فمينيسم و لزبينيسم / مريم فرهمند
چكيده:
بر مبناي نظريه لزبين فمينيسم، عمدهترين ستم مردان عليه زنان در روابط جنسي نابرابر زن و مرد است و همجنسگرايي زنان، آزادي جنسي آنان و رهايي از تقيدات خانواده، تنها راه رهايي آنها از اين ستم جنسي است. اين نوشتار با تبيين اجمالي نظريات اين گروه فمينيستي، برخي فعاليتهاي آنان را جهت اشاعه و عادي جلوه دادن اين رفتار، از طريق ابزارهاي مختلف اطلاعرساني، تشكيلاتي و فني برميشمارد و در پايان با اشاره به نتايج تحقيقات و مطالعات علمي و ذكر شواهد ممنوعيت اين عمل در اديان توحيدي، برخي تأثيرات سوء همجنسگرايي بر سلامت جسمي، روحي و اجتماعي زنان از جمله فروپاشي خانواده، اضمحلال اخلاق، تخريب هويت زنانه و ايجاد گرايش جنسي بيمارگونه را تبيين ميكند.
واژگان كليدي:
لزبينيسم، فمينيسم، زنان، خانواده، هويت جنسي، گرايش جنسي، تساوي جنسيتي.
فمينيسم يكي از مباحث بحث برانگيز عصر حاضر است كه در دهههاي اخير تحولات گستردهاي را در مفاهيم، نقشهاي فردي، خانوادگي و اجتماعي زنان و نيز هويت آنها ايجاد كرده است. امروزه نظريه فمينيسم مجموعهاي از نحلههاي فكري، احزاب سياسي و انواع و اقسام گرايشهاي ذهني و رفتاري زنان است و در حوزههاي سياست، اقتصاد، فرهنگ و اجتماع و نيز حوزههاي مختلف علوم ورود يافته است. به زعم انديشمندان فمينيسم، مهمترين دستاورد اين نهضت كاستن فاصلههاي جنسيتي در حيطه خانوادگي و اجتماعي است، در حالي كه با تعاريف جديد از خانواده، نظام سنتي با چالش روبرو شده است، هرچند در تحليلهاي انتزاعي ادعا ميشود شرايط مطلوبي براي زنان فراهم شده، امّا با كلنگري و ربط پديدهها به يكديگر مشخص ميشود كه فرهنگ جديد ضمن ترويج فردگرايي بستري را فراهم ميكند كه نهايتاً به عدم تفاهم اجتماعي و عدم درك متقابل زنان و مردان و بروز اختلال در سيستم روابط اجتماعي و خانوادگي ميانجامد. به منظور بررسي بيشتر اين جنبش برخي از صاحبنظران تغيير و تحولات دروني اين نظريه را در سه موج مورد بررسي قرار ميدهند.
موج اوّل: در اواخر قرن نوزدهم همزمان با مبارزات گسترده مردم آمريكا عليه تبعيضنژادي، زنان نيز به صورت فعال مشاركت نموده و اين حركت ضد تبعيضنژادي را به اعتراضي گسترده عليه نابرابري حقوقي در عرصههاي مختلف اجتماعي سوق دادند. اوج اين حركت در سالهاي 1848 تا 1880 و بر پايه اصول و مباني ليبراليستي شكل گرفت. اين وضعيت تا اوائل قرن بيستم ادامه داشت و حق رأي و حضور هر چه بيشتر زنان در عرصههاي اجتماعي را رقم زد. اين جنبش در دهههاي 1920 تا 1960 به علت ايجاد تشتت و اختلافات درون سازماني دچار افول گرديد.
موج دوّم: در سال 1961 در نظام سياسي آمريكا تغييراتي رخ داد و بار ديگر توجه زنان فعال و طرفدار حقوق زن، به سوي حل مسائل و مشكلات زنان معطوف گرديد. بدين ترتيب موج دوّم فمينيسم، از آمريكا آغاز شد و بعدها كشورهاي اروپايي را تحت تأثير قرار داد. فمينيستهاي اين دوره خواهان اعطاي حقوق مشابه مردان و ايجاد فرصتهاي جديد براي زنان بودند.
موج سوّم: در اواخر دهه 70، همزمان با افول موج دوّم، براثر رشد اختلافات دروني، موج سوّم حركت فمينيستي آغاز گرديد كه بيشتر بر تفاوتها و ناهمسانيهاي موقعيت زنان و توجه به اصول زيربنايي و احترام به تكثر آرا و انديشهها تأكيد داشت. در اين دوره نظريهپردازي و مطالعات آكادميك از اهميت خاصي برخوردار گرديد.
اين دسته از فمينيستها قائل به هيچگونه تفاوت نژادي، جنسي، طبقاتي يا ذاتي بين زن و مرد نيستند و تبعيض عليه زنان را حاصل ناهنجاريهاي اجتماعي ميدانند و تعقل فردي را بر سنتها و نهادهاي مستقر در جامعه ترجيح ميدهند. تفكر انتقادي در اين مكتب مهمترين عامل دگرگوني و ساختارشكني در اجتماع است. از نظر فمينيستهاي ليبرال يا اصلاحطلب تفاوتهاي بين زن و مرد، ذاتي نيست و حاصل اجتماعي شدن و «شرطيسازي نقش جنسي»[1] بوده است. (ابوت، 1378: 5)
اين گروه بر خلاف ليبرالها به تفاوتهاي ذاتي بين زنان و مردان معتقدند و برخي تمايزات ذهني و روحي زنان را جزء عوامل تعيينكنندهي برنامهريزيهاي راهبردي ميدانند. دگرگوني اساسي در كل فرهنگ و جايگزيني فرهنگ جديد از آرمانهاي فمينيسم فرهنگي است. «مارگارت فولر»[2] در سال1845 با انتشار كتاب «زن در قرن 19» فلسفه جديدي را در اين نهضت پايهگذاري نمود كه بر جنبههاي شعوري و عاطفي دانش تأكيد ميكرد و با ديدگاه «همبستگي اندامواره» مسائل فرد و جامعه را بررسي مينمود. فولر مفهوم «خِرد» را براي زنان و مردان به گونهاي متفاوت تعريف كرد و قالب جديدي را براي فمينيسم فرهنگي بوجود آورد. (Delmal, 1986: 145)
ماركسيستها شاخهاي در نظريه فمينيسم تأسيس كردند كه مفاهيم اصلي خود در زمينههاي «از خودبيگانگي»، «وجدان طبقاتي»، «حقوق كارگران»، «جبر ماديگرايي» و «تقسيم كار اجتماعي نابخردانه» را بر اساس نظريات كارل ماركس[3] ارائه نمودند. مطابق اين نظريه، زنان تحت ستم نظامهاي سرمايهداري و ايدئولوژيهاي مردسالارانه به اسـتثمار كشـيده شـدهانـد و وجـدان جمعي، اشـتراكات خـاص و عبـور از اسـتبداد مردسالارانهي جامعهي سرمايهداري، تنها راه رهايي زنان است. در اين نگرش، نهاد خانواده به عنوان كوچكترين واحد اجتماعي به شمار نميآيد، بلكه ايجاد مؤسسات خاصي پيشنهاد ميگردد كه زنان و مردان، در اين مؤسسات طبق وظايف اجتماعي، كارهاي روزمره زندگي و نگهداري از كودكان را به عهده ميگيرند. فمينيستهاي ماركسيست از جمله «كلارا زتكين»[4]، «لنين»[5] و «رزا لوكزامبورگ»[6] معتقد به اصالت حقوق زن تحت نحله فكري كمونيسم بودند. (Banks, 1981: 14)
«هارتمن[7] و دوروتي اسميت»[8] از بنيانگذاران اين شاخه از فمينيسم بودند كه آميزهاي از تفكرات فمينيسم ماركسيسم و فمينيسم راديكال را ارائه كردند. در اين نحله فكري تبعيضات جنسي و طبقاتي در هم ميآميزد و فلسفهي جديدي براي شكلگيري علوماجتماعي جمعگرا مطرح ميشود.
فمينيسم راديكال، پديدهاي معاصر است كه بيش از هر چيز براحساسات و ذهنيات افراد توجه دارد. اين نگرش در اواخر دهه 60 ميلادي تغييرات مهمي را در انديشههاي بيارتباط با مقولههاي ماركسيستي ايجاد نمود. اين شاخه در واقع بخشي از يك جنبش فرهنگي است كه درصدد شكوفايي «فرهنگ زنانه» در عرصههاي مختلفي چون ادبيات، موسيقي و حتي تكنولوژي ميباشد. از جمله منابع مهم اين نگرش، «ديالكتيك جنس» نوشته «شولاميث فايرستون»[9] است كه تمايزات اساسي را بين دو مفهوم جنسيت[10] و جنس[11] قائل ميشود. براين اساس فمينيسم راديكال ميكوشد تا تمايزات زن و مرد را حتي در تصورات ذهني به گونهاي متفاوت استدلال نمايد و اين تمايزات را راهي براي انقياد زنان به وسيله مردان تلقي كند.
مفهوم «دو جنسي»[12] كه توسط فمينيستهاي راديكال بازتوليد شده است، متضمن تركيبي از صـفات زنـانه و مردانـه ميباشـد كـه در راسـتاي توجيـه هويت جنسيتي در نقشهاي مختلف اجتماعي تلاش ميكند. فمينيستهاي راديكال به منظور رفع تبعيض جنسيتي و از بين بردن كلماتي چون جنس و جنسيت كه به زعم آنها منشأ ظلم به زنان است، رفتارهاي جديدي را براي ارضاي نياز جنسي و روحي افراد پيشنهاد ميكنند، بهطور مثال كاترين هولدن[13] از نظريهپردازان اين شاخه از فمينيسم، در نامهاي بهسردبير مجله ساين[14] مينويسد:
«من ميخواهم بگويم كه «دو جنسخواهي»[15] چگونه به فمينيسم ارتباط پيدا ميكند به نظر من بايد «دو جنس خواهي» و ديگر هويتهاي جنسي را ماوراي هنجار «دگر جنس خواهي»[16] پذيرفت. من كه يك فمينيست هستم، «دو جنسخواهي» را بهترين و قويترين شكل «تساوي جنسيتي» ميدانم، زيرا فردي كه خواهان برقراري ارتباط با دو جنس (زن و مرد) است، هيچگونه محدوديتي براي انتخاب شريك جنسي خود ندارد و به نظر من شخصيت هر فرد در انتخاب شريك جنسي مهمتر از جنسيت اوست. اگر زنان و مردان بر خلاف سنتهاي ديرين جنسيتي حركت كنند، تفاوت جنسيتي نمود كمتري مييابد و اين حالت، تغييرات عمدهاي را در فرهنگ ايجاد خواهد كرد، به طوري كه ديگر كلمات «مردانگي و زنانگي» بيمعنا خواهد بود. اگر جامعه به تفاوتهاي جنسيتي اهميت ندهد، ديگر كلماتي چون «دگر جنسخواهي»، «همجنسگرايي» و «دو جنسخواهي» از بين ميرود». (Holden, 1998: 7)
اين شاخه با ساختار شكنيها، توجيهات و ادبيات جديد سعي نمود تا به صورت جديتري به مقوله لزبينيسم بپردازد. لزبين فمينيسم ايدئولوژي خاصي را در دهههاي 70 و 80 ميلادي در آمريكا، انگليس و كانادا ايجاد نمود. اين نگرش خود را نظامي مقاوم در برابر پدرسالاري، دگرجنسخواهي و تسلط مردان ميدانست كه به سرعت بر رفتار، نحوه لباس پوشيدن و تيپهاي ظاهري زنان تأثير گذاشت.
در اواخر قرن 19 واژه همجنسگرايي[17] توسط يك روانشناس آلماني به نام كارولي ماريا بنكرت[18] بكار رفت. (Dover, 1989: 11) البته موضوع همجنسگرايي در مباحث فلسفي افلاطون مطرح شده بود و در زمان معاصر در تئوري كوئير[19] به تفصيل مورد بررسي قرار گرفت. مطابق تئوري فراهنجار كوئير، هويت، ثابت نيست و داراي عناصر مختلفي است، بدين لحاظ طبقهبندي انسان برپايه يك هويت مشترك ناممكن ميباشد، يعني در اين تئوري پيشفرضهاي مربوط به جنسيت، هويت زنانه و هويت مردانه زير سؤال ميرود. (Ibid, 14)
اولين نشانههاي همجنسگرايي در نوشتههاي افلاطون و اريستوفان تحت عنوان سمپوزيوم[20] در يونان باستان و در آثار باقيمانده از ديوجينلائورتوس[21] در 5 قرن قبل از ميلاد حضرت مسيح مشاهده گرديده است. پس از آن برخي افراد مانند اسكندر مقدوني به عنوان استثنا در تاريخ مطرح ميشوند. همچنين در داستانهاي يونان باستان خداياني چون زئوس، هركول و آشيل نيز نمايانگر تمايلات همجنسگرايي هستند. نمونههاي ديگر همجنسگرايي در رم باستان و در داستانهاي انجيل و تورات و همچنين داسـتان قـوم لـوط در قـرآن كريـم مشـاهده ميشـود. در تـاريخ باستان همجنسگرايي زنان نيز به ندرت گزارش گرديده و فقط چند مورد استثنايي در اساطير هندي و يوناني ملاحظه ميشود. واژه لزبينيسم نيز از نام جزيرهاي در يونان قديم به نام ليزبوس[22] اقتباس شده است كه افراد اين جزيره همجنسگرا بودهاند. همجنسگرايي تا آغاز قرن 18 ميلادي تقريباً در تمامي جوامع مختلف بشري امري مذموم و غيرطبيعي بوده و در تمامي مذاهب الهي از آن به عنوان گناه كبيره و امري شنيع ياد شده است.
در همه اديان توحيدي همجنسگرايي پديدهاي ناهنجار و گناه شمرده ميشود.
عليرغم تلاشهاي صهيونيسم جهاني به منظور جذب افراد به يهوديت صهيونيستي و تحريف دين يهود و كتب و منابع آن جهت مشروعيت بخشيدن به همجنسگرايي و لزبينيسم در نص صريح تورات، همجنسگرايي حرام ميباشد. به طور مثال در تورات، فصل 22/18 آمده است: «آنچنان كه با زنان همبستر ميشويد با مردان نشويد كه موجب بيزاري ]خدا[ است» و در فصل 13/20 تصريح ميشود: «هر دوي آنها (همجنسگرايان زن و مرد) بايد بميرند و خونشان برگردن خودشان است».
همچنين در تورات ميشنه[23] در خصوص ممنوعيت همجنسگرايي آمده است: «همخوابگي زنان با زنان ممنوع است. اين فعل مردمان سرزمين مصر بود كه شما را به ترك آن هشدار ميدهيم. آنها چه ميكردند؟ مردان با مردان و زنان با زنان ازدواج ميكردند. آنان از درگاه خدا رانده شدند» (عهد عتيق: بخش 21).
برخي تحقيقات دانشگاهي هم به بررسي همين موضوع پرداختهاند. به عنوان مثال در سـال 1992 در كارگاه «خانـواده در درون فمينيسم يا خـارج آن»[24] بـه تفصيل در خصوص وضعيت لزبينها در سنت يهود و پارادوكسهاي دنياي مدرن با مذهب مطالب ذيل ارائه شده است:
1ـ خانواده به طور سنتي در جوامع مذهبي، پدرسالار و كانون مسائل جنسي و تحقير زنان است.
2ـ واژه خانواده بايد براي ساختارهاي جديد اجتماعي چون كانونهاي لزبينها و زنان سرپرست خانواده نيز اطلاق شود.
3ـ خانواده لزبينها بايد از احترام و حقوق اجتماعي برخوردار شوند.
از آنجا كه مسيحيان اكثر جمعيت جهان را تشكيل ميدهند، بيشترين تضارب آراي اديان با همجنسگرايي در دين مسيحيت و فرق گوناگون آن رخ داده است. پروتستانها به عنوان اصولگراترين فرقه مسيحيت و كاتوليكها به عنوان بزرگترين مخالفان همجنسگرايان بوده و هستند، چنانچه پاپ ژان پل دوّم بارها و بارها ازدواج همجنسگرايان را مطرود دانسته و پاپ بنديكت شانزدهم نيز در سياستهاي جديد واتيكان براين موضع تأكيد نموده است.
در متون مذهبي و اناجيل نيز نمونههاي فراواني وجود دارد كه همجنسگرايي را حرام و گناهي بزرگ تلقي مينمايد. به عنوان مثال در سفر پيدايش 18:20 انجيل، به داستان حضرت لوط و شهر سدوم اشاره شده است كه خداوند به واسطه اين گناه بزرگ سرزمينشان را ويران نموده است. همچنين در سفر پيدايش 1:24 حضرت مسيح در گفتاري به ماتيو[25] (يكي از حواريون) اظهار ميدارد كه همبستري مردان با مردان و زنان با زنان ممنوع و موجب غضب خداوند است. در فصل رومن[26] 1:26 نيز آمده است كه: «خداوند آنها را بخشيد تا رفتارشان را عوض كنند، زيرا زنان با زنان در ميآميختند و مردان به طرز شرمآوري به مردان گرايش داشتند و برسرشان آمد آنچه كه براساس خطايشان بود». (Wilson, 1996: 300)
در دهههاي اخير كه معنويت و دين در اروپا و آمريكا كمرنگ گرديده، تئوريپردازان سكولار و برخي از مفسران متون ديني به تحريف انجيل و ارائه و تفسيرهاي جديدي دست زدهاند تا بتوانند از طريق مذهب به تطهير همجنسگرايي پرداخته و زمينه را براي پذيرش عمومي فراهم نمايند، به عنوان مثال اينگه اندرسون[27] از اساتيد دانشگاه ملي سوئد در كتاب خود تحت عنوان «گناه سدوم» اظهار ميدارد: «بر اساس منابع متعدد انجيلي ميتوان اثبات كرد كه گناه اصلي آنان (ساكنان شهر سدوم) غفلت از يتيمان و بيوگان بوده است نه همجنسگرايي مردان و زنان» و به نظر دي. بارتلت[28] از پژوهشگران متون ديني مؤسسه مطالعات ملي انگلستان بسياري از داستانهاي اناجيل غيرواقعي بوده و نميتواند منبع دقيقي براي استنادات علمي باشد!! (Ibid, 311)
بر خلاف تلاشهاي جامعهشناسان، مفسـران و روانشناسان سـكولار غربي، واتيكان كـه بزرگتريـن مركـز مذهبي كاتوليكها اسـت، سرسختانـه درخصوص قانوني شـدن همجنسگرايي و سقطجنين مقاومت ميكند. در دو دهه اخير مقامات كليسا كوشيدهاند تا با تقديس بنياد خانواده در جامعه بحران زده غرب آنها را متوجه عواقب ناخوشايند گناهان و ناهنجاريهاي اجتماعي نمايند. پاپ ژان پل دوّم رهبر فقيد كاتوليكهاي جهان در مصاحبهاي با روزنامه سان دي هرالد چنين اظهار ميدارد: «فمينيسم بنيان خانواده را تضعيف و همجنسگرايي را رواج ميدهد». طبق نظر پاپ، فمينيسم تهديدي عليه بنياد خانواده است و ميكوشد براي كسب حقوق برابر زنان و مردان، زمينه ازدواج همجنسگرايان را فراهم نمايد. اين اظهارات در سندي 27 صفحهاي تحت عنوان «همكاري زنان و مردان در جهان داخل و خارج از كليسا» مطرح گرديده است. (Sunday Herald, 2005) پاپ ژان پل دوّم براين باور بود كه بياهميت جلوه دادن تفاوت بين زنان و مردان عواقب وحشتناكي به همراه دارد. وي فمينيستهاي راديكال را از مخالفين كتاب مقدس قلمداد ميكند. سند اخير از سوي متخصصين دكترينهاي كليسا از جمله كاردينال جوزف راتزينگر (پاپ فعلي) مورد تأييد قرار گرفت.[29]
دين مبين اسلام، با تأكيد برفطرت انساني و در جهت رشد و تكامل روحي بشر، از شمول عام برخوردار است. توجه به ابعاد غريزي و معنوي انسان با ظرافتهاي احكام آن نشان ميدهد كه تمدن اسلامي اجتماعيترين مكتب فكري است. كنترل عوامل ذهني و رفتاري افراد با تهذيب و تزكيه اخلاقي از يكسو و بهينهسازي شرايط زندگي مادي و اجتماعي انسان با تأكيد بر بنياد خانواده از سوي ديگر، از ساز و كارهاي اين نظام متعالي است.
غريزه جنسي به عنوان يكي از مهمترين غرايز انسان كه به تحكيم روابط عاطفي و توليد نسل انسان ميانجامد، از اهميت خاصي برخوردار بوده و نهاد خانواده نيز به شكل قاعدهمندي از آن بهرهمند است. در دين اسلام سركوب غرايز جنسي نه تنها امري مذموم شمرده ميشود، بلكه با تشويق افراد به ازدواج، از تزلزل و انحرافات اخلاقي جلوگيري ميگردد. بر مبناي ديدگاه متعالي اسلام در نظام آفرينش خداوند، هر لذتي بر مبناي هدفي خاص قرار داده شده است. خوردن، لذتي را در پي دارد، اما هدف و خاصيت اصلي آن، حفظ سلامتي و كسب انرژي است. امور جنسي نيز همراه لذت است، اما هدف آن توليد نسل و بقاي نسل ميباشد كه با فعل همجنسگرايي ميسر نميشود، بلكه يك نوع تحريف در امور جنسي است. قرين بودن لذت و خاصيت (يا هدف) عقلاني بودن نظام آفرينش را نشان ميدهد. به اعتقاد فمينيستها اصل شريك جنسي داشتن، لذت است، بدين اعتبار لذت مد نظر آنها، خالي از خاصيت است. به همين جهت در نظامهاي غربي اگر حيوان شريك جنسي انسان گردد، نوعي لذت است، در حالي كه لذت بايد هدف و خاصيت را به همراه داشته باشد، در غير اين صورت، پديده كودك خواهي، حيوانخواهي و همجنسخواهي رفتاري بهنجار تعريف ميشوند. در نظام تبليغاتي جهان غرب، ارزشهاي پايه مخدوش گرديده و ارزشهاي ثانويه جايگزين شده است، بهطوري كه حفظ نسل بهعنوان يك ارزش متزلزل گرديده و لذت جنسي، به عنوان هدف طرح شده است. اين تغييرات بنيادي در نظام ارزشي، روح و جسم آدمي را ميرنجاند.
در قرآن و كليه متون اسلامي (شيعه و سني) همجنسگرايي فعل حرام و مستحق مجازات است. در قرآنكريم داستان حضرت لوط(ع) به عنوان نمونهاي از غضب الهي برگناهكاران و همجنسگرايان مطرح شده است. در اين متون ديني وطي زن با زن ديگر (همبستري آنان) سحق يا مساحقه ناميده ميشود كه در احكام اسلامي بهعنوان جرم بوده و مجازات آن حد شرعي و تكرار آن تا 3 بار با مجازات مرگ همراه است. امام صادق(ع) درخصوص مساحقه ميفرمايد: «حد زنا برآنان جاري ميشود. اين زنان در روز قيامت با لباسهايي از پارههاي آتش محشور ميشوند و مقنعههاي آتشين بر سر و شلوارهايي از آتش برتن دارند و ستونهايي از آتش در شكم آنها وارد شده است كه تا سرشان ادامه دارد و خداوند آنان را به داخل آتش پرتاب ميكند.» (عاملي، 1416: ج7، ب24)
حرمت همجنسگرايي (چه زن و چه مرد) از قوانين لايتغير اسلام است كه هيچگونه خدشهاي به آن وارد نميشود، به طوري كه در جوامع اسلامي همجنسگرايي به هيچ عنوان مجاز و رايج نيست.
مهمترين علت گرايشات همجنسگرايانه زنان برخاسته از مسائل رواني و اشكالات هويت جنسي است. بر خلاف بسياري از نظريههاي حامي همجنسگرايي كه ميكوشند با «علمي» خواندن فرضيات و توجيهات خود، اين نابهنجاري را امري طبيعي تلقي نمايند، علوم جديدي مانند ژنتيك نشان ميدهد كه هيچ انساني با ژن همجنسگرايي به دنيا نميآيد. دو تن از برجستهترين روانپزشكان دانشگاه كلمبيا، فريدمن و داوني اعلام نمودند: «نظريه ژنتيكي بودن همجنسگرايي با هيچ شواهد و قرائني همراه نيست». (Friedman & Downey, 2002: 35) سيمون ليوي[30] نيز كه سالها در دانشگاه كلمبيا به مطالعاتي درخصوص هيپوتالاموس مغز پرداخته اظهار ميدارد: «اين مهم است كه تأكيد كنم من هيچ نشانهاي را كه نشان دهد شخصي همجنسگرا به دنيا ميآيد در هيپوتالاموس مغز پيدا نكردم». (Bradford & et al, 1999: 4) بنابراين چنين به نظر ميرسد كه عوامل محيطي و رواني كه در تشكيل فاكتورهاي ذهني و شخصيتي افراد تأثير ميگذارد، باعث بروز چنين رفتارهايي ميگردد كه مهمترين اين فاكتورها شناخت هويت جنسي است كه شالوده شخصيت فردي و اجتماعي انسان را بنا مينهد.
در دنياي پيشرفته امروز، هويت جنسي در بسياري از نظريهها منعكس شده است. در پژوهشهاي جديد نشان ميدهد كه افراد چگونه رفتار ميكنند و به خود هويت ميبخشند. تاكنون براي تعيين هويت جنسي چهار معيار مطرح شده است:
1ـ معيار كينزي[31]: اين معيار در دهه 1940 به صورت طيفي طراحي گرديد كه صفر نشان دهنده «دگرخواهي» مطلق و 6 نشانگر «همجنسگرايي» مطلق است. اگر كسي بين 1 تا 5 متغير باشد، نشانگر ميزان تمايل فرد به زن يا مرد يا هر دوي آن است.
2ـ معيار مايكل استورمز[32]: در دهه 1980 اين معيار با استفاده از محور x و y تعاريف جديدي را ارائه نمود. هر چه نمودار به سمت محور x تمايل داشت، فرد هويت زنانه و هرچه به سمت محور y متمايل ميشد شخص داراي هويت مردانه بود.
3ـ معيار فريتز كلين[33]: در اين معيار شاخصههاي بسياري براي تعريف تمايل جنسي، رفتار جنسي، خيالپردازيهاي جنسي، رفتارهاي عاطفي و اجتماعي، خودشناسي و روش زندگي تعيين شده است. در اين معيار با استفاده از رتبهبنديهاي معيار كينزي، گذشته، حال و آينده دلخواه را تبيين مينمايد.
معيار چنـد وجهي[34]: ايـن معيـار هويـت جنسي در سـال 1990 ايجـاد گرديـد و طبقهبنديهاي متضادي از همجنسگرايي، دوجنسگرايي، دگرجنسخواهي را با استفاده از مفاهيم كلين و استورمز ارائه داد. (Ibid, 36)
البته اين معيارها تصوير دقيق و مشخصي از هويت جنسي فرد را نشان نميدهد و در روششناسي از حوزههاي فمينيستي بهره جسته است.
با مطالعه رشد انسان در حوزههاي مختلف هوشي، رواني و عاطفي، روانشناسي مدرن براين باور است كه هماهنگي و شناخت قوانين فرآيند رشد، ميتواند به شناخت وضعيت رواني افراد ياري رساند. هر فرد مرحلهاي از فاعليت و خودمحوري را به سوي كلنگري طي ميكند. در دوران كودكي، فرد خود را مركز جهان ميداند و پس از توسعه ظرفيتهاي جسمي و روحي، ميتواند نگرش متفاوتي را اتخاذ نمايد كه فرآيند تمركززدائي ناميده ميشود، فرد در اينجا به سوي ديگران تمايل پيدا ميكند و از مرحلة خودشيفتگي به سوي اجتماع و ارتباط با افراد ديگر حركت ميكند. قانون مهم ديگري كه در رشد رواني آدمي حائز اهميت است، تفاوت و سلسله مراتب مركب ميباشد، يعني فرد خود را در جهان هستي متمايز بداند و بتواند عوامل ساختاري شخصيتي خود را بر اساس درجة اهميت آنها اولويتبندي نمايد. در واقع لزبينيسم نشانهاي از رشد ناقص فرآيند ارتباط گيري با ديگران و تمايز شخصيتي است. در اين حالت هويت جنسي و اجتماعي فرد هنوز شكل مشخصي نگرفته و نميتواند به تحريكات اجتماعي و محيطي پاسخ مناسبي بدهد، بدين معنا كه گرايشات روحي و ذهني فرد در جهت خاصي نيست و هنوز قدرت تفكيك يا تجزيه و تحليل پديدهها را كسب نكرده است. به بيان ديگر ميتوان پديده لزبينيسم را بلوغ ناقص عاطفي فرد تعريف نمود.
در دهه 60 ميلادي لزبينيسم بهصورت گروهي اجتماعي پديدار شد كه آزادي از ستم مردانه و قيودهاي اخلاقي را مطرح مينمود. جريانات اصلي فمينيسم در آغاز از پذيرش اين نظريه خودداري ميكردند و لزبينها نتوانسته بودند در بدنه فمينيسم جايگاهي براي خود بيابند، اما در سال 1970 بتي فريدان[35] رئيس سازمان ملي زنان آمريكا[36] (NOW) از پرداختن به مسئله لزبينها در كارپايههاي عمل سازمان ملي زنان حمايت نمود و در سال 1971 اعضاي سازمان نيز بر قانوني شدن لزبينيسم رأي دادند. پس از اين تاريخ نحله فكري راديكال فمينيسم شكل گرفت و اولين اعلاميه خود، تحت عنوان «زنان، زنان را به رسميت شناختند»[37] منتشر ساخت. اين اعلاميه اولين ساختار سياسي لزبين فمينيسم بود. در اين اعلاميه لزبينها خود را هسته جنبش فمينيسم و سردمدار مبارزه با مردسالاري، نجات زنان از قيود مردانه و كسب اعتبار زنان تـوسط زنـان ميدانستند. بـه تدريج تحركات فمينيستهاي لزبين بـه سـوي ايجاد «سياستهاي لزبينيسم» سوق يافت و سعي نمودند تا با اتخاذ سياستهايي از حالتهاي زنانگي و ماديگرايي زنان اجتناب نمايند. موهاي كوتاه، شلوارهاي جين، پوتين و تيشرتهاي ساده باعث رواج مد سادهپوشي در لزبينها به خصوص در نواحي شهري گرديد؛ آنها ميخواستند تا بدين صورت تبعيضات طبقاتي بين زنان را نيز محو نمايند. در اواسط دهه 70 ميلادي لزبين فمينيسم به يكي از اركان و بازوهاي مؤثر فمينيسم تبديل گرديد. لزبينها از زنان ميخواستند تا به جاي اتلاف انرژي براي مردان به سوي زنان ديگر كه هم فكر و داراي طيف يكساني از عواطف زنانه هستند، گرايش يابند. در اين شرايط لزبينيسم، سياستهاي خود را در فمينيسم راديكال نمود عيني بخشيد. فمينيستهاي راديكال به جاي مبارزه با نظامهاي اجتماعي، احقاق حقوق زنان و شركت در تصميمگيري و تصميمسازي، توجه خود را به مبارزه عليه برتري مردان و پدرسالاري و نفي هر گونه تفاوت و تلاش براي برقراري تساوي جنسيتي معطوف نمودند. (Bissi, 1997: 101)
سازمانهايي چون «زنان راديكال نيويورك»[38] و رد استاكينگز[39] (جوراب قرمزها) بهوجود آمدند تا سياستهاي مشخصي از فمينيسم راديكال را درخصوص ازدواج و خانواده تبيين نمايند، عمده فعاليتهاي آنان تلاش براي تصويب قوانين مربوط به سقطجنين، آزادي جنسي و جلب توجه اذهان عمومي بود. لزبين فمينيستها كه شايد بتوان از آنان به عنوان راديكال فمينيستهاي تندرو نام برد، سعي ميكردند تا با شكستن تابوهاي موجود در جامعه، همجنسگرايي را نوعي نظام ارزشي براي زنان و بهترين راه تخريب ساختارهاي مرد سالارانه جلوه دهند و در همان دهه 70 توانستند انقلابهاي فرهنگي متعددي را در نظريه فمينيسم ايجاد نمايند.
لزبين فمينيستها كه تحت تأثير تفكرات راديكالي فعاليتهاي شديدي را آغاز نمودند، همواره مردان را به عنوان منبع ظلم و ستم عليه زنان قلمداد ميكردند و ريشههاي تبعيض عليه زنان را تسلط مردان بر زنان چه از نظر روحي و چه از نظر جسمي ميدانستند. اين فمينيستها، زنان را جنس برتر و كاملتري معرفي ميكردند كه ميتوانند خصوصيات هر دو جنس را از خود بروز داده و از نظر جنسي خودكفا باشند، به همين جهت شبكهاي اجتماعي ـ سياسي ايجاد كردند كه بتوانند در تعيين استراتژي و اجراي برنامههاي خود فعاليت نمايند. در اين ميان نويسندگان و جامعهشناساني چون شارلوت بانچ[40] و بتي فريدان، لزبينيسم را يكي از راههاي اساسي آزادي زنان از قيود خانواده و پدرسالاري ميدانستند. بانچ در مقاله خود تحت عنوان «لزبينها در طغيان»[41] چنين اظهار ميدارد: «لزبينيسم تهديدي جدي عليه مردسالاري است؛ اين مسئله نه فقط به خاطر داشتن روابط جنسي زنان با يكديگر، بلكه به منظور جلوگيري از اتلاف انرژي است كه زنان براي مردان مصرف ميكنند». (cf., Online Encyclopedia of gay and lesbian, 320)
لزبين فمينيستها حتي در سطوحي بالاتر كنار گذاشتن مردان از زندگي زنان را نوعي مبارزه با تبعيضنژادي، سرمايهداري و امپرياليسم جهاني تلقي نمودند كه حذف مردان از خانواده را اولين پايه نفي ظلم و ستم عليه زنان از سطوح خرد تا كلان اجتماعي ميدانستند.
فمينيستهاي راديكال كه در مجموعهاي بالاتر از لزبينيسم قرار داشتند، با طرح مسائلي چون عدم درك لذت زنان در رابطه جنسي با مردان و حس برتريجويي مردان در اين نوع روابط كه گاه به تحقير زنان ميانجامد، بسترسازيهاي خاصي را براي طرز تفكر جديد همجنسگرايي زنان فراهم آوردند، به طوري كه اين رابطه جديد را غيرمستقيم تلقين مينمود. سازمان ملي زنان آمريكا تلاشهايي را براي شكستن تابوهاي موجود درباره همجنسگرايي زنان آغاز نمود، از جمله ميتوان به فستيوال موسيقي ميشگان[42] اشاره كرد كه در آن لزبينها به اجراي برنامههاي نمايشي و تبليغات بيپرده دست زدند و همين برنامه باعث شد تا هزاران زن از سراسر دنيا براي ديدن اين فستيوال به آمريكا سفر كنند و از نزديك شاهد اين انقلاب جنسي باشند. به چالش كشيدن نقش مادري زنان كه از آن به عنوان يكي از مشكلات روحي و فيزيكي زن ياد ميشد، دستمايه قلم فرسايي بسياري از فمينيستهايي گرديد كه همجنسگرايي زنان را يكي از بهترين راههاي كسب لذت جنسي بدون دغدغه حاملگي و مشكلات بارداري و مادري ميدانستند. آدرنه ريچ[43] از فمينيستهاي راديكال دهه 80 نقش مادري را يكي از موانع پيشرفت زنان دانسته و مردان را موجوداتي خودخواه معرفي ميكند كه تنها به بهرهبرداري جنسي از زنان ميانديشند. وي هر گونه تلاش براي ايجاد تعادل در روابط زن و مرد را محكوم به شكست ميداند. (Ibid)
از نظر فمينيستهاي راديكال اولين قدم براي كسب حقوقي مساوي با مردان، برتر دانستن جنس مؤنث، حذف كليشههاي سنتي زنان و حضور آنان در هرمهاي قدرت سياسي و اجتماعي است. آنها خانواده را به عنوان نخستين پايگاه سنتي ميدانستند كه دختران در اين محيط ميآموزند بايد همسر، مادر و فرمانبردار مرد باشند و با اين ذهنيت رشد مييابند. در اين خانوادههاي سنتي، مردان همواره در جايگاه فرماندهي و مديريت قرار دارند و براي همسر خود منزلتي جز ارضاي نياز جنسي، زاييدن فرزند و انجام امور خانگي قائل نيستند. در اين كانون مردان مظهر ستمگري و بهرهبرداري از زنان هستند. به همين منظور فمينيستها هويتهاي جديدي را براي زنان ترسيم نمودند كه ميتوانست اشكال جديد خانواده را ايجاد نمايد و چون قائل به برتري زنان نسبت به مردان بودند، حتي به برخي از زنان همجنسگرا تلقين نمودند كه ميتوانند در نقشهاي مردانه ظاهر شوند و خصوصيات مردانه را از خود بروز دهند تا بدين ترتيب مردان به تدريج در انزوا قرار گرفته و زنان استقلال آرماني خود را بدست آورند. نظريات كارل يونگ[44] و ساندرا بم[45] از روانكاوان بزرگ عصر حاضر نيز دستمايه نظريهپردازي بسياري از فمينيستهاي راديكال قرار گرفت كه بر اساس تفكرات اين روانكاوان خصوصيات زنانه و مردانه در هر دو جنس وجود دارد و فقط تفاوت در نسبت اين خصوصيات است كه ميتوان با تعديل اين جنبههاي روحي در هر انسان، تمايزات جنسيتي را از بين برد. (توحيدي، 1381 : 20)
عملكرد فمينيستها به گروه يا سازمان خاصي محدود نگرديد و با تلاشهاي چشمگير، عرصه فعاليتهاي خود را به صحنههاي بينالمللي كشاندند. در سال 1979 كنوانسيون رفع هرگونه تبعيض عليه زنان[46] به عنوان يكي از اسناد مهم بينالمللي درخصوص مسائل زنان در 30 ماده در مجمع عمومي سازمان ملل بهتصويب رسيد. مفاد 30 گانه اين كنفرانس بر تساوي بيقيد و شرط زنان و مردان در تمامي عرصهها تأكيد دارد.
بند 16 اين سند برحق يكسان در انتخاب شريك جنسي و ازدواج با رضايت كامل و آزادانه دو طرف ازدواج تصريح مينمايد. لزبين فمينيستها در بسياري از موارد به اين ماده استناد نموده و اظهار ميدارند كه منظور از ازدواج فقط ازدواج دو جنس نبوده و زنان ميتوانند طبق اين ماده به طور آزادانه شريك جنسي خود را انتخاب نمايند. به طور مثال در سال 1995 در كنفرانس جهاني زن كه در پكن برگزار گرديد، اين گروه خواستار حقوق ويژهاي براي لزبينها و اعمال حقوق جنسي مصوبه اتحاديه اروپا و تعميم آن به سطح جهاني بودند. حقوق جنسي شامل حق هر فرد براي داشتن، كنترل و تصميمگيري آزادانه پيرامون مسائل جنسي خود فارغ از اعمال زور، تبعيض و خشونت بود و حق بدن[47] شامل استفاده از ابزار و ادوات جلوگيري، ارضاي نياز جنسي، سقطجنين و به رسميت شناختن همجنسگرايي است. بند آزاديهاي جنسي در سند پكن با مذاكرات و تبادل نظر كشورهاي مخالف به تصويب نرسيد، اما از سال 1995 تا كنون همچنان به عنوان يك موضوع مهم و پرچالش به آن پرداخته ميشود. (نك. نگاهي به كنفرانس پكن و اقدامات بعدي سازمان ملل، 1377)
اين كنوانسيون، كشورهاي عضو را برطبق مفاد اين سند، ملزم به تغييرات اساسي در قوانين و شرايط موجود كشورها مينمايد، هر چند كه اين دستورالعمل جديد مغاير سنت، عرف و مذهب آن ممالك باشد. به طور مثال در سال 1999 كميته سيدا[48] چين را ملزم به قانوني نمودن روسپيگري مينمايد و روسپيان را كارگران جنسي قلمداد ميكند كه بايد مشمول قوانين كار شوند و در همان سال به قرقيزستان اخطار ميدهد تا لزبينيسم را به رسميت شناخته و آن را قانوني نمايد و حق تحفظ آن كشور را رد ميكند. اين كنوانسيون با حمايت از سازمانهاي غيردولتي طرفدار سقطجنين و همجنسگرايي، ساختارهاي اجتماعي كشورها را تحت تأثير قرار ميدهد. نمونهي اين مسئله را ميتوان در قـاره آفريقـا مشاهده نمـود، سازمانهاي غيردولتي در كشورهاي مختلف اين قاره، بـا چانهزني و تلاشهاي گستـرده، همصدا بـا كميته سـيدا درصدد قانـوني كـردن همجنسگرايي، نهادينه كردن اين فرهنگ و ايجاد تغييرات اساسي در اين زمينه هستند. (Francis, 1999: 3)
با بررسي كاركرد سازمانهاي بينالمللي ميتوان دريافت كه استراتژيهاي سازمان ملل متحد، به عنوان يكي از اساسيترين نهادهاي بشري، داراي تناقضاتي است كه عملكرد آن را به چالش ميكشاند. زيرا از يك سو اين سازمان به حمايت از بنيان خانواده ميپردازد و از سوي ديگر از گروههاي همجنسگرا و طرفدار سقطجنين تحت عنوان دفاع از حقوق بشر و حقوق زنان حمايت ميكند. در چنين شرايطي سالانه در نتيجه تصميمات سازمان ملل و تحركات آنتي فميليسمها[49] ميليونها كودك بيگناه در اثر سقطجنين جان خود را از دست ميدهند و مبالغ هنگفتي از بودجه اين سازمان صرف برنامههاي كنترل جمعيت، دفاع از حقوق اقليتها[50] و مكانيزمهاي جلوگيري از نقض حقوق بشر ميشود! (Balmforth, 2005: 6)
در اوائل قرن 20 و بهخصوص پس از جنگ جهاني دوّم، جهان شاهد تغييرات اساسي در سياستگذاريهاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي بود. دوران مدرنيته با ايجاد چارچوبهاي جديد راهكارهاي غيرقابل منتظرهاي را براي تغيير ذائقه و ديدگاههاي انسان ارائه نمود. كسب منافع اقتصادي و رشد سرسامآور سرمايه در چند كشور و تبديل اين جوامع به ابرقدرتهاي اقتصادي راه را براي سيطرهي سياسي نظام سرمايهداري فراهم آورد. حفظ و افزايش منافع مادي اولين اصل سياستهاي استراتژيك كشورها گرديد، به طوري كه تمامي برنامهريزيهاي سياسي و فرهنگي را تحت تأثير قرار داد. در اين ميان، اولين برخورد چنين موجي، با ديواره اخلاقيات، شئونات اجتماعي و اعتقادات مذهبي بود كه حدود و ثغور تحريكات نظام سرمايهداري را مشخص مينمود، لذا با صرف هزينههاي هنگفت، علوم مختلفي چون روانشناسي، جامعهشناسي، فيزيك، پزشكي و... به كار گرفته شد تا با كاربرد اين علوم و خلط مباحث معرفتي، اصولي استخراج گردد كه بتواند به سهولت ديدگاهها و انگيزههاي فردي و اجتماعي انسان را تحت تأثير قرار دهد. در حقيقت تربيت و تحريك انگيزشي و تغيير بينش افراد، راه را براي تعيين ارزشهاي جديد كه اغلب آنها كسب هر چه بيشتر لذتهاي مادي بود، فراهم كرد.
امواج سه گانه فمينيسم با شتابزدگي و بدون همه جانبهنگري در وضعيت فردي و اجتماعي زنان، براي رفع تبعيض عليه زنان و مشاركت هر چه بيشتر آنان در جامعه، هم سو با جهتگيريهاي نظام سرمايهداري كه نيازمند نيروي كار ارزان و ابزارهاي تبليغاتي بود، دست به روشهاي نويني زد. با رواج آزاديها و بيبند و باريهاي جنسي كه از دهه 60 آغازشد، يكي از حيطههاي مورد توجه فمينيستها بهخصوص فمينيستهاي راديكال و ليبرال، مسئله هويت جنسي زنان و تلاش براي كسب لذت جنسي اين قشر بود كه به زعم آنها اين نياز در حد مطلوب در روابط جنسي با مردان تأمين نميگرديد، لذا با طرح لزبينيسم درصدد جلب اذهان براي كسب مطامع خود برآمدند، به طوري كه بسياري از لزبينها براي حمايت ساختارهاي سياسي و اجتماعي از فمينيسم، مبالغ هنگفتي را خرج كرده و براي كسب حمايت مالي تشكلهايي كه بتوانند به صورت سازماني اهداف اين گروه را تأمين نمايند، ابتكارات نويني داشتهاند، به عنوان مثال سالانه بسياري از شركتهاي توريستي، تورهايي را تدارك ميبينند كه در آن انواع و اقسام خدمات جنسي به مشتريان عرضه ميشود، از جمله روسپيان همجنسگرا خدماتي را ارائه ميدهند و در اين برنامهها انواع و اقسام ابزارهاي جنسي،[51] مشروبات الكلي، مواد مخدر، مواد غذايي، لوازم بهداشتي و آرايشي، پوشاك و... به فروش ميرسد و مراكز تفريحي و سياحتي نيز با برپايي چنين تورهايي از رونق خاصي برخوردار ميشوند و سود سرشاري را نصيب سرمايهداران مينمايند. (Craven, 1995: 26)
همزمان با حركتهاي اجتماعي سه دهه اخير به منظور قانوني شدن و رسميت يافتن همجنسگرايي، به عنوان يك حق طبيعي و رابطهاي لذّتبخش، بسياري از متون پزشكي و روانشناسي غرب، همجنسگرايي را از حالت ناهنجار و يك بيماري جسمي يا رواني خارج كرده و در بسياري از موارد به منظور طبيعي جلوه دادن هر نوع گرايشات جنسي، توجيهات علمي و رواني را در پيشفرضهاي تئوريهاي اجتماعي، فرهنگي و حتّي سياسي ارائه نمودهاند، به طور مثال دكتر آلفرد كينزي[52] لزبينيسم را يكي از راههاي مؤثر براي رسيدن به لذّت جنسي (اورگاسم) زنان ميداند، به عقيده وي هر جنس درك بهتري از توقعات جنسي همنوع خود دارد. فرويد[53] روانشناس نظريهپرداز مشهور ميگويد: «همجنسگرايي نميتواند به عنوان بيماري تلقي شود، بلكه بايد آن را نوعي توسعه در روابط جنسي بدانيم». (Prahu, 2000: 21)
متأسفانه در دوره جديد مسائلي چون همجنسگرايي در غرب نه تنها امري مذموم به شمار نميآيد، بلكه با تشويق، حمايت و تبليغ، جمعيت جديدي براي اين هدف ايجاد ميشود كه ميتواند به عنوان ابزار سياسي هم مورد استفاده قرار گيرد، همچنين لزبينيسم نيازهايي ميآفريند كه صنايع نوظهوري براي رفع آنها لازم است. بهترين توجيه اين آنارشيسم جنسي شعار حقوق بشر و دموكراسي است. در انتخابات دولت و مجلس بسياري از كشورها، به خصوص كشورهاي آمريكايي و اروپايي موافقت كانديداها با همجنسگرايي به عنوان حربهي تبليغاتي استفاده ميشود كه جمعيت را براي شركت در انتخابات به نفع خود تهييج ميكند. در روند جهاني شدن به تدريج بهرهبرداريهاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي از اشاعه تفكر همجنسگرايي، به نوعي استراتژي تحت لواي حقوق بشر و تهديدي جدي براي جوامع خانواده مدار و پايبند به اصول مذهبي تبديل ميشود.
در دوره معاصر همجنسگرايي به عنوان يكي از مسائل مهم جامعهشناسي مطرح گرديده و در هيچ برههي تاريخي مانند امروز تا اين حد بدان پرداخته نشده است. هلند اولين كشوري بود كه ازدواج همجنسگرايان را قانوني اعلام نمود و پس از آن ساير كشورهاي اروپايي نظير بلژيك، دانمارك و فرانسه و در آمريكاي شمالي كانادا، ازدواج همجنسگرايان را صورت قانوني بخشيدند. در برخي ايالتهاي آمريكا مانند كاليفرنيا، هاوايي و ورمونت نيز همجنسگرايي منع قانوني ندارد. بسياري از كشورها بهتبعيت از قوانين به اصطلاح حقوق بشر و دموكراسي، همجنسگرايي را جزء حقوق اوليه انسانها دانسته و حتي به منظور تشويق و حفظ اين نوع روابط دست به تصويب قوانين حمايتي زدهاند. در فرانسه زوجهاي همجنسگرا از تخفيف ماليات بر ارث استفاده ميكنند و در انگلستان اين نوع زوجها ميتوانند كودكان بيسرپرست را به فرزندي بپذيرند.
در سال 1997 يك قاضي ايالت هاوايي به نام كوين چانگ[54] اعلام نمود كه «كودكان بايد در رفاه باشند و از امكانات تحصيل، تفريح و رشد فيزيكي مناسب استفاده نمايند. اين امر چنانچه در خانوادههاي تك سرپرست يا در خانوادههايي كه فرزنداني را به سرپرستي قبول ميكنند، يا در خانوادههايي كه والدين از يك جنس هستند، اتفاق بيفتد اشكالي نخواهد داشت». بسياري از قضات ايالتهاي مختلف آمريكا مانند سي.جي مارشال[55] و جيكردي[56] نيز نظرات مشابهي اعلام نمودهاند.
مسئله فرزند در خانوادههاي همجنسگرا در آغاز از موضوعات بحث برانگيز در اينگونه روابط بود، امّا سازمانها و جوامع حامي آنها براي رفع اين معضل از طريق قانوني و علمي اقدامات گستردهاي را انجام ميدهند. در بسياري از كشورها قوانين حمايتي تصويب شده و اخيراً نيز صنايع نوظهوري چون توليد وسايل ارضاي هر چه بيشتر اين قشر و خريد و فروش اسپرم از بانك يا از اشخاص از طريق اينترنت يا از طريق بنگاهها و مؤسسات پزشكي و حامي، به خصوص در مورد همجنسگرايان زن رواج يافته است.
در سال 2001 نيز دانشمندان استراليايي اعلام كردند كه ميتوانند تخمك را بدون اسپرم بارور نمايند و به صراحت اظهار داشتند كه لزبينها ميتوانند بدون نياز به اسپرم مردانه و با استفاده از مواد ژنتيكي داخل سلول بارور شوند. مدير اين پروژه تحقيقاتي دكتر لاچام كاپلان[57] ميگويد: «اين تحول بزرگي است، زيرا اگر دو زن بخواهند فرزند بيولوژيكي خودشان را داشته باشند ميتوانند با استفاده از اين تكنولوژي به هدف خود برسند».
بسياري از اين پروژههاي تحقيقاتي درخصوص روانشناسي و ابعاد فيزيولوژيكي لزبينها توسط سازمانهاي مدافع حقوق زنان و لزبين فمينيستهاي تندرو حمايت ميشود، به طور نمونه سازمان (NOW) سالانه بودجه هنگفتي را براي تحقيقات درخصوص مسائل زنان و لزبينيسم اختصاص ميدهد.
رسانهها يكي از مهمترين ابزارهاي گسترش و اشاعه همجنسگرايي هستند. حضور چشمگير همجنسگرايان در برنامههاي تلويزيوني، ماهوارهاي و راديويي در سراسر جهان حاكي از توجه برنامهسازان به اين جمعيت جديد است. برنامهسازي درخصوص همجنسگرايان به خصوص لزبينها تهيه كنندگان را به سوژههاي جديدي رهنمون ساخته است كه علاوه برجذابيت براي مخاطبين، تابوشكنيهايي در خصوص لزبينيسم دارد. اولين برنامه تلويزيوني در خصوص لزبينها در سال 1970 در تلويزيون WABC آمريكا به نام زپس (Zaps) پخش گرديد. اين برنامه در راستاي سند «زنان، زنان را به رسميت ميشناسند» تهيه شده بود كه پس از آن از اوائل دهه 70 جريانسازي فمينيستي در تمام رسانهها ايجاد گرديد و سعي شد تا لزبينيسم در انظار عمومي بيش از پيش آشكار شود، در همان زمان آن نورثروپ[58] يكي از لزبين فمينيستهاي معروف در عرصه رسانهاي در تلويزيون دايك[59] برنامههاي متعــددي را براي آشنايي عموم با لزبينيسم تهيه نمود.
صنعت
پورنوگرافي نيز در اين ميان بيشترين استفاده را از اين پديده فمينيستي نموده است،
هماينك حدود 40 كانال ماهوارهاي به پخش شبانهروزي فيلمهاي پورنو مبادرت ميورزند
كه بهطور متوسط 6 ساعت از اين برنامهها به لزبينها اختصاص دارد.
(Pink girls, 1999, No. 201) امروزه در بسياري از كشورها پورنوگرافي از حالت
غيرقانوني خارج شده و به صورت يك صنعت سودآور مورد توجه است و جزء مظاهر آزادي و
حقوق بشر شمرده ميشود. به عنوان مثال سلمان رشدي[60]
و لاري فلينت[61]
كه از نويسندگان معروف در عرصههاي پورنوگرافي هستند، بر اين باورند كه پورنوگرافي
براي جامعه آزاد امروز حياتي است و اجتماعات انساني بايد در مورد آن قضاوت نمايند و
اين واقعيت انكارناپذير را بپذيرند.
كثرت سايتهاي اينترنتي و مجلات آنلاين كه به موضوع لزبينيسم ميپردازند، حاكي از رشد سريع آن در رسانههاي پيشرفته امروزي است. يكي از سايتهاي مهم تبليغاتي و رسانهاي لزبينها در بررسي آماري تعداد مراجعه كنندگان چنين مينويسد: به طور متوسط هر ماه 5 ميليون بار از صفحات مختلف سايت بازديد ميشود و حدود 500 هزار نفر نيز به طور متوسط در هر ماه به اين سايت مراجعه مينمايند كه ميانگين سن آنان 28 سال است.
بهرهگيري از كليديترين ابزار فرهنگسازي، يعني رسانهها، به مهمترين حربه تبليغاتي براي لزبينها تبديل شده است. ساخت انواع فيلم، مجموعه تلويزيوني، برنامههاي مستند و تبليغاتي، روند هولناك پذيرش و تغيير در ايجاد جايگاه همجنسگرايي را در فرهنگها تسريع كرده است، به صورتي كه لزبينيسم در تبليغات انواع و اقسام كالاهاي مصرفي به طور غير مستقيم مورد توجه سودجويان اقتصادي قرار گرفته است.
يكي از موضوعات مهم و قابل تأمل اين مبحث، تأثير فيزيكي و رواني همجنسگرايي بر سلامت زنان است. فمينيستهاي زيستشناختي[62] منشأ ظلم به زنان را تبعيض و تفاوت فيزيكي زن و مرد در نظام آفرينش ميدانند. مباني نظري اين گروه در تقابل كامل با انديشه ديني و الهي است. باروري، شيردهي و دوران قاعدگي از نكات مهمي است كه اين مسئله به زعم آنان، ظلم دستگاه آفرينش به زنان بوده و بايد در اين خصوص از اين قشر سلب مسئوليت شود. به نظر آنها بهترين گزينه براي پاسخگويي به نيازهاي زنان و جداسازي آنان از مردان، لزبينيسم است، امّا عليرغم طبيعي جلوه دادن اين رفتار از نظر بيولوژيكي، همجنسگرايي برطبق آخرين مطالعات انجام گرفته عواقب سويي بر سلامت و بهداشت فيزيكي و رواني زنان دارد كه در ادامه به برخي موارد اشاره ميشوند:
ـ لزبينها 19
بار بيشتر از زنان دگر جنسخواه به سفليس و 2 برابر بيشتر از آنان به عفونتهـاي
دستـگاه تناسـلي مبتـلا ميشـوند. ميـزان ابتـلاي اين دستـه از زنـان به قارچهـا
و بيمـاري گـال نيـز 4 بـرابـر نسبـت به زنـان دگـرجنسخواه بيشتـر است.
(Cameron & et al, 1993: 292-299)
ـ زنان همجنسگرا 3 برابر بيشتر از ديگر زنان به سرطان سينه مبتلا ميشوند؛ در آمريكا 104 هزار لزبين مبتلا به سرطان سينه هستند كه هر ساله 7000 نفر به تعدادشان اضافه ميشود. (cf., Associated press, 1999)
ـ مطالعات پزشكي در سال 1998 در آمريكا نشان داد كه 30 درصد لزبينها حامل ويروس تبخال دستگاه تناسلي هستند كه 90 درصد از اين حاملان مبتلا به سرطان رحم ميشوند. (Marazo, 1998: 1604)
ـ در سال 1994 نيز آمارها نشان ميدهند كه ميانگين سني زنان لزبين 45 سال است و 23 درصد از آنـان بالاي 64 سـال عمر ميكنند، 20 درصد از آنـان در اثر خشونت و 1/7 درصد بهعلت ابتلا به بيماري ايدز ميميرند. (Cameron, 1993: 56)
اغلب افراد همجنسگرا نيز تحت تأثير اين رفتار از سلامت رواني مطلوبي برخوردار نيستند و دچار انواع افسردگي، بيماريهاي رواني و اعتياد به الكل و مواد مخدر ميباشند، به خصوص در لزبينها موارد حادي از افسردگي، نااميدي و بروز رفتارهاي خشونتآميز ديده شده است. استرسهاي ناشي از احساس عدم امنيت، مقبوليت و دور شدن از روند طبيعي زندگي باعث اختلالات فكري و رواني در همجنسگرايان ميگردد كه بسياري از آنان تجربههاي تلخي در زمينه افسردگي، خودكشي، اعتياد، عدم تعادل روحي و رواني داشتهاند. در سال 1984 مؤسسه ملّي سلامت لزبينها[63] آماري را به شرح زير منتشر كرد:
ـ 83 درصد لزبينها به طور متناوب مشروبات الكلي مينوشند.
ـ 47 درصد آنان ماري جوآنا و 30 درصد سيگار ميكشند.
ـ بيش از50 درصد لزبينها (جمعيت نمونه 2000 نفر بوده است) به فكر خودكشي افتادهاند و 18 درصد نيز دست به خودكشي زدهاند.
آمارها نشان ميدهد كه دستيابي به وضعيت مطلوب و آرماني فمينيستها يعني دنيايي تفكيك شده و خارج از حيطه مردانه نه تنها كارايي نداشته، بلكه جايگاه اجتماعي زنان را نيز به مخاطره انداخته است. فشارهاي رواني و عدم تعادل روحي در همجنسگرايان باعث اعمال خشونت و ناسازگاري اين افراد با محيط ميگردد وگاه آنان را منزوي و مطرود از اجتماع مينمايد. تحقيقات سال 1990 بر روي 90 زوج لزبين، نشان ميدهد كه 40 درصد آنان خشونت را در روابط خود تجربه كردهاند و در تحقيق سال 1985 از 1109 لزبين مشخص گرديد كه بيش از نيمي از آنان توسط شريك جنسي خود مورد آزار قرار گرفتهاند. (Cwat-Yong and Hewarrier, 1985: 11) همچنين 15 درصد از لزبينها به منظور كسب لذت جنسي به شكنجه طرف مقابل خود پرداختهاند. (Bradford and Rothblum, 1999: 228) در حقيقت اين زنان معمولاً دچار نوعي ساديسم جنسي ميشوند كه ناشي از عدم رضايت و ارضاي نيازهاي جنسي است و به صورت رفتارهاي خشونتآميز بروز مينمايد.
نهضت فمينيسم به ويژه فمينيسم راديكال با القائات خود در جهت حذف و به حاشيه راندن دين، مبارزه با نقشهاي مادري، همسري و....، برخورد با سنتها و عرف جوامع، جرياني غيرمنطقي را تحميل نمود كه نه تنها تعريف مشخص و قابل قبولي از جايگاه و منزلت زنان ندارد، بلكه خود باعث ظلمي مضاعف بر زنان گرديده و به شكست حرمتها، از بين رفتن قداست حريم خانواده، تابو شكنيهاي روزافزون اخلاق جمعي و ايجاد خانوادههاي نامتعارف و ناسالم همچون خانوادههاي تكسرپرست يـا دو سرپرست تك جنسـي منجر شـده اسـت. تغييـر مفاهيمي چـون حيـا، عفت، خويشتنداري و اجتناب از گناه در ساختار فمينيسم سكولار ارزشهاي زنان را چنان خدشهدار كرده كه در چند سال اخير بسياري از نهادهاي فعال در حيطه زنان و مراكز مطالعاتي و دانشگاهي نابساماني در وضعيت زنان را هشدار ميدهند. وندي شاليت[64] از پژوهشگران علوماجتماعي در كتاب خود تحت عنوان بازگشت به عفاف[65] اظهار ميدارد: «بديهي است وقتي هر كاري آزاد باشد، آزارجنسي، مزاحمت و تجاوز به عنف هم افزايش پيدا ميكند. جامعهاي كه عليه شرم و حيا اعلان جنگ ميدهد، دشمني با زنان را آغاز كرده است». سيمون دوبوار[66] نيز كه از چهرههاي برجسته جنبش فمينيسم محسوب ميشود، در كتاب جنس دوّم[67] خود، عليرغم آنكه معتقد است بايد زنان را از نقش همسري و مادري رها كرد، امّا عفت و خويشتنداري زنان را امري طبيعي و لازم قلمداد ميكند كه ماهيت بيولوژيكي داشته و زنان را محافظت مينمايد.
دكتر كلوديا
شاپمن[68]
نيز از فعالين حزب سوسياليست ملّي[69]
آلمان نيز در مطالعات گسترده خود از سال 1991 تا 1993، همجنسگرايي را زنگ خطري
براي جامعه بشريت دانسته و آن را به شدّت محكوم ميكند. وي اظهار ميدارد همجنسگرايي
گونهاي از رفتار تبعيـضآميـز جنسـي اسـت كه مدل رفتـاري آن مـانند نـازيهاسـت،
لزبينها خود را زنـان برتـر ميداننـد، در حالـي كـه محكـوم به فنـا و نابـودي
هستند.
(Schoppman, 1993: 17)
از سوي ديگر استغراق در لذات مادّي و تحريك اذهان عمومي به كسب لذت و آزاديهاي بيحد و حصر در كامجوييهاي جنسي، شخصيت انساني زن را خدشهدار نموده است و اگر اين هنجار گسيختگي در يك برههي زماني جوابي كوتاهمدت و مقطعي به يك تمناي سركش بدهد، ليكن در درازمدت تغيير و تحولات زيانبار و غيرقابل انكاري را به جامعه تحميل خواهد نمود. ايجاد تنفر و محسوب نمودن مردان به عنوان دشمن فرضي كه به صورت اصولي و نظاممند صورت ميگيرد، تعامل اجتماعي و روابط زن و مرد را بهشدت تحت تأثير قرار ميدهد و به پررنگتر شدن فضاي تبعيض جنسيتي ميانجامد كه به صورت غيرمستقيم زنان را دچار مشكل ميسازد.
تبليغاتي كه نحلههاي گوناگون فمينيسم براي رهايي زنان از ستمگري مردان و قيود زندگي خانوادگي انجام ميدهند، فضايي را به وجود آورد كه بسياري از زنان، لزبينيسم را تنها راه پايان دادن به نقشهاي كليشهاي دانستند تا آنجا كه تيگريس اتكينسن،[70] از لزبين فمينيستهاي معروف معاصر ميگويد: «فمينيسم يك نظريه و لزبينيسم كاربرد آن است»؛ تحت تأثير اين فضا، بسياري از زنان كه هيچ تمايلي به همجنس خود نداشتند، جهت حمايت از فمينيسم به همجنسگرايي روي آوردند و به اختلالاتي چون عقده حقارت و افسردگي ناشي از پشيماني شديد گرفتار شدند، به عنوان مثال بررسيهاي سال 1985 نشان داد30 درصد لزبينها پس از 35 سالگي رو به جنس مخالف ميآورند و 45 درصد از آنان نيز قبل از همجنسگرايي، ازدواج كرده بودند و 20 درصد لزبينها نيز كمتر از 3 سال با هم زندگي ميكنند. (Saghir and Robins, 1985: 226) بر اساس اين مطالعات ميتوان چنين نتيجه گرفت كه بسياري از زنان عليرغم ميل باطني خود و تحت تأثير تبليغات فمينيستي، گرايشهاي مقطعي خاصي پيدا ميكنند، امّا در نهايت به نادرستي و عدمتطابق الگوهاي ارائه شده جديد با فطرت و روحيات خود، پيخواهند برد.
انسان امروز با توجه به تغييرات ساختار اجتماعي و تحولات عظيم سياسي دريافته كه دچار بحران شديد هويتي است. در جوامع مادّيگرا كه معنويات، اخلاقيات و ارزشهاي انساني به سرعت رنگ ميبازد و معيارهاي درستي براي سازماندهي افكار عمومي وجود ندارد و معيارهاي رايج، كسب منفعت بيشتر و لذتجويي است، انحرافات اجتماعي امري بديهي بهنظر ميرسد. پديدههايي نظير زنانه شدن فقر را شايد بتوان از عمده نتايج جنبش فمينيسم دانست كه با تشويق زنان به استقلال از مردان سلب مسئوليت نموده و بار مشكلات اقتصادي را بهصورت مستقيم و غيرمستقيم به آنان تحميل مينمايد كه همين امر خود ريشه بسياري از جرائم و رفتارهاي نابهنجار اجتماعي خواهد بود. سرخوردگي زنان از عدم تحقق وعدههايي كه سردمداران فمينيسم داده بودند نيز به رشد تك بعدي شخصيت زنان منجر شد كه به برآشفتگي و عدمثبات روحي انجاميد. بهعنوان مثال مسئله لزبينيسم و واخوردگي زنان در اين حيطه نشان ميدهد كه تنها روش طبيعي و قابل دسترس براي كسب آرامش و جلوگيري از برخورد تبعيضآميز، حفظ قداست خانواده و ازدواج است. هرچند با ترفندهاي جديدي چون طرح پديده جهاني شدن كه همان شق ديگر غربيسازي جهان است، سعي ميشود تا ارزشها و معيارهاي فرهنگ غربي با ايجاد تغييراتي در ساختارهاي روبنايي جايگزين فرهنگهاي اصيل ملّي و ديني كشورهاي جهان گردد. در چنين حالتي اتخاذ موضع منفعلانه براي نفوذ فرهنگي شكست خورده عواقب غيرقابل جبراني را در پيخواهد داشت. به عنوان مثال همجنسگـرايي بـه خصوص لزبينيسم ميكوشد بـا برخـورداري از حمايـتهاي فمينيستي جايگاه قانوني و بينالمللي را براي اين قشر خاص بيابد، بيترديد مؤثرترين گزينه به منظور مقابله با پيدايش چنين پديدههايي، بازگشت به معنويت و شناخت اصالت انسان بر مبناي فلسفه ديني است. چنين به نظر ميرسد كه طراحي الگوهايي كه بتوانند جايگاه حقيقي و منزلت زن را براساس فطرت الهي انسان تبيين نمايند، از اولويت خاصي برخوردار است، زيرا مكاتب سكولار ساخته دست بشر در آزمون و خطاي مكرر، نشان دادهاند كه نه تنها موفقيتي در راهبري جامعه بشري كسب نكردهاند، بلكه با سردرگمي و ايجاد چالشهاي روحي و رفتاري وضعيت اجتماع انساني را رو به وخامت نهادهاند.
فهرست منابع:
× ابوت، پاملا: «توليد دانش فمينيستي»، ترجمه مريم خراساني و حميد احمدي، بولتن مرجع فمينيسم، انتشارات بينالمللي الهدي، 1378.
× توحيدي، نيره: «آيا زن و مرد دو جنس مخالف هستند؟»، مجله زنان، ش34، 1379.
× حر العاملي، محمدبنالحسن: «وسايل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه»، مؤسسه آلالبيت قم، چ سوم، 1416.
× مشيرزاده، حميرا: «زمينههاي ظهور فمينيسم در غرب»، مجموعه مقالات همايش اسلام و فمينيسم، 1382.
× مطيع، ناهيد: «دفاعي مردانه از فمينيسم»، بولتن مرجع فمينيسم، انتشارات بينالمللي الهدي، 1378.
Anezka Sebek, Lesbian Media Activism, Critical Themes In Media Conference, September, 2003, New School University, New York
Balmforth, Kathryn, Hijacking Human Rights, Brigham Young University, page 6, 2005
Banks, Olive, face of Feminism, Oxford, Robertson, 1981
Bissi Anna, Psychology of Lesbianism, L’osservator Romano, 1997, Paris
Bradford, J. Ryan, C., and Rothblum ED., National Lesbian Health Care Survey: Journal of Consulting and psychology, 1999 Washington, Dc
Cameron Paul, The Gay Nineties, Franklin Tennessee, Adroit Press 1993
Cameron, P. K. Proctor and W. Coburn, Sexual Orientation and Sexually Transmitted Disease, Nebraska Medical Journal, Vol. 70, No. 8, August 1985
Clavdia Schoppmann, National Socialist Policies Toward Homosexuality, 1993, Columbia University Press, New York
Cossman Brenda, Family Inside/out, Feminism and Law workshop, (University of Toronto, Nov. 18, 1992)
Craven, J. fall, Explore the philippines and Me!, World Wide web http://www.conline.com, 1995
Delmar, Rosalind, What is Feminism? Oxford, Black well, 1986
Dover, K.J., Greek Homosexuality, Cambrige press, 1989
Francis, Babelte, No Option, 43th session of the UN. Commission on the status of Women, New York, 1999
Gwat – Yong Lie and Gen Hewarrier, Intimate Violence in Lesbian relatioship, Journal of Social Service Research, No. 15, 1985
Holden Kathrine, Letter to the Thistle: On Bisexuality and Feminism Sign, Journal 1998
Marrazzo and others, Genital human papillomavirus infection in women who have sex with women, Journal of Infections Diseases, December, 1998, New York
Online Encyclopedia of gay and lesbian, bisexual Transgender and Queer Culture, page 320
Prabhu Vithal, Lesbianism, Kamasutra Journal, No. 13, 2000, New Delhi
Ryan C. and J. Brodford, The National Lesbian Health Care Survey: An Overview, in psychological Perspectives on Lesbian and Gay Male Eperiences, ed. L. D. Garnet and D. C Kimmel, Columbia University Press 1993, New York
Saghir M. T. and E. Robins, Male and Female Homosexuality, A Comprehensive Investigation, 1985, Baltimore, London
Shalit Wendy, A Return to Modesty, Simon and Schuster, 1999, New York
William E, Janes, Commercial Homosexuality: Selling Lesbianism, The Edwardsville Journal of Sociology, Vol. 4, 2004
Wilson James Q., Against Homosexual Marriage, Commentary Journal. Vol. 101, March 1996. New York
پي نوشتها
[1]- Sex-role Condition
[2]- Margaret Fouler
[3] -Karl Marx
[4]- Clara Zetkin
[5]- Lenin
[6]- Roza Lokzumbourg
[7]- Hartman
[8]- Doratti Smith
[9]- Shulamith Firestone
[10]- gender
[11]- sex
[12]- Androgyny
[13]- Kathrine Holden
[14]- Sign
[15]- Bisexuality
[16]- Heterosexuality
[17]- Homosexuality
[18]- Karoly Maria Benkert
[19]- Queer Theory
[20]- Symposium
[21]- Diogenes Laeurtius
[22]- Lesbos
[23]- Mishneh
[24]- “Family Inside/Out Feminism and Law” Workshop Series.
[25] - Matthew
[26] - Roman
[27]. Inge Anderson
[28]. D. Bartlett
[29]. “The Collaboration of Men and Women in the Church and in the World.”
[30]. Simon Levay
[31]. Kinsey Scale
[32]. Michael Storms
[33]. Fritz Klein
[34]. Multidimensional Scale
[35]. Betty Friedan
[36]- National Organization of Women
[37]- Women identified Women
[38]- New York Radical Women (NYRW)
[39]- Redstockings
[40]. Charlotte Bunch
[41]. Lesbians in Revolt
[42]. Michigan Womyn’s Music festival
[43]. Adrienne Rich
[44]- Carl Young
[45]- Sandra Bem
[46]- Convention of Elimination of all forms of Discrimination Against Women. (CEDAW)
[47]- body rights
[48] - اين كميته (CEDAW) پس از 2 سال از تصويب كنوانسيون در هر كشور به بررسي تغييرات در اين كشورها پرداخته و پيشنهادات و انتقادات خود را ابلاغ ميكند.
[49]. Anti-familism
اين اصطلاح مختص گروههايي است كه طرفدار آزادي روابط جنسي خارج از حيطه خانواده و شكست ساختار سنتي خانواده هستند، (مانند همجنسگرايان).
[50]- در برنامههاي سازمان ملل همجنسگرايان اقليتهايي محسوب ميشوند كه بايد براي احياي حقوق اين گروه تلاشهاي بينالمللي صورت گيرد و ممنوعيت فعاليت آنان نقض حقوق بشر تلقي ميشود.
[51]- Sex Toys
[52]- Alferd Kinsey
[53]- Freud
[54]. Kevin Chang
[55]. C.J. Marshall
[56]. J. Cordy
[57]. Lacham Kaplan
[58]- Ann Northrop
[59] - Dyke Tv
[60]- Salman Rushdie
[61]- Larvy Flynt
[62]- اين شاخه از فمينيسم سؤالاتي را عليه علمزيستشناسي مطرح مينمايد و تغيير در ساختار فيزيكي زنان و مردان را راهحل رهايي زنان از ظلم ميداند. آنان براين باورند كه علم بايد بتواند حاملگي را بردوش مردان بگذارد و از نظر بدني زنان را قدرتمندتر نمايد.
[63]. The National Lesbian Health Care Survey
[64]. Wendy shalit
[65]. A Return to Modesty
[66]. Simon de Beauvoir
[67]. Second Sex
[68]. Claudia Schoppman
[69]. National Socialist Party
[70]. Ti-Grace Atkinson