گفتمان فمينيسم و ماندگاري ظلم - مهري سويزي

 

عقب‌نشيني تئوريك فمينيسم از مواضع پيشين خود، حاصل ناكامي پراتيك فمينيست‌ها در عرصه كاركردهاست. اين موضوع ضرورت انعطاف در نظريه‌هاي پيشين را براي برون رفت از بن‌بست، نشان فمينيست‌ها داده فلذا راه بقاي فمينيسم را، ظهور در وجوهي ديگر دانسته است. اين مطلب وقتي بهتر روشن مي‌شود كه به تاريخ يكصدوپنجاه سال تغيير و تحول فمينيسم در برنامه‌ها و شعارهايش نظر افكنيم و علل پيدايش موج‌ها و جريان‌هاي متفاوت فمينيسم را جويا شويم.

فمينيسم توسط مري ولستون كرافت در سال 1792 يعني سه سال پس از انقلاب كبير فرانسه با انتشار مقاله‌اي تحت عنوان «دادخواستي براي زنان»، آغاز شد (فمينيسم و دانش‌هاي فمينيستي، 1382: ص16). اين دوره، آغاز موج اول فمينيسم است كه طي آن براي اثبات انسان بودن زن و به تبع آن، اثبات حقوق انساني وي تلاش شده است؛ اما بعد از اين حركت آغازين و تأسيسي كه توسط «مري ولستون كرافت» در فرانسه ايجاد شد، در انگلستان نيز موج‌هاي جديدي ايجاد گرديد تا جايي‌كه در سال 1825 ميلادي نخستين بيانيه در دفاع از حقوق زنان، با امضاي «ويليام تامسون» انتشار يافت. (همان) در ادامه، اين حركت به آمريكا هم رسيد و در سال 1840 ميلادي جنبش حقوق زنان با پيمان «آبشار سنكا» آغاز شد. (همان) اين زمينه‌سازي‌‌‌‌ها در اواخر قرن نوزدهم، فضا را براي تداوم شتابنده فمينيسم در قرن بيستم فراهم كرد؛ به طوري كه در سال 1918م. دولت انگلستان براي نخستين بار به زنان حق رأي داد و همچنين در آگوست سال
1920‌م حق رأي زنان در آمريكا به رسميت شناخته شد؛ اما از اين تاريخ به بعد، يعني از دهه بيست تا دهه شصت را بايد، دوران فترت و خاموشي فمينيست‌ها دانست. اين خاموشي، پرش پرخيزي را از دهه 60 ميلادي به بعد فراهم كرد؛ به طوري كه مي‌توان دهه شصت قرن بيست ميلادي را دهه‌ي اوج جنبش‌هاي تند اجتماعي و شكل گيري نظريه‌هاي فلسفي جديد دانست كه هر يك به گونه‌اي در شكل گيري نظريه‌هاي جديد فمينيستي تأثير گذاشتند. (همان، ص17)

گفتمان غالب موج اول، اثبات حيثيت انساني براي زنان بود؛ اما گفتمان غالب موج دوم ناديده گرفتن هر گونه تفاوت بين زن و مرد بود؛ به طوري كه قبول تفاوت‌ها را ملازم با ظلم و ستم دانسته و هر نوع تفاوت را تبعيض مي‌پنداشتند و هر نوع تبعيض را ظلم مي‌دانستند و سپس تنها راه حل مقابله با آن را هم تساوي دانستند؛ نه چيز ديگر.

از نيمه دهه 1990-1970 زمينه‌هاي ظهور موج سوم فمينيسم شكل گرفت كه بيش از هر چيز مرهون تحولات نظام سرمايه‌داري و مطرح شدن ديدگاه‌هاي پست مدرن و عكس‌العمل‌هاي ناشي از تندروي و يك جانبه نگري موج دومي‌ها بود (همان، ص18)

مهمترين ويژگي كه موج سوم را از موج دوم متمايز ساخت، تأكيد بر تفاوت‌ها بود. موج سوم اگرچه موج دوم را در مقام عمل با بحران مواجه ساخت، اما در مقام نظر گامي به پيش بود؛ زيرا زمينه طرح و توليد فكر را فراهم نمود.

با تأمل در موج‌هاي پيش آمده و به ويژه تفاوت‌هاي جدي كه معرف و بيانگر هر موج است، اين واقعيت پيش گفته، بيشتر نمايان مي‌شود كه قبول برخي از ناكامي‌ها در عرصه كاركردها، راه بقاي فمينيسم را در انعطاف و ايجاد چرخش ممكن نمود. در حقيقت فمينيست‌ها با قبول روح زمانه، نيازهاي روز و شناخت ناكارآمدي‌ها، به ايجاد تغييراتي در نظريه‌هاي بنيادين خود پرداختند تا بتوانند هم‌چنان پرچم دفاع از زنان را براي خود، حفظ و بلكه غصب كنند كه ما در اين مجال با بيان چند موضوع اساسي درباره فمينيسم، خواهيم پرداخت. اين موضوعات در پنج محور تنظيم گشته كه تأمل در آنها، از يكسو علت مقابله فمينيسم با مضامين ديني روشن مي‌سازد و از سوي ديگر روح مردمحورانه فمينيسم را افشا مي‌كند و در نهايت نشان مي‌دهد كه چرا و چگونه فمينيسم كه در آغاز مي‌خواست جلوي يك انحراف را بگيرد، در ادامه راه، خود به انحرافاتي بزرگتر تبديل شد و زمينه ظلم به زن را به مدد «تئوريزه كردن انديشه‌ها» و «مكانيزه كردن روش‌ها»، بيش از گذشته فراهم نمود.

خاستگاه فمينيسم

عده‌اي تلاش مي‌كنند فمينيسم را حاصل يك اعتراض طبيعي در برابر افكار افلاطون و ارسطو نشان دهند؛ به اين معنا كه نظرات ضد زن و تحقير كننده افلاطون و ارسطو در طول تاريخ، بر افكار بشري سايه انداخته و به طور خاص نشت و رسوب اين افكار در جامعه اروپا، زمينه تحقير زنان را در فرهنگ، اخلاق، عرف و حتي قوانين فراهم آورده و سپس اين موضوع بدون هيچ اعتراض جدي، نسل به نسل پذيرفته شد تا آنكه انقلاب كبير فرانسه به عنوان نقطه عطفي در تاريخ اروپا، پديد آمد و چون فضاي روشنگري و آزادي‌خواهي اين انقلاب، زمينه رشد توده‌ها را علاوه بر نخبگان جامعه فراهم آورد و سطح مطالبات بشردوستانه و تساوي طلبانه را بالا برد، لذا در فضاي مساعد آن، زنان نيز، به طرح مسائل خود پرداختند كه جدي‌ترين آنها نجات از يك ستم و تحقير تاريخي به عنوان انسان دست دوم، نابالغ، بوده است. اما بايد توجه داشت كه دوران زندگي افلاطون و ارسطو به قرن پنجم قبل از ميلاد حضرت موسي (ع) و كتابت تورات مربوط برمي‌گردد و اين حاكي از آن است كه اصلي‌ترين خاستگاه پيدايش فمينيسم قبل از آنكه حكمت يوناني باشد، تعاليم تحريفي يهوديت است؛ تعاليمي كه زن را مايه بدبختي و شقاوت مي‌دانند؛ موجودي كه پليدي‌اش ابدي است و بايد از آن پرهيز كرد. لذا فمينيسم در جامعه اروپا پاسخي طبيعي به يك فشار سنگين و بي‌امان تاريخي در ظلم به زن بوده كه در ادامه راه، به ظلم‌هاي پيچيده‌تر و پنهان‌تري بدل گشت.

مباني فمينيسم

فمينيسم يك گزاره اومانيستي در حوزه زنان است كه در آغاز به صورت يك جنبش اجتماعي پديد آمد، اما در ادامه راه، رهبران آن به منظور يافتن بناي نظري و بقاي عملي، در پي آن شدند كه اين جنبش اجتماعي را به يك جريان فكري وصل و يا تبديل نمايند: به يك جريان نظام‌مند و منعطف و تغييردهنده. بديهي است كه نظام‌مندي اين جنبش نياز به چارچوب تئوريك دانست و انعطاف‌پذيري آن، بن‌مايه‌هاي فرهنگي و فكري را براي بومي شدن مي‌طلبيد و در نهايت، قدرت تغيير در جوامع، محور مهم براي عملي شدن و كاربردي كردن فمينيسم بود.

به گمان نگارنده، فمينيسم مباني متناسب با خود را در پنج مؤلفه اساسي كه ذيلاً بدان خواهيم پرداخت پيدا كرد، تا بتواند مبتني بر آنها يك حركت نظام‌مند، منعطف و تغيير دهنده را در حوزه زنان ايجاد كند، حركتي كه در لحظه لحظه طرح و پيشروي آن، نظام سلطه و سود و سرمايه، بزرگترين حامي‌اش بود.

1ـ فردگرايي (Individualism) يعني تفرّد و تقدم فرد بر هر نوع مهار و محك، كه در نهايت فرد از يك من تربيت ناشده، متكبر و خودخواه سر درمي‌آورد در اين تفرّد، خويشتن داري و تحمل و گذشت و فداكاري جز نابخردي و عدم فهم سعادت خود، محسوب نخواهد گرديد.

2ـ تجربه‌گرايي (Empiricism) لزوم آزمون پذيري همه چيز؛ يعني اعتراف به اين معنا كه هيچ حقيقت ثابت، روشن و اميدواركننده‌اي بتواند كه قبل از تجربه و آزمون نقطه اتكاي انسان شود، وجود ندارد. بدون شك اصالت تجربه، يعني بلندكردن تابلوي ورود ممنوع در برابر آموزه‌‌هاي اديان به حوزه زندگي انسان، فمينيست‌ها با تأكيد بر اصالت تجربه، خود را به محدوده‌ي يك نگاه لوله تفنگي، كشاندند و از فراخناي همه‌ي حقيقت و واقعيت، تنگناي محسوسات و آزمون پذيرها را ديدند.

3ـ آزادي خواهي(Liberalism) بديهي است وقتي پايه‌هاي يك انديشه، فردگرايي و فربه شدن خواسته‌هاي آدمي بدون هيچ منع و مزاحمت باشد، آزادي يكي از لوازم قطعي چنين نگريستن و زيستني است. اين فهم از آزادي، هرگز منجر به آزادي فطرت، انديشه و روح نمي‌شود؛ بلكه طيّ آن آزادي غريزه و اندام تعقيب مي‌گردد و تمنا مي‌شود. در اين آزادي، هر نوع تجاوز، اهانت و ظلم به حقوق واقعي انسان‌ها همچون روابط نامشروع و... به شرط وجود رضايت طرفين، نه تنها پذيرفتني است، بلكه قابل توصيه و حتي تحسين نيز مي‌باشد.

4ـ برابري خواهي(Paritism) شاه بيت غزل سروده شده براي غروب خورشيد زن برابري‌اي است كه در جستجوي عدالت نيست؛ در پي نفي تفاوت‌ها است. برابري در مباني پنج‌گانه فمينيسم در پي آن است كه بگويد، هر زني نه فقط توان مرد شدن را دارد، بلكه بايد تمناي مرد شدن را هم داشته باشد. در اين ديدگاه، عدالت تا حدّ تساوي نازل و بلكه ناروا مي‌گردد؛ لذا مي‌بينيم پارادايم برابري نه تنها پايان بخش ظلم‌هايي كه به زن مي‌شود نيست، بلكه ظلم را همچون انرژي ناميرا مي‌كند تا از شكلي به شكل ديگر و از صورتي به صورت ديگر تغيير يابد.

5ـ‌ عمل‌گرايي (Pragmatism) يعني حركت به سمت عمل و رفتار؛ اين مؤلفه يك رمزينه جدي براي تغييرات مورد نظر فمينيست‌ها است؛ لذا عمل گرايي مبناي مهمي است كه فمينيست‌ها با اتكا بر آن مي‌خواهند به اهداف و مقاصد كمّي و كيفي خود برسند. آنها اهداف كيفي را كمّي و قابل تعريف و نظارت نموده تا فاصله حرف تا عمـل، ايـده تـا رفتـار، كوتـاه شود. اگـرچه نمي‌توان منكر شـد كه همين مبنا يعني پراگماتيسم، تكرّر و تعدّد آزمون و خطا را افزوده و در نتيجه آمار و آثار تلخ آن را هم بيشتر نموده است.

ناكامي فمينيسم

كارآمدي هر انديشه و آئين فكري در اين است كه 1)ـ قابل اثبات و استدلال باشد 2)ـ معنابخش حيات و زندگي گردد. 3)ـ آرمان‌ساز و شوق انگيز باشد. 4)ـ نشاط‌آور و مسئوليت آفرين باشد. 5)ـ سودمند و كارآمد باشد.

كاميابي انديشه‌ها و مكتب‌ها در اين است كه بتوانند خيل جماعت را اولاً مخاطب خود كنند؛ ثانياً متقاعد كنند؛ ثالثاً ملتزم به آموزه‌‌ها كنند و رابعاً مترقي و متعالي كنند.

فمينيسم در همه اين بخش‌ها به گواهي معتقدان و منتقدان فراوانش و از همه مهمتر واقعيت‌هاي انكارناپذير جوامعي كه فمينيسم در آنجا رسوخ پيدا كرده، بايد پاسخگوي زناني باشد كه با يك دنيا شوق و اميد به سويش آمدند و سپس با يك دنيا خوف و يأس برگشتند و دچار بحران انگيزه و اميد شدند.

وضعيت نگران كننده زنان با گذشت 150 سال از جنبش فمينيسم در كشورهاي اروپايي و آمريكايي و نشر و نشت آن به ساير قاره‌ها، حكايت از حجم ناكامي‌هاي فمينيسم دارد اگرچه ناكامي‌ها و نگراني‌هاي زنان در دوازده محور نگران كننده‌ي سند پكن در عناوين اقتصاد، فقر، آموزش، بهداشت، خشونت، مناقشات مسلحانه، حقوق بشر، محيط زيست، رسانه‌هاي گروهي، دختربچه‌ها، نهادينه سازي گروه‌ها و مديريت و قدرت، تنظيم شده است اما نگاه به آمارهاي جهاني ضمن آنكه حكايت كمّي اين ناكامي‌هاست، ولي تأمل در آنها نشان مي‌دهد كه پيدايش اين دوازده محور نگران كننده بي‌ارتباط با ساير حقوق فراموش شده‌اي نيست كه از نگاه محدود فمينيست‌ها به دور مانده‌اند؛ حقوق فراموش شده‌اي همچون حق كرامت زنان، حق صيانت از پاكي و عفاف، حق مادري و همسري، حق زن بودن و...

در هر حال آمار نگراني‌ها نشان مي‌دهد كه 3/1 نيروي كار انساني جهان را زنان تشكيل مي‌دهند؛ اما كمتر از1 درصد از مالكيت جهان را برخوردارند و همچنين 70 درصد از فقيران جهان و 3/2 بي‌سوادان جهان را زنان تشكيل مي‌دهند و كمتر از 10 درصد از مديريت‌هاي جهان در اختيار زنان است و در عوض اكثر قربانيان خشونت و مناقشات مسلحانه زنان هستند. اينها همه حكايت از آن دارد كه با گذشت يكصدوپنجاه سال از جنبش‌هاي زنان و با گذشت پنجاه سال از فعاليت‌هاي بين المللي فمينيست‌ها، زنان در انواع ظلم‌ها و تحقيرها دست و پا مي‌زنند.

اعلام رسمي 256 ميليارد سود از تجارت اينترنتي سكس در جهان، ترجمان تحقيري است كه دنيا گستاخانه نسبت به حرمت و كرامت زن دارد. ترجمان توافق تباه كننده فمينيست‌ها با دنياي سلطه و سود و سرمايه است كه يا در برابر اين جنايات سكوت مي‌كنند يا به همان سمت سوق مي‌دهند. همه اينها زمينه‌ي يك عطش جهاني را در حوزه مسائل زنان براي درك يك انديشه نو و عدالت خواه فراهم كرده است كه در بخش ديگر به طرح ضروري اين پاسخ خواهيم پرداخت.

مردمحوري فمينيسم

تنومند شدن اين ذهنيت و نظام‌مند شدن اين انديشه كه هر موقعيت مردانه امتياز است و هر موقعيت زنانه يك عقب‌ماندگي است، چنان فمينيست‌ها را دچار كج‌انديشي و كج‌خواهي نموده است كه مبتني بر همين نگاه مرد محورانه (Androcenterism) گاه خواستار آن مي‌شوند كه حتي خاصيت‌هاي بيولوژيك زنان همچون قاعدگي، بارداري و شيردهي به مدد پيشرفت علم از سر راه برداشته شود تا جايي كه سطح ستيز با ايدئولوژي را به سطح ستيز با «بيولوژي» نيز مي‌كشانند. فمينيست‌ها در تمام لحظاتي كه در «پشت تريبون‌ها» و بلندگو‌ها قرار مي‌گيرند تا افكار مردم را از مردان برگردانند و به زنان متوجه كنند، در غايت تمناي خود، مرد بودن را بر زن بودن، ترجيح مي‌دهند، لذا دائماً در تكاپوي رساندن زنان به مردان هستند. روح فمينيسم از يك مردمحوري ناگفته و پنهان حكايت مي‌كند. تلاش آنها براي انكار زن بودن و كشاندن اين انكار حتي به خصوصيات بيولوژيك زنانه، حكايت از نگاه تحقير‌آميز فمينيست‌ها نسبت به زن دارد؛ لذا نفي تفاوت‌هاي زن و مرد كه معرف و شناسنامه‌ي هويتي زنان و مردان است، از جمله مهمترين خواست‌ها و تلاش‌هاي فمينيست‌هاست، آنها بدون ارائه هيچ مدرك علمي و عقلي، خواهان خداحافظي زنان با هويت زنانگي و زن بودنشان هستند و حال آنكه اين تفاوت‌هاي لازم براي فايده و كارآمدي خاص، به زنان اعطا شده تا بتوانند در پرتو اتحاد انساني كه زن و مرد با هم دارند، به حق «مساوي بودن» خود برسند، حقوقي همچون حق حيات، حق عقيده، حق سرنوشت، حق آموزش و... و همچنين در پرتو اختلاف جسمي و جنسي كه زن و مرد با هم دارند به حق «متفاوت بودن» خود حقوقي همچون حق مادري، حق همسري، حق زنانگي و... برسند.

خطاي ديد فمينيسم

نگاه فمينيست‌ها در مبنا، دچار خطاي شناختي در فهم مسأله اساسي زنان، شده است به گونه‌اي كه همين خطا، حجم تلاش‌هاي آنها را در دفاع از حقوق زنان، در عمل تبديل به اجحاف‌هاي متنوع و متعدد نموده است، و ظلم را از اشكال سنتي به اشكال مدرن آن سوق داده است. خطاي ديد فمينيسم، در شناخت اصلي‌ترين مسأله زنان اين است كه هر گونه ستم را ناشي از تبعيض مي‌دانند، و علت تبعيض را هم در قبول تفاوت‌هاي بين زن و مرد مي‌پندارند، لذا بر اساس همين خطاي مبنايي، خواستار رفع هر گونه تفاوت‌ بين زن و مرد هستند؛ حتي تفاوت‌هايي كه مرزهاي هويت زنان و مردان را تعيين مي‌كند.

اينك كه طرح موضوعات اساسي فمينيسم را پشت سر گذرانديم، به طرح سه نوع نگرش و نگراني كه در حوزه زنان وجود دارد، خواهيم پرداخت.

نگرش و نگراني اول: اين نگاه مربوط به متحجران است، كساني كه بدون هيچ دليل علمي و مدرك ديني، مي‌خواهند حيات زن، يك حيات ميانجي، وابسته، در سايه و صرفاً خدمات رسان باشد. ايشان خاصيت و ماهيت حيات زن را انحصاراً در زادآوري و تلاش براي كاميابي مردان و آسايش اعضاي خانواده مي‌دانند؛ اگرچه اين امر، با تحمل انواع مرارت‌ها و فقدان رشد فردي زن همراه باشد. اين نوع نگاه بهترين خدمت را به فمينيست‌ها مي‌كند؛ زيرا بد دفاع كردن متحجران، نردبان بالارفتن و ‌جلوه كردن شعارهاي فمينيست‌ها مي‌شود. در نگرش متحجران، ساكنان اصلي جوامع و مسافران اصلي قطار زندگي، مردان هستند لذا در عالي‌ترين وجه از توجه در اين ديدگاه، زنان، شهرونداني هستند كه اگر به قواعد بازي مردسالاري، خوب تن بدهند، قطعاً از آنها به عنوان زنان نجيب ياد مي‌شود! در اين تفكر زن را مقدمه وجود مرد مي‌دانند كه براي مرد آفريده شده است و مردان هم با همه بهره‌هايي كه از وجود زن مي‌گيرند، او را تحقير كرده و مايه بدبختي و گرفتاري خود مي‌دانند. آنها زن را شيطان بزرگ! و شيطان را زن كوچك! مي‌دانند كه البته با همه اين بدفهمي‌ها و كج‌انديشي‌ها، نگرش سوم راه ديگري را در پيش پاي زن مي‌گشايد و زن را يك انسان مستقل، مفطور به فطرت الهي و آماده براي خليفه الهي مي‌شناسد، در ديدگاه متحجّران، زنان يك هويت منتسب دارند، در نسبت‌ها حيثيت و خاصيت‌شان، ظهور پيدا مي‌كند نه در شخصيت مستقلي به نام زن، ايشان تا وقتي كوچكند با نام پدرانشان ياد مي‌شوند، وقتي جوانند با نام همسرانشان، وقتي ميان سال‌اند با نام فرزندانشان!

نگرش و نگراني دوم: اين نگرش متعلق به فمينيست‌هاست كه خود را مدافع زنان مي‌دانند و در دفاع آنها مبارزه با تبعيض يك نقطه هدف است كه در اين مجال مورد واكاوي قرار خواهد گرفت.

تبعيض يك اسم زيبا براي يك تشخيص غلط است. تبعيض از جمله واژه‌هايي است كه يك مفهوم لغوي دارد و يك مفهوم اصطلاحي، در مفهوم لغوي تبعيض بين دو شيئ و دو پديده، يعني قبول تفاوت و گوناگوني بدون هيچ نوع داوري و ارزش‌‌گذاري، مثل تبعيض ميان چشم و گوش، چشم با گوش متفاوت است و اين تفاوت در ساختمان آن دو و در خاصيت آن دو نهفته است و حقوقي هم كه اين دو بر گردن ما آدم‌ها دارند مبتني بر همين ساختمان و خاصيت است، لذا با وجود تفاوت گوش و چشم، نمي‌توان ارزش وجودي يكي را فداي ديگري كرد يا خاصيت يكي را به بهانه اهميت و خاصيت ديگري، نفي و نهي كرد. اين تفاوت، يك تبعيض لازم و يك گوناگوني علمي است كه به مصلحت حيات و زندگي انسان است. اما همين مفهوم لغوي تبعيض كه ناظر بر تفاوت‌ها و گوناگوني‌هاي لازم و علمي بين پديده‌هاست، در اثر نوع استعمال بشر، كم‌كم يك مفهوم اصطلاحي به خود گرفته كه از آن برداشت بي‌عدالتي مي‌شود مثلاً وقتي مي‌گوييم در فلان اداره تبعيض است، منظورمان گوناگوني و تفاوت كه لازمه زندگي بشري است، نمي‌باشد، بلكه منظورمان وجود بي‌عدالتي است، همين مطلب، نقطه كانوني بحث ماست، كه به عنوان مركز ثقل خطاي فمينيست‌ها از آن ياد مي‌كنيم. فمينيست‌ها كلمه تبعيض را به مفهوم بي‌عدالتي گرفته‌اند و ريشه اين تبعيض اصطلاحي را در تبعيض لغوي كه به معناي تفاوت و گوناگوني‌ست مي‌دانند. لذا براي آنكه در آخر ماجرا يعني عرصه‌هاي حقوق و وظايف فردي و اجتماعي وجود بي‌عدالتي را بخشكانند، در اوّل ماجرا، گوناگوني و تفاوت را در ساحت جسم و جنس نفي كرده‌اند. آنها به خطا گمان كرده‌اند كه علت نبود عدالت در آخر مربوط به وجود تفاوت در اول است و تازه تلقي‌شان هم از تفاوت، عدم مشابه بودن و عدم يكنواختي است در حقيقت فمينيست‌ها ريشه تبعيض اصطلاحي را كه به معناي عدم عدالت است، در تبعيض لغوي كه به معناي عدم تشابه است، يافته‌اند فلذا نسخه آنها براي اين شناخت غلط، اما مبنايي! اين است كه بايد منكر هر نوع تبعيض لغوي، كه بيانگر تفاوت و گوناگوني بين زن و مرد است، شد تا هر نوع تبعيض اصطلاحي، كه بيانگر عدم عدالت در بين زن و مرد است، برچيده شود، فمينيست‌ها با اين خبط بزرگ و تباه كننده، دامنه ظلم را از ظاهر به لايه‌هاي باطني و از وجوه آشكار به سطوح پنهان كشاندند.

در اين نگرش، نهي تبعيض در نفي تفاوت است و راه نفي تفاوت‌ها هم، نفي تفاوت‌هاي زنانه! است نه نفي تفاوت‌هاي مردانه؛ لذا خيلي آرام و خزنده به زنان القا مي‌كنند كه مردان بهترند؛ پس زنان به هر قيميتي شده بايد به مردان برسند و جالب‌تر آنكه رهبران فمينيست‌ها در اين موضوع از پيروانشان عقب مانده‌ترند. همين نگاه، روح فمينيسم و لايه باطني آن را مردمحور كرده و زن بودن و زن ماندن را به يك تابو تبديل نموده است و چون اين موضوع يك مطلب مبنايي است؛ پس بايد به تمام شعارها و طرح‌ها و برنامه‌هاي آنها مشكوك بود؛ مگر آنكه خلاف آن ثابت شود، فمينيست‌ها گاه در اين موضوعات چنان پيش مي‌روند، كه با دستكاري تمايلات و احساسات زنان، به آنها مي‌فهمانند كه مثلاً، پاك كردن سفره‌اي كه يك خانواده به گرمي بر گرد آن نشسته‌اند، تحقير كننده است تا زن احساس حقارت كند؛ اما اگر همين زن، به نام اشتغال، به ته بارها و كافه‌ها رفت و استفراغ عياش‌ها را پاك كرد، چون براي خودش جايي در قطار توسعه! پيدا كرده، بايد احساس افتخار كند.

آنها به مادراني كه فرزندانشان را با عشق و علم تربيت مي‌كنند، امتياز نمي‌دهند و ارج نمي‌گذارند؛ اما اگر مهدكودك‌ها، بچه‌ها را از دامان مادران بركنند و ببرند تا زنان ديگري كه بچه‌هايشان را رها كرده‌اند، تحت عنوان اشتغال از آنها نگهداري كنند از فمينيست‌ها و هنجارهاي اجتماعي، امتياز و مُهر تأييد مي‌گيرند.

بر همه‌ي اين تفاصيل، اين مطلب را هم بايد افزود كه فمينيسم به جهت همدستي نزديكي كه با قدرت‌هاي بزرگ به ويژه در حوزه سياست و اقتصاد دارد، نمي‌تواند نقش يك اپوزسيون واقعي و دلسوز را براي زنان ايفا كند؛ اگرچه نقش اپوزسيون را با مهارت و حس‌گيري تمام بازي كند! لذا با گذشت يكصد و پنجاه سال از جنبش زنان با حجم فراوان فريادها، ميتينگ‌ها و معاهدات، وضعيت اسفبار امروز زنان در جامعه جهاني، ارمغان عاملان ظلم و ساكتان در برابر آن است كه هر روز حجم قربانيان را بيشتر، و عمق ويراني‌ها را ژرف‌تر، نموده است و اين بزرگترين چالش،پيش روي غرب در حوزه زنان است، كه بايد پاسخگوي ظلم مضاعفي كه در عصر ترقي و تمدن و توسعه، به زنان روا داشته است.

نگرش و نگراني سوم: نگرش سوم برخاسته از آموزه‌هاي اسلام است كه مبتني بر ديدگاه مترقي و عدالت جويانه حضرت امام (ره) راه تازه‌اي را در پيش پاي زنان گشوده است، راهي كه به زن مبتذل و متحجر پشت مي‌كند؛ همچنين انباري‌هاي هولناك فمينيسم را از پس ويترين‌هاي زيبايش نشان مي‌دهد و واكاوي مي‌كند. پيروان نگرش سوم عليرغم اشكالاتي كه بر وضع موجود زنان دارند يك لحظه تئوري فمينيسم را حامي زن و راقي جامعه زنان نمي‌دانند و نمي‌بينند. نگراني راه سوم، وجود ظلم است و نگرش آنها براي رفع ظلم، تحقق عدالت است، رام سوم گمشده زنان را در پديداري و پايداري عدالت مي‌داند. با اين سخن گمان نگارنده به طور جدي و مبنايي بر اين موضوع تمركز دارد كه اگر روزي جهان به اين درجه از رشد و هوشمندي و بلوغ برسد كه كنوانسيون «رفع كليه اشكال ظلم عليه زنان»، طرح و تصويب گردد، آن روز، روز بازگشت يك سعادت واقعي به زندگي انسان امروز خواهد بود و براي چنين اتفاق مباركي بايد زمينه‌سازي كرد تا ظرفيت در جهان اسلام با يك ميليارد و سيصد ميليون مسلمان در راستاي يك حركت ابتكاري و عدالت مدارانه، ابتدا سازمان كنفرانس اسلامي را حساس و سپس فعال نمايند و ايران به عنوان جلودار اين حركت مترقي و اسلامي در حوزه زنان، مسئوليت تهيه پيش نويس كنوانسيون رفع ظلم عليه زنان را بپذيرد و با افتخار و اعتقاد به قوانين مترقي اسلام كه در پرتو حقيقت «ولا يعلي عليه» مي‌درخشد به جهانيان نشان دهد كه كنوانسيون رفع ظلم، هم زنان را به حق «مساوي بودن» در حقوق انساني مي‌رساند و هم به حق «متفاوت بودن» در حقوق وابسته به نقش‌هاي مادري و همسري و طبيعت زنانه. اين موضوع با يك هشياري پيوسته و با بينش سالم مي‌تواند بهبود وضعيت زنان را در عرصه فرهنگ، اقتصاد، سياست، اجتماع و همچنين در نقش‌هاي انساني و خانوادگي و اجتماعي تضمين نمايد؛ به ويژه آنكه منشور حقوق و مسئوليت‌هاي زنان در شوراي فرهنگي- اجتماعي زنان و همچنين شوراي عالي انقلاب فرهنگي به تصويب رسيده و زمينه طرح يك كنوانسيون در جهان اسلام و ارائه يك راه اعتدالي، رشدآفرين و مترقي در جهان فراهم است.

اما مع الاسف بايد گفت كه به دليل آميختگي عقايد ديني با سلايق شخصي برخي از مردان، به خصوص آنها كه بر مسند قدرت‌هاي فرهنگي و اجرايي هستند، اساساً كار براي بهبود وضعيت زنان دشوار است و از آنجايي كه مدير، «نماينده» جامعه و مديران بالاتر است، پس بايد «نماياننده» انديشه آنها و ايدئولوژي حاكم باشد، اما به دليل پيوند آراء برخي از مديران با سليقه‌ها و كج انديشي‌هاي شخصي نه تنها «نماياننده» ايدئولوژي و نظام حاكم نمي‌شوند بلكه عايقي مي‌شوند كه خورشيد مقررات و احكام الهي و عدالت ‌خواهانه ايدئولوژي، در پس آن مي‌ماند، از اين رو به منظور روشنگري و كنار زدن ابرها و عايق‌هايي از اين دست، به طرح سخناني چند از امام عزيز و رهبر فرزانه انقلاب و فيلسوف شهيد مرتضي مطهري مي‌پردازيم كه خود بهترين يادآوري كننده و گواه بر فاصله‌دار بودن برخي از عملكردها و ديدگاه‌ها با رهبرّيت فكري نظام است، مي‌پردازيم تا با اهتمامي جهاد گونه و ايثارگرانه، همه مردان مسئول جامعه، همچون رهبرانمان بيانديشند.

امام خميني (ره): در نظام اسلامي زن همان حقوقي را دارد كه مرد دارد حق تحصيل، حق كار، حق مالكيت، حق رأي دادن و حق رأي گرفتن.

 

مقام معظم رهبري: «بحث‌هايي كه ما مي‌توانيم درباره زن ايراني مطرح كنيم سه نوع است:

يك نوع ستايش و تعريف و تمجيد و گزارش از آنچه هست، ايرادي ندارد كه اين بحث‌ها بشود هم مشوق، هم مبين حقايقي است، هم بالاخره ديدگاه جمهوري اسلامي را در اين زمينه نشان مي‌دهد، لكن در آينده مسائل زن خيلي تأثير نمي‌گذارد. نوع دوم، تبيين نظرات اسلام در قلمروهاي مختلف است. اين هم خوب است، اين كارها هم انجام بگيرد بسيار بجاست. در اين زمينه ممكن است ابهاماتي باشد كه لازم است كساني بنشينند بحث كنند و نظر بدهند. نوع سوم، كه به نظر من روي آن بايد متمركز بشويم كه اگر اين را درست نكنيم آن بحث‌هاي قبلي هم به كار مسأله زن نخواهد آمد، مسأله مشكلات زن است. يعني بيان مشكلات و جستجو و دنبال گيري مشكلات، اين نوع از همه اساسي‌تر، مهم‌تر و كارگشاتر است».

 

استاد شهيد مرتضي مطهري(ره): «پس از مطالعه كردن در همين موضوع (موضوع زن) وقتي كه بيني و بين الله قرآن را مطالعه كردم و تا حدودي كه برايم مقدور بود در همين زمينه رسيدگي كردم، ديدم سطح قرآن خيلي سطح عالي عجيبي است. وقتي من همان را مقايسه كردم با رواياتي كه در اين زمينه است چون روايت بالاخره دست بشر رسيده؛ قرآن متواتر است؛ يعني كلام خداست كه عين همان كلام به ما رسيده، و دست نخورده است، ولي روايات را راويان نقل كرده‌اند، احتمال اينكه يك كلمه زيادتر يا كمتر يا همه آن را به كلي جعل كرده باشند هست. ديدم منطق روايات اسلامي در باب حقوق زن هرگز به سطح قرآن نمي‌رسد و وقتي به فقه اسلامي مراجعه كردم چون سليقه‌هاي شخصي فقها هم كه متأثر از محيط و زندگي‌شان بوده خواه و ناخواه در آراءشان تأثيرگذاشته، يك درجه پايين‌تر از اخبار و روايات است. بعد وارد عرف مسلمين كه شديم ديديم حتي يك درجه از فقه اسلامي پايين‌تر است...» (ختم نبوت مطهري، ص223).

در پايان اميدواريم با تلاش همه آگاهان دلسوز و دلسوزان آگاه، زمينه مناسب براي تحقق شعار گران‌سنگ و عميق دولت جديد كه عدالت محوري، مهرورزي، دلسوزي و تلاش براي رشد و ترقي جامعه است، فراهم آيد و زنان نيز از عدالت فراگير، آنچنان بهره‌مند گردند كه توده‌هاي زنان در كنار ساير مردان از خدمات و مواهب عدالت فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي بهره‌مند شوند و نخبگان زنان نيز در كنار نخبگان مرد در اداره جامعه نقش آفرين و در مقدرات اساسي مملكت دخالت داشته باشند. انشاء الله.