مسئله زنان، نواندیشى و فمینیسم
 

 

 

آفتاب، ش 24
چکیده: این مقاله به مسائل زنان در ایران، نقش فقه و اجتهاد در حل این مسائل و نسبت میان فمینیسم و نواندیشى دینى مى‏پردازد .

آیا واقعا چیزى به نام مسئله یا مشکل زنان در جامعه امروز ایران وجود دارد؟
مسئله (یا مشکل) در تعریف عام، هر واقعیتى است که با ذهنیت فردى یا جمعى تطابق نداشته باشد . مسئله هنگامى وجود دارد که «تعداد قابل ملاحظه‏اى از مردم باور داشته باشند که فاصله غیرقابل‏قبولى میان واقعیت‏ها و آرمان‏ها وجود دارد . به علاوه، باور داشته باشند که این فاصله را مى‏توان با یک اقدام آگاهانه جمعى از میان برد .» بنابراین وجود مسئله یک امر عینى ذهنى است که هم به واقعیت‏خارجى بستگى دارد و هم به تصور و ارزیابى ما از واقعیت‏خارجى . با این وصف، مى‏توان به صراحت گفت که بله، ما با مسائل و مشکلات خاصى در مورد زنان مواجهیم که غیراز مشکلات و مسائلى است که همه ما به عنوان شهروندان یک کشور با آن مواجهیم .
به گمان من، مسائل زنان در ایران، مسائلى است که یا به چند محور منجر مى‏گردد یا اینکه از این محورها ناشى مى‏شود: 1 . نابرابرى حقوقى میان زن و مرد; 2 . نابرابرى فرصت‏ها میان زنان و مردان; 3 . فرهنگ مردسالار و کلیشه‏هاى جنسیتى; 4 . فقدان نهادهاى مدنى معطوف به دلبستگى‏هاى زنان .
نابرابرى‏هاى حقوقى که در قوانین موضوعه ایران متجلى شده است، به‏طور عمده با الهام از فقه سنتى شیعه مورد تایید قرار گرفته‏اند . سؤال این است که اولا، چه شده است که برخى از ایرانیان مذهبى نیز این نابرابرى‏ها را مورد پرسش قرار داده‏اند و ثانیا، آیا مى‏توان راه‏هایى را جست‏وجو کرد که در عین دین‏باورى و دین‏دارى، از برابرى حقوقى زن و مرد دفاع کرد و با این نابرابرى‏هاى حقوقى به مقابله برخاست؟
بخشى از این نابرابرى‏هاى حقوقى در نظام حقوقى‏اى پیش از پیروزى انقلاب اسلامى (نظام حقوقى که کم و بیش حاصل انقلاب مشروطیت‏بود) نیز وجود داشت، اما بخشى از آن پس از انقلاب و با هدف غالب ساختن فقه جارى و سنتى بر عرصه زندگى اجتماعى، وارد قوانین موضوعه شد . تا زمانى که «زیست‏جهان‏» مردم ما (به ویژه زنان ایرانى)، زیست جهان سنتى بود و نظام حقوقى، بازتاب روابط عرفى و جارى جامعه بود، این قوانین مورد اعتراض قرار نمى‏گرفت و نابرابرى‏هاى میان زن و مرد، طبیعى و جاودانه تصور مى‏شد . اما در اثر برخورد میان جامعه ما و جوامع مدرن و در نتیجه مقایسه‏اى که میان موقعیت زنان در این دو نوع جامعه صورت گرفت، «ضرورى‏» و «همیشگى‏» بودن این نابرابرى‏ها مورد سؤال واقع شد و به تدریج، اعتراض علیه آنها جدى و مؤثر گردید . طى سال‏هاى اخیر، با گسترش نقد «فقه‏» از موضع «اخلاق‏» ، امکان‏هاى تازه‏اى در اندیشه دینى در حال پدیدآمدن است که باید در جاى دیگرى به آن پرداخت .
در پاسخ به بخش دوم پرسش شما باید عرض کنم که دین‏دارانى که مایل به حضور دین در عرصه عمومى و الهام‏گیرى قوانین موضوعه از احکام و ارزش‏هاى دینى بوده‏اند، براى مقابله با نابرابرى‏هاى حقوقى زن و مرد، چند راه و روش را طرح و طى کرده‏اند که اهم آنها را مى‏توان به این صورت طبقه‏بندى کرد:
الف - تعطیل کردن احکام اولیه و قانون‏گذارى بر مبناى احکام ثانویه و احکام حکومتى . در نظام حقوقى ما سه مبناى شرعى براى صدور حکم وجود دارد: طبیعت موضوع صرف‏نظر از عوارض ثانوى; عوارض ثانوى و اضطرار مصلحت; بنابراین اگر احکام فقهى مشهور در مورد زنان را احکام اولیه شرعى نیز فرض کنیم، و این احکام منجر به عوارض ثانویه‏اى شوند و عسر و حرج ایجاد کنند یا اینکه اجراى آنها به مصلحت جامعه تشخیص داده نشود، این امکان وجود دارد که آنها را تعطیل کرد و به‏طور موقت قانون دیگرى را به جاى آنها مبناى عمل قرار داد . بحث در مورد ضرورت‏ها و مصالح بحث فقهى نیست و کارشناسان بایستى آنها را دریافته و در مورد آن سخن بگویند .
ب - اجتهاد پویا در فروع . طرفداران اجتهاد پویا معتقد به امکان دست‏یابى به احکام متفاوتى از احکام شناخته شده فقهى در زمینه مسائل زنان (فقه زنان) هستند و براى اثبات این امکان چند مقدمه را طرح مى‏کنند: 1 . اجتهاد در استنباط احکام شرعى ضرورى است; 2 . لزوم تفاوت قائل شدن میان «بدیهیات فقهى‏» و «بدیهیات شریعت‏» ; 3 . لزوم تمایزگذارى میان «وحى قطعى‏» و «وحى ظنى‏» . آنها معتقدند که دست فقها براى اجتهاد در این موارد باز است و آنها با شجاعت مى‏توانند به فتاواى تازه‏اى که مبناى آنها برابرى زن و مرد است، دست‏یابند . برخى از آنها با قوت، این برابرى را در زمینه‏هایى چون شایستگى زنان براى حکومت کردن نشان داده‏اند .
پ - اجتهاد در مبانى . راه‏حل سوم متعلق به روشن‏فکران دینى یا نواندیشان دینى است . نواندیشان دینى اگرچه «اجتهاد در فروع‏» و دست‏یابى به «نظریات‏» جدید را براى رسیدن به برابرى حقوقى زن و مرد لازم مى‏دانند، اما آن را کافى ندانسته و در نهایت فقط «اجتهاد در مبانى‏» و دست‏یابى به «منظرهاى‏» جدید را راه‏حل مى‏دانند . اجتهاد در مبانى از چند مبناى خاص تغذیه مى‏شود . به برخى از آنها اشاره مى‏کنم:
1 . از نظر خداوند نیل به غایت اصلى دین (درک ساحت ربوبى و نیل به تجربه دینى) اهمیت اولى و ذاتى دارد و خداوند براى آنکه به انسان‏ها نحوه تقرب به آن ساحت را بیاموزد، امت‏خاصى را برگزیده است و بر مبناى نحوه زیست‏بالفعل آن امت، احکام جارى در میان آنها و سطح دانش و امکانات عملى آن عصر، نظامى از احکام فقهى را به آنها عرضه داشته است . به این ترتیب، نظام تشریع‏شده از جانب خداوند نیز در تعین خارجى‏اش، مقید به قید «در شرایط معین‏» است و ازاین‏رو با تغییر آن شرایط چه بسا شکل آن احکام نیز دستخوش تحول شود و ناکارآمد گردد . اما در اینجا، به هم خوردن تناسب موجود میان آن مجموعه احکام، با آن هدف مطلوب، به معناى نفى امکان نیل به هدف و غایت مطلوب نیست . در چنین شرایطى دین‏داران مى‏کوشند بر مبناى آن الگوى آرمانى که خداوند در یک امت‏خاص عرضه داشته است، نظام فقهى مناسب را فراهم آورند تا به ساحت تجربه‏هاى دینى راه یابند .
2 . جدا کردن ذاتى و عرضى در دین و قرار دادن فقه (و فقه زن) در میان عرضیات: ذاتیات اسلام آن عناصرى هستند که اسلام بدون آنها، اسلام نیست و دگرگونى‏اش به پیدایش دینى دیگر خواهد انجامید . عرضیات اسلام عبارتند از: زبان و فرهنگ عربى; نظریه‏هاى علمى مطرح شده در کتاب و سنت; حوادث و وقایعى که در تاریخ اسلام رخ داده و ذکر آنها در قرآن و سنت رفته است; پرسش‏ها و پاسخ‏هایى که ذکرشان در قرآن و سنت رفته است .
فقه نیز به سه دلیل، از جمله عرضیات دین اسلام است: 1 . پاره‏اى از احکام فقهى، محصول و مولد رویش پرسش‏هاى تصادفى‏اند - پرسش‏هایى که مى‏توانستند پدید نیایند; 2 . فقه، علمى دنیوى است و براى فصل خصومت و استقرار نظم در جامعه آمده است; 3 . فقه مقید به شرایطى است .
از نظر طرفداران اجتهاد در مبانى، مى‏توان کاملا دینى زیست و به غایت اصلى دین (درک ساحت ربوبى و نیل به تجربه دینى) نزدیک شد، بدون آنکه لازم باشد فقه موجود و احکام فقهى موجود را بدون تغییر نگاه داریم . دین‏دارى در دنیاى مدرن با توجه به سیره عقلاى مدرن (حقوق جدید و حقوق بشر) هم ممکن است و هم مطلوب .
سؤالى که بعد از توضیحات شما پیش مى‏آید، این است که با وجود راه‏هاى دینى براى مقابله با نابرابرى زن و مرد، چرا این نابرابرى هنوز وجود دارد و خواسته‏هاى برابرى‏طلبانه در این زمینه هنوز به هدف نرسیده‏اند؟
پاسخ دقیق به این سؤال، محتاج پژوهش وسیع و روش‏مندى است . به نظر بنده چند دلیل براى این حمایت ذهنى از نابرابرى‏ها (با رضایت دادن به وجود آنها) قابل طرح است:
1 . قدرتمندى و نفوذ نگرش سنتى به زنان در جامعه ما . واقعیت این است که این نگرش سنتى، هم در میان مردم عادى و هم در میان قشرى که قدرت را در ایران امروز در اختیار دارد، نافذ و قدرتمند است;
2 . توسعه‏نیافتگى فن‏آورى معیشتى در جامعه ما . فن‏آورى دو چیز اساسى را تعیین مى‏کند اولا، محدوده آنچه امکان‏پذیر است و ثانیا، هزینه‏هاى نسبى امکاناتى که در اختیار ما قرار دارد . گسترش دایره انتخاب زنان و کاهش هزینه‏هاى نسبى حضور فعال اجتماعى و سیاسى آنها، مى‏تواند جلوى تکرار تبعیض علیه زنان را بگیرد و زمینه را براى برابرى بیشتر آنها فراهم کند;
3 . نوسازى برون‏زا به عنوان الگوى، اندیشه و عمل . غلبه الگوى نوسازى برون‏زا در کشورهاى اسلامى براى چند دهه باعث واکنش‏هایى شده است که یکى از آنها «بنیادگرایى‏» است . اگر به جاى حذف سنت و تقابل با آن، تلاش براى تفسیر مجدد و مدرن سنت صورت گرفته بود و سنت، به عنوان مکمل و یارى‏دهنده و نه به عنوان مانع توسعه به رسمیت‏شناخته شده بود و اگر مسیرهاى متعدد و چندسویه توسعه مورد پذیرش قرار گرفته بود، شاید امروز ما با جنبش روبه‏رشد بنیادگرایى در جهان اسلام مواجه نبودیم . مبلغان و مروجان نوسازى برون‏زا، اگر چه به دنبال احقاق حقوق زنان بودند، اما تحقق این حقوق را به تاخیر انداختند .
با توجه به آنچه گفتید، چه نسبتى میان فمینیسم و نواندیشى دینى مى‏بینید؟ آیا یک نواندیش دینى مى‏تواند فمینیست هم باشد؟
تصور من این است که فمینیسم را هم مى‏توان به صورت یک «گفتمان‏» مورد مطالعه قرار داد و هم به صورت یک «جنبش اجتماعى‏» . کسانى که امروز به عنوان فمینیست‏شناخته شده‏اند، در چند سنخ مختلف قابل طبقه‏بندى هستند . این گرایش‏هاى مختلف یا انواع فمینیسم را مى‏توان به صورت زیر طبقه بندى کرد: 1 . دفاع از برابرى حقوقى و اجتماعى زن و مرد; 2 . دفاع از استقلال هویت زنانه و زنانه‏نگرى; 3 . مؤنث‏گرایى و دفاع از زن‏سالارى; 4 . مذکرستیزى (مرد ستیزى) ; 5 . تلاش براى ارتقاى عملى موقعیت زنان .
دو تعبیر از تعابیر موجود از فمینیسم (دفاع از برابرى حقوقى و اجتماعى زن و مرد و تلاش براى ارتقاى عملى موقعیت زنان) کاملا مى‏تواند با نواندیشى دینى سازگار باشد . اما تا آنجا که اطلاعات و حافظه من یارى مى‏کند، دو تعبیر از فمینیسم (مؤنث‏گرایى و دفاع از زن‏سالارى و مذکرستیزى) کاملا با مواضع و دیدگاه‏هاى نواندیشان دینى در تقابل قرار مى‏گیرد . یک تعبیر باقى‏مانده از فمینیسم (دفاع از استقلال هویت زنانه و زنانه‏نگرى) نیز با احتیاط مورد پذیرش قرار مى‏گیرد; به این معنا که نواندیشان دینى این تعبیر از فمینیسم را براى جدا کردن «تاریخ‏» از «آموزه‏» (یا جدا کردن ذاتى و عرضى دین) مفید مى‏دانند و مى‏کوشند تا از آن براى نقد «رفتار تاریخى دین‏داران‏» بهره بگیرند . اما نگران‏اند که افراط در این گرایش به نوعى از «نسبى‏گرایى‏» بینجامد و به جدایى کامل زن و مرد و نگاه زنانه و مردانه منجر شود . دین، همان‏طور که نباید با نگاه مردانه تفسیر شود، نمى‏تواند در خدمت نگاه زنانه به جهان نیز قرار گیرد . مخاطب ادیان، «انسان‏» ، صرف‏نظر از جنس اوست .
بر اساس توضیحات شما «فمینیسم اسلامى‏» نه تنها ممکن است، بلکه «وجود» هم دارد؟
البته بستگى دارد که این اصطلاح به چه معنا به‏کار برود . اگر معناى آن این است که مى‏توان ضمن پاى‏بندى به ارزش‏ها و بینش‏هاى دینى، از برابرى حقوقى و اجتماعى زن و مرد دفاع کرد، بله، هم ممکن است و هم موجود . فمینیسم اسلامى دعوتى است‏به بازخوانى مجدد تفاسیر ما از متون و نصوص دینى و تاریخى زندگى دینى، با کنار گذاشتن ارزش‏ها و گرایش‏هاى ملهم از مردم‏سالارى . در این نگاه جدید بسیارى از آنچه «بدیهى شریعت‏» تلقى مى‏شده است، مورد پرسش قرار مى‏گیرد و تلاش مى‏شود تا ثابت‏شود که آنها «بدیهى شریعت‏» نیستند، بلکه ناشى از «زیست جهان‏» سنتى ما هستند .

اشاره
1 . آقاى علوى‏تبار در تعریف «مسئله‏» به راهى رفته است که در آن، مسئله‏شناسى در نهایت‏به یک مقوله ذهنى (1) تبدیل مى‏شود و حتى عنصر عینى که در این تعریف پیش‏بینى شده، در نهایت‏به یک مقوله ذهنى منحل مى‏گردد . نکته مهم اینجاست که اساسا یا نابهنجارى (3) ، در مقایسه با الگوى مطلوب یا بهنجار است که معنا و مفهوم پیدا مى‏کند و هیچ پدیده عینى را نمى‏توان به تنهایى مسئله نامید . یک پدیده یا فرآیند هرگاه ناهماهنگ یا ناهمسو با وضعیت مطلوب باشد، مسئله نام مى‏گیرد . حال اگر وضعیت مطلوب، امرى ذهنى و مربوط به برداشت و تلقى افراد باشد، مسئله‏شناسى نیز جنبه ذهنى مى‏یابد و اگر در مقایسه با مجموعه‏اى از مقولات عینى و ارزش‏هاى مستقل و بیرونى تعریف شود، جنبه عینى پیدا مى‏کند . با این وصف، مدعاى ایشان که نظر خود را در مورد مسئله‏شناسى «امر عینى ذهنى‏» مى‏داند، نادرست است .
2 . این نگرش به مسئله‏شناسى در عمل نیز مشکلات متعددى را ایجاد مى‏کند: اولا، نمى‏تواند میان «ناکارکردى‏» هاى واقعى و تلقى افراد جامعه از پدیده‏هاى اجتماعى تفکیک کند; حال آنکه این دو مقوله کاملا از یکدیگر جدا هستند . ثانیا، مسئله‏شناسى را امرى کاملا سیال و نسبى مى‏کند و به صورت کلى نمى‏توان گفت که چه امورى اگر در جامعه رخ دهد، آن را به عنوان یک مسئله یا نابهنجارى در مورد زنان باید تلقى کرد . براى مثال، از منظر ایشان، بهره‏کشى جنسى یا اقتصادى از زنان، تنها زمانى به عنوان یک مسئله تلقى مى‏شود که از نظر خود زنان به عنوان یک امر نامطلوب تلقى شود . ثالثا، هرگز نمى‏توان به صورت کلى از تلاش براى حل مسائل زنان سخن گفت، بلکه هر جامعه متناسب با تلقى «تعداد قابل ملاحظه‏اى از مردم‏» در همان جامعه است که مشخص مى‏کند آیا اساسا مسئله‏اى براى زنان وجود دارد یا خیر . اولین نتیجه این مطلب آن است که کنوانسیون‏هاى بین‏المللى براى حل مسائل زنان از مشروعیت و خاصیت مى‏افتد و الزام‏هاى سیاسى و حقوقى در این مورد بى‏معناست; چرا که اساسا سخن از «مسئله بین المللى زنان‏» امرى نابجاست و ... .
باید اضافه کرد که تعریف ایشان از مسئله آن‏قدر مبهم است که تشخیص آن تنها به مسئله‏ها و سلیقه‏ها باز مى‏گردد . واژه «تعداد قابل توجهى از مردم‏» ابهام دارد و براى مثال، نشان نمى‏دهد که اگرچه تعدادى از زنان ایران به امرى باور داشته باشند، آن را باید مسئله زنان دانست . به همین ترتیب، عبارت «فاصله غیرقابل‏قبولى میان واقعیت‏ها و آرمان‏ها» نیز ابهام دارد . با چه معیار و شاخصى مى‏توان نشان داد که در باور آنان، این فاصله غیر قابل قبول است؟ وانگهى اگر براى نمونه 30% از زنان ایران به این باور رسیده باشند و 30% دیگر به عکس آن معتقد باشند، چه باید کرد؟ آیا در این‏گونه موارد مى‏توان که نظر اکثریت ملاک تشخیص مسئله است و وضعیت اقلیت زنان را بر اساس راى اکثریت تنظیم مى‏کنیم؟ اگر اکثریت زنان یک استان یا یک شهر معتقد به وجود چنین فاصله‏اى باشند، ولى اکثریت زنان یک استان دیگر چنین اعتقادى نداشتند، آیا مى‏توان آن را یک مسئله تلقى کرد و آیا مى‏توان گفت که براى هر استان یک برنامه اصلاحى خاص پیش‏بینى شود؟ از سوى دیگر، آیا سنجش‏هاى علمى مى‏تواند نظر تعداد قابل‏توجه (یا اکثریت) را نشان دهد یا لزوما باید به سیستم راى‏گیرى مستقیم یا غیر مستقیم وارد شد؟
در مجموع به نظر مى‏رسد که تلقى آقاى علوى‏تبار از مسئله زنان با پرسش‏ها و چالش‏هاى فراوانى مواجه است و نیاز به تامل بیشتر دارد .
3 . ایشان مسائل زنان ایران را در چهار محور خلاصه کرده است: نابرابرى حقوقى میان زن و مرد; نابرابرى فرصت میان زنان و مردان; فرهنگ مردسالار و کلیشه‏هاى جنسیتى، و فقدان نهادهاى مدنى معطوف به دلبستگى‏هاى زنان . معلوم نیست که بنابر مبناى خود ایشان، آیا این محورها از طریق یک سنجش علمى یا رفراندوم به دست آمده است‏یا مبناى دیگرى براى شناسایى داشته است . البته این محورها مشابهت کامل با مطالبات جنبش‏هاى فمینیستى در غرب دارد . همین مشابهت، این گمان را تقویت مى‏کند که جناب آقاى علوى‏تبار و هم‏فکران ایشان به جاى اینکه زحمت‏بررسى‏هاى علمى را بر خود هموار دارند، صرفا با مطالعه اندیشه‏هاى آنان و یا از برخورد با قشرى از زنان که چنین الگوهایى داشته‏اند، به تعمیم و قیاس دست زده‏اند . در یک پژوهش میدانى، براى سنجش نظرات زنان، نخست‏باید مفاهیم گفته‏شده در این محورها را به درستى و به صورت عینى تبیین نمود و حتى مفاهیم بدیل آنها را نیز معرفى کرد .
متاسفانه واژه‏هایى چون «برابرى حقوقى‏» ، «برابرى فرصت‏ها» ، «فرهنگ مردسالار» و «کلیشه‏هاى جنسیتى‏» حتى براى نخبگان فرهنگى ما نیز داراى یک مفهوم مشخص و مورد توافق نیست (4) . حتى با بررسى تعدادى از آثار مى‏توان نشان داد که در بین روشن‏فکران دینى هم این واژه‏ها داراى یک مفهوم و معناى روشن نیست . راستى در این شرایط، چگونه مى‏توان گفت که تعداد قابل توجهى از اقشار مختلف زنان ایران باور دارند که در جامعه ما نابرابرى فرصت‏ها یا کلیشه‏هاى جنسیتى وجود دارد؟
در مقابل، بر اساس شواهد مختلف مى‏توان حدس زد که زنان ایرانى بیش از آنکه به برابرى یا مشابهت‏حقوقى با مردان تمایل داشته باشند، به حقوق متناسب با شرایط روحى و جسمى خود در چارچوب الگوى خانواده باور دارند و از تضییع حقوق خود در مناسبات خانوادگى و اجتماعى شکوه مى‏کنند . در مورد کلیشه‏هاى جنسیتى نیز مى‏توان ادعا کرد که اکثریت زنان ما به نقش‏هاى ویژه زنان با حفظ حقوق عادلانه، بیشتر تمایل دارند تا از یکسان سازى نقش‏هاى مردانه و زنانه .
البته بنا بر دیدگاه آقاى علوى‏تبار، این دو فرضیه باید مورد سنجش زنان ایرانى قرار گیرد تا درستى آنها معلوم شود و بنا بر نظر ما باید یک الگوى مطلوب ارزشى را به عنوان معیار مسئله‏شناسى قرار داد که البته در این الگو باید در مقام اجرا - هرچند به‏طور اجمالى - مورد پذیرش عمومى قرار گرفته و نخبگان نیز در آن به تفاهم اجتماعى رسیده باشند .
4 . در بخش دیگرى از این گفت‏وگو از «دین‏دارانى که مایل به حضور دین در عرصه عمومى و الهام‏گیرى قوانین موضوعه از احکام و ارزش‏هاى دینى بوده‏اند، یاد شده است و آنها را در سه دیدگاه براى مقابله با نابرابرى‏هاى حقوقى زن و مرد خلاصه کرده است . اما در همان نگاه نخست، دست‏کم دو ایراد به این تقسیم بندى وارد است: نخست آنکه این دسته بندى همه دیدگاه‏هاى موجود را نشان نمى‏دهد و دیگر آنکه دیدگاه سوم را نمى‏توان جزء دیدگاه‏هایى دسته‏بندى کرد که معتقد به «حضور دین در عرصه عمومى‏» و «الهام‏گیرى قوانین موضوعه از احکام و ارزش‏هاى دینى‏» هستند . نکته دوم را در جاى دیگر باید به تفصیل مورد بررسى قرار داد . (5) تنها اشاره کنیم که آقاى علوى‏تبار در همین‏جا، غایت اصلى دین را، نیل به تجربه دینى مى‏داند و فقه و احکام اسلامى را در میان عرضیات دین (همچون زبان و فرهنگ عربى، و حوادث و وقایعى که در تاریخ اسلام رخ داد و . .). قرار مى‏دهد . وى فقه و شریعت اسلامى را مقید به زمان مى‏داند و معتقد است که هیچ ضرورتى ندارد که آنها را بدون تغییر نگاه داریم و مى‏توان با توجه به سیره عقلاى مدرن (حقوق جدید و حقوق بشر) هم دین‏دارى کرد . با این وصف، معلوم نیست که ایشان چگونه دیدگاه سوم را از جمله روش‏هایى مى‏داند که «الهام‏گیرى قوانین موضوعه از احکام و ارزش‏هاى دینى‏» را باور دارند .
اما در مورد نکته اول، باید به یاد داشت‏که دیدگاه‏هاى موجود، منحصر در این سه دیدگاه نیست . آنچه در دیدگاه امام خمینى‏قدس سره مطرح است، در ذیل هیچ یک از این سه دیدگاه قابل رده‏بندى نمى‏باشد . از نظر امام‏قدس سره، «حکومت فلسفه عملى تمامى فقه در تمامى زوایاى زندگى بشرى است‏» و ایشان هدف اصلى اسلام و انقلاب را «پى‏ریزى تمدن نوین اسلامى‏» در عصر کنونى مى‏داند . البته این نکته نیاز به بحث‏هاى تفصیلى دارد .
5 . آنچه در اینجا با عنوان «فمینیسم اسلامى‏» از آن یاد شده است، با اصطلاح رایج تطابق ندارد و ظاهرا ایشان مفهوم خاصى را براى خویش جعل کرده است . (6)
پى‏نوشت:
1. Subjective
2. Problem
3. Anormality
4) خوانندگان محترم را به کتاب نظام حقوق زن در اسلام از شهید مرتضى مطهرى ارجاع مى‏دهیم که در آنجا «برابرى حقوقى‏» را به دو معناى مشابهت‏حقوقى یا عدالت‏حقوقى تفسیر کرده‏اند .
5) از جمله رک: مقاله «سنت و مدرنیته‏» از اکبر گنجى که در همین شماره از بازتاب اندیشه انعکاس یافته است . آقاى علوى‏تبار از هم‏فکران آقاى گنجى است و دقیقا همان چارچوب‏هاى ارائه شده در آن مقاله نیز در اینجا تحت عنوان «اجتهاد در مبانى‏» مطرح شده است . اکبر گنجى در آنجا نشان داده است که این مبانى، تنها به پذیرش دین در عرصه خصوصى مى‏انجامد و یکى از بخش‏هاى پروژه روشن‏فکران دینى در سال‏هاى اخیر، تحقق سکولاریسم است . گنجى در پایان، هم‏فکران خود را به صراحت و پرهیز از پنهان‏کارى دعوت کرده است .
6) رک: محمد رضا زیبایى نژاد، درآمدى بر نظام شخصیت زن در اسلام، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، ص 116 .

 


  منبع مقاله :                          

  نام نویسنده :  علیرضا علوى‏تبار

  دیگر صفحات این مقاله :