اگر فمینیسم تنها مدتى استبر عرصه ادبیات کشور ما سایه افکنده، اما رگههاى این پدیده نوظهور داراى قدمت نسبتا طولانى در تاریخ تفکر جوامع غربى است. در واقع، این تفکر جدید همچون سایر کالاهاى غربى داراى پیامدهاى مثبت و منفى بوده و تاثیرات متفاوتى از خود بر جاى گذاشته است. این نهضتبا شعارهاى به ظاهر زیبا پا به عرصه حیات نهاد و به زودى سراسر دنیا را فرا گرفت. مبانى سست معرفتشناختى و فلسفى این تفکر، همچون همه تفکرات و نظریات ساخته بشر حکایت از تجربه ناقص بشرى در نظریهپردازى دارد و همچون همه نظریات علمى در عرصههاى سیاسى، اجتماعى و به ویژه اقتصادى - که پس از چند صباحى نادرستى آن بر بنیانگذاران و نظریهپردازان آن معلوم گردید - حکایت از توجه نداشتن به ویژگىهاى فطرى و تنکردى (فیزیولوژى) و نیز توجه ننمودن به فلسفه وجودى تفاوتهاى فطرى در عالم خلقت دارد و همین مساله موجب مىشود که به زودى بطلان و پوچى این نظریات بر همگان روشن گردد. دقیقا بر همین اساس و به دلیل درک نادرست تفاوتهاى عاطفى - احساسى و جسمى میان زنان و مردان، فمینیسم پا به عرصه حیات گذاشته و با شعارهاى فریبنده در کمترین زمان، امروزه به عنوان نهضت رهایى بخش زنان قلمداد مىشود! از اینرو، امروزه این پدیده در عرصههاى گوناگون علوم انسانى، از جمله جامعهشناسى، علوم سیاسى، علوم تربیتى، روانشناسى و مانند آن جا باز کرده است.
آنچه را این مقال کوتاه در پى تبیین آن است، اشارهاى گذرا به زمینههاى پیدایش و نیز گرایشها و شاخههاى موجود فمینیسم و نیز تاثیرات مثبت و منفى آن در عرصههاى اجتماعى است. اگرچه بررسى دقیق و موشکافانه این پدیده، به ویژه نقد مبانى فکرى و معرفتشناختى آن، مجالى وسیع مىطلبد، اما این مقال کوتاه بر آن است تا فرایند شکلگیرى این پدیده غربى را بررسى و آثار و پیامدهاى آن را در این جوامع بررسى نماید و در مجموع، میزان موفقیتیا شکست آن را مورد داورى قرار دهد. توجه به این موضوع از آن رو، بیشتر اهمیت مىیابد که مىبینیم متاسفانه مدتى است که این پدیده در عرصه ادبیات جدید ما رسوخ نموده و تاثیرات منفى بسیارى از خود بر جاى گذاشته است.
تعریف فمینیسم
فمینیسم (Feminism) واژهاى فرانسوى است که به آنچه در قرن
نوزدهم در امریکا، به عنوان «جنبش زنان» معروف بود، اطلاق
مىشود. این اصطلاح، که بى کم و کاست وارد سایر فرهنگها شده
است، به مجموعه متنوعى از گروهها اطلاق مىشود که هر یک به نحوى
در پیشبرد موقعیت زنان تلاش مىکنند. امروزه نیز این جنبش همه
فعالیتها و اقداماتى را که در همه زمینهها، با هدف پایان دادن
به تابعیت و وابستگى زنان و رهایى آنان از بند اسارت و احیاى
حقوق آنها تلاش مىکنند، در بر مىگیرد (1) .
در تعریفى دیگر، گفته شده که «فمینیست» کسى است که معتقد باشد
زنان به دلیل جنسیتخود، دچار تبعیض شدهاند و خواستها و
نیازهاى معینى دارند که نادیده گرفته شده و یا ارضا نگردیده است.
اگر این نیازها ارضا شود، تغییرات بنیادین در نظام سیاسى -
اجتماعى و اقتصادى رخ مىدهد (2) . و سرانجام، فمینیسم به «آئینى
که طرفدار گسترش حقوق ونقش زن درجامعه است» تعریف شده است (3) .
روشن است که هر چند فمینیستها امروزه توافق چندانى بر اصول و
مبانى فکرى و عقیدتى خود ندارند، اما در اوصاف و ویژگىهاى
مزبور، اجمالا این موضوع مورد اتفاق همه جنبشهاى فمینیستى است
که هر حرکت، نهضت و قیامى که با هدف ارتقاى اوضاع و شرایط زنان
در جوامع گوناگون دنیا صورت گیرد، مىتوان بر آن رنگ و برچسب
فمینیستى زد.
ماهیت نهضت فمینیستى
هدف نهایى مبارزه جنبشهاى فمینیستى علاوه بر احیاى حقوق از
دسترفته زنان، که ناشى از تبعیض جنسى و بىعدالتى در جوامع غربى
مىباشد، بر این پایه استوار است که گروهى از فمینیستهاى افراطى
مردان را دشمن سازشناپذیر زنان قلمداد مىکنند و با احیاى
جنبشهاى فمینیستى، خواهان استقلال و در نهایت، خودمختارى کامل
زنان هستند. در مقابل، فمینیستهاى معتدل معتقدند که مردان
متحدان بالقوهاى در مبارزه براى دستیابى به برابرى دو جنس مذکر
و مؤنثبه حساب مىآیند. این گروه حمایت عملى مردان را از نظر
سیاسى ضرورى مىدانند; زیرا قدرت سیاسى عملا در دست مردان است.
اینان بر خلاف گروه اول، به مردان نیز اجازه مىدهند که مدعى
داشتن هویت فمینیستى در مبارزه براى احیاى حقوق زنان باشند (4) .
در حقیقت، هویت مبارزات فمینیستى را مىتوان از یک سو، کسب
استقلال و برترى و تفوق زنان بر مردان (دیدگاه افراطى) و از سوى
دیگر، احیاى حقوق طبیعى زنان به عنوان یک شهروند درجه یک همپاى
مردان و برخوردار از مواهب طبیعى و امکانات زندگى دانست.
تاریخچه تکوین و مرورى بر جنبشهاى فمینیستى
پس از سپرى شدن هزاره جهل و نادانى فرهنگ و تمدن قرون وسطایى
غربى و ظهور عصر نوزایى و روشنگرى، اندیشمندان و متفکران از
اواخر قرن 17 تا اواخر قرن 18، تحت تاثیر اکتشافات جدید علمى و
فلسفى و نیز فنآورى این دوره، بنیان فکرى و جهانبینى نوینى را
پایهگذارى نمودند. دستکم پیامد نهضت رنسانس، فروریختن مناسبات
اجتماعى و زیر سؤال رفتن بسیارى از ارزشها و هنجارهاى رایج آن
دوران بود. از این پس، نحلهها و مکاتب مهم فلسفى، سیاسى و
اقتصادى یکى پس از دیگرى به منصه ظهور رسیدند. تفکرات و نظریات
نوین اندیشمندانى همچون نیوتن و گالیله از جمله نظریات این دوران
است که تاثیرات ژرفى بر تعیین نوع نگرش و نیز جهانبینى جدید بشر
از خود بر جاى گذاشت. و در عرصه سیاست و اخلاق نیز تاثیر عمیقى
داشت که از آن جمله، مىتوان به اعلامیه حقوق بشر فرانسه (1789
م) و نیز نظریه حقوق طبیعى افراد اشاره کرد که اساس اعلامیه
استقلال امریکا در سال 1776 م گردید.
این نگرشها و تفکرات نوین، جهان را به دو نوع و گروه تعقلى و
غیرتعقلى تقسیم نمود. دنیاى تعقلى و عینى دنیایى است که مبناى
عمل انسانى بوده و قابل فهم و عمل و محصول دنیاى تعقلى اوست. اما
دنیاى غیر تعقلى شامل مجموعه دنیاى ذهنى، ارزشها و اخلاقیات و
به طور کلى، عواطف و احساسات افراد است. جهان تعقلى و عینى، جهان
اولى و جهان ذهنى و غیر تعقلى جهان ثانوى و در مرتبه دوم قرار
دارد.
دقیقا همین اساس و مبناى تقسیمبندى جهان زمینه پیدایش تفکرات
فمینیستى را فراهم آورد; زیرا از نظر اندیشمندان و متفکران دوره
عصر روشنگرى، مردان به دنیا و جهان تعقلى اولى و زنان به دنیاى
غیر تعقلى و ثانوى تعلق دارند به گونهاى که با مراجعه به آثار
متفکران و اندیشمندان آن دوران، به خوبى درمىیابیم که وقتى حتى
از اطلاق «حقوق طبیعى» جامعه بشرى صحبت مىشود، منظور، حقوق
مردان است و هرگز این حقوق به زنان و بردگان تعلق ندارد (5) .
حتى در اعلامیه حقوق بشر فرانسه هم هیچ حقى براى زنان مطرح نشده
بود. اعلامیه معروف حقوق بشر که به سال 1791 در اوایل انقلاب
کبیر فرانسه منتشر شد نیز ابتدا به نام «حقوق مردان» معروف بود
(6) .
جالب توجه آنکه علاوه بر موارد مزبور، آثار متفکران بزرگى همچون
جان لاک در کتاب دومین رساله و ژان ژاک روسو در کتاب استدلالى بر
اقتصاد سیاسى و نیز امانوئل کانت در کتاب مناسبات بین دو جنس نیز
متاثر از افکار حاکم بر این دوره بوده است. در این آثار،
هیچگونه حقوقى براى زنان مطرح نشده و منکر هرگونه حق طبیعى براى
آنان شدهاند.
در بورژوازى متوسط انگلیس زنان امنیت انسان دوستانه بورژوازى
کلان را نداشتند. آنها وقتى که مىخواستند نیازهاى خود و
فرزندانشان را برآورده سازند، بامشکلات عدیدهاى مواجه مىشدند.
مارى ولى استون کرافت در سال 1791 با الهام از انقلاب فرانسه یک
مقاله فمینیستى تحت عنوان «دادخواستى براى حقوق زنان» منتشر کرد
که در آن بر آیین روسو و ایستار انقلابیون فرانسه و بورژوازى همه
کشورها که دختران را از برابرى آموزشى با پسران محروم مىکند
شورید (7) .
در سال 1793، زنان پس از شرکت فعالانه در جنگ 1792 سه سؤال زیر
را به نمایندگى مجلس فرانسه تقدیم داشتند:
الف - آیا گردهمایى زنان در پاریس مجاز است؟
ب - آیا زنان مىتوانند از حقوق سیاسى برخوردار بوده و نقشى فعال
در امور دولتى داشته باشند؟
ج - آیا زنان مىتوانند در انجمنهاى سیاسى و یا انجمنهاى مردمى
گردهم آیند و مشاوره کنند؟
اعضاى مجلس با اعلام راى منفى به این سه سؤال، موجبات «مرگ
سیاسى» زنان را فراهم آوردند (8) .
در خصوص جنبشهاى فمینیستى، شاید بتوان عملىترین و اولین جنبش
را حرکتهاى ضد بردهدارى در امریکا و نیز بهبود وضع کارگران در
امریکاى شمالى به رهبرى فرانسیس رایتبه سال 1830 دانست که اولین
اجتماع آزاد و مختلط را براى بردگان و دیگر شهروندان امریکایى به
وجود آورد. این نوع حرکتها ارتباط نزدیکى با نهضتهاى زنان در
امریکا داشت. در اولین گردهمایى جهانى، که براى دفاع از حقوق
زنان به سال 1848 در راستاى جنبشهاى ضد بردهدارى در لندن تشکیل
شد، به زنان حق شرکت در یک تالار با مردان داده نشد (9) .
البته، فمینیسم به عنوان یک جنبش سیاسى به سال 1848 با نام
«نهضتسیکافالز» در امریکا مطرح شد. در همین سال بود که اولین
منشور دفاع از حقوق زنان در کشور امریکا اعلام شد. از آن پس،
دانشمندانى همچون آگوست کنت (1857) و جان استوارت میل (1869)
نظریه برابرى زن و مرد را در چارچوب حقوق فردى و اومانیستى مطرح
کردند (10) . در مجموع، نهضت فمینیسم در جوامع غربى تا اواخر قرن
نوزدهم توفیق چندانى نداشت، اما در اوایل قرن بیستم، اولین بار
نهضت طرفدارى از حقوق زنان در انگلیس به رهبرى پاتک هورست آغاز
و در بدو جنگ جهانى اول تا سال 1919 توانست تاثیرات عمیقى در
جامعه انگلیس از خود بر جاى گذارد. شعارهاى این جنبش «رسیدن زنان
به حق راى، کار و آموزش» بود که در سال 1918، براى اولین بار
زنان انگلیسى به حق راى دستیافتند.
در فرانسه نیز فمینسیم مردمى که در نیمه اول قرن 19 در این کشور
پدید آمد، اساسا توسط زنان طبقه متوسط و کارگر حمایت مىشد. این
جنبشخواهان حقوق سیاسى واقتصادى براى زنان بود و بر این اصل
تکیه داشت که این حقوق نخستبوسیله مبارزه کارگران براى یک جامعه
سوسیالیستى بهدست مىآید. بدین سان، در این تئورى، زنان عاملان
اصلى آزادى شخصى خودنبودهاند. زیرا، علىرغم آن که مبارزات
سرسختانه آنان براى به دست آوردن حقوق خود، کاملا با مخالفتشدید
سوسیالیستهامواجه مىشد، اما به این نتیجه منطقى نرسیدند که
رهایى زنان فقط به دستخود آنان میسر مىشود (11) .
دسترسى به آموزش در تمامى سطوح براى فمینیستهاى قرن 19 پیروزى
بزرگى به شمار مىرفت. در فرانسه، طرفداران حقوق اجتماعى زن براى
دسترسى دختران به آموزش متوسط مبارزه بسیار سختى را آغاز کردند.
دسترسى به دانشگاه در پایان قرن 19 براى زنان ممکن شد که آن هم
مقاومتشدید مردان را به همراه داشت (12) .
پس از جنگ جهانى دوم نیز اولین موفقیت نهضت فمینیستى تصریح به
برابرى حقوق زن و مرد در اعلامیه حقوق بشر بود که از سوى سازمان
ملل در سال 1945 منتشر گردید. از این پس، و به ویژه پس از دهه
60، جنبشهاى فمینیستى از یک جنبش براى کسب برابرى حقوق زنان و
مردان به یک نهضت جدید فکرى تبدیل گردید که کاملا با نهضت اولیه
فمینیستى تفاوت ماهوى داشت: فمینیستهاى جدید، به ویژه پس از دهه
80، خواهان برابرى کامل زن و مرد در تمامى عرصه از جمله، آموزش،
حقوق و سیاستشدند و شعار جنبشهاى فمینیستى به شعار «زنان بدون
مردان و با رفتارهاى مردانه» تبدیل گردید.
علاوه بر جنبشهاى فمینیستى در مغرب زمین، در جوامع سوسیالیستى و
کمونیستى و در میان متفکران مارکسیسم نیز از حقوق زنان و نیز
بیان مرارتها و سختىهایى که زنان در جوامع سرمایهدارى و غربى
تحمل کردهاند، سخن به میان آمده است. مباحث مشهور کارل مارکس در
خصوص «حقوق کارگران»، «از خود بیگانگى»، «جبر مادىگرایى» و
مانند آن در این خصوص قابل ذکر است (13) .
در آغازین روزهاى قرن بیستم مسائل متعددى که از قرون وسطى به ارث
رسیده بود، ذهنیت فمنیستهاى غربى را به خود معطوف کرد. و لذا
جنبش فمینیستى را در این قرن سبک و سیاقى دیگر بخشید. برخى از
این مسائل عبارتند از:
- اعتراف به «مرگ مدنى» زن در خانواده و خلع ید از او در امور
اقتصادى و سیاسى در قرن شانزدهم در فرانسه.
- طرد اخلاق جنسى دوگانه در قرن هفدهم توسط زنان انگلیس.
- این بینش زنان فرانسوى در آغاز قرن نوزدهم که براساس آن آزادى
زنان از آزادى تمام کارگران جدایىناپذیر است.
این آراء با اعمال بدیعى پیوند داشت: مقاومتها و قیامهاى
ملکهها، شاهزادگان، بورژواها، عوام، زنان روستایى، کارگران و.
.. که به آنان امکان داد تا در برابر موانعى که بر سرراه جنبش
آنها ایجاد شده بود چیرگى یابند و سدهایى که موجب ایجاد موانع
شده بود، از پیش پا بردارند.
مبناى شکلگیرى نهضتهاى فمینیستى
از جمله عوامل اصلى شکلگیرى جنبشهاى فمینیستى، تبعیض و
بىعدالتى جنسى است. هم تحلیلهاى مارکسیستى و هم تحلیلهاى غیر
مارکسیستى مؤید این سخن است. در نظریات مارکسیستى، زنان به عنوان
مستعمره و زیر دست مردان و تحت نظارت نظام جنسى ناعادلانه قرار
گرفتهاند، ایدئولوژى حاکم بر جامعه مردسالار سرمایهدارى نیز
آنان را همچون کارگران به اسارت و بردگى مىکشد و بسان کالا خرید
و فروش مىکند.
علت اصلى ظهور جنبش فمینیستى در جوامع غربى در واقع ظلم و
ستمهایى است که در این جوامع نسبتبه زنان شده و آنان از حقوق
طبیعى خود محروم ماندهاند. این گروه ریشه و بنیان ستمها و
استبداد حاکم بر زنان را در وابستگى اقتصادى آنان به مردان و نیز
وجود نظام خانواده مردسالار مىدانند. از اینرو، باید دستبه
اقدامى زد تا زنان از نظر اقتصادى به مردان وابسته نباشند. البته
فرایند تصاعدى جنبشهاى فمینیستى در عصر حاضر، به نحوى دیگر
امکان ظهور یافته و در قالبى نو و نظامهاى جدید اینک نیز زنان
از حقوق طبیعى به گونهاى دیگر محروم مانده و مورد تبعیض جنسى
قرار دارند. فرایند صنعتى شدن جوامع در کنار ظهور دولتهاى
مردمسالار، اساسا روابط سنتى حاکم بر این جوامع، به ویژه جوامع
ماقبل صنعتى را دچار بحران و دگرگونى نموده است. بدینسان، با
تغییر جوامع پسانوگرا، روابط نوین حاکم بر این جوامع مجددا دچار
تحول و دگرگونى گردید. در این چرخه تغییر، نهادى که بیش از همه
دچار بحران هویت گردید، نهاد خانواده بود; نقش زنان در خانواده و
منزلتسنتى آنان متحول شد. از یک سو، به دنبال ظهور حکومتها و
دولتهاى مردمسالار، نفوذ زنان طبقات بالا به میزان قابل توجهى
کاهش یافت و از سوى دیگر، در طبقات پایین نیز زنان به دلیل صنعتى
شدن دست از کارهاى سنتى خود شستند و - به میزان قابل توجهى قدرت
اقتصادى خود را به دلیل ناتوانى از رقابتبا واحدهاى تولیدى جدید
- از دست دادند.
از دیگر عوامل شکلگیرى نهضت فمینیستى در جوامع غربى، وجود
خشونتخانگى شدید مىباشد. خانه غالبا به عنوان پناهگاه امنیت و
خوشبختى تصور مىشود. به عکس، در این جوامع، این مامن به جایگاهى
خشن تبدیل گشته است. تا اواخر قرن نوزدهم، هیچ قانونى در
انگلستان وجود نداشت که مانع از آن شود که مرد همسرش را مورد
آزار جسمى قرار دهد، به استثناى آسیب جدى یا قتل.
آزار و تجاوز جنسى نیز از دیگر عوامل زمینهساز شکلگیرى نهضت
فمینیستى در جوامع غربى است. هر چند اساسا شکلگیرى نهضت
فمینیستى در این جوامع براى احیاء حقوق زنان و از جمله ایجاد
اشتغال براى آنان بوده، با این وجود، همین تعداد اندک زنان شاغل
نسبتبه مردان نیز، از اندک حقوق بهرهمند بودند. از جمله براى
زنان شاغل در محیطهاى کار، میزان خشونت و آزار جنسى به مراتب
بیشتر بوده است. آزار جنسى در محل کار مىتواند به عنوان
استفاده از اقتدار شغلى یا قدرت به منظور تحمیل خواستهاى جنسى
تعریف شود (15) .
علاوه بر آزار جنسى تجاوزات جنسى نیز از دیگر عوامل زمینهساز
نهضت فمینیستى بوده است. از میزان تجاوزات جنسى گزارش شده به
پلیس، - هر چند این رقم ممکن است تا پنجبرابر آمار رسمى باشد -
در یک بررسى درباره 1236 زن در لندن آشکار ساخت که از هر شش تن
یک نفر مورد تجاوز قرار گرفته بود و از هر پنج تن بقیه، یک تن
توانسته بود با مبارزه مانع اقدام به تجاوز شود (16) .
و در پایان روزهاى قرن بیستم، فمینیستها به خوبى فهمیدهاند که
براى توسعه خود نیاز به وضعیت عینى، اقتصادى، اجتماعى دارند.
آنها مىدانند که مبارزه براى تسلط بر تولید مثل میلیونها زن که
امید زندگى آنان 45 سال است، از سوء تغذیه رنج مىبرند و
بىسوادند و در جهل بسر مىبرند، از بیمارىهاى حاد و نبود کامل
بهداشت صدمه مىبیند، و عامل تولیدمثل و مستخدم خانه هستند،
تقریبا چنین مبارزهاى [در جوامع غربى با این اوصاف] غیر ممکن
است (17) .
گرایشها و نحلههاى فمینیستى
همانگونه که گذشت، نمىتوان جنبش فکرى فمینیسم را جنبش واحد و
یگانه دانست. عمدهترین مکاتب گرایشهاى فمینیستى (18) را
مىتوان به جنبشهاى لیبرال، رادیکال، سوسیال و مارکسیست تقسیم
نمود. هر چند همه جنبشهاى فمینیستى معتقدند که زنان موجوداتى
فرو دست و شهروند درجه دوم هستند و باید براى رهایى و آزادى آنان
و احقاق حقوقشان مبارزه کرد، اما در کیفیت مبارزه و نیز چگونگى
کسب آزادى و استقلال آنها توافق چندانى ندارند و از اینرو، به
شاخههاى متعددى تقسیم مىشوند:
1- فمینیسم لیبرال
فمینیستهاى لیبرال به بحثحقوق برابر براى زنان و برخوردارى
آنان از همه حقوق شهروندى همچون مردان مىپردازند و ریشه ظلم و
ستم بر زنان را فقدان حقوق مدنى و فرصتهاى کافى و برابرى آموزشى
در جوامع مدنى غربى مىدانند. این مکتب همچون سایر جنبشهاى
لیبرال بر آن است تا بدون تغییر بنیادین اجتماعى و سیاسى و با
حفظ نظام موجود، با اصلاحاتى چند، حقوق و موقعیت زنان را ارتقا
بخشد. طرفداران این مکتب مدعىاند که زنان چون مانند مردان
انساناند باید از حقوق طبیعى مساوى برخوردار باشند و هرگز جنسیت
تعیینکننده حقوق افراد نیست.
2- فمینیسم رادیکال (انقلابى)
گرایش رادیکال فمینیسم، بیش از هر چیز، بر احساسات و روابط شخصى
تکیه مىنماید. این گرایش جدید نابرابرىها و تبعیضهاى جنسى را
حاصل نظام خانواده مردسالار مىانگارد و بر خلاف جنبش لیبرال، که
بر حفظ وضع موجود تاکید مىکند، معتقد است که وضعیت نابرابر
اجتماعى باید از اساس متحول شود و ساختار و بنیان خانواده و نظام
مردسالارانه برچیده شود. همچنین در مقابل این عقیده که ریشه
تبعیض و فرودستى زنان را در جوامع مدتى غربى، وضع قوانین
مردسالارانه و نظام خانواده مبتنى بر مردسالارى مىانگارد، ریشه
نابرابرى و تبعیض و فرودستى را در تمامى عرصههاى حیات اجتماعى و
حوزههاى بشرى قلمداد مىنماید. از اینرو، خواستار تغییر کل
ساختار حاکم بر این جوامع است.
زنگرایان و به اصطلاح، فمینیستهاى افراطى و یا انقلابى این نظر
را که زن موجودى «خانهدار»، «فرزندزا» و «خود دیگر بین» و
مردها نیز «نان آور»، «پدر» و «من اصلى» هستند، انکار مىکنند
(19) . شالامیت فایرستون معتقد است که تفاوت میان مردان و زنان
مبناى زیستى دارد. زنان به دلیل تفاوتهاى تناسلى خود و به این
که ناگزیرند از نوزاد مراقبت کنند، از لحاظ جسمى ضعیفتر از
مرداناند و همین موضوع موجب روابط اجتماعىاى شده است که زنان
براى تامین امنیت جسمانى خود به وابستگى به مردان تن مىدهند.
نهادهاى اجتماعى، به ویژه آداب جنسى و پرورش کودک، که سلطه مردان
را تقویت مىکنند، این ضرورت را تشدید کرده است. ولى امروزه با
پیشرفت فنآورى، این سلطه مردان ضرورت خود را از دست داده; زیرا
زنان را از اجبار به بچهدار شدن رها ساخته است و از اینرو،
مردان و زنان هر دو مىتوانند در بچهدارى سهیم شوند (20) .
در مقابل، برخى دیگر از فمینیستهاى افراطى تبیین زیستشناختى
تبعیض و نابرابرى زنان را انکار نمودهاند و این مقولات را
مفاهیمى اجتماعى مىدانند که در خدمت منافع گروه حاکم اجتماع است
و چون زنان، به خودى خود، طبقهاى را شکل مىدهند، مقوله زن
همچون مقوله مرد، نه یک مقوله زیستى ثابت، بلکه مقولهاى سیاسى و
اقتصادى است و آنچه ضرورى مىنماید از بین بردن اصل تمایز جنسى
است (21) .
3-مارکسیسم فمینیسم
این گرایش حاصل تلاش زنان براى گسترش نظریات مارکسیستى است و
برگرفته از آراء و اندیشههاى مارکس درباره زن و نیز نظرات انگلس
در کتاب منشا مالکیتخصوصى و خانواده مىباشد. این نظریات براى
رفع استثمار و احیاى حقوق برتر زنان در جوامع سرمایهدارى پدید
آمده است. در جوامع سرمایهدارى، زنان به عنوان نیروهایى مولد در
حوزه خانواده، که روابط تولیدى را بازآفرینى مىکنند و نقش
بسزایى در مراقبت از نیروى کار و پرورش نسل کارگران بر عهده
دارند، تنها نظام سرمایهدارى از کار بىمزدشان سود مىبرد.
علاوه بر این، این گروه با تکیه بر نظریه مورگان درباره
مادرسالار بودن جوامع اولیه بشرى، معتقدند که پیدایش الکیتخصوصى
در جوامع موجب اسارت زنان شده است و تا زمانى که نظم، مالکیت و
خانوداه سرمایهدارى وجود دارد، این اسارت تداوم خواهد داشت.
سرمایهدارى بر حفظ کارخانگى به شکل امروزى آن مىکوشد و با
اجتماعى شدنش مخالف است، مارکس و انگلس بر همین اساس، نظریه حدف
خانواده به عنوان کوچکترین واحد اقتصادى جامعه را مطرح
کردهاند. از نظر انگلس خانواده نوین بازتابى از روابط استثمارى
مرد به زن و فرزندان است. در این نوع خانواده با زن به عنوان
عنصر تولید، برخورد نمىشود و او در نقش خدمتکار خصوصى ایفاى نقش
مىکند (22) .
تفسیر دیگرى که از این نوع گرایش وجود دارد به اعتقاد برخى
کاملترین توضیحات فمینیسم مارکسیستى است. میشل بارت در کتاب
خود، تحت عنوان ستم امروز بر زنان هدف از تحلیل خود را در این
باره، رد این نظریه مىداند که استثمار زنان مبتنى بر تفاوتهاى
زیستى میان مردان و زنان و با توجه به ضرورتهاى نظام
سرمایهدارى است نه بر ایدئولوژىها و عقاید مسلط و حاکم (23) .
4- سوسیال فمینیسم
این جریان فکرى پس از دهه هفتاد میلادى و در ادامه اصلاح
اشتباهات فمینیسم رادیکال و متاثر از آن پدید آمده و در واقع،
معجونى از گرایش مارکسیستى و رادیکالى است. طرفداران این
قرارداد معتقدند که جنس، طبقه، نژاد، سن و ملیت، همگى اسارت و
ستمدیدگى زنان را موجب مىشود و فقدان آزادى زنان، حاصل اوضاع و
شرایطى است که زنان در آن حوزههاى عمومى زیر سلطه در مىآیند و
رهایى آنان تنها زمانى امکانپذیر است که تقسیم جنسى کار در همه
حوزهها از بین برود; یعنى: روابط اجتماعىاى که مردم را به
کارگران و سرمایهداران و نیز زنان و مردان تقسیم کرده است، باید
از بین برود.
از نظر سوسیال فمینیستها، نظریه لیبرالى با خصوصى اعلام کردن
حیطه خانواده، از حمایت زنان و کودکان طفره مىرود. از دیگر وجوه
تمایز این نظریه با دیگر نظریات، تعیین علل سلطه مرد بر جنس مؤنث
است. از نظر لیبرالیسم، سلطه مذکر از تعصب غیر منطقى ریشه گرفته
است و باید از طریق بحث و گفتوگوهاى منطقى حل شود. این سلطه
اندیشهاى است که سرمایهدارى به کمک آن، تفرقه انداخته و حکومت
مىکند و تنها با انقلابى بنیادین، که به تغییر شکل اقتصاد
بینجامد، از میان خواهد رفت. هر چند رادیکال فمینیستها سلطه مرد
را ناشى از سلطه عمومى مردان بر جسم زنان - یعنى: تسلط بر
توانایىهاى جنسى و زایشى - مىدانند و معتقدند که زنان باید با
تغییر یا دستکارى بیعتخویش، استقلال و خودمختارى خود را در این
عرصهها به دست آوردند، اما سوسیال فمینیستها سلطه مرد را بخشى
از پایه و بنیان اقتصادى جامعه مىدانند. بنابراین، محو سلطه
مردان را مستلزم تغییر شکل در اساس اقتصاد جامعه مىدانند (24) .
ارزیابى نهضت فمینیسم
به نظر مىرسد اساسا ظهور پدیدهاى به نام «فمینیسم» در جوامع
غربى، نشانهاى از ضعف فرهنگ و تمدن غربى و بیانگر اوج نارسایى
فرهنگ و تمدن دستساز بشرى است. هر چند نمىتوان دقیقا در میان
فمینیستهاى مشهور جهان، وفاق و اجماعى بر اصول، اهداف و مبانى
این نهضتیافت، اما مىتوان گفت که این نهضت ابتدا در جوامع غربى
و سپس به تقلید از آن، در جوامع شرقى آثار و پیامدهاى مثبت و
منفى بسیارى از خود به جاى گذاشته است. اگرچه این نهضت تاکنون به
گرایشها و نحلههاى متفاوتى تقسیم شده، اما پیشفرض و اصل مشترک
همه آنها، وجود تبعیض و بىعدالتى جنسى در نظامهاى خانوادگى
غرب است و این فصل مشترک همه گرایشهاى فمینیستى در جهان معاصر
مىباشد. این موضوع از نظامهاى سستبنیان تمدن و فرهنگ دستساز
بشرى حکایت دارد و نیز تاکیدى است مجدد بر نیاز فطرى بشر به
قوانین و هنجارهاى الهى و در نهایت، بیانگر بن بست نظام خانواده
در فرهنگ و تمدن مدنى غرب.
متاسفانه بزرگترین دستاورد این نهضت اشاعه آن از جوامع غربى به
دیگر جوامع و شکلگیرى فرهنگ جهانى غربى بوده است. تاثیرپذیرى
زنان در جوامع جهان سوم از فرهنگ و تمدن غرب، به تدریج، جاى خود
را به الگوگیرى و تقلید کورکورانه از فرهنگ غربى داده است. براى
نمونه، مىتوان به اولین واکنش مجله جمعیت نسوان وطنخواه ایران
در پیش از انقلاب - در اولین شماره آن - اشاره کرد که مىنویسد:
«... مقالات عدیده این مجله به خصوص راجع به نسوان مشهوره عالم و
حالات ادبا و شعراى سلف و غیره از مشاهیر مردان بزرگ و نوشتجات و
شاهکارهاى آنها و... و نوشتجات زنان ادیبه و شاعره اروب
(اروپا) که خارج از حد براى نسوان مملکت ما لازم است...» (25)
این موضوع تقریبا در همه کشورهاى جهان سوم وجود دارد.
فرایند تاثیرپذیرى جامعه ایران از فرهنگ غربى و تاکید بر شعارهاى
فمینیستى پس از انقلاب از اهداف بلند استعمار بود، اما سخن مزبور
با وقوع انقلاب اسلامى در ایران کاملا متوقف گردیده است. مع
الاسف، اکنون پس از قریب دو دهه از انقلاب اسلامى خودباختگان و
مقلدان فرهنگ و تمدن غربى در عرصههاى جدید، دقیقا شعارهاى
فمینیستهاى افراطى را با آب و تاب هر چه تمامتر تکرار کرده و
تبعیضهاى رواداشته نسبتبه زنان را مانع تحقق جامعه مدنى
مىپندارند! (26) در این زمینه، ذکر نتیجه یک مطالعه در خصوص
ترویج آراء و افکار فمینیستى در جامعه کشورمان جالب توجه است:
در یک مطالعه در زمینه مسائل گوناگون مربوط به زنان در
روزنامهها و نشریات سال 76، عمدتا مطالب ذیل مورد بحث و بررسى
قرار گرفته است:
- بزرگنمایى تعارضات زنان و شوهران;
- ادعاى حاکمیت مردسالارى در جامعه ایران;
- ادعاى خشونت و ظلم علیه زنان;
- وسیله بودن زن براى کامجویىهاى مردانه;
- پست جلوهدادن کارهاى خانه;
- هجوم وسیع به قوانین جزایى و حکومتى در زمینه حقوق زن و
خانواده;
- غیر اسلامى جلوه دادن بسیارى از دستورات دینى و قوانین برگرفته
از شریعت;
- و سرانجام، ملازمه میان آگاهى و دانش زنان با نفى خانهدارى و
خروج از خانه (27) .
به هر حال، فارغ از تاثیرات منفى که جنبش فمینیستى در جوامع شرقى
و اسلامى از خود بر جاى گذاشته است. فمینیسم، علىرغم همه
کاستىهایش، مزایا و موفقیتهایى را نیز براى زنان جوامع غربى در
پى داشته است که از آن جمله، مىتوان به موارد ذیل اشاره نمود:
زنان جوامع غربى که تا چند دهه پیش، از ابتدایىترین حقوق
شهروندى از جمله حق مالکیت و ارث محروم بودند، در پرتو این نهضت،
جایگاه نسبى و ابتدایى خود را بازیافتند و امروزه دست کم به آنان
همچون انسان نگریسته مىشود. از جمله موفقیتهاى نهضت فمینیستى،
کسب استقلال نسبى اقتصادى زنان و حضور آنان در عرصه فعالیتهاى
اجتماعى و دوشادوش مردان، ایجاد حس اعتماد نسبتبه زنان به عنوان
یک قدرت اقتصادى و سیاسى و حضور در عرصههاى علمى و فرهنگ و نیز
مشارکتسیاسى آنان در کسب حق راى از جمله پیامدهاى مثبت جنبشهاى
فمینیستى در جوامع غربى براى زنان بوده است.
با این همه، جنبش فمینیستى داراى کاستىهاى فراوانى بوده است و
نه تنها موجب احیاى حقوق و منزلت زنان نگردیده، بلکه موجب
پیامدهاى ناگوارى براى آنان شده است در ذیل، به
نمونههایى از پیامدهاى منفى جنبش فمینیستى اشاره مىگردد:
1- همانگونه که گذشت، هیچگونه وفاق مشترکى در خصوص اندیشه
فمینیسم وجود ندارد و تفاسیر و نظریات در این زمینه طیف وسیعى
دارد; مثلا، مارى لوئیز جاسن فمینیسم را «مبارزه علیه سکسیسم»
مىداند، در حالى که سیمون دوبوار فمینیسم را «مبارزه براى رسیدن
به خواستهاى ویژه زنان» تفسیر مىکند. بنابراین، بر خلاف عقیده
بسیارى، فمینیسم فاقد نوعى جهانبینى منسجم و هر نوع اصول و
ارزشهاى ثابت است (28) . و صرفا به دلیل وجود تبعیضها و
بىعدالتىهاى جنسى در جوامع مدنى غربى، جنبشهاى خودجوش زنان
یکى پس از دیگرى ظهور و دستبه مبارزه جهت احقاق حقوق خود
زدهاند. زنان جوامع شرقى نیز به تبع و تقلیدگونه از آنان این
مبارزات را احیاء کردند.
2- متاسفانه امروزه و در عصر پسانوگرایى (پستمدرنیسم)، به رغم
بهبود وضعیت زنان نسبتبه گذشته، زنان به گونهاى دیگر عصر
بردهبردارى نوین را سپرى مىکنند و وضعیت آنان در جوامع مدنى
غربى، بسیار رقتبار است. زنان غربى هنوز به عنوان کالاى جنسى در
تبلیغات سینمایى، تلویزیونى و مطبوعاتى به شمار مىآیند و از
آنها به عنوان ابزارى براى فروش کالاها بهره مىجویند. این زنان
ابزار توسعه اقتصادى و جذب سرمایههاى داخلى و خارجى جوامع
غربىاند، نه موجودى انسانى. جالب اینکه فمینیستها، این امر را
به عنوان پیروزى بزرگ مبارزات خود قلمداد مىکنند (!!)
3- در جوامع غربى با شعار استقلال، آزادى و کسب قدرت زنان در
قالب فمینیسم و تحقق نسبى آن، امروز، اساس بنیان خانواده
فروریخته و ازدواجهاى غیررسمى و طلاقهاى مکرر و فراوان بنیان
فرهنگ و تمدن غربى را متزلزل ساخته است. این امر، امروزه
بزرگترین دغدغه فکرى اندیشمندان غربى را تشکیل مىدهد.
4- گرچه فمینیسم در واقع، زنگرایى و مبارزه با تحقیر زنان و
زنستیزى است، اما این نهضت امروزه، خود به تحقیر زن مىپردازد.
شوهردارى، مادرى، فرزندزایى و شیردهى که از کمالات و افتخارات
زنان محسوب مىشد، امروزه از سوى فمنیستها به شدت مورد حمله
قرار مىگیرد. هر چند هدف اصلى نهضت فمینیسم مبارزه با تبعیض و
بىارزش نمودن زنان از سوى مردان بود، اما امروز نقش بىاعتبار و
بىمنزلتساختن زنان را خود آنان بر عهده دارد.
5- فمینیسم با شعار «آزادى زن» پا به عرصه گذاشت، ولى با تحقق
نسبى آن، امروزه در عرصه رسانههاى جمعى همچون سینما، تلویزیون و
مطبوعات موجب شده است که روابط درونى خانوادهها به نوعى به
اشاعه فرهنگ بىبند و بارى و ولنگارى کشیده شود و فحشا و فساد
اجتماعى را پدید آورد و تاثیرات بسیار مخربى بر نظام خانواده از
خود بر جاى بگذارد. در واقع، آزادى زنان در این عرصهها، موجب
اشاعه سکسیسم شده است.
6- هر چند از جمله شعارهاى مهم فمینیستها، رهایى زنان از قید و
بند کارهاى مربوط به خانهدارى، شوهردارى و بچهدارى و کسب
استقلال اقتصادى و اشتغال زنان بوده است، اما امروزه زنان فقیر،
که معمولا در جوامع غربى حجم بالایى از جمعیت را تشکیل مىدهند،
براى کسب استقلال اقتصادى از سوى خانوادههاى ثروتمند، براى
حضانت فرزندان آنها به استخدام درمىآیند و مجددا در عمل آنان
به تربیت و حضانت فرزند و خانهدارى روى آوردهاند.
7- از دیگر پیامدهاى منفى نهضت فمینیسم، ایجاد تقابل و تضاد شدید
میان مرد و زن است. توجه نکردن به فلسفه آفرینش زنان و تفاوتهاى
تنکردى و زیستى آنان، که در واقع، موجب کمال آنها و نوعى حکمت
است، موجب گردیده فمینیستها تصویرى خشن، سلطهگر و خشونت طلب از
مرد ارائه دهند و در صدد مبارزه با آن برآیند. این خود زمینه
بروز ناهنجارى و نزاعهاى خانوادگى و نیز تزلزل بنیان خانواده و
وقوع طلاقهاى فراوان و وجود زنان و مردان مجرد را موجب شده است.
8- از دیگر پیامدهاى بسیار منفى این نهضت، تزلزل بنیان خانواده و
پیدایش فرزندان پرخاشگر و بىعاطفه است. چنین فرزندانى هرگز
دامان گرم و پر محبت مادران را احساس ننمودهاند. والدین آنها
نیز با ازدواج در سنین بالا، مسؤولیت گریزى در انجام وظایف مربوط
به خانه از سوى زنان و نیز ازدیاد طلاق، کاهش میزان ازدواج، رها
کردن فرزندان در سنین طفولیت و سپردن آنها به دست مهدهاى کودک،
فرایند تضعیف بنیان خانواده را بیش از بیش تشدید کردهاند.
9- زنان پس از تحقق شعار استقلال اقتصادى، روانه بازار ک ار
شدند. آنان به دلیل وضعیت تنکردى خالى خود، فقدان توانایى لازم
براى شرایط دشوار کارى، آسیبپذیر بودن، محدودیت جسمى و ناتوانى
در انجام کارهاى سخت، آسیبهاى جبرانناپذیرى را متحمل شدهاند
که علاوه بر کاهش متوسط عمر آنها، امروزه نه تنها اشتغال آنان
مشکلى را حل نکرده، بلکه به دلیل تحمیل هزینههاى جانبى بر آنها
از جمله خروج زنان از منزل و نیاز به استخدام کسان دیگرى در
حضانت فرزندان خردسال و انجام کارهاى مربوط به خانه، مشکلات
اقتصادیشان دو چندان شده است.
10- با تحقق شعار فمینیستى مبنى بر اینکه زنان نیز باید دوشادوش
مردان روانه بازار کار شوند، به طور معمول زنان شاغل در بازار
بین چهل تا پنجاه درصد که در شهر زندگى مىکردند، مجرد بودند و
جز نیروى کار خود چیزى براى اعاشه نداشتند. و بسیارى به علت
نداشتن کار، به فحشاء پناه برده بودند. تعداد این زنان در قرن
نوزده در پاریس و لندن بین چهل تا هشتاد هزار نفر بودند (29) .
بنابراین، هر چند به ظاهر زنان به اشتغال روى آوردند اما عملا پس
از اندک زمانى مجددا با مزد کم، بیکارى، دشوارىهاى کار، و
سرانجام فحشاء سرنوشت محتوم زنان در جوامع مدنى غربى بود.
11- و سرانجام آنکه، امروزه تبعیض جنسى و شعار «دفاع از حقوق
زنان» به حربهاى سیاسى تبدیل شده است و کشورهاى استعمارگر به
بهانه اسکات رقباى خود و از میدان به در کردن آنها، آنها را به
نادیده گرفتن حقوق زنان و نقص «دموکراسى» متهم مىکنند!