مى توان گفت که
فمنیست ها در صدد پاسخ دهى به سه سؤال اساسى اند:
1. درباره ى زنان چه مى دانیم؟ (یعنى چه تفسیرى از وضعیت موجود
آنها ارائه مى دهیم و خود چه تعریفى براى زنان داریم؟ آیا آنان
مورد ظلم و ستم هستند یا فقط وضعیت نابرابرى دارند؟ آیا ذاتاً با
مردان متفاوت هستند؟ آیا این تفاوت، از آنها و مردان، جنس اول و
دوم مى سازد، یا چیز دیگرى؟)
2. علت این وضعیت چیست؟
3. چه راه حلّى براى تغییر این وضعیت پیشنهاد مى شود؟[1]
این پرسش ها على رغم تنوع و تفاوتشان، در یک امر مشترک اند; و آن
امر نگاه شخصیت گرایانه ى آنان به زن است. توضیح آن که، فمنیست ها
براى زنان هم در عرصه ى حیات فردى و هم در عرصه ى زندگى خانوادگى و
هم در اجتماع، در قلمرو فرهنگ، سیاست و اقتصاد، دیدگاه ها و
راهکارهایى دارند که گاهى تفاوت آنها بسیار شگفت آور است; به طور
مثال، عده اى سخت با خانواده مخالف و عده اى با آن موافق اند;
کسانى مدافع سقط جنین و عده اى به شدت مخالف آن اند. اما با تمام
این تفاوت ها، همه ى فمنیست ها مخالف فرودستى زنان هستند. این
فرودستى به دلایل و با ابزارهاى مختلف اعمال مى شود، اما باید از
آن گریخت. طرحى که در تمام نظریات فمنیستى براى ازمیان برداشتن
دیدگاه پست نگرى و فرودستى به چشم مى خورد، تأکید بر همان مفهوم
پرسنالیستى و شخصیت گرایى براى زنان است.این فلسفه خواهان حیثیت و
کرامت فردى است;[2] حتى اگر در این بین مادرى و همسرى و تمام
خصوصیات زنانه قربانى شوند.
آزادى، عزت و شرف زن به عنوان فرد انسانى باید وراى وظیفه ى
اجتماعى اش، براى عظمت کشور و خانواده رعایت شود.[3]
به نظر نگارنده وجه اشتراک اصلى تمام مکاتب فمنیستى همین است و
بقیه ى ایده ها و نظریه پردازى هاى آنان زاییده ى همین مفهوم است;
به طور مثال، اگر زنان قرن هجده و نوزده براى حق رأى مى کوشند، مى
خواهند یک فرد حقیقى به حساب آیند; اگر خانواده را جایگاه مرگ مدنى
زنان معرفى مى کنند، اگر در قرن 19 در تفکرات کِلِر دومار و سن
سیمون براى زنان حق استفاده از لذات مستقل از ازدواج مطرح مى شود،
و اگر مارگارت فولر اعتقاد دارد که زنان باید براى دست یابى به یک
خودِ مستقل مبارزه کنند، همه از همان ایده ناشى مى شود.
البته در برخى مکاتب فمنیستى با غلظت و شدت بیش ترى این دیدگاه
مطرح مى گردد; مانند فمنیست هاى رادیکال که تسلط زنان بر خویشتن را
تنها راه از بین بردن احساس حقارت خود زنان و رفتارهاى حقارت آمیز
مردان نسبت به آنان مى دانند. بر این اساس، تمام رادیکال ها و
بسیارى از فمنیست هاى دیگر، حتى لیبرال فمنیست ها، اعتقاد دارند که
چون زنان نیز انسان مستقل و داراى غرایز و حق لذت هستند، مادامى که
روش جلوگیرى از باردارى به طور صد در صد وجود ندارد، پس رابطه ى
جنسى نمى تواند کاملا از تولید مثل جدا گردد، مگر آن که زنان نیز
حق سقط جنین را به دست آورند.[4]
قابل توجه است که مسئله ى تسلط بر خویشتن (با تعریف فمنیستى اش) آن
چنان در مسئله ى کنترل باردارى ذوب شده که زن پژوهان غربى معتقدند
نقشى که قرص کوچک ضد باردارى در پیشرفت زنان و ایجاد تحول در نقش
آفرینى هاى آنان (به مقتضاى طبع فمنیست ها) ایفا کرد، به مراتب از
مسئله ى کسب حق رأى مهم تر و بیش تر بود![5]
با این وصف معلوم مى شود که رسیدن به استقلال فردى، اساس حرکت هاى
فمنیستى است. حتى آنهایى که معتقد به خانواده و نقش مادرى زنان
هستند، زنان را مستقل و در عرض خانواده مى خواهند و در تزاحم هاى
حقوقى بین حقوق زن و خانواده، حتماً اولویت را به فردیّت و شخصیت
مستقل زن مى دهند; به طور مثال، در بحث هاى جمعیت شناسى اگر کشورى
با رشد منفى جمعیت مواجه شد، حق ندارد زنان را وادار به تولید مثل
نماید; زیرا
حقوق زن در حیطه ى اختیار بر جسمش غیر قابل انتقال است و نباید
برخى تابع ملاحظات جمعیت شناسى باشد.[6]
نگاه شخصیت گرایانه به زنان تا آن جا پیش رفته است که ـ همان طور
که از نوشته هاى فمنیستى برمى آید ـ حتى قوانین تأمینى و حمایتى،
نظیر افزایش مرخصى زایمان و تعیین موعد نزدیک تر براى بازنشستگى
زنان، مخالف تعالى شخصیتى آنان است; و این همان قصه ى دردناکى است
که در ادبیات فمنیستى به «انقلاب جنسى» معروف است.
در مجموع باید گفت: تفکرات فمنیستى دیدگاه هایى هستند که وجه
اشتراک آنها تأکید افراطى بر وجود مستقل زنان است که با شدت و ضعف
در نوشته هاى آن ملحوظ است. در واقع تفریط در رعایت حق زنان در طول
تاریخ، با فمینیسم راه افراط را پیموده است. گرچه صحیح است که در
مقام نقد فمنیسم تک تک گرایش هاى فمنیستى ملاحظه شوند و با توجه به
معنایى که از وضعیت موجود و مطلوب زنان به تصویر مى کشند مورد
بررسى و نقادى قرار گیرند، لیکن روشن است که تأکید افراطى بر
استقلال زنان و تکیه ى اکید بر برابرى زنان و مردان در تمام جهات،
خود به تنهایى قابل تأمل است; چرا که به جنگ خانواده و نهادهاى
جمعى آمده است.
راهبردهاى استقلال طلبانه ى فمنیست ها تا بدان جا پیش رفته است که
به اعتراف امریکاییان:
فمنیست ها به طور ضمنى یا صراحتاً این باور را گسترش داده اند که
آزادى زنان باید با رهایى آنان از خدمت به کودکان و نیز مردان آغاز
شود. بر این اساس، مى توان ادعا کرد که با بسط اعتقادات فمنیستى،
ما از دین دارى عاطفى که باعث مى شود زنان از نقش مادرى خود بیش
ترین رضایت خاطر را داشته باشند، فاصله گرفته ایم.[7]
بنابر این نظریه هر طریقى که بتواند به ایجاد و تداوم این مشى
استقلال طلبانه کمک کند، باید تقویت شود و در مقابل، هر نهادى که
به حسب ذات خود و یا باورهاى حاکم بر جامعه، زن را در خود هضم مى
کند و یا از استقلال وى مى کاهد محکوم است، خواه این نهاد خانواده
باشد و یا هر امر دیگرى.
نکته ى دیگرى که قابل نقد است، نگاه حق محورانه و فارغ از انواع
مسئولیت هاست که بر اساس پایه هاى اومانیستى فمنیسم در آن جاسازى
شده است; یعنى آن قدر که زن «محقّ» دیده شده مسئول و مکلف معرفى
نشده است.
در اندیشه ى دینى ما ضمن تأکید بر حفظ هویت مستقل انسانى براى زن،
به نقش هاى بى بدیل او در خانواده توجه شده است. هویت مستقل در
اجتماع از وى فردى مسئول و ذى حق مى سازد. تکلیف به امر به معروف و
نهى از منکر، با تعریف وسیعى که دین از معروف و منکر دارد، زنان را
به اندازه ى مردان در مسائل اجتماعى و سیاسى مکلف مى کند، چنانکه
براى احقاق حقوق سیاسى ـ اجتماعى و اقتصادى او نیز مکانیزم هاى
متعددى در شریعت اسلامى تعبیه شده است.
نقش ممتاز زن در خانواده در قالب مادرى و هم چنین ویژگى ها و خصلت
هاى منحصر به فردش در ارائه ى نقش همسرى، براى وى شخصیتى حقوقى (داراى
وظایف و حقوق ویژه) ایجاد کرده است.
در واقع در آموزه هاى دینى زن از سه جهت موضوع قرار گرفته است: به
عنوان یک فرد، به عنوان یک عضو از خانواده، به عنوان یک عضو از
اجتماع. این موقعیت هاى سه گانه براى او حقوق و تکالیفى ایجاد کرده
است.
از نظر اسلام استقلال زن به عنوان یک موجود انسانى بدین گونه است
که تمام وجود او در قبال خانواده و اجتماع ذوب نمى شود، ولى در عین
حال تعهداتى در مقابل خانواده و اجتماع بر عهده دارد.
از سوى دیگر زن و مرد هیچ کدام فقط جسم و ابعاد جسمانى نیستند،
بلکه حقیقتى به نام روح دارند; و این دقیقاً خلاف آموزه هاى
فمنیستى است. فمنیسم که از ماده گرایى بعد از رنسانس کاملاً اشراب
شده است، به جز جنبه هاى مادى، براى زن زاویه ى دیگرى نمى بیند.
بنابراین، برخوردارى زن از روح ـ که حقیقتى مشترک بین او و مرد است
ـ و ابعاد مشترک جسمى، باعث تولید حقوق و تکالیف مشترک است; و وجود
جسم و قالب مختص زنانه و مردانه و برخى خصوصیات روانى ویژه، باعث
پیدا شدن حقوق و تکالیف مختص است.
در نتیجه، انسان چه زن باشد و چه مرد، در آموزه هاى دینى، یک فرد
مخاطب و مسئول است; ولى زیباترین جلوه هاى حیات خود را وقتى به
نمایش مى گذارد که با ایثار، گذشت و تعاون، فردیت خود را براى
مصالح عمومى فدا کند و از خودخواهى ها فاصله بگیرد.
گفتنى است، افزون بر این ها، مقوله اى به نام عبودیت در تفکر ناب
دینى باز شده که به رابطه ى انسان با خدا مى پردازد; مقوله اى که
جنسیت در آن راهى ندارد و مرد و زن هر دو با طى مدارج آن مى توانند
به تعالى برسند; چه آن که ابزار لازم براى این راه، حقیقت مجردى به
نام روح است که اساساً فارغ از جنسیت است.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. جورج ریترز، نظریه ى جامعه شناسى در دوران معاصر، ص 81-462.
[2]. آندره میشل، جنبش اجتماعى زنان، ص 106.
[3]. همان، ص 125.
[4]. فمنیست هاى انگلیس و آمریکا سردم دار تجویز سقط جنین هستند و
معتقدند که عدم جواز سقط جنین، اعلام تداوم نگاه ابزارى به زن است.
با تلاش هاى این عده، متأسفانه در انگلیس (1967) امریکا (1973)
فرانسه (1975) ایتالیا(1978) و طى 20 سال گذشته، همه ى کشورهاى
اروپایى سقط جنین را قانونى کردند. البته بلژیک، اسپانیا و ایرلند
آزادى را در چارچوب سقط درمانى مجاز مى دانند. آندره میشل، همان، ص
118-119.
[5]. باربارا مک فارلند و ویرجبینا والستون روزلین، حق با مادرم
بود، ص 60-61.
[6]. آندره میشل، همان، ص 126.
[7]. «زنان و آینده ى خانواده»، فصلنامه ى کتاب زنان، ش 18، ص 242. |