ما و فمینیسم
 

 

گوناگون، 28/4/82
چکیده: از تفاوت‏هاى تکوینى زن و مرد، نمى‏توان اخلاق یا حقوق ویژه زنان یا مردان را استنباط کرد . به دلیل بى‏توجهى فقیهان به روند اصلاحاتى که پیامبر اسلام در مورد زنان پى‏گیرى مى‏کرد، هر چه از منابع اولیه اسلامى به سمت آراى عالمان دینى و فرهنگ جامعه اسلامى پیش مى‏رویم، تلقى از زنان منفى‏تر مى‏شود . امروز فمینیسم در جنبش سیاسى و اجتماعى خلاصه نمى‏شود، بلکه به حوزه‏هاى معرفت‏شناسى، روان‏شناسى، وجودشناسى و حتى فلسفه علوم طبیعى کشیده شده است .
آیا در جهان جدید، تفاوت‏هاى فیزیکى و روانى زن و مرد به نحوى در عرصه مناسبات و حقوق آنان بازتولید مى‏شود؟
من شخصا معتقدم که از تفاوت‏هاى تکوینى زن و مرد، نمى‏توان تفاوت ارزشى را نتیجه گرفت . منظور من از تفاوت‏هاى تکوینى، همان تفاوت‏هاى زیستى و تفاوت‏هاى روانى است . بنابراین نمى‏شود یک اخلاق خاص یا حقوق خاص را براى زن در نظر گرفت و یک اخلاق دیگر و حقوق دیگر را براى مرد; آن هم با این استدلال که زن و مرد به لحاظ تکوینى با یکدیگر تفاوت دارند . اما درعین‏حال، بازتولید یا به تعبیر بهتر، بازتاب آن تفاوت تکوینى در مناسبات زن و مرد را در همه‏جا نباید انکار کرد . براى مثال، اگر من مدیریت جامعه‏اى را به عهده داشته باشم، باید در تنظیم مناسبات لایه‏هاى مختلف اجتماعى، و از جمله مردان و زنان، به تفاوت‏هاى روانى آنها با یکدیگر توجه کنم . آن چیزى که اصلا قابل دفاع نیست، فرصت‏هاى نامساوى است و گرنه، به نظر من، نقش‏ها ممکن است لامحاله تفاوت‏هایى داشته باشد . وقتى فرصت مساوى ایجاد شد، ممکن است‏به علت تفاوت‏هاى بیولوژیک روانى زن و مرد، خود زنان به طرف برخى کارها و خود مردان به طرف برخى کارهاى دیگر کشیده شوند . در آنجا هم «باید» ى وجود ندارد .
و اما در باب اخلاق و حقوق، واقعیت این است که من به دیدگاه قراردادگرا قائل هستم . ما باید به مقتضاى قراردادهایى که با یکدیگر بسته‏ایم، عمل کنیم .
به نظر شما، تصویر زن در اسلام یک، دو و سه چه تفاوت‏ها و چه شباهت‏هایى با هم دارد؟
به نظر من، شباهت تصویر زنان در اسلام یک، دو و سه این است که در هر سه مورد، دید سازگار و یکدستى نسبت‏به زنان وجود ندارد; یعنى در این سه دیدگاه، مواضعى نسبت‏به زنان وجود دارد که مردسالارانه است، ولى در درون خود دستخوش تعارض ظاهرى است . بنابراین مى‏بینید که تشابه این سه دیدگاه، در نگاه ناهمگونى است که هر سه به زن دارند .
مى‏توانم ادعا کنم که هرچه از اسلام یک به طرف اسلام دو مى‏رویم و از اسلام دو به طرف اسلام سه، موضع‏گیرى نسبت‏به زنان منفى‏تر مى‏شود . به اعتقاد من، آنچه که وضع زنان را در اسلام دو و طبعا در اسلام سه به اینجا کشاند، غفلت از «روند» حرکت اسلام بود . انصاف این است که پیامبر اسلام، براى بهبود بخشیدن به وضع زنان، روندى را آغاز کرد . در 23 سال حیات ایشان، این روند، همواره رو به جلو و رو به بهبودى بود . منتها بعضى فقهاى ما روند حرکت او را فراموش کردند یا اصلا به آن توجه نکردند . آنها گفتند که ما به آخرین امضاهاى پیامبر درباره زنان استناد مى‏کنیم و بر آن جزم و جمود مى‏ورزیم . اگر آنان روند حرکت پیامبر را در نظر مى‏گرفتند و متناسب با اوضاع و احوال زمانه پیش مى‏رفتند، اسلام دو و طبعا اسلام سه کارش به اینجا نمى‏کشید . من بارها گفته‏ام که تنها دلیل قابل‏دفاع براى آنکه فرد مسلمان باید از فقیه زنده تقلید بکند، همین است که فقیه زنده متعلق به زمانه خودش است و روند حرکت دین اسلام را استمرار مى‏دهد .
واقعیت این است که تغییر تلقى عالمان دین و جامعه دینى از زنان و مسائل آنان، به پاسخ این دو پرسش هم بستگى دارد که تلقى خود زنان از خودشان چیست و تلقى زنان از تلقى مردان درباره زنان چیست .
به نظر من، جنبش فمینیستى تا کنون، فقط بر دو نکته تاکید کرده است: اول آنکه «تعریف زن چیست؟» دوم آنکه «تلقى مردان از زنان چیست؟» . به نظر مى‏آید که عمق و موفقیت این جنبش بستگى به این دارد که به مؤلفه‏هاى دیگر هم توجه کند; مثلا اینکه تلقى خود زنان از خودشان چیست؟ یا اینکه زنان از تلقى مردان نسبت‏به زنان چه تلقى‏اى دارند؟
نکته دومى که مى‏خواستم عرض کنم، این است که خود زنان هم باید به حوزه‏هاى کلام و فلسفه وارد شوند تا بتوانند خودشان از دین تلقى‏اى داشته باشند . تلقى فمینیستى ابتدا جنبشى سیاسى بود، اما آهسته‏آهسته از این حد فراتر رفت; مخصوصا در این دو دهه اخیر . در حال حاضر، فمینیسم یعنى با دید زنانه به جهان نگاه کردن، و به نظر من، ترجمه دقیق آن به فارسى، «زنانه‏نگرى‏» است . بى‏جهت نیست که الآن از معرفت‏شناسى فمینیستى سخن گفته مى‏شود . یکى از زنان معروف در این حوزه، ساندرا هاردینگ است که در واقع، یکى از فیلسوفان علم روزگار ماست . او معتقد است که معرفت‏شناسى، تا به امروز، تحت تاثیر دیدگاه‏هاى مردانه بوده است، ولى زمان آن فرا رسیده که معرفت‏شناسى زنانه، یعنى معرفت‏شناسى فمینیستى، هم به وجود آید; زیرا مى‏توان به همه چیز زنانه نگاه کرد و تفسیرها نباید منحصر به تفسیرهاى مردانه باشد . قرآن و روایت را هم مى‏شود از دید زنان تفسیر کرد . به همین دلیل است که مى‏گویم خود زنان باید مصمم و جدى، وارد میدان شوند، دیدگاه‏هاى خود را عرضه کنند و بر تلقى‏هاى موجود تاثیر بگذارند .
به نظر من، وقتى دیدگاه فلسفى تغییر کند، بسیارى از تلقى‏هاى کهن هم تغییر مى‏کند، مخصوصا در دو حوزه: یکى در تلقى‏اى که از طبیعت آدمى و رابطه زن و مرد وجود دارد و دیگرى، در تصورى که از ارتباط خدا با انسان وجود دارد . تصورى که تا کنون، از ارتباط خدا با انسان وجود داشته، تصورى بوده که از ارتباط رئیس یا پدر خانواده با اعضاى آن خانواده وجود داشته است; یعنى تصورى مردسالارانه . اگر این تصور عوض بشود، مسلما نه فقط در فقه، بلکه در اخلاق هم تاثیر مى‏گذارد .
از معرفت‏شناسى فمینیستى صحبت کردید . این حوزه جدید معرفت‏شناسى، اکنون در چه مرحله‏اى است؟
در حال حاضر، معرفت‏شناسى فمینیستى در پنج‏ساحت، به دست زنان فمینیست جلو مى‏رود; زنانى که کاملا شان آکادمیک دارند و معرفت‏شناس یا فیلسوف علم‏اند . همان طور که مى‏دانید، تا کنون، معرفت‏شناسى در جریان شناخت، فقط بر ذهن متکى بوده و احساسات و عواطف را در آن دخیل نمى‏دانسته است . یکى از قسمت‏هاى پنج‏گانه‏اى که فمینیست‏هاى امروزى بسیار جدى در مورد آن بحث کرده‏اند، این است که اصلا شناخت از عالم واقع نمى‏تواند تنها با استفاده از ذهن صورت گیرد، بلکه ذهن و احساسات و عواطف باید باهم به مواجهه با عالم واقع بروند . به همین دلیل، آنان معتقدند که تمام دانش معرفت‏شناسى، تا به امروز، بر دیدگاهى مردانه، تنگ‏نظرانه و یک‏سونگرانه متکى بوده است; زیرا مردان در مقایسه با زنان، احساسات و عواطف ضعیف‏ترى دارند و علاوه بر آن، براى اثبات مردانگى خود، آن مقدار از احساسات و عواطفى را هم که داشته‏اند، دائما از صحنه معرفت‏شناسى بیرون رانده‏اند .
به نظر من، نهضت فمینیستى به فضاهاى بسیار جدى، از جمله معرفت‏شناسى، وارد شده و دو خصوصیت‏یافته است: اولا، به پست مدرنیسم نزدیک مى‏شود; ثانیا، تا حدى به اگزیستانسیالیسم، مخصوصا شاخه پدیدارشناسانه آن . در مورد اول، باید بگویم که نهضت فمینیسم تا وقتى فقط آزادى و حقوق زنان را در نظر دارد، نهضتى مدرنیستى است، اما وقتى به فضاى معرفت‏شناسى وارد مى‏شود، با پدیده‏هاى پست‏مدرن قرین مى‏شود . درباره خصیصه دوم هم روشن است که وقتى ما با کل وجودمان به شناخت عالم خارج همت مى‏گماریم و احساسات و عواطفمان را در شناخت آن دخالت مى‏دهیم، در واقع به اگزیستانسیالیسم نزدیک مى‏شویم .
زنانى که از آنان نام بردید چه کسانى هستند و در چه حوزه‏هایى کار کرده‏اند؟
هیلارى رز در زمینه اتحاد دماغ، قلب و بدن در روند شناخت جهان، و نانسى هارتساک درباره احساس، عینیت و نسبیت در شناخت کار کرده است . جین فلاکس درباره آثار ظلم اجتماعى به زنان در روند شناخت، و دوروتى اسمیت در نتایج ازخودبیگانگى زنان در مسئله شناخت تحقیق و بررسى کرده است . ساندرا هاردینگ نیز درباره تصور جدید از شخصیت زن و تاثیر آن در معرفت‏شناسى کار کرده است . این پنج قلمرو معرفت‏شناسى جدید کاملا صبغه فمینیستى یافته و تاثیرات جدى هم به بار آورده است . حتى خیلى جالب است که بگویم اکنون فلسفه علوم طبیعى فمینیستى هم داریم .
معمولا وقتى از فمینیسم صحبت مى‏شود، مخاطبان، چه موافق و چه مخالف، تصورشان این است که فمینیسم فقط و فقط یک نهضت و جنبش زنانه است‏با هدف کسب آزادى براى زنان یا کسب حقوق زنان یا، حتى بدتر، براى بر کنار کردن مردان . حساسیت‏ها و دیدگاه‏هاى منفى که در افکار عمومى یا در محیطهاى مذهبى نسبت‏به فمینیسم وجود دارد، ناشى از عدم شناخت آن است .
خلاصه کنم: بحث فمینیسم بر سر آن است که تا کنون فقط مردان به عالم، چه عالم بیرون و چه عالم درون، نگاه کرده‏اند; تا حال فقط مردان به روان‏شناسى، متافیزیک، معرفت‏شناسى، وجودشناسى و ... پرداخته‏اند و تفسیرهاى خودشان را از آنها گزارش کرده‏اند . حالا زنان مى‏خواهند خودشان به عالم نگاه کنند و تفسیر خودشان را بدهند و گزارششان را در کنار گزارش مردان بگذارند .

اشاره
بر خلاف آنچه از عنوان گفت‏وگو برمى‏آید، سخن بر سر دیدگاه یا موضع ما در برابر فمینیسم نیست، بلکه این گفت‏وگو به دو بخش تقسیم شده است: نخست، دیدگاه نویسنده در مورد تلقى موجود در جامعه ما از زنان و سپس، تشریح وضعیت کنونى فمینیسم در جهان غرب . در بخش نخست، تقریبا همان مطالبى که جناب آقاى ملکیان در گفت‏وگوهاى پیشین خود مطرح ساخته بود، تکرار شده است و در قسمت اخیر، البته اطلاعات تازه‏اى به خواننده ارائه مى‏شود . درباره هر یک از این دو قسمت، نکاتى را یادآور مى‏شویم . اما پیش از آن، به مطلبى که در آغاز گفت‏وگو آمده است، اشاره‏اى کوتاه خواهیم داشت .
1 . نخست‏به یک قاعده کلى اشاره شده که «از تفاوت‏هاى تکوینى میان زن و مرد، نمى‏توان تفاوت‏هاى ارزشى را نتیجه گرفت‏» و از اینجا نتیجه گرفته شده است که «بنابراین نمى‏شود یک اخلاق خاص یا حقوق خاص را براى زن در نظر گرفت‏» . در مورد این سخن، نکات فراوانى وجود دارد که چند مورد را یادآور مى‏شویم:
الف) روشن است که از گزاره اول - یعنى عدم استنتاج تفاوت‏هاى ارزشى از تفاوت‏هاى تکوینى - نمى‏توان گزاره دوم - یعنى فقدان اخلاق یا حقوق ویژه زنان یا مردان - را نتیجه گرفت . براى اثبات گزاره دوم، راه‏هاى مختلفى وجود دارد که تنها یکى از آنها تمسک به تفاوت‏هاى تکوینى زنان و مردان است . براى مثال، کسانى که از «حقوق طبیعى‏» یا «اخلاق طبیعى‏» دفاع مى‏کنند و معتقدند که ریشه حقوق و اخلاق را باید در سرشت انسان‏ها جست‏وجو کرد، یا قائلان به نظریه «وظیفه‏گروى‏» ، که اخلاق را بر بنیادهاى مستقل عقلى استوار مى‏کنند و یا ... مى‏توانند بر اخلاق یا حقوق اختصاصى زنان یا مردان استدلال کنند . براى اثبات این نکته که حقوق و اخلاق زنان و مردان کاملا مشابه و یکسان است، باید دلایل دیگرى اقامه کرد .
ب) اما در مورد گزاره اول، نخست‏باید یادآور شد که همه آنچه در اخلاق یا حقوق مطرح مى‏شود، جنبه «ارزشى‏» ندارد، بلکه گاه تنها به نوع تنظیم مناسبات انسانى در جامعه باز مى‏گردد . هنگامى که سخن از ارزش به میان مى‏آید، بلافاصله این گمان پیش مى‏آید که بحث در ارزش‏گذارى و درجه بندى زن و مرد، در مقایسه با یکدیگر است . پس بهتر است که این گزاره را به همان شکل متداول آن، بدین صورت تقریر کنیم: از «هست‏ها» - یا حقایق - نمى‏توان «بایدها» - یا اعتباریات - را استنتاج کرد . (1) هر چند در درستى یا نادرستى این گزاره، چند و چون فراوان وجود دارد (2) ، در اینجا مى‏پذیریم که چنین استنتاجى نادرست است . اما در عین حال، باید توجه کرد که در همین جا نیز باید حداقل به دو نکته توجه کرد:
اولا، درست است که از تفاوت‏هاى تکوینى، نمى‏توان یک «باید» حقوقى یا اخلاقى استنتاج کرد، ولى در مقابل، از محدودیت‏هاى تکوینى مى‏توان یک «باید» را نفى کرد . براى مثال، از توانمندى‏هاى جسمانى مرد، نمى‏توان نتیجه گرفت که نفقه زن را باید بر عهده گیرد، ولى از ناتوانى‏هاى جسمى زن - بنا به فرض - مى‏توان نتیجه گرفت که نفقه شوهر و فرزندان را نباید بر عهده او گذاشت . به همین ترتیب، مى‏توان نشان داد که از وجود ارگانیسم و توانمندى عاطفى زن، نمى‏توان ثابت کرد که زنان باید شیردهى و مراقبت از کودکان را بر عهده گیرند، ولى از کمبود توانمندى‏هاى عاطفى مردان، مى‏توان استنتاج کرد که این وظیفه را نباید به مردان واگذار کرد .
ثانیا، اگر بین زنان و مردان، از جنبه‏هاى زیستى و روان‏شناختى تفاوت‏هاى جدى وجود دارد، با ضمیمه مقدماتى که از جنس «باید» هاست، مى‏توان استدلال کرد که براى شکوفایى استعدادها، تامین سعادت و رضایتمندى آنها یا کم کردن رنج و دردشان باید زمینه‏ها و بسترهاى متفاوتى را فراهم کرد و از الزام‏هاى یکسان نسبت‏به آنها خوددارى کرد . به عبارت دیگر، رعایت تناسب میان تکوین و الزام‏هاى تعینى امرى ضرورى است و این امر مى‏تواند به الزامات متفاوت در مورد زنان و مردان بیانجامد; چنان که در مورد کودکان، نوجوانان، جوانان و غیره مى‏توان قوانین مختلف و متفاوت وضع کرد .
ج) جناب آقاى ملکیان با پذیرش نقش‏هاى متفاوت براى زنان و مردان، ایجاد فرصت‏هاى نامساوى را مورد انکار قرار داده است . البته مساوى یا نامساوى بودن فرصت‏ها، گاه به جنبه‏هاى حقوقى و اخلاقى باز مى‏گردد، ولى واقعیت این است که در بسیارى از موارد، این فرصت‏ها به حوزه برنامه‏ریزى و تخصیص منابع و امکانات بازمى‏گردد .
البته یکى از معیارهاى مهم در برنامه‏ریزى‏هاى اقتصادى و اجتماعى، قوانین حقوقى و اخلاقى است، ولى همه بایدها از این سنخ نیستند . براى مثال، توجه به اولویت‏ها، چالش‏ها، محدودیت منابع، فرصت‏هاى سرمایه‏گذارى و ضرورت توجه به عنصر بهره‏ورى، گاه سبب مى‏شود که در مقام عمل، به زنان یا مردان توجه ویژه‏اى مبذول شود .
د) ایشان خود را در اخلاق و حقوق، متمایل به دیدگاه «قراردادگرایى‏» معرفى مى‏کند و طبیعى است که آنچه در اینجا مطرح شده است، ناشى از همین مبناى فلسفى است . ازاین‏رو، چالش‏هایى که فراروى این نظریه قرار دارد و نیز امکان بهره‏مندى از این دیدگاه، براى اثبات تشابه حقوقى و اخلاقى زنان و مردان، خود باب دیگرى را در نقد و بررسى مدعاى ایشان مى‏تواند باز گشاید .
2 . آقاى ملکیان با همین پیش‏فرض، که لزوما باید حقوق زنان و مردان مشابه باشد، به برسى منابع اسلامى و اندیشه و فرهنگ مسلمانان پرداخته است و با ذکر شواهدى، معتقد است که هر چه از منابع اولیه اسلامى (اسلام یک) به سمت آراى عالمان دینى (اسلام دوم) و فرهنگ مسلمانان (اسلام سه) مى‏رویم، تلقى نسبت‏به زنان منفى‏تر مى‏شود . البته این نکته کاملا درست است که فرهنگ جامعه ما، همچون سایر جوامع انسانى، نسبت‏به زنان بى‏مهرى‏ها و یک‏سونگرى‏هاى فراوان داشته است و این فرهنگ، بى‏گمان در آرا و اندیشه‏هاى عالمان نیز بازتاب داشته است، اما از این نکته نمى‏توان استفاده کرد که در منابع وحیانى همچون قرآن نیز چنین شرایطى تاثیرگذار بوده است . تردیدى نمى‏توان داشت که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، بر طبق سیر تدریجى نزول وحى، در مورد زنان، همچون سایر ابعاد اجتماعى، به ابلاغ قوانین الاهى و اصلاح مناسبات اجتماعى اقدام ورزیده است، ولى معلوم نیست که جناب آقاى ملکیان از کجا استنباط کرده‏اند که این قوانین و اصلاحات به سمت مشابه‏سازى وضعیت‏حقوقى زنان و مردان بوده است؟ بر عکس، با ارائه قرائن متعددى مى‏توان نشان داد که در نظام حقوقى اسلام، با توجه به دو عنصر «عدالت‏» و «تناسب‏» ، جایگاه حقوقى زنان و مردان، با حفظ مشابهت در بسیارى از موارد، در برخى موارد نیز متفاوت تعریف شده است و جهت‏گیرى نزول تدریجى وحى نیز به سمت استقرار همین نظام حقوقى بوده است .
3 . در ادامه مبحث فوق، در مورد مسئله تقلید از مجتهد زنده، بیان شده است: «تنها دلیل قابل‏دفاع، براى آنکه فرد مسلمان باید از فقیه زنده تقلید کند، همین است که فقیه زنده متعلق به زمانه خودش است و روند حرکت دین اسلام را استمرار مى‏دهد .» گذشته از آنچه در مورد ادعاى روند حرکت اسلام گفته شد، هنوز سؤالات دیگرى در مورد این مدعا وجود دارد که در جاى خود باید رسیدگى شود . اولا، چگونه مى‏توان گفت که «تنها دلیل قابل دفاع‏» همین است؟ آیا ایشان دلایل مختلف را استقرا کرده و اثبات نموده است که سایر ادله قابل‏دفاع نیستند؟ براى نمونه، آنچه در تفکر شیعه، از آغاز، در مورد تطبیق قواعد کلى بر حوادث و شرایط زمان در اجتهاد گفته شده است، چرا نمى‏تواند دلیلى بر تقلید از مجتهد زنده باشد؟ وانگهى تصویرهاى کاملا متنوعى از ضرورت حضور فقه در عرصه تحولات زمان مى‏توان ارائه کرد که در مجموعه مباحث ایشان کمتر مورد مطالعه و تحقیق قرار گرفته است .
بر فرض که بپذیریم باید حرکت دین اسلام را ادامه داد، این سؤال به‏طور جدى مطرح است که این حرکت‏به کدامین جهت و با چه روش‏شناسى انجام مى‏گیرد؟ آیا مى‏توان پذیرفت که حرکت پیامبر اسلام به سمت‏حقوق و اخلاق عرفى غرب جهت‏گیرى شده و با مبادى و روش‏شناسى‏هاى مادى مى‏توان به چنین هدفى دست‏یافت؟
4 . در این گفت‏وگو، به اختصار ولى با دقت، به تحولات جدید در جنبش‏هاى فمینیستى اشاره شده است . اما در عین حال، برخى نکات را نباید از نظر دور داشت: نخست آنکه ظهور جریان‏هاى پست‏مدرن یا اگزیستانسیال در فمینیسم، به معناى از بین رفتن جنبش‏هاى سیاسى و اجتماعى و گرایش‏هاى مدرنیستى در فمینیسم نیست . هنوز هم فمینیسم لیبرال و فمینیسم سوسیال و فمینیسم رادیکال، به صورت گرایش‏هاى قوى و زنده، در اینجا و آنجا حضورى چشم‏گیر دارند .
دوم، آنچه در مورد جنبش‏هاى فمینیستى مطرح است، به هیچ روى این نکته را نفى نمى‏کند که هنوز هم «مردستیزى‏» ، «دین‏ستیزى‏» یا «دین‏گریزى‏» یکى از رگه‏هاى قوى در فمینیسم به‏شمار مى‏رود . پس نباید حساسیت و دیدگاه‏هاى منفى در افکار عمومى نسبت‏به این جریان را به جهالت و «عدم‏شناخت‏» متهم ساخت .
5 . از آنچه آقاى ملکیان در مورد معرفت‏شناسى فمینیستى بیان کرده‏اند، چنین به دست مى‏آید که ظاهرا خود ایشان نیز با این دیدگاه همدلى و همسویى نشان مى‏دهد . البته بحث در این مورد، نیاز به مجال‏هاى دیگرى دارد; ولى اجمالا مى‏توان گفت که این حوزه فکرى، هنوز آن‏قدر جوان و خام است که به سرعت نمى‏توان با آن مخالف یا موافق بود . وانگهى پذیرش نگره‏هاى جنسیتى یا عاطفى در مبانى معرفت‏شناسى، ظاهرا با دیدگاه‏هاى دیگر ایشان همخوانى چندانى ندارد .
پى‏نوشت:
1) این عبارت را گاه به گسست هست - باید (is - oughtgap) یا مغالطه هست - باید (is - oughtfallacy) تعبیر مى‏کنند . ظاهرا نخستین کسى که در تفکر غرب، این مسئله را به‏طور جدى مطرح کرده است، دیوید هیوم مى‏باشد .
2) رک: محسن جوادى، مسئله باید و هست، فصل سوم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1375

 


  منبع مقاله :                          

  نام نویسنده : مصطفى ملکیان

  دیگر صفحات این مقاله :