (باب سيزدهم , آيه 23 ـ
30) آمده است : در آن روزهـا نيز بعضى يهوديان را ديدم كه زنانى از
اشدوديان وعمونيان وموآبيان گرفته بودند ونصف كلام پسران ايشان در
زبان اشدوديان بود وبه زبان يهود نمى توانستند به خوبى تكلم كنند,
بـلـكه به زبان اين قوم وآن قوم , بنابراين با ايشان مشاجره نموده
, ايشان را ملامت كردم وبعضى از ايشان را زدم وموى ايشان را كندم
وايشان را به خدا قسم داده گفتم : دختران خود به پسران آنها
مـدهـيـد ودخـتـران آنـها را به جهت پسران خود وبه جهت خويشتن
مگيريد! آيا سليمان , پادشاه اسـرائيل , در همين امر گناه نورزيد؟
! با آن كه در امتهاى بسيار پادشاهى مثل او
نبود واگر چه او مـحـبـوب خداى مى بود وخدا او را به پادشاهى تمام
اسرائيل نصب كرده بود, زنان بيگانه او را نيز مـرتـكـب گـناه
ساختند .
پس آيا ما به شما گوش خواهيم گرفت كه مرتكب
اين شرارت عظيم بشويم وزنان بيگانه گرفته , به خداى خويش خيانت
ورزيم ؟
و يكى از پسران يهوباداع بن الياشيب ريـيس
كهنه , داماد سنبلط حورونى بود, پس او را از نزد خود راندم .
اى خداى من ! ايشان را به ياد آور, زيرا كه
كهانت وعهد كهانت ولاويان را بى عصمت كرده اند.
فلسفه ممنوعيت ازدواج با بيگانگان
هـمان گونه كه پيش از اين يادآور شديم , از
عبارات تورات برمى آيد كه ازدواج با بيگانگان به طور كلى ممنوع
بوده واز بزرگ ترين گناهان به شمار مى آمده وفلسفه اين تحريم را
نيز تاثير منفى اين ازدواج در عـبـادت يهوه , خداى بنى اسرائيل ,
معرفى كرده است واين تاثير را نيز غير قابل اجتناب دانـسـتـه ,
تـاآن جـاكـه شخصى مثل سليمان ((14)) نيز بر اثر اين نوع ازدواج
آلوده شد واز خداى بنى اسرائيل روى برتافت .
دومـيـن علتى كه در عبارات فوق براى تحريم
ازدواج با بيگانگان ذكر شده , ازدست دادن اصالت يـهـودى وعـدم
تـوانايى سخن گفتن به زبان عبرى است , كه اين نيز خود نوعى انحراف
ونقصى بـزرگ براى يك فرد يهودى ـ كه بايستى به زبان تورات تسلط
كامل داشته باشدـ به شمار مى آمد وبه همين جهت براى حفظ اصالت زبان
خويش , آنان را از ازدواج با بيگانگان , يعنى ديگر ملل منع مى
نمودند.
جـالب اين كه در حال حاضر نيز در قانون مدنى
اسرائيل به اين مطلب تصريح شده است , چنان كه در ماده 17 احوال
شخصيه آمده : الدين والمذهب من شروط صحةالعقد, فاذا كان من غير
الدين او مـن مـذهب آخر, فلا يجوز العقد بينهما ودر قسمت ديگر همين
ماده آمده : ان الزوجين يشترط ان يكونا اسرائيليين وان يحصل الزواج
على وفق شرع الموسوى وا لـكـان لـغـوا. ((15)) هـمـچنين در ماده
396 آمده : لايجوز زواج اليهودى بالوثنيةولا زواج الوثنى
بـالـيهودية ((16)) ودر ماده 393 آمده : فاذا اجتمع اثنان بمثل
هذا الازدواج المحرم فقد ارتكبا عارا وفاحشةلاينمحيان ابدا ومثل
الاولاد المرزوقين من هذا الاجتماع الشنيع كمثل النتاج المولود من
مسافدةالخبول .
((17)) هـمـان گـونـه كـه ملاحظه مى شود, در
قانون مدنى اسرائيل نه تنها پيرو آيين يهود بودن شرط صـحـت عـقـد
ازدواج اسـت , بلكه وحدت مذهبى وكشورى را نيز شرط دانسته اند, بدين
معنا كه فـرقـه هـايـى كه به تدريج در يهوديت به وجود آمده اند,
نمى توانند از مذاهب ديگر همسر انتخاب كـنـنـد, اين بدان مى ماند
كه گفته شود: در اسلام , سنى حنفى نمى تواند از پيروان احمد حنبل
همسر برگزيند وبالعكس .
در يهود نيز فريسيان نمى توانند با صدوقيان
ازدواج كنند.
امـا شـرط اسرائيلى بودن زن وشوهر ظاهرا مربوط
به شريعت حضرت موسى (ع) نمى باشد, بلكه از تـصـميمات ويژه حكومتى
است كه ازدواج اتباع اسرائيل را با اتباع غير اسرائيلى ـ هر چند
يهودى بـاشـنـد ـ ممنوع دانسته اند .
پرواضح است كه اين ممنوعيت معلول عواملى نيست
كه در تورات به عنوان علت حرمت ازدواج با بيگانه آمده است , بلكه
صرفا براى سهولت شناسايى اتباع ورسيدگى به امور آنان است .
حـاصـل اين كه ممنوعيت ازدواج با بيگانگان ,
يكى به سبب مصونيت اعتقادى پيروان يك دين بوده ويا به جهت حفظ مليت
واصالت نژادى وقومى , ودر آيين يهود كه از طرفى آيين خويش را
بهترين آيـيـن دانـسـتـه وهـمه اديان ديگر را باطل مى داند واز
طرفى فرزندان اسرائيل را قوم برگزيده ومحبوب خدا وبرتر از هر نژاد
ديگر مى داند, هر دو عامل را در ممنوعيت ازدواج با بيگانگان در نظر
داشته اند ((18)) .
امـا اقـوام ومـلـلـى كـه از نظر اعتقادى ,
خويشتن را برتر از همگان نمى دانند, معمولا در صورت اجـتـنـاب از
ازدواج بـا بـيـگانگان , عامل دوم (يعنى اختلاف نژادى وافتخارات
ملى ) را علت اين مـمنوعيت ذكر مى كنند وملت هايى كه اسير حس
ناسيوناليستى نيستند وتنها آيين صحيح را آيين خـاص خويش مى دانند,
هدفشان از اجتناب با بيگانگان , تنها حفظ مصونيت اعتقادى است ,
ولذا در شـرايطى كه اوضاع اجتماعى اين مصونيت را بيشتر به خطر
اندازد, بر عدم ازدواج با پيروان اديان ديـگر, تاكيد بيشترى مى
كنند وبه همين جهت , تنها در موارد خاصى به مردان پيرو خويش اجازه
ازدواج بـا بـيـگـانـگـان را مى داده اند, مثلا در شرايطى كه آنان
مى توانستند با اين ازدواج , همسر خـويـش وبلكه افراد بيشترى از
ملت ديگر را به آيين خويش در آورند, ولى هيچ گاه به زنان پيرو خويش
اجازه ازدواج با مردان بيگانه نمى دادند, چه اين كه زنان از موقعيت
ضعيف ترى برخوردارند ودر صورت ازدواج با بيگانه , احتمال متاثر شدن
آنان از عقيده شوهر بيشتر است .
يكى از نويسندگان معاصر مى نويسند: ظـاهـرا
تلاش كثيرى از قانونگذاران بر اين بوده كه فرزندان ملت آنان در
محدوده خودشان رشد كـنـنـد ودر نـتيجه , نواميس آنها بر اثر اختلاط
لطمه اى نبيند واين يا به خاطر اين بوده است كه مـردمـان مـشـخـصـى
از آنـان دور بمانند, يا از عادات ناپسند بر كنار بمانند وضمنا
شاخه نژادى وكـرامـت آنـهـا مـحـفوظ بماند .
بعضى از ملت ها زمانى آزاد بودند, ولى بعدها
تغيير روش دادند.
چـنـان كـه رومـيان درآغاز, زنان بسيارى از
ملل اطراف خود گرفتند, ولى هنگامى كه به قدرت رسـيـدنـد, مردمان
ديگر را بربر ناميدند وزنان خود را به بيگانگان نمى دادند وزنان
بيگانه را براى خود نمى گرفتند. ((19)) شـدت اجتناب از همسرى با
بيگانگان در مللى كه تعدد زوجات را جايز نمى دانسته اند, طبيعى به
نـظـر مـى رسـد وبى ترديد مسيحيان چنين بوده اند, ولى در آيين يهود
هر چند تعدد زوجات در شرايط خاصى جايز بوده , ولى بعدها يكى از
پيشوايان مذهبى آن را تحريم كرد, ولذا در ماده 395 از حقوق مدنى
يهود آمده : تعدد الزوجات وان كان جائزا شرعا ا ان (الراب ) جرسون
حرمه لضيق اسباب المعيشةفى هذه الايام التى اصبح فيها امر القيام
بلوازم المراة الواحدةغير هين لايخلو من صعوبةب ((20)) .
ازدواج با بيگانگان در آيين مسيحيت
آدام متـز مى نويسد: بـزرگ تـريـن تفاوت اروپا
ـ كه در قرون وسطى يكپارچه مسيحى بود ـ با امپراتورى اسلام , وجود
شـمـار بـسـيـار زيـادى غير مسلمان بين مسلمانان بود, كه هم از
آغاز مانع وحدت سياسى كامل بين ملل اسلامى بوده اندب.
در جـامـعه اسلامى تغيير دين مجاز نبود, مگر
آن كه كسى بخواهد مسلمان شود, از اين رو پيروان اديـان گـونـاگـون
كاملا جداى از يكديگر مى زيستند, اما مسلمان اگر دينش را عوض مى
كرد, مجازاتش قتل بود, همچنان كه در بيزانس مسيحيان مرتد را مى
كشتند.
همچنين ازدواج بين مسلمان وغير مسلمان جايز
((21)) نـبـود, چـه طـبق قانون مسيحى , زن نصرانى نمى توانست به
عقد غير نصرانى در آيد, تا مبادا در نـتيجه اولاد او از مسيحيت
خارج شوند .
باز طبق قانون كليسا مرد نصرانى نيز نمى
توانست غير از زن نصرانى بگيرد, مگر احتمال دهد آن زن وفرزندان او
را بدين خود در خواهد آورد, ولى در عمل محال بود مرد نصرانى زن
مسلمان بگيرد. ((22)) هـمـچـنين بدران ابوالعينين بدران در كتاب
العلاقات الاجتماعيةبين المسلمين وغير المسلمين مى نويسد: يـكى از
دانشمندان مسيحى به نام ابن العسال در مجموعه خود چنين نقل كرده :
للرجل ان يتزوج غـيـر الـمومنات بشرط دخول المراةفى ايمان , فاما
النساءالمومنات فلا يتزوجن بالرجال الخارجين عن الايمان لئد
ينقلوهن الى مذاهبهم .
همچنين در همين كتاب آمده : كل
امراةمومنةتتزوج غير مومن تخرج عن الجماعة.
نيز مى نويسد: در كتاب خلاصةالقانون آمده :
المخالفةفى الدين المسيحى تمنع الزواج ابتداء .
و نيز استاد, انور الخطيب مى نويسد: ان من
الموانع القانونيةلعقد الزواج عند الكاتوليك , يرجع الى
الحالةالدينيةللشخص كانتمائه الى ديانته غير ديانةالزوج الاخر, بل
ان اختلاف المذهب مانع ايضا.
همان گونه كه در عبارات فوق ملاحظه مى شود, در
آيين مسيحيت نيز همانند يهوديت , ازدواج با بـيگانگان ممنوع است ,
وليكن از آن جا كه مسيحيت يك آيين نژادى معرفى نشده ودر اين دين از
هر فرد انسان , خواه از بنى اسرائيل باشد يا هر ملت ديگر, ايمان به
مسيح (ع) پذيرفته است , از اين رو, ديـگـر وجهى براى ممنوعيت
ازدواج براى حفظ افتخارات ملى ونژادى وجود نداشته ولذا در اين آيين
, تنها علت ممنوع ازدواج با بيگانگان حفظ مصونيت اعتقادى افراد
بوده است وبه همين جهت درباره مردان كه به صورت طبيعى از مصونيت
بيشترى برخوردارند ـ آن هم در صورتى كه معتقد بـاشد كه مى تواند
همسر خود را به آيين مسيح (ع) در آورد ـ اين ازدواج مجاز قلمداد
شده , ولى در مورد زنان به صورت مطلق ممنوع شده است .
گو اين كه احتمالا در همين تسامح جزئى نيز تحت
تاثير مكتب اسلام بوده اند.
بـه هـر حال , ازدواج با بيگانگان حتى در مورد
مردان مسيحى نيز در صورتى كه همسر او به آيين غير مسيحى باقى بماند
ممنوع است , در حالى كه در آيين اسلام چنين نيست .
ازدواج با بيگانگان در آيين مجوس
آن چـه مـسلم است اين كه ازدواج با بيگانگان
در آيين مجوس نيز ممنوع بوده وظاهرا در اين آيين نـيـز مـمنوعيت
ازدواج با بيگانه بيشتر به جهت دورى از آلودگى اعتقادى وحفظ كيان
خانواده بـوده اسـت .
بـه عنوان نمونه در كتاب روايت پهلوى آمده :
كسى كه از دينى كه بدان مقر است به دين ديگر رود, مرگ ارزان است
(شايسته مرگ است ), زيرا دين بهدينى را رها مى كند تا دين بدتر
هـمـى گيرد .
به سبب گرفتن دين بدتر, مرگ ارزان همى شود, چه
آن دينى است كه از راه ارث بـدو رسـيده است , پس خود بدان گناهكار
نيست وامروز كه يكى ديگر مى گيرد, بدان گناهكار باشد واز مرگ
ارزانان كسى كه به دين بهدينان آيد, فورا رستگار شود. ((23)) و نيز
آمده : هـمچنان كه مهرى ومهربانى خوبدوده كردند, پس مردمان نيز
چنان مى كردند .
همه مردم پيوند وتـخـمـه خـويش مى دانستند .
هرگز برادر, برادر وخواهر, خواهر را از دوستى
رها نمى كرد .
همه بـى چيزى (فقر ونياز) وخشكى (قحطى ) از آن
جهت به مردمان رسيد كه مردان از شهر بيگانه , از روسـتـاى
بـيـگـانه واز كشور بيگانه آمده وزن كردند وهنگامى كه زن مى بردند,
پدر ومادر بر اين گريستند كه دختر ما به بردگى همى برند. ((24))
ازدواج با بيگانگان در اسلام
آيين يهود از همان آغاز به عنوان يك آيين ملى
ونژادى مطرح شد, ولذا در گذشته وحال يهوديان هـيچ گونه تبليغى در
جهت يهودى كردن ديگر مردمان نداشته اند وبر فرض اين كه افرادى از
غير بـنـى اسرائيل آيين يهود را مى پذيرفتند, آنها را با بنى
اسرائيل برابر نمى دانستند, اما آيين اسلام از همان آغاز به عنوان
يك آيين جهانى مطرح شد, چرا كه پيامبر ا كرم(ص)براى همه افراد بشر
وبه عنوان رحمتى براى جهانيان مبعوث گرديد: وما ارسلناك ا
رحـمـةلـلعالمين ((25)) , ولذا مسلمانان برعكس يهوديان , تبليغ
وجهاد در مسير گسترش توحيد ومـسلمان شدن ديگر ملل را از همان آغاز,
وظيفه خود مى دانستند وفلسفه اصلى جهاد در اسلام نيز همين بوده است
.
آيـيـن مـسـيـحـيت نيز هر چند براساس عبارات
انجيل ((26)) وآياتى از قرآن , همانند آيين يهود, مخصوص قوم بنى
اسرائيل بوده است (ورسولا الى بنى اسرائيل) ((27)) , ولى قدر مسلم
از زمانى كه كـنـستانتين , قيصر روم , به آيين مسيحيت گرويد,
انحصارى بودن اين آيين به فراموشى سپرده شـد وآيـين تبشير در
مسيحيت به صورت يك اصل مسلم در آمد ودر حال حاضر نيز چنين است ,
ولذا مسيحيان , همانند مسلمانان در تبليغ واشاعه آيين خود كوشا
بوده وهستند.
و نيز بر خلاف يهوديان كه خود را ملت برتر
وقوم برگزيده خدا مى دانستند وهيچ گاه ديگر ملتها را بـا خـود
برابر نمى ديدند, آيين اسلام همه افراد بشر را فرزند يك پدر ومادر
مى داند ومومنان به اسلام را از هر قوم وملتى كه بوده باشند, برادر
هم مى شمارد ومى فرمايد: انـما المومنون اخوةفاصلحوا بين اخويكم
واتقوالله ((28)) , هرآينه مومنان برادرانند, ميان برادرانتان
آشتى بيفكنيد و از خدا بترسيد.
و بـلـكـه اسـلام از همان آغاز با روح عصبيت
وملى گرايى وهرگونه نژاد پرستى مخالف بوده وبا شعار ان اكرمكم
عندالله اتقيكم ((29)) وعباراتى مانند: كلكم من آدم وآدم من تراب
و: لافخر لعربى على عجمى ولا الابيض على الاسود ا بـالـتـقـوى
كوشيده است كه گرايش هاى ناسيوناليستى را در ميان امت اسلامى ريشه
كن سازد وعـمـلا نـيـز پيامبر(ص)مسلمانان را از هر قوم وملتى كه
باشند با يكديگر برابر قرار داده وبا افتخارات نژادى به شدت مبارزه
نموده است .
از ايـن جـهـت ترديدى نيست كه ممنوعيت ازدواج
با بيگانگان در موارد محدودى كه مطرح بود, مـبـتـنـى بـر حـس ملى
گرايى وبرترى قومى نبوده است , بلكه بى ترديد اين ممنوعيت به جهت
مـصـونـيـت اعـتـقـادى مسلمانان و دورنگه داشتن آنان از آلودگى
اخلاقى و حفظ اصالت هاى خانوادگى بوده است .
شرط برابر بودن در ازدواج
الـبـتـه روشـن اسـت كـه مقصود ما از الغاى
افتخارات نژادى در اسلام , اين نيست كه مسلمانان هميشه از اين گونه
گرايش هاى افراطى و ناسيوناليستى بر كنار بوده اند, بلكه برعكس ,
بعضى از مـسـلـمـانـان بـا همه تاكيد اسلام بر اصالت ندادن به
افتخارات نژادى , آگاهانه يا ناخودآگاه به احـساسات ناسيوناليستى
تمايل پيدا كردند و براى خود امتيازاتى قائل شدند كه از جمله آنها
عدم برابرى ديگر ملتهاى مسلمان با آنان از نظر حق ازدواج بوده است
.
فى المثل , پس از وفات پيامبر(ص), به خصوص از
دوران خلافت خليفه دوم , برترى جويى قريش بر همه طوايف مسلمان ديگر
وبرترى جويى عرب بر غير عرب آغاز شد.
قـرشـيان خود را اصيل ترين قبيله عرب دانستند
وبراى خود امتيازاتى قائل شدند كه از جمله اين امتيازات همان بود
كه گفتند: خليفه مسلمانان بايد براى هميشه الزاما از قبيله قريش
بوده باشد, ودر اين زمينه به روايتى از پيامبر(ص)استدلال نمودند كه
آن حضرت فرموده است : ان الائمةمن قريش .
بـراسـاس ايـن بـرتـرى جـويـى , بـالطبع همه
پستهاى مهم اجتماعى را در درجه اول , حق خود مـى دانستند .
از امتيازات ديگرى كه آنان براى خود قائل
بودند, اين بود كه معتقد بودند افراد غير قـرشـى هـمتاى قرشيان
نيستند, بنابراين , مردان غير قريش نمى توانند از قريش زن بگيرند,
ولى قرشيان مى توانند از ديگر مسلمانان زن اختيار نمايند.
هـمـان گونه كه اشاره شد, اين برترى جويى از
دوران خليفه دوم آغاز شد.گواين كه اولين فردى كـه بـا استدلال به
روايت نبوى ان الائمةمن قريش به خلافت رسيد, ابوبكر بود .
اين برترى جويى در تـمـام دوران خلافت عمر
وعثمان , بلكه تا پايان دوران بنى اميه به صورت جدى مطرح بود و
براثر هـمـيـن تصور واهى , امتيازات فراوانى در درجه اول براى
قرشيان ودر نهايت براى اعراب در نظر گـرفـتـه مـى شد وپيدايش خوارج
وجنگ هاى خونبارى كه آنان در تاريخ اسلام به وجود آوردند, نشان
دادن واكنش در برابر اين قبيل برترى جويى ها بود.
خوارج مى گفتند: پيامبر مى فرمود: لا فخر
لعربى على عجمى ب ا بـالـتـقـوى , وايـن قـابل قبول نيست كه آن
حضرت فرموده باشد كه براى هميشه بايستى خليفه مسلمانان الزاما از
قريش بوده باشد ونيز به روايتى از پيامبر(ص)استدلال مى كردند كه
فرموده است : اسمعوا واطيعوا ولوامر عليكم عبد حبشى اجدع , ونيز به
گفته خليفه دوم استدلال مى كردند كه در مـوقع مرگ گفته بود: اگر
سالم , مولاى حذيفه , زنده بود, او را بر شما خليفه مى كردم وحال
آن كه سالم از رجال قريش نبود وب.
الـبـتـه اعـتراض خوارج به برترى طلبان قريش
وعرب به جا بود, چرا كه مستند آنان رواياتى غير معتبر بود, يعنى در
حقيقت پيامبر(ص)هيچ گاه نفرموده بود كه خلفا بايستى از قريش انتخاب
شوند, بـلكه مقصود پيامبر(ص)از جمله ان الائمةمن قريش وارثان
وامامان بعد از خودش از اهل بيت بود كه در روايـتـى پـيامبر تعداد
آنها را دوازده تن معرفى كرده بود و اولين آنها على بن ابى طالب
(ع) وآخرين آنـها مهدى (ع) است , ولذا على (ع) در نهج البلاغه براى
رفع اين اشتباه مى فرمايد: ان الائمةمن قريش غـرسـوا فـى هـذا
البطن من هاشم لاتصلح الولاةمن غيرهم , امامان از قريش هستند, ولى
از شاخه بـنـى هاشم كه پيامبر(ص)در يوم الانذار خليفه بعد از خودش
را از ميان آنها معرفى كرد و بى گمان او على بن ابى طالب بود, ولذا
پيامبر(ص)فرمود: ان اللّه لم يبعث نبيا ا جعل له من اهله اخا
ووزيرا ووارثا ووصيا وخليفةفى اهله فايكم يقوم ويبايعنى , على انه
اخى ووزيرى ووصيى ويكون منى بمنزلةهارون من موسى ((30)) وبه اتفاق
است , هيچ يك از حاضران كه همگى آنان از بنى هاشم بودند, پاسخ مثبت
نداد, جز على (ع) وسرانجام پيامبر(ص)فرمود: انت يا على !
بـنـابـراين , سخن پيامبر(ص)در جمله ان الائمةمن قريش , قضيه
حقيقيه نبود, بلكه قضيه خارجيه بوده اسـت كـه مـقـصود همان امامان
اهل بيت هستند, نه اين كه هر گروهى از مسلمانان كه بخواهند دولتى
تشكيل دهند, الزاما بايستى فردى از قريش را به رهبرى برگزينند.
ايـن تصورات غلط وبرترى جويى هاى قومى , هرچند
بر اثر واكنش هاى خوارج ونيز قيام ايرانيان بر ضد امويان تا حدودى
تعديل يافت , ولى اين سخن كه خلافت براى هميشه حق مسلم مردم قريش
اسـت , بـه عنوان يك اصل در ميان فرقه هاى اهل سنت باقى ماند
وتقريبا همه علماى اهل سنت در كـنار صفاتى مانند عدالت وعلم ولياقت
, براى حاكم اسلامى شرط چهارمى هم ذكر نموده اند, كه همان قرشيت
است .
عـجيب اين كه در طول تاريخ , شرايط عدالت وعلم
ولياقت در بسيارى از موارد متروك ماند, ولذا كـمـتر خليفه اى از
بنى اميه وبنى عباس واجد صفات فوق بودند, ولى در وصف قرشيت هيچ گاه
اغـمـاضـى نـشد وعملا در طول تاريخ ـجزدورانى كه عملا اختيارى
نبوده است ـ رهبران جامعه اسلامى را قرشيان تشكيل مى داده اند
((31)) .
همچنين مساله هم كفو نبودن غير قرشى براى زنان
قريش وهم كفو نبودن رجال غير عرب براى زنـان عـرب , بـه صـورت حكم
فقهى در آثار بسيارى از فقهاى اهل سنت باقى ماند .
عجيب اين كه بـعضى از علماى غير عرب بر اين
مطلب تاكيد بيشترى داشته اند تا علماى عرب , به عنوان نمونه , شمس
الدين سرخسى مى نويسد: اعلم ان الكفاءةفى النكاح معتبرةمن حيث
النسب ا على قول سفيان الثورى ب قيل : انه كان من العرب فتواضع
وراى الموالى اكفاء له وابوحنيفةكان من الـمـوالـى فـتواضع ولم
يرنفسه كفوا للعرب وحجته فى ذلك قوله(ص): الناس سواسيةكاسنان
المشط, لافضل لعربى على عجمى وهذا الحديث يويده قوله تعالى : ان
اكرمكم عنداللّه اتقيهكم ب وحجتنا فى ذلك قوله(ص): قريش بعضهم
اكفاء لبعض ب والعرب بعضهم اكفاء لبعض قبيلةبقبيلةوالموالى بعضهم
اكفاء لـبـعـض رجـل بـرجـل ب وما زالت الكفاءةمطلوبةفيما بين العرب
حتى فى القتال , بيانه فى قصةبدرب فرجعوا الى رسول اللّه(ص)واخبروه
بذلك فقال(ص)صدقوا وامر حمزةب بان يخرجوا اليهم فلما لم ينكر عليهم
طـلـب الـكـفـاءةفـى الـقـتـال فـفى النكاح اولى ب والكفاءةفى
الحريةفان العبد لايكون كفوا لامراةحرةالاصل , ((32)) بدان كه
كفائت از جهت قبيله خانواده در ازدواج معتبر است , جز به عقيده
سفيان ثورى ب بعضى از دانـشمندان در مورد اختلاف نظر ابوحنيفه كه
قائل به عدم صحت ازدواج عجم با عرب بود ونظر سـفـيـان ثورى كه آن
را مجاز مى دانسته , اظهار داشته اند كه سفيان چون خود عرب بوده
تواضع كـرده وعقيده به جواز را ابراز داشته , ولى ابوحنيفه كه از
عرب نبوده به اين امتياز اعتراف نموده وخود را همتاى عرب ندانسته
است .
دليل سفيان ثورى در مورد نظر خويش , حديث نبوى
است كه مـى فـرمايد: مردم مانند دندانه هاى شانه با هم برابرند,
هيچ عربى بر عجم برترى ندارد و مويد آن سـخـن خـداى مـتـعال است كه
مى فرمايد: گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند, پرهيزگارترين شـماست
, ودليل ما [در پيروى از نظر ابوحنيفه ] گفته پيامبر(ص)است كه
فرمود: افراد قريش همتاى يكديگرند وافراد عرب با يكديگر برابرند
وهر قبيله , كفو قبيله ديگر است وموالى نيز كفو يكديگرند, هـر
مـردى همتاى مردى ديگر است , واز طرفى مى دانيم كه كفويت در نزد
عرب هميشه مراعات مـى شده , حتى در جنگها نيز اين نكته را مراعات
مى كردند, چنان كه در جنگ بدر موقعى عتبه وب از قـريـش هـمـاورد
مـى خواستند كه همتاى آنان باشد وبه پيامبر(ص)خبر داده شد,
فرمودند: راست گفتند, وآن گـاه عـلـى وحمزه وعبيده را فرمان داد تا
با آنان روبه رو شوند, بنابراين , عدم انكار پيامبر(ص)در مقابل
تقاضاى كفويت در مبارزه , به طريق اولى لزوم كفويت در مورد نكاح را
كه امر مهم ترى است اثـبـات مـى كـنـد .
هـمچنين كفويت در آزاد بودن معتبر است , چه
اين كه فرد برده , كفو زن آزاد نخواهد بود .
شگفت آور است كه عالمى مانند شمس الدين سرخسى
به پيروى از ابوحنيفه , امام اكبر اهل سنت ـ در عين توجه به گفتار
پيامبر(ص)كه لافخر لعربى على عجمى وبا توجه به گفته خداوند در قرآن
كه ان اكرمكم عندالله اتقيكم (كه سفيان ثورى براساس اين دلايل بر
كفويت هر مسلمان با مسلمان ديگر استدلال نموده است )ـ به ادعاى
رجال قريش در جنگ بدر كه گفتند: مردم مدينه كفو ما نيستند وازرجال
قريش كسى را به جنگ ما بفرست , استدلال نموده وبا اين دليل واهى در
صدد بر آمده كه عدم كفويت غير عرب با عرب , وعرب را با قريش اثبات
نمايند.
و حـال آن كـه شـخص رسول اللّه(ص)دختر عمه
خودش , زينب را كه از قريش بود به ازدواج آزاد شده خـودش , زيـد بن
حارثه در آورد وجويبر, مسلمان سياه چهره وتهى دست را به خواستگارى
دختر يكى از شخصيت هاى بزرگ مدينه فرستاد ونفرمود كه اين دو كفو
يكديگر نيستند, وشواهد فراوان ديـگـر, مـانند ازدواج مقدادبن اسود
((33)) با دختر زبير بن عبدالمطلب , كه نه تنها قرشيه , بلكه
هاشميه نيز بوده است , در حالى كه مقداد نه هاشمى بود ونه قرشى .
در كتاب بحار مى خوانيم كه پيامبر(ص)روزى به
مسلمانان امر فرمود كه دختران خود را زودتر شوهر دهند .
پرسيدند:آنان را به چه كسانى تزويج نماييم ؟
فرمود:با كفو وهمتاى خودشان .
آنان پرسيدند كه همتايشان كيانند؟
فرمود: المومنون بعضهم اكفاء بعض , برخى از
مومنان همتاى برخى ديگرند, سپس قبل از آن كه از منبر فرود آيد,
ضباعه را به همسرى مقداد بن اسود در آورد وفرمود: دختر عمه ام را
به همسرى مقداد در نياوردم , جز اين كه خواستم امر ازدواج آسان
گردد. ((34))
اسلام آيين فطرت است
حـقـيقت اين است كه به حكم آيه قرآن : ويحل
لهم الطيبات ويحرم عليهم الخبائث ((35)) , وچيزهاى پاكيزه را بر
آنها حلال مى كند وچيزهاى ناپاك را حرام .
در اسـلام حـكـمى بر خلاف عقل وفطرت اصيل
انسانها وجود ندارد, هر آن چه پاك وبراى آدميان مـفـيد است , حلال
شناخته شده وهر آنچه ناپاك وبراى بشر مضر است , حرام مى باشد,
بنابراين به صورت كلى , عقل مى تواند داور حلالها وحرامها در شرع
مقدس اسلام باشد, گو اين كه در بعضى موارد جزئى ممكن است فكر بشر
از درك خصوصيات آنها عاجز باشد.
در مورد ازدواج با بيگانگان نيز چنين است ,
يعنى اولا اسلام بر تصورات واهى اقوام واديان مختلف خـط بـطـلان
كشيده ودر بسيارى از مواردى كه به بهانه بيگانه بودن شخص , حكم به
ممنوعيت ازدواج بـا او داده انـد, اسلام ازدواج را جايز دانسته
ومسلمانان را در انتخاب همسر ـ حتى از ميان غـيـر مـسـلـمـان ـ
آزاد گذاشته است , البته مشروط به اين كه اولا, همسر برگزيده شده
از غير مـسلمانان , آلودگى ديگرى نداشته باشد, وثانيا, اوضاع
واحوال اجتماعى به ضرر مسلمانان نبوده باشد, يعنى فرد مسلمانى كه
با غير مسلمان ازدواج مى كند وهمچنين جامعه اسلامى , از اين ناحيه
دچار مشكلات نشوند وآسيب نبينند.
و بـه ديگر سخن , آيين اسلام , غير مسلمانان
را مشمول حكم واحدى نمى داند, بلكه در اين زمينه قـائل بـه تـفصيل
است , يعنى ازدواج با كسانى را كه داراى آيين آسمانى اند ـ هر چند
در ادامه كار دچـار انـحـرافـات عـقـيدتى نيز شده باشندـ در اصل ,
مجاز شمرده واز سوى ديگر, فقهاى اسلام ازدواج با كسانى را كه داراى
عقيده توحيدى نيستند, مطلقا جايز نمى دانند.
قرآن كريم مى فرمايد: اليوم احل لكم الطيبهات
وطعهام الذين اوتوا الكتاب حل لكم وطعهامكم حل لهم والمحصنهات من
المومنهات والمحصنهات من الذين اوتوا الكتهاب ((36)) , امـروز
چيزهاى پاكيزه بر شما حلال شده است .
طعام اهل كتاب بر شما حلال است وطعام شما نيز
بر آنها حلال است , ونيز زنان پارساى مومنه وزنان پارساى اهل كتاب
.
اهل كتاب كيانند؟
قبل از اين كه به بررسى ادله حرمت ازدواج با
برخى از بيگانگان بپردازيم , لازم است در اين مبحث مـشـخـص كـنيم
كه مقصود از اهل كتاب كه در سوره مائده اجازه ازدواج با آنان داده
شده است كيانند وغير اهل كتاب چه كسانى هستند.
اصطلاح اهل كتاب در فقه اسلامى معمولا در
برابر مشركان ومنكران خداوند قرار دارد, بدين معنا كـه از ديـدگاه
فقه اسلامى , پيروان اديان آسمانى نسبت به افرادى كه داراى آيين
الهى نيستند, داراى حـقـوق وامتيازات مساوى نيستند واز نظر نوع
برخورد نيز مسلمانان با پيروان اديان الهى , همانند يهود ونصارا,
برخوردى متفاوت از مشركان وبى دينان داشته ودارند, فى المثل ,
مسلمانان بـه پـيروان اديان الهى اجازه مى دهند كه در عين حفظ
عقيده ومذهب خود در جمع مسلمانان با پـرداخـت مـالياتى تحت عنوان
جزيه , به صورت تحت الحمايه وهم پيمان , زندگى آزادى داشته
بـاشـنـد, ولى از ديدگاه بسيارى از فقها, مشركان وبى دينان چنين
حكمى ندارند ونمى توانند به صورت تحت الحمايه در جامعه اسلامى
زندگى نمايند.
چنان كه از نظر فقهاى اسلام , ازدواج با زنان
يهودى ومسيحى , به عنوان يك اصل اولى جايز است , هر چند كه اكثر
فقهاى شيعه ازدواج با اهل كتاب را تنها به صورت موقت جايز دانسته
اند, ولى همه فـقـهاى اسلام , ازدواج با مشركان را مطلقا ممنوع
دانسته وبسيارى از آنان هر نوع همخوابگى را ـ هر چند تحت عنوان
بردگى باشدـ جايز ندانسته اند.
عـامـل اصـلـى ايـن بـرخورد متفاوت نسبت به
اهل كتاب ومشركان , آيات قرآن كريم است كه در بـرخـورد با مشركان ,
تحت الحمايگى را ضمن پرداخت ماليات سرانه , مطرح نساخته , ولى
درباره اهل كتاب , جنگ را تنها موقعى كه آنان پرداخت جزيه را تعهد
ننمايند, جايز دانسته است .
برهمين اساس , در سوره توبه (آيه 29) مى
خوانيم : قــاتـلوا الذين لايومنون بالله ولا باليوم ادخر و
لايحرمون مها حرم الله ورسوله ولا يدينون دين الحق من الذين اوتوا
الكتاب حتى يعطوا الجزيةعن يدوهم صاغرون, با كسانى از اهل كتاب كه
به خدا وروز قيامت ايمان نمى آورند وچيزهايى را كه خدا وپيامبرش
حرام كرده است بر خود حرام نمى كنند ودين حق را نمى پذيرند جنگ
كنيد, تا آن گاه كه به دست خود در عين مذلت جزيه بدهند.
در تـفـسـيـر آيه فوق , هر چند كه مفسران
مباحث گسترده اى را مطرح نموده اند واحيانا اختلاف نـظرهايى نيز در
فهم آيه داشته اند, ولى آنچه را متفقا تاييد كرده اند, همين نكته
است كه جنگ با اهل كتاب در صورتى كه آنان آمادگى پرداخت جزيه را
داشته باشند جايز نيست .
همچنين در سوره مائده (آيه 5) آمده است :
الـيـوم احـل لـكـم الطيبات وطعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم
وطعامكم حل لهم والمحصنات من الـمومنات والمحصنات من الذين اوتوا
الكتاب من قبلكم اذا ا تيتموهن اجورهن محصنين غير مسافحين ولا
مـتـخذى اخدان , امروز چيزهاى پاكيزه بر شما حلال شده است .
طعام اهل كتاب بر شما حلال است وطعام شما نيز
بر آنها حلال است .
ونيز زنان پارساى مومنه وزنان پارساى اهل كتاب
, هرگاه مهرشان را بپردازيد, به طور زناشويى نه زناكارى ودوست گيرى
, بر شما حلالند.
بـراسـاس آيـه سـوره مائده , همگى فقهاى اسلام
ـ جز كسانى كه اين آيه را منسوخ به آياتى مانند ولاتمسكوا بعصم
الكوافر ((37)) وب دانسته اند ـ قائل به جواز ازدواج با اهل كتاب
هستند وظاهرا تنها بـعضى از فقهاى شيعه به قرينه جمله اذا اتيتموهن
اجورهن آيه را ناظر به ازدواج موقت دانسته اند, ولى بسيارى از
فقهاى شيعه اين دلالت را تمام ندانسته وقائل به جواز ازدواج دائم
نيز هستند كه از جمله اين فقها, صاحب جواهر, فقيه بزرگ شيعه مى
باشد.
الـبـتـه از آن جـا كـه از نظر آيين يهود
ومسيحيت ازدواج زنان يهودى ومسيحى با همه بيگانگان ممنوع است ,
ونيز از نظر آيين اسلام نيز ازدواج زنان مسلمان با غيرمسلمانان
مطلقا ممنوع است , بـر ايـن آيه شريفه عملا اثرى مترتب نبوده , جز
اين كه در مواردى زنانى از مسيحيان ويهوديان بر خلاف عقيده دينى
خود حاضر به ازدواج با مردان مسلمان بوده باشند, در عين حال اصل
بحث در كتب فقهى هميشه مطرح بوده وهست .
نـكـتـه مهمى كه در اين بخش مطرح است اين كه
به هر حال مقصود قرآن از واژه اوتوا الكتهاب در سـوره تـوبـه وواژه
من الذين اوتوا الكتهاب من قبلكم در سوره مائده چه كسانى هستند؟
آيا مقصود در آيـات فوق , تنها مسيحيان
ويهوديان هستند ويا اين كه اين آيات شامل افرادى غير از اين دو
گروه نـيـزـ در صـورتـى كه ثابت شود كه آنان نيز داراى كتاب آسمانى
بوده ودر اصل , اعتقاد توحيدى داشته اند ـ مى شود؟
بـسـيارى از فقها معتقدند كه مقصود از اهل
كتاب , تنها يهوديان ومسيحيان هستند ودليل آنان بر اين مطلب آيه
ديگرى از قرآن است كه مى فرمايد: وههذا كتهاب انزلنهاه مبهارك
فاتبعوه واتقوا لعلكم ترحمون *ان تقولوا انمها انزل الكتهاب على
طائفتين من قبلنها وان كنا عن دراستهم لغهافلين * اوتقولوا لوانا
انزل علينا الكتهاب لكنها اهدى منهم ((38)) , ايـن كـتابى است
مبارك , آن را نازل كرده ايم , پس , از آن پيروى كنيد وپرهيزگار
باشيد! باشد كه مـورد رحمت قرار گيريد * تا نگوييد كه تنها بر دو
طايفه اى كه پيش از ما بودند كتاب نازل شده وما از آموختن آنها
غافل بوده ايم* يا نگوييد كه اگر بر ما نيز كتاب نازل مى شد, بهتر
از آنان به راه هدايت مى رفتيم .
چه اين كه در اين آيه , تنها دو گروه يهوديان
ومسيحيان را به عنوان كسانى كه پيش از اسلام به آنان كتاب آسمانى
نازل شده معرفى مى كند واين مطلب هر چند مدعاى كسانى اسـت كـه در
صـدد بوده اند به عذر اين كه داراى كتاب آسمانى نيستند, از زيربار
مسووليت شانه خـالـى كـنـنـد, ولـى بـه هر حال اينان معتقدند كه
قرآن ادعاى آنان را ظاهرا تاييد نموده است , بـنـابـرايـن ,
احـكـام ويژه اهل كتاب در آيات فوق منحصر به همين دو طايفه مى باشد
كه يهوديان ومسيحيان هستند.
ولـى برخى از فقها و به خصوص بعضى از فقهاى
شيعه دلالت آيه فوق را بر چنين انحصارى , تمام نـدانـسته وهر گروه
ديگرى را كه ثابت شود پيش از اسلام داراى كتاب آسمانى واعتقاد
توحيدى بـوده انـد, مشمول همين احكام مى دانند ودر نتيجه انعقاد
پيمان ذمه ونيز ازدواج با آنان را مجاز مى دانند.
بـه عـنوان نمونه , بعضى از فقهاى اهل سنت
براساس روايتى كه از على (ع) نقل شده كه بر پايه آن , مـجـوسـيـان
نـيـز در اصل داراى كتاب آسمانى بوده وپيامبرى داشته اند وبعدها
دچار انحرافات عـقـيدتى شده اند ((39)) , آنان را نيز اهل كتاب
دانسته اند, ولى اكثر فقها اين روايت را از نظر سند معتبر نمى
دانند, در عين حال , براساس روايت ديگرى از پيامبر(ص)ـ كه بيشتر از
طريق اهل سنت نقل شـده ـ كـه : سنوا بهم سنةاهل الكتاب , انعقاد
پيمان ذمه را با مجوس مجاز مى دانند, ولى ازدواج با زنـان آنان را
مباح نمى شمارند, چه اين كه اين دسته از فقها معتقدند كه حليت
ازدواج , مخصوص اهل كتاب است , در حالى كه مجوسيان اهل كتاب نيستند
ويا لااقل ثابت نشده كه آنان كتاب آسمانى داشـتـه انـد وقـهـرا
ازدواج بـا آنان به حكم آيات عامى كه ازدواج با كفار را جايز نمى
داند, صحيح نـخـواهـد بـود, ولى انعقاد پيمان ذمه به حكم روايت
سنوا بهم سنةاهل الكتاب جايز است , زيرا اين روايـت , حـكم موجود
در سوره توبه را در مورد اهل كتاب تعميم داده ومجوس را نيز داراى
چنين صلاحيتى دانسته است .
((40)) اكـثـر فـقهاى اهل سنت براساس همين
روايت نبوى ودلايل ديگر, انعقاد پيمان ذمه را مخصوص اهـل كـتـاب
ندانسته واخذ جزيه از همه مشركان را جايز دانسته اند, به استثناى
مشركان عرب كه آنان را از اين حكم مستثنا كرده اند. ((41)) وليكن
حقيقت اين است كه اهل كتاب منحصر به يهود ومسيحيت نيست , بلكه شامل
فرق ديگرى نيز كه داراى كتاب آسمانى وآئين توحيدى بوده اند مى شود,
مانند: مجوسيان وپيروان زرتشت وپيروان حضرت ابراهيم وحضرت نوح وب
.
جمله على طائفتين من قبلنها هـمـان گـونـه كه
علامه طباطبائى (ره ) در تفسير الميزان مى نويسد: ((42)) ناظر است
به حصر شـريـعـت وقانونى كه امكان داشت در اختيار مسلمانان ومردم
عرب قرار گيرد وناظر به انحصار كتاب آسمانى نيست , ولذا از آن جا
كه شريعت نوح وابراهيم به دليل گذشت زمان نمى توانست به صورت كتاب
شريعت در اختيار مسلمانان قرار گيرد وتنها تورات , به عنوان شريعت
در جزيرةالعرب مطرح بود كه آن هم به زبان عبرى بود ونه تنها
مسلمانان , بلكه يهوديان ومسيحيان عرب نيز با آن آشـنايى نداشته
اند .
قرآن كريم مى فرمايد: ما پس از تورات موسى
قرآن را براى شما نازل كرديم , تا براى شما كه به زبان عربى آشنا
هستيد عذرى نبوده باشد.
جالب اين كه آيه 154 و155 همين سوره , يعنى
دو آيه قبل از آيه فوق مى فرمايد: ثم اتينها موسي الكتهاب تمهاما
على الذى احسن وتفصيلا لكل شيء وهدي ورحمةلعلهم بلقهاء ربهم يومنون
* وههذا كتهاب انزلنهاه مبهارك فاتبعوه واتقوا لعلكم ترحمون, سـپـس
به موسى كتاب داديم تا بر كسى كه نيكوكار بوده است نعمت را تمام
كنيم وبراى بيان هر چـيـزى ونيز براى راهنمايى ورحمت , باشد كه به
ديدار پروردگارشان ايمان بياورند * اين كتابى است مبارك , آن را
نازل كرده ايم .
پس , از آن پيروى كنيد وپرهيزگار باشيد! باشد
كه مورد رحمت قرار گيريد.
بـنـابـراين , كتاب تورات براى يهوديان
ومسيحيان نازل شده وپس از آن , قرآن به زبان عربى براى مسلمانان
نازل گشته وقهرا در اين آيه نظرى به انحصار كتاب آسمانى در تورات
نيست .
نـكـتـه قـابـل توجه اين كه بسيارى از فقها
ومفسران براساس همين آيه شريفه از دو كتاب تورات وانجيل ياد كرده
اند, در حالى كه در آيه شريفه , تنها تورات مورد توجه است كه كتاب
مشترك يهود ونـصـارا بـوده واسـاسـا هـيچ نظرى به كتاب انجيل
ندارد, چه اين كه مسيحيان در شريعت , تابع مـقـررات توراتند وحضرت
عيسى در آيين يهود تحولاتى به وجود آورده وبه تعبير قرآن بخشى از
مـحرماتى را كه به عنوان عقوبت وكيفر بر يهود حرام شده بود, نسخ
فرموده وپاره اى از دستورات مـربـوط بـه اخلاق واحكام را به اين
آيين افزوده است , ولذا در حقيقت انجيل كتاب شريعت نيست , چـنـان
كـه زبور نيز چنين است , ولى تورات وقرآن دو كتاب شريعتند
واستبعادى ندارد كه كتاب زرتـشـت نـيز كتاب شريعت باشد, يا صابئين
نيز داراى كتاب باشند, ولى چنين منابعى به صورت جدى در دسترس اعراب
نبوده وقهرا نمى توانستند از آنها استفاده نمايند.
مـهمتر اين كه در قرآن كريم در موارد متعددى
از كتب نازل شده بر پيامبران ديگر, بلكه از شرايع الهى ديگر بحث
شده است , مثلا, آمده است كه : شـرعـ لكم من الدين ماوصى به نوحا
والذى اوحينها اليك ومها وصينها به ابراهيم وموسى وعيسى ان اقيموا
الدين ولا تتفرقوا فيه كبر على المشركين مها تدعوهم اليه ((43)) ,
براى شما آيينى مقرر كرد, از همان گونه كه به نوح توصيه كرده بود
واز آنچه بر تو وحى كرده ايم وبه ابراهيم وموسى وعيسى توصيه كرده
ايم كه دين را بر پاى نگه داريد ودر آن فرقه فرقه مشويد.
تحمل آنچه بدان دعوت مى كنيد بر مشركان دشوار
است .
بـنـابـرايـن , شرايع الهى براساس آيه فوق ,
پنج شريعت است كه همه آنها به اقامه دين وعدم تفرقه فـرمـان داده
انـد وپـيـروان خود را به عبادت خداوند ودورى از شرك دعوت كرده اند
واين همان چيزى است كه پذيرش آن بر مشركان دشوار بوده است .
حـاصـل ايـن كه شرايع الهى همگى در اصل توحيد
با يكديگر متحدند, هر چند از نظر احكام با هم تفاوتهايى دارند:
لـكـل جـعـلـنـهـا منكم شرعةومنههاجا ولوشهاء الله لجعلكم
امةواحدةولكن ليبلوكم فى مها اتيهكم فاستبقوا الخيرات الي الله
مرجعكم جميعا فينبئكم بمها كنتم فيه تختلفون ((44)) , بـراى هـر
گـروهـى از شـما شريعت وروشى نهاديم , واگر خدا مى خواست همه شما
را يك امت مى ساخت , ولى خواست در آنچه به شما ارزانى داشته است ,
بيازمايدتان , پس در خيرات بر يكديگر پيشى گيريد.
همگى بازگشتتان به خداست تا از آن چه در آن
اختلاف مى كرديد, آگاهتان سازد.
در ايـن زمـيـنـه روايـتـى نيز از امام
باقر(ع) نقل شده كه دقيقا مويد همين برداشت از دو آيه فوق مى باشد,
متن روايت چنين است : انـ اللّه بـعـث نوحا الى قومه ان اعبدوا
اللّه واتقوه واطيعون ثم دعاهم الى اللّه وحده وان يعبدوه ولا
يـشركوا به شيئا ثم بعث الانبياء على ذلك الى ان
بلغوامحمدا(ص)فدعاهم الى ان يعبدوا اللّه ولا يشركوا به شيئا وقال
شرع لكم من الدين ما وصى به نوحاب فلما استجاب لكل نبي من استجاب
له من قومه من المومنين جعل لكل نبي منهم شرعةومنهاجا
والشرعةوالمنهاج سبيل وسنة ((45)) .
بنابراين , معنا ندارد كـه در ايـن سـوره كه
موضوع سخن در باب تعدد شرايع است , از انحصار كتاب شريعت در تورات
سـخـنـى به ميان آمده باشد .
نهايتا ممكن است آيه 156 انعام در صورت
ترديد در آنچه گفته شد مجمل باشد وقهرا براى انحصار كتاب به آنچه
بر يهود ونصارا نازل شده , قابل استناد نخواهد بود.
نكته مهمتر اين كه از آيه 68 و69 سوره
مائده به دست مى آيد كه يهود ونصارا وصابئين داراى حكم واحدى
هستند ((46)) وهمگى مامورند كه بر آنچه بر آنان نازل شده عمل
نمايند: قل يها اهل الكتهاب لستم على شيء حتى تقيموا التوريهه
والانجيل ومها انزل اليكم من ربكم وليزيدن كثيرا مـنـهـمـ مـها
انزل اليك من ربك طغيهانا وكفرا فلاتاس على القوم الكهافرين * ان
الذين امنوا والذين هادوا والصابون والنصهارى من امن بالله واليوم
الاخر وعمل صهالحا فلا خوف عليهم ولاهم يحزنون, بگو: اى اهل كتاب !
شما هيچ نيستيد, تا آن گاه كه تورات وانجيل وآن چه را از جانب
پروردگارتان بـر شـما نازل شده است بر پاى داريد.آن چه از جانب
پروردگارت بر تو نازل شده است , بر طغيان وكـفـر بـيشترينشان
بيفزايد, پس بر اين مردم كافر غمگين مباش !* هر آينه از ميان آنان
كه ايمان آورده انـد ويهود وصابئين ونصارا, هر كه به خدا وروز
قيامت ايمان داشته باشد وكار شايسته كند, بيمى بر او نيست ومحزون
نمى شود.
در اين آيه شريفه , ممكن است ومها انزل اليكم
من ربكم علاوه بر تورات وانجيل , ناظر به شرايع ديگر باشد وبه
هرحال در اين آيه , صابئين نيز در صورتى كه به وظايف الهى خود عمل
نمايند, اهل نجات مـعـرفـى شـده انـد واگـر آيه 68 را به آيه
48 همين سوره كه مى فرمايد: لكل جعلنها منكم شرعةومـنـهـهـاجـا
ولـوشهاء الله لجعلكم امةواحدةولكن ليبلوكم فى مها اتيهكم فاستبقوا
الخيرات الي الله مرجعكم جميعا ضميمه نماييم , دلالت آيه ياد شده
بر اهل نجات بودن پيروان شرايع ديگر روشنتر خواهد شد.
و جـالـب تر اين كه آيه هفدهم سوره حج ,
مجوسيان را نيز در برابر مشركان ودر رديف يهود ونصارا ذكر كرده است
: ان الذين آمنوا والذين هادوا والصابئين والنصارى والمجوس والذين
اشركوا ان الله يفصل بينهم يوم القيمة.
چـنـانچه در مجموع آنچه گفته شد دقت نظر شود,
ترديدى باقى نمى ماند كه صابئين ومجوس هـمـانند يهود ونصارا از
مشركان نبوده وقهرا اهل كتابند وآيات تحريم ازدواج نمى تواند شامل
آنان شود .
اين مطلب در بررسى آيات ديگر روشنترخواهد شد
((47)) .
افـزون بـر ايـن كه رواياتى نيز از
پيامبر(ص)وامامان اهل بيت وارد شده كه ادعاى فوق را تاييد مى كند,
بـه عـنـوان نـمونه , شيعه واهل سنت هر دو روايت كرده اند كه مردم
مكه , يعنى مشركان از پيامبر(ص)خواستند كه با آنان همانند اهل كتاب
پيمان ذمه منعقد سازد وآنان را در اعتقاداتشان آزاد بگذارد.
پـيـامبر پاسخ دادند كه جز بااهل كتاب پيمان
ذمه منعقد نمى كنند .
مردم مكه اعتراض كردند كه شـمـا بـامجوس هجر
((48)) پيمان ذمه منعقد ساختيد, در حالى كه آنان اهل كتاب نيستند,
بلكه پـيـرو آيـيـن مـجـوس مى باشند .
پيامبر(ص)پاسخ داد: مجوسيان نيز پيامبرى
داشتند كه او را كشتند وكتابى داشتند كه آن را سوزانيدند (بنابراين
آنان نيز اهل كتاب هستند) ((49)) .
بـه هـر حـال دليلى بر اين مطلب وجود ندارد كه
از نظر قرآن , تنها يهود ونصارا اهل كتابند وقهرا عـمـوميت آيه
الذين اوتوا الكتهاب من قبلكم شامل صابئين ومجوس وهر گروه ديگرى
نيز كه اثبات شـود داراى شريعت الهى بوده اند ـ هر چند در حال حاضر
انحرافاتى وسيع در ميان آنان به چشم بـخـورد ـ مـى شـود واصـل نيز
بر حليت ازدواج است , مگر آن جا كه دليلى صريح آن را منع نمايد.
ظاهرا فقهايى كه حكم به جواز نداده اند, بيشتر
از باب احتياط بوده ويا اين كه واژه مشركان را در قـرآن به مفهوم
لغوى گرفته وقهرا شامل يهود ونصارا وب نيز دانسته اند وبه حكم آيه
سوره مائده , قـدر مـتيقن از افرادى را كه از عموميت منع خارج شده
اند, يهود ونصارا دانسته وبقيه را مشمول عـمـومـيـت نهى دانسته
اند, وحال آن كه در مباحث آينده روشن خواهد شد كه واژه مشركان در
قـرآن مـعـنـاى اصـطـلاحى خاصى دارد وتنها شامل بت پرستان مى شود
وقهرا غير از آنان كسان ديـگـرى تحت شمول عموميت نهى نبوده اند تا
نياز به استثنا داشته باشند وآيه پنجم سوره مائده نيز همين واقعيت
را بيان فرموده است ((50)) .
و شايد علت اين كه فقهاى شيعه با همه قرائن
ياد شده , معتقد به حرمت ازدواج با زنان مجوسى وب بوده اند ـ يعنى
اصل را بر حرمت همه زنانى كه اهل كتاب نيستند گذاشته اندـ رواياتى
باشد كه در تفسيرآيه 221 سوره بقره وارد شده است كه بر اساس
آنها, آيه ولاتنكحوا المشركهات حتى يومن, زنان مـشـرك را تـا
ايـمـان نياورده اند به زنى مگيريد در اصل به عنوان تحريم ازدواج
با همه زنان غير مـسلمان نازل شده واز اين مجموع , تنها زنان اهل
كتاب استثنا شده اند وقهرا ازدواج با همه زنانى كـه اهـل كـتاب
نيستند يا در اهل كتاب بودن آنان شبهه وجود دارد, حرام مى باشد, جز
اين كه در مـورد زنـان مـجـوسـى , تنها هم بسترى با آنان بدون
ازدواج وبه شرط عدم استيلاد (طلب فرزند كـردن ) جـايـز شمرده شده
وقهرا اين روايات نيز استثناى ديگرى است از آيات سوره بقره وسوره
ممتحنه , واما باقى زنان محكوم به حرمت خواهند بود.
روايات ياد شده به قرار ذيل است : على (ع)
فرموده : واما الايات التى نصفها منسوخ ونصفها متروك بحاله لم ينسخ
وما جاء من الرخصةفى العزيمة, فقوله تـعـالى ولاتنكحوا المشركهات
حتى يومن ولامةمومنةخير من مشركةولو اعجبتكم ولاتنكحوا المشركين
حـتـى يـومنوا ولعبد مومن خير من مشرك ولو اعجبكم وذلك ان المسلمين
كانوا ينكحون فى اهل الكتاب من اليهود والنصارى وينكحونهم حتى نزلت
هذه الايه نهيا ان ينكح المسلم من المشرك او ينكحونه ثم قال اللّه
تعالى فى سورةالمائدةما نسخ هذه الايةفقال : والـمـحـصـنـهـات من
الذين اوتوا الكتهاب من قبلكم فاطلق اللّه مناكحتهن بعدان كان نهى
وترك قوله ولاتنكحوا المشركين حتى يومنوا على حاله لم ينسخه ,
((51)) واما آياتى كه نصف آن نسخ شده ونصف آن نسخ نشده وبه حال اول
باقى است وآنچه مباح شناخته , پس از اين كه حكم لازم داشته , اين
آيه است كه مى فرمايد: از مـشـركـاتـ زن نـگيريد تا زمانى كه ايمان
آورند, وكنيز مسلمان براى شما بهتر است از زن آزاد مشرك , هر چند
مطلوب طبع شما بوده باشند, وزن مسلمان را به مرد مشرك ندهيد تا
زمانى كه ايمان آورند وبدانيد كه برده مسلمان براى شما بهتر است از
مرد آزاد مشرك , هر چند به نظر شما جالب آيند.
و ايـن به دليل آن است كه مسلمانان از اهل
كتاب زن مى گرفتند وبه آنها زن مى دادند تا آن گاه كه اين آيه نازل
شد ومسلمانان را منع كرد كه با زن مشرك ازدواج كنند ويا به مرد
مشرك از زنان مسلمان زن بدهند, وسپس در سوره مائده خداوند متعال
چيزى فرمود كه ناسخ اين آيه است , چه اين كه فرموده است : ب از
زنان اهل كتاب براى شما حلال است كه همسر برگزينيد.
پـس خـداونـد ازدواج بـا آنان را در آيه مائده
آزاد گذاشت , پس از اين كه در سوره بقره از آن منع فـرمـوده بـود,
ولـى بـخش دوم آيه بقره را كه مى فرمايد: با مردان مشرك زنان
مسلمان را همسر نكنيد, همچنان به حال خود باقى است وخداوند آن را
نسخ نفرموده است .
علامه مجلسى خود در اين باره مى نويسد:
والمحصنهات من الذين اوتوا الكتهاب من قبلكم فقد احل اللّه نكاح
اهل الكتاب بعد تحريمه فى قوله تعالى فى سورةالبقرةولاتنكحوا
المشركهات حتى يومن وانما يحل نكاح اهل الكتاب الذين يودون
الجزيةعلى ما يجب فاما اذا كانوا فى دار الشرك ولم يودوا الجزيةلم
تحل مناكحتهم .
((52)) هـمـان گـونـه كـه ملاحظه مى شود, اين
روايات حاكى از اين است كه آنچه در مدينه مورد ابتلاى مسلمانان
بوده , ازدواج با اهل كتاب بوده وازدواج با مشركان كمتر مى توانست
مورد توجه باشد .
يكى از عـوامـل گـرايـش مسلمانان به ازدواج با
زنان اهل كتاب , بالا بودن مهريه ها ومخارج مربوط به مراسم ازدواج
با زنان مسلمان بود, ولذا مسلمانان وبه خصوص مهاجران , تمايلات
جنسى خويش را از اين طريق ارضا مى نموده اند.
به هر حال روايات فوق گوياى اين مطلب است كه
ازدواج با زنان غيرمسلمان , به صورت كلى در اين آيات مورد تحريم
قرار گرفته وقهرا جز با دليل نمى توان از شموليت اين عنوان كلى ـ
كه شامل هـمه كفار مى شود ـ فردى را خارج ساخت .
آنچه به طور قطع از دايره اين عموم خارج است ,
زنان مـسـيـحى ويهودى هستند (آنهم با اختلاف نظرى كه در اين زمينه
در ميان فقهاى شيعه مطرح اسـت ), ولـذا ازدواج بـا زنـان مجوسى
وصابئى وهمه مشركان , به حكم اين آيه , تحريم شده است .
الـبـته روايات فوق از نظر سند تمام نيست ,
ولذا نمى تواند مورد استدلال قرار گيرد وشان نزول ايـن آيات نيز به
نقل مفسران در مورد زنان مشرك مكه بوده است , واز طرفى همان گونه
كه قبلا اشـاره كـرديـم , زنـان يـهـودى ومـسيحى بر طبق شريعت خود,
ازدواج با افراد مسلمان را حرام مى دانستند وقهرا حاضر به ازدواج
با مسلمانان نبودند, ولذا ازدواج جز با كنيزان آنها مطرح نبوده
اسـت واز طـرفـى حـكـم تحريم ازدواج با مشركان ـ براساس آنچه قبلا
گفته شد ـ از سال ششم هجرت مطرح گرديده ودر اين مدت , مسلمانان
تقريبا مشكلات اقتصادى را تاحدود زيادى پشت سر گذاشته بودند ومهمتر
اين كه زنان مسيحى در مدينه حضور نداشتند وازدواج با زنان يهودى
نيز به سبب درگيرى يهود با مسلمانان مطرح نبود وفرض بر اين است كه
در آيات تحريم , كنيزان اهـل كـتـاب مـوضـوع تحريم نيستند, بلكه آن
چه مورد توجه آيه است , زنان آزاد است , چرا كه در صـورت اضـطـرار
وعـدم امـكـان ازدواج با زنان آزاد مسلمان , قرآن دستور مى دهد كه
از كنيزان مسلمان بهره بگيرند, نه از زنان آزاد مشرك .
بنابراين براساس اين دسته از روايات غير معتبر
وقرائن غير قطعى , نمى توان حكم به حرمت ازدواج بـا همه زنان غير
مسلمان داد تا در نتيجه , اصالةالحرمه ـ كه بيشتر مورد توجه قرار
گرفته است ـ تثبيت گردد.
حاصل اين كه آنچه از آيات شريفه مى توان
استنتاج كرد, حرمت ازدواج به مفهوم عقد است , آن هم در مـورد زنـان
مشرك , ولى در مورد زنان ديگر دليلى بر حرمت وجود نداشته تا
نيازمند به اثبات اهل كتاب بودن آنها باشيم .
نـكـتـه ديـگـرى كه در اين جا قابل توجه است ,
اين است كه براساس شواهد تاريخى , حكم تحريم ازدواج بـا كـفار در
سال ششم هجرى تشريع شده واگر اهل كتاب نيز مشمول آيات تحريم بودند,
ممكن نبود كه در سال نهم يا دهم براساس آيات سوره مائده , ازدواج
با زنان اهل كتاب حلال شده بـاشد, وبه ديگر سخن , آيه اليوم احل
لكم الطيبهات ((53)) با آيه اولئك يدعون الي النار ((54)) در
سوره بـقـره از نـظـر بلاغت سازگار نبود, بنابراين آنچه در سوره
بقره مورد تحريم قرار گرفته , غير از كسانى است كه به عنوان طيبات
يا در رديف طيبات در سوره مائده ذكر شده است .
از جـمله شواهد تاريخى در مورد جواز ازدواج با
زنان مجوسى , مطلبى است كه ابوحنيفه دينورى آورده , كـه در دوران
خلافت على (ع) خليد بن كاس فرماندار خراسان گرديد وهنگامى كه نزديك
خراسان رسيد, به او خبر دادند كه مردم نيشابور از اطاعت برگشته اند
ويكى از دختران خسرو را كـه از كابل آمده , مردم متوجه او شده اند
وخليد با آنان جنگ كرد وبه دختر خسرو امان داد واو را نزدعلى (ع)
فرستاد.
عـلـى (ع) بـه او گفت : آيا دوست دارى تو را
به همسرى اين پسرم , يعنى حسن در آورم ؟
گفت : با كـسـى كه زير دست ديگرى است ازدواج
نمى كنم , ولى اگر دوست داشته باشى با خودت ازدواج مـى كـنم .
على (ع) فرمود: من پيرم واين پسرم چنين
خوبيهايى دارد .
گفت : تمام خوبيهايش را به خودت بخشيدم .
يكى از بزرگان دهقانان عراق به نام نرسى گفت :
من از خاندان پادشاهى هستم واز خـويشاوندان او هستم , او را به
ازدواج من در آور .
امام به آن دختر فرمود: هر جا خواهى برو وبا
هركس خواهى ازدواج كن كه بر تو چيزى نيست ((55)).
ايـن گـونـه مـطـالب نيز شاهدى بر جواز ازدواج
با زنان مجوسى بوده ومسلمانان به خصوص از هـمـخوابگى با زنان مجوسى
منعى نداشته اند, ولذا على (ع) به دختر ياد شده , كه بى شك مجوسى
بـوده وهـنـوز مـسـلـمان نبوده است , پيشنهاد ازدواج با امام حسن
(ع) را مى دهد و مسلمانان نيز كمترين احساس منعى نكرده اند, ومويد
ديگر, برخورد على (ع) با اسيران زن ايرانى در دوران خليفه دوم بود
كه درباره آنان فرمود: اينان بايستى مورد تكريم قرار گيرند وبا
هركسى كه خود خواهند ازدواج كنند, وبدين ترتيب , شهربانو به ازدواج
امام حسين (ع) درآمد وترديدى نيست كه ايرانيان در زمان پيشنهاد على
(ع) هنوز مسلمان نبوده اند.
ازدواج با بى دينان وپيروان اديان غير توحيدى
هـمـان گـونـه كـه قـبـلا گـفـته شد, معيار
حرمت ازدواج با بيگانگان در اسلام , مسائل نژادى وافـتـخـارات مـلى
وگروهى نيست , بلكه تنها علت اين ممنوعيت , جلوگيرى از نفوذ
انحرافات عـقيدتى در مسلمانان است كه اين تحريم نيز در مورد پيروان
اديانى كه در اصل توحيدى بوده اند, هـر چـنـد كه در حال حاضر موحد
نيز نباشند استثنا شده وازدواج با اهل كتاب مجاز شمرده شده است ,
ولى در مورد افرادى كه جزء پيروان اديان توحيدى نيستند, آيات
وروايات متعددى ازدواج با آنان را منع كرده است .
دليل فقها در حكم به حرمت ازدواج با بيگانگان
, در درجه اول قرآن كريم است كه در آيات متعددى ازدواج با گروهى از
بيگانگان را منع فرموده است ودر مواردى ظاهر آيات , حاكى از منع
ازدواج با هـر فرد غير مسلمان است , چه اين كه از ازدواج با كفار
نهى شده وواژه كافر حتى اهل كتاب را نيز شـامـل مى شود, بر خلاف
واژه مشرك كه در شمول آن نسبت به اهل كتاب در ميان فقها اختلاف نظر
وجود دارد, ولذا يك بار ديگر مجموع آيات ناظر به اين مساله را مورد
توجه قرار مى دهيم .
مجموع آياتى كه در قرآن كريم در اين زمينه
وجود دارد, آيات ذيل است :
1 . ولا تنكحوا المشركهات حتى يـومـن
ولامةمومنةخـير من مشركـةولـو اعجبتكم ولاتنكحوا المشركين حـتى
يـومنوا ولـعبد مـومن خـير مـن مشرك ولو اعجبكم اولئك يدعون الي
النار والله يدعوا الي الجنةوالمغفرةباذنه ويبين ايهاته للناس
لعلهم يتذكرون, ((56)) زنان مشرك را تا ايمان نياورده اند به زنى
مگيريد وكنيز مومن بهتر از آزاد زن مشرك است , هرچند شما را از او
خوش آيد وبه مردان مشرك تا ايمان نياورده اند, زن مومن مدهيد و
برده مومن بهتر از مـشـرك اسـت , هر چن;د شما را از او خوش آيد .
اينان به سوى آتش دعوت مى كنند وخدا به جانب
بهشت وآمرزش .
وآيات خود را آشكار بيان مى كند, باشد كه
بينديشند.
2 . يها ايها الذين امنوا اذا جهاء كم
المومنهات مههاجرات فامتحنوهن الله اعلم بايمهانهن فان علمتموهن
مومنهات فلاترجعوهن الى الكفار لاهن حل لهم ولاهم يحلون لهن واتوهم
مها انفقوا ولاجنهاح عليكم ان تنكحوهن اذا ا تيتموهن اجورهن ولا
تمسكوا بعصم الكوافر وسئلوا مها انفقتم وليسئلوا مها انفقوا ذلكم
حكم الله يحكم بينكم والله عليم حكيم ((57)) , اى كـسـانـى كـه
ايـمـان آورده ايـد! چـون زنـان مـومـنـى كه مهاجرت كرده اند به
نزدتان آيند, بـيـازمـايـيـدشان .
خدا به ايمانشان داناتر است .
پس اگر دانستيد كه ايمان آورده اند, نزد
كافران بازشان مگردانيد, زيرا اينان بر مردان كافر حلال نيستند
ومردان كافر نيز بر آنهاحلال نيستند .
وهر چـه آن كـافران براى اين گونه زنان هزينه
كرده اند بپردازيد .
واگر آنها را نكاح كنيد ومهرشان را بـدهـيد,
مرتكب گناهى نشده ايد وزنان كافر خود را نگه مداريد وهر چه هزينه
كرده ايد از مردان كـافـر بـخواهيد وآنها نيز هر چه هزينه كرده اند
از شما بخواهند .
اين حكم خداست .
خداميان شما حكم مى كند واو دانا وحكيم است .
3 . الزانى لاينكح ا زانيةاو
مشركةوالزانيةلاينكحهها ا زان او مشرك وحرم ذلك على المومنين,
((58)) مـرد زنـاكـار جـز زن زنـاكـار يـا مـشـرك را نـمى گيرد,
وزن زناكار را جز مرد زناكار يا مشرك نمى گيرد, واين بر مومنان
حرام شده است .
الـخـبـيـثـهات للخبيثين والخبيثون للخبيثهات
والطيبهات للطيبين والطيبون للطيبهات اولئك مبرون مما يقولون لهم
مغفرةورزق كريم , ((59)) زنـان ناپاك براى مردان ناپاك ومردان
ناپاك براى زنان ناپاك وزنان پاك براى مردان پاك ومردان پاك براى
زنان پاك .
آنها از آنچه درباره شان مى گويند منزهند .
آمرزش ورزق نيكو براى آنهاست .
4 . والمحصنهات من النسهاء ا مـهـا مـلـكـتـ
ايـمـهـانكم كتهاب الله عليكم واحل لكم مهاورآء ذلكم ان تبتغوا
باموالكم محصنين غير مـسـهافحين فما استمتعتم به منهن فهاتوهن
اجورهن فريضةولاجناح عليكم فيمها ت585;اضيتم به من بعد
الـفـريـضةان الله كهان عليما حكيما * ومن لم يستطع منكم طولا ان
ينكح المحصنات المومنهات فمن مها مـلـكـتـ ايمهانكم من فتيهاتكم
المومنهات والله اعلم بايمهانكم بعضكم من بعض فانكحوهن باذن اهلهن
واتـوهـنـ اجورهن بالمعروف محصنات غير مسهافحهات ولامتخذات اخدان
فاذا احصن فان اتين بفهاحشةفعليهن نصف مها على المحصنهات من العذاب
ذلك لمن خشي العنت منكم و ان تصبروا خير لكم والله غـفور رحيم *
يريد الله ليبين لكم ويهديكم سنن الذين من قبلكم ويتوب عليكم والله
عليم حـكيم , ((60)) و نـيـز زنـان شوهردار بر شما حرام شده اند,
مگر آنها كه به تصرف شما درآمده باشند .
از كتاب خدا پـيـروى كنيد, جز اينها زنان ديگر
هر گاه در طلب آنان از مال خويش مهرى بپردازيد و آنها را به نكاح
درآوريد, نه به زنا, بر شما حلال شده اند .
و زنانى را كه از آنها تمتع مى گيريد, واجب
است كه مـهرشان را بدهيد, و پس از مهر معين , در قبول هر چه هر دو
بدان رضا بدهيد گناهى نيست .
هر آيـنـه خـدا دانـا وحكيم است * هر كس را كه
توانگرى نباشد تا آزاد زنان مومن را به نكاح خود در آورد, از
كنيزان مومنى كه مالك آنها هستيد به زنى گيرد, وخدا به ايمان شما
آگاهتر است .
همه از جـنس يكديگريد, پس بندگان را به اذن
صاحبانشان نكاح كنيد ومهرشان را به نحو شايسته اى بـدهـيد .
وبايد كه پاكدامن باشند, نه زناكار ونه ازآنها
كه به پنهان دوست مى گيرند .
وچون شوهر كـردند, هرگاه مرتكب فحشا شوند,
شكنجه آنان نصف شكنجه آزاد زنان است , واين براى كسانى اسـت از
شـمـا كـه بيم دارند كه به رنج افتند .
با اين همه , اگر صبر كنيد برايتان بهتر است
وخدا آمرزنده و مهربان است * خدا مى خواهد براى شما همه چيز را
آشكار كند وبه سنتهاى پيشينيانتان راه بنمايد وتوبه شما را بپذيرد,
كه خدا دانا وحكيم است .
5 .
الـيـومـ احل لكم الطيبهات وطعهام الذين اوتوا
الكتهاب حل لكم وطعهامكم حل لهم والمحصنهات من المومنهات
والمحصنهات من الذين اوتوا الكتهاب من قبلكم اذا اتيتموهن اجورهن
محصنين غير مسهافحين ولا متخذى اخدان ومن يكفر بالايمهان فقد حبط
عمله وهو فى الاخرةمن الخهاسرين, ((61)) امـروز چيزهاى پاكيزه بر
شما حلال شده است .
طعام اهل كتاب بر شما حلال است وطعام شما نيز
بـر آنها حلال است .
ونيز زنان پارساى مومن وزنان پارساى اهل كتاب
, هرگاه مهرشان را بپردازيد, بـه طـور زنـاشـويـى نه زناكارى ودوست
گيرى , بر شما حلالند .
وهركس كه به اسلام كافر شود, عملش ناچيز شود
ودر آخرت از زيانكاران خواهد بود.
شان نزول آيات
علامه طباطبائى (ره ) مى نويسد: اولين سوره اى
كه بعد از هجرت در مدينه نازل شده , سوره بقره اسـت وسـوره
مـمـتـحنه قبل از فتح مكه (سال هفتم هجرت ) در مدينه نازل شده
وسوره مائده آخـرين سوره اى است كه بر پيامبر(ص)نازل شده , ولذا
احكام اين سوره در صورت تعارض , ناسخ احكام ديـگـر اسـت واحـكام
اين سوره منسوخ نيست , چه اين كه آيه پيشين نمى تواند ناسخ آيه
پسين (از لحاظ زمان ) باشد ((62)) .
مـرحـوم طـبرسى مى نويسد: آيه 220 از سوره
بقره در مورد شخصى به نام مرثدبن ابى مرثد نازل شـده كـه از جـانـب
پـيـامـبـر(ص)مـاموريت داشت گروهى ازمسلمانان را كه در مكه بودند
بربايد, وهـنـگـامـى كـه مـرثـد وارد مـكـه شد, زنى به نام عناق ـ
كه سابقه دوستى با وى داشت ـ او را به هـمـخـوابـگـى بـا خود دعوت
كرد واو امتناع كرد وگفت : بايستى از پيامبر(ص)اجازه بگيرم , وبه
اين مـنـاسـبت , آيه 221 بقره ازدواج با مشركان را حرام اعلام
فرموده است , از نويسندگان اهل سنت , سيوطى نيز در تفسير در
المنثور همين وجه را از ابن عباس نقل كرده است ((63)) .
سـيـوطى مى افزايد كه واقدى از سدى , از انس
بن مالك واو از ابن عباس نقل كرده كه آيه 221 به مناسبت ازدواج
عبداللّه بن رواحه با كنيز سياه پوست مسلمانى نازل شده , چه اين كه
روزى عبداللّه بـه جـهـت كارى كنيزش را آزاد كرد واو به
پيامبر(ص)شكايت برد وپيامبر به عبداللّه اعتراض كرد واز ايـن رو
عبداللّه براى جبران كار خود در صدد ازدواج با كنيزش بر آمد, در
حالى كه از نظر عمومى , ايـن كار قبيح به نظر مى آمد, يعنى مردم
عرب ازدواج با كنيز را نمى پسنديدند, ولذا آيه قرآن نازل شـد كـه
ولامـةمـومـنـةخـيـر من مشركة, بنابراين , هدف اصلى آيه221 , رفع
موانع ازدواج با كنيزان است ((64)) .
بعضى نيز نزول آيه را به مناسبت ازدواج حذيفه
دانسته اند كه كنيزى داشت واو را آزاد كرد وبا وى ازدواج نمود .
علامه طباطبايى مى فرمايد: مانعى ندارد كه آيه
پس از همه اين امور وناظر به همگى نازل شده باشد.
واما آيه سوره ممتحنه به مناسبت مهاجرت بعضى
از زنان اهل مكه به مدينه ,پس از صلح حديبيه , نـازل شده است ,
زيرا پيامبر(ص)در صلح حديبيه با مشركان مكه عهد نموده بود كه هر
فردى از مردم مـكـه كـه مـسـلـمـان شـود وبـه مـسلمانان بپيوندد,
براساس پيمان صلح , بايستى به مردم مكه بـازگـردانـده شود, ولى
مردم مكه الزامى به بازگرداندن فردى كه از جمع مسلمانان گريخته
باشد ندارند ((65)) .
اتـفـاقـا زنـى از مـردم مـكـه مـسـلـمـان شد
وبه مسلمانان پيوست وهنگامى كه شوهرزن براى بـازگـردانيدن او
مراجعه كرد, پيامبر(ص)فرمود: پيمان حديبيه مخصوص مردان فرارى از
مكه است وشـامـل زنان نمى شود وبه اين مناسبت آيه نازل شد كه زنانى
كه از مردم مكه به مدينه مهاجرت مـى كـنـنـد, بـايستى از طرف
مسلمانان آزموده شوند ودر صورتى كه واقعا به اسلام ايمان داسته
بـاشـنـد, نـبايستى به مكه عودت داده شوند, چرا كه نه زنان مومن بر
مشركان حلالند ونه مردان مـشرك بر زنان مومن حلالند, بنابراين تنها
مسلمانان براساس پيمان صلح ويا حكم ويژه موظفند مـهـريـه ومـخـارجى
را كه شوهر آن زن در مراسم ازدواج با اين زن مصرف نموده به او
بپردازند وسپس ازدواج با آن زن مهاجر براى مسلمانان بلامانع خواهد
بود, واز اين جهت در مواردى مشابه , مسلمانان ومردم مكه مى بايست
تنها مهريه زنان فرارى از يكديگر را بپردازند .
چه اين كه مسلمانان نـيـز در صورتى كه زنانشان
به كفر مى گراييدند, بايستى به حكم آيه ولاتمسكوا بعصم الكوافر, از
ادامه زناشويى با آنان اجتناب مى كردند, چنان كه آيه يازدهم از
همين سوره نيز تاكيدى بر مطلب فوق است .
علامه طباطبائى مى نويسد: آيه سوم از سوره نور
براساس روايات رسيده از ائمه اهل بيت , ناظر به حـرمت ازدواج با
زنان متهم به زنا پس از اشتهار واقامه حد قبل از توبه مى باشد
وبعضى اين آيه را كه مفهوما مى رساند مرد زناكار با زن زانى ومشرك
مى تواند ازدواج كند وزن زانى مى تواند با مرد مـشـرك وزنـاكـار
ازدواج كـند را منسوخ به آيه 221 بقره دانسته اند, چه اين كه به
اعتقاد بعضى , ازدواج بـا بـيگانگان تا سال ششم هجرت بلامانع بوده
وآيه سوره نور, مبين همين مطلب است وبا نزول آيه 221 سوره بقره ,
ا زدواج با مشركان مطلقا ممنوع اعلام شده است .
سـيـوطى در تـفـسـيـر درالـمـنثور از احمد
حنبل ونسائى وحاكم نيشابورى وابن جرير وبيهقى وابـوداوود از
عـبـداللّه بـن عمر روايت كرده اند كه زنى به نام ام فهرول معروف
به زنا بود ويكى از مسلمانان در صدد همخوابگى با او بر آمد وبه اين
مناسبت آيه سوم از سوره نور نازل شد.
و بعضى نيز آورده اند كه پس از هجرت مسلمانان
به مدينه , به علت بالا بودن مهر وگرانى قيمتها به زحمت افتادند,
ولذا در صدد بر آمدند از زنان معروف براى اطفاى غريزه جنسى استفاده
كنند ولـذا آيـه فـوق نـازل شـده اسـت , وامـا آيـه 26 سـوره نور
را نيز مرحوم طبرسى در مجمع البيان مـى فـرمـايـد: بـراسـاس روايتى
از امام باقر(ع) اين آيه همانند آيه سوم , منع از ازدواج مسلمانان
با زنـاكـاران مـى نمايد وبه همين مناسبت نازل شده كه گروهى از
اصحاب در صدد ارتباط با زنان آلوده بوده اند وقرآن آنان را از اين
كار برحذر داشته است ((66)).
و امـا در مـورد آيـات سـوره نـسـاء, بـدون
شبهه آيه 24 ناظر به حكم ازدواج موقت است وعلامه طـبـاطـبـائى
مـى فـرمايد: اين آيه در نيمه اول سالهاى بعد از هجرت پيامبر(ص)به
مدينه , نازل شده وبـسيارى از اهل سنت معتقدند كه اين آيه , ناظر
به ازدواج موقت است وبسيارى معتقدند كه اين آيه , ناظر به غزوه
اوطاس است كه پيامبر(ص)براساس آيه شريفه به مسلمانان اجازه داد كه
از زنان اسير ـ پس از سپرى شدن يك طهرـ استمتاع جويند ونيز اجازه
ازدواج موقت به آنان داده شده است .
بـنـابـراين بسيارى از اهل سنت , اين آيه را
مربوط به جنگ اوطاس دانسته اند كه پس از فتح مكه وبعد از جنگ حنين
رخ داده است وبراساس اين آيه , ازدواج با زنان اسير, هر چند شوهر
دار بوده اند ـ پس از استبراـ جايز شمرده شده است , چنان كه سيوطى
در درالمنثور, از احمد ومسلم وترمذى ونسائى وبيهقى وب از ابوسعيد
خدرى روايت نموده است , وبه همين مناسبت , روايتى از پيامبر(ص)نقل
شده كه فرمود: لاتوطا حامل حتى تضع حمله ولاغير حامل حتى تحيض .
چنان كه احمد در مسند وتـرمـذى در صـحـيـح
وحاكم در مستدرك , آن را روايت كرده اند ((67)) وبعضى نيز نزول
آيه را مربوط به شهر مكه , پس از عمره قضاى پيامبر(ص)دانسته اند
((68)) . كتاب: ازدواج با بيگانگان ص 15
نويسنده: محمد ابراهيمى
:پينوشتها
1- چنان چه آيات متعددى از سوره مائده نيز
مويد همين معناست .
2- م . كلانترى , پايان نامه , دانشكده حقوق
دانشگاه شهيد بهشتى , سال 1353,شماره 1120.
3- تفسير كشاف , ج3 , ص 548 (ذيل آيه 49
از سوره احزاب ).
4- بقره (2) آيه 230.
5- ر . ك : حسن نجفى , جواهر الكلام , ج29 ,
ص 5 به بعد.
6- نساء (4) آيه 6.
7- المبسوط, ج4 , ص 192.
8- قال رسول اللّه(ص): ما بنى بناء فى
الاسلام احب الى اللّه عزوجل من التزويج وقال #: ما من شى ء احب
الى اللّه عزوجل من بيت يعمر فى الاسلام بالنكاح .
(وسائل الشيعه , ج14 , ص 3, 5).
9- نهج البلاغه , صبحى صالح , نامه 31.
10- متقى هندى , كنزالعمال , ج15 , ص 855,
ح43400 .
11- وسائل الشيعه , ج14 , ص 19.
12- ناگفته نماند كه اين احتياطها در مورد
انتخاب همسر به منظور بقاى نسل وتشكيل خانواده مـوردتـوجـه بـوده
اسـت , امـا بـسيارى از ملل با زنان روابطى صرفا كامجويانه واحيانا
به صورت هـرزگـى داشـتـه انـد, در اين گونه موارد هر چند كه اين
روابط به صورت قانونى نيز بوده است , غـالـبـاآداب ورسـوم
واحـتياطهاى ياد شده در آنها مراعات نمى شده است , بنابراين در همه
اقوام ومـلـل , انتخاب همسر به عنوان مادر فرزند, با انتخاب زنان
به عنوان ارضاى تمايل حيوانى ورفع نـيازجنسى از نظر اهميت متفاوت
بوده , ولذا در مورد دوم كمتر به نكات ياد شده مى انديشيده اند,
ولى در غير موارد هرزگى , در اين گونه موارد نيز حداقل صلاحيت را
در مورد زوج خود مراعات مى كرده اند.
در آيـيـن اسـلام نيز چنين بوده , ولذا به
مواردى برمى خوريم كه همخوابگى با زنان خاصى مجاز قـلـمـداد شـده ,
ولـى تـوصـيـه شـده است كه از اين گونه زنان صاحب فرزند نشوند .
در آينده به نمونه هايى از اين گونه ازدواج ها
يا روابط قانونى اشاره خواهيم داشت .
13- اعراف (7) آيه 157.
14- الـبـتـه جـاى ترديد نيست كه تحريفات
فراوانى در باب تاريخ انبيا به تورات راه يافته وطبق تعاليم اسلامى
, انبيا همگى تحت عنايت الهى بوده وهرگز دامن خويش را به گناه
نيالوده اند.
15- بدران ابوالعينين بدران , العلاقات
الاجتماعيةبين المسلمين وغير المسلمين , ص 89.
16- بدران ابوالعينين بدران , العلاقات
الاجتماعيةبين المسلمين وغير المسلمين , ص 89.
17- الحافظ صبرى , المقارنات والمقابلات .
ناگفته نماند كه مقصود از وثنى در عبارات
يهوديان , هر فردى است كه اسرائيلى ويهودى نبوده باشد, چنان كه
واژه امى نيز در اصطلاح آنان به همين معناست .
18- درگذشته , بسيارى از اقوام در حفظ نسب
وفاميل خويش كوشا بوده اند, ولى ظاهرا هيچ قومى مانند بنى اسرائيل
در حفظ نسب خويش اهتمام نداشته است .
19- دائرةالمعارف الاسلاميةالشيعي;127;رذچ&,
ج9 , ص 340.
20- ر.ك : الحافظ صبرى , المقارنات
والمقابلات , ماده 395.
21- ظـاهـرا مقصود نويسنده اين است كه زن
مسيحى حاضر نبود به ازدواج مرد مسلمان در آيد, هرچند مرد مسلمان از
نظر بسيارى از فقهاى اسلام مى توانست زن مسيحى يا يهودى بگيرد.
22- آدام متز, تاريخ تمدن اسلامى در قرن
چهارم , ج1 , ص 74.
23- روايت پهلوى , ترجمه مهشيد ميرفخرايى ,
ص 4.
24- همان , ص 5.
25- انبياء (21) آيه 107.
26- در انجيل متى آمده : پس عيسى از آن جا
بيرون شده به ديار صور وصيدون رفت .
ناگاه زن كنعانيه اى از آن حدود بيرون آمده ,
فريادكنان وى را گفت : خداوندا! پسر داودا, بر من رحـم كـن , زيـرا
دختر من سخت ديوانه است , ليكن هيچ جوابش نداد تا شاگردان او پيش
آمده , خـواهـش نـمـودنـد كه او را مرخص فرماى , زيرا در عقب ما
شورش مى كند .
او در جواب گفت : فرستاده نشده ام مگر به جهت
گوسفندان گم شده خاندان اسرائيل .
پسر آن زن آمده , او را پرستش كرده گفت :
خداوندا, مرا يارى فرما! در جواب گفت : نان فرزندان گرفتن ونزد
سگان انداختن جايز نيست .
عرض كرد: بلى خداوندا,زيرا سگان نيز از پاره
هاى افتاده سفره آقايان خويش مى خورند .
آن گاه عيسى در جواب او گفت : اى زن ! ايمان
تو عظيم است , تو را بر حسب خواهش تو بشود, كه در همان ساعت دخترش
شفا يافت .
(باب پانزدهم , آيه 21 ـ 29).
همچنين در باب دهم از انجيل متى آمده است كه
عيسى (ع) هنگامى كه به ياران دوازده گانه خود قدرت داد, تا ارواح
پليد را از بدن بيماران خارج سازند وهر بيمارى ورنجى را شفا دهند,
به ايشان وصيت كرد وگفت : از راه امت ها مرويد ودر بلدى از سامريان
داخل مشويد, بلكه نزد گوسفندان گم شده اسرائيل برويدب .
(آيه 6 و7).
27- آل عمران (3) آيه 49.
28- حجرات (49) آيه 10.
29- همان , آيه 13.
30- ابواسحق ثعلبى , تفسير كشف البيان , ج1
, ص 109.
31- ر .ك : فراء, الاحكام السلطانيه , ص 20,
حقوق اسلام , ترجمه زين العابدين رهنما, ص 10.
32- المبسوط, ج5 , ص 22 و 23.
33- جواهر الكلام , ج30 , ص 93.
34- محمد باقر مجلسى , بحارالانوار, ج103 ,
ص 371.
35- اعراف (7) آيه 157.
36- مائده (5) آيه 5.
37- ممتحنه (60) آيه 10.
38- انعام (6) آيه 155 ـ 157.
39- محمد بن حسن حر عاملى , وسائل الشيعه ,
ج11 , ص 98.
قال على (ع) : بلى يا اشعث قد انزل الله عليهم
كتابا وبعث اليهم نبيا.
40- ر.ك : عبدالكريم زيدان , الذميين
والمستامنين , ص 28.
41- ر .ك : قاضى ابو يوسف , الخراج , ص 128
و 235.
42- ج7 , ص 383.
43- شورى (42) آيه 13.
44- مائده (5) آيه 48.
45- اصول كافى , ج2 , ص 29.
46- ذهب ابوثور وداود وابن القصار من
المالكيةوابن حزم من الظاهريةالى ان المجوسيةهم اهل كتاب فتحل
نساوهم للمسلمين وهو مروى عن على (ع) .
(بدران ابوالعينين بدران , العلاقات
الاجتماعي;127;رذچ&, ص 78).
47- در اين كه پيامبر(ص)از مجوسى نيز مانند
يهوديان ونصارا جزيه گرفته اند, ترديدى نيست , چنان كه بلاذرى نيز
در فتوح البلدان , ص 117 ونيز قاضى ابويوسف در الخراج , ص 130
روايات زيادى در اين باره نقل كرده اند.
48- شهرى در منطقه بحرين بوده است .
49- ابـن قـيـم در كـتاب احكام اهل الذمه ,
ص 98 پس از شرحى درباره صابئين ـ كه آنها را به دو دسـتـه
حـنـفـا ومـشركان تقسيم مى كند ـ مى نويسد: وهم قوم ابراهيم كما ان
اليهود قوم موسى والـحـنفاء منهم اتباعه وبالجمله فالصابئةاحسن
حالا من المجوس فاخذ الجزيه من المجوس تنبيه على اخذها من
الصابئةبطريق اولى .
50- مـمـكـن است گفته شود كه آيه دهم سوره
ممتحنه كه مى گويد: ولاتمسكوا بعصم الكوافر شـامـل هـمه غير
مسلمانان ـاعم از اهل كتاب وغير اهل كتاب ـ مى شود, زيرا هر چند
آيه در مورد زنان مشرك نازل شده , ولى ملاك حكم , عموم لفظ است ,
نه خصوص مورد, جز اين كه گفته شود كه قرائن حالى كه موجب انصراف
لفظ از عموم است , موجود بوده , مانند روش عملى مسلمين وب ويـا
ايـن كـه الـف ولام را بـه مـعناى عهد بگيريم , يعنى مراد, كفارى
است كه در صدر آيه مطرح شده اند.
51- بحارالانوار, ج103 , ص 379 (به نقل از
تفسير نعمانى ).
52- همان , ص 381.
53- مائده (5) آيه 5.
54- بقره (2) آيه 221.
55- اخبار الطوال , ص 191.
56- بقره (2) آيه221 .
57- ممتحنه (60) آيه 10.
58- نور (24) آيه 3.
59- نور (24) آيه 26.
60- نساء (4) آيه 24 ـ 26.
61- مائده (5) آيه 5.
62- تفسير الميزان , ج2 , ص 204.
63- مجمع البيان , ج1 , ص 560.
64- درالمنثور, ج1 , ص 256.
65- ابـن قـيـم مى نويسد: پيامبر(ص)قبل از
اين كه به جهاد كردن فرمان يابد مردم را به وضعيتى كه داشـتند رها
مى كرد, ولذا گاهى اتفاق مى افتاد كه زنى مسلمان مى شد وشوهرش كافر
بود وبين آن دو جدايى نمى افتاد وآيه تحريم تنها بعد از صلح حديبيه
نازل شد .
احكام اهل الذمه , ج1 , ص 69.
66- تفسير الميزان , ج15 , ص 80 و107.
67- العلاقات الاجتماعيةبين المسلمين وغير
المسلمين , ص 34.
68- فخر رازى , تفسير الكبير, ج10 , ص 4
|