پيشرفتهاى تكنولوژيكى پس از ظهور انقلاب صنعتى با
سرعتى شتاب آور قرنها را درنورديد و آدمى را مقهور
ذوق و خلاقيت خويش نمود، مثلث ارتباط خدا، انسان،
طبيعت واژگونه شد و عَلَم اومانيسم با نفى معنويت به
اهتزاز درآمد، تا بدانجا كه انسان با طرد اقتدارهاى
فراتر از خويش تنها خود را مىديد و مىپرستيد.
آرى، بهاى فقدان معنويت اين عصر، كرنش و بردگى مدرن
بر طبيعت و حس بود، تا آنكه عقلانيت ابزارى بر
عقلانيت ارزشى تفوق يافت و آدمى را به دور از
بودنهاى تكوّنى در دايره بايدهاى تصنعى مسخ نمود و
انسان دورهى مدرنيته را در ميان خواستههاى كاذب و
گذراى جامعهى رو به توسعه غوطهور ساخت و آمال
راستين به دست فراموشى سپرده شد و جهانى بىمعنا با
هزينهى سرسام آورى چون انحطاط فرهنگى، فساد و تباهى
و ... شكل گرفت.
جامعهى مصرفى و رفاهى معاصر با برآورده كردن
نيازهاى كاذب، الهههاى دروغين از عشق دنيايى تراشيد
و از حيات معنوى به ممات مادى سقوط كرد. احساس انسان
مدرن، با لذّات شهوانى گره خورد و اندك روزنههاى
حقيقت جويى مسدود گرديد.
جهان غرب اينك در بحرانهاى يأس و سرخورگى جوانان،
فروپاشى خانواده، ارزش ستيزى، بحران فرهنگى،
سودپرستى، لذت مدارى، زوال معنويت و اخلاق، تك ساحتى
شدن انسان و در يك كلام بحران معنويت و هويت دست و
پا مىزند.
بشريت مفلوك قرن بيستم اسير و بنده خشم و شهوت است و
علم و تكنيك نه تنها او را از هواى نفس رها ننموده،
بلكه در قفسى آهنين به زنجير كشيده است. غرب امروز
با چالشهاى عميق بىهويتى و مسخ انسانيت و تنزل
كرامت انسان، به ويژه زن درگير است و هيچ يك از ايسمهاى
دورغين كه پىآورد دورى از معنويت و وحى بوده، قادر
نيست انسان را از بن بست كنونى رهايى بخشد.
تمدن فريبندهى غرب على رغم ادعاى سردمداران دفاع از
حقوق زنان، انواع توحش و بربريت اعصار گذشته را در
قالبى مدرن عرضه مىدارد و اخبار برگرفته از رسانههاى
غرب شاهدى بر وضعيت اسفبار زنان بوده و گوياى اين
حقيقت تلخ است كه زن در مظلوميتى جديد در ورطه ابزار
انگاريها، هرزه نگاريها، هيچ انگاريها، .... به كام
تيره بختى فرو مىرود، تا بدانجا كه شعر و هنر و
موسيقى، تصوير، ... با استثمار جنسى او رونق گرفته و
فرآيند انسانيت زدايى زن به گونهاى شتاب آلود با
تباه كردن او در كشاكش ماديات، محروميتى مضاعف را بر
او تحميل مىنمايد و او حيران و سرگردان در گردونهى
بيهودگىها از خود بيگانه گشته است.
رهآورد دنياى متمدن و متجدد غرب براى زن، توصيفهاى
تحقيرآميز و خشونتهاى آزار دهنده جسمى و روحى،
تصاوير و تعابير مستهجن جنسى، فحشاء و ظلم بىپايان
بود.
نگاهى به اخبار و آمار، وضعيت زنان و جوانان در جهان
به ظاهر متمدنِ توسعه يافته، گوياى اين مظلوميت
مضاعف و شاهد صادقى بر توحشى جديد در عصر حاضر است.
*
* * * * *
زن و خانواده
[در
ايتاليا] قداست مادر بودن رنگ باخته و زنان را به دو
دسته تقسيم كرده است:
-
عصيانگران نسبت به قوانين متعارف اجتماعى.
-
كسانى كه نسبت به اين اسطوره احساس دلتنگى مىكنند.
مادر بودن در محور هزاران نكتهى ضد و نقيض قرار
دارد: از سويى مادران هر روز كمتر از پيش بچه دار مىشوند.
(از سه سال پيش به اين طرف رشد جمعيت ايتاليا به صفر
رسيده است.)، نازايى افزايش مىيابد (2 ميليون نفر
به اين بيمارى مبتلا هستند.)، پراكندگى نوزادان
ناخواسته زيادتر مىشود؛ نوزادان، در سطلهاى زباله
و حتى در ماشين لباس شويى و فريزر و فاضلاب رها مىشوند.
از سوى ديگر وسوسهى بچه دار شدن به هر قيمتى افزايش
مىيابد. (200 مركز و 30 هزار مورد مشاورهى لقاح
مصنوعى، بچه دار شدن در 60 سالگى يا پس از مرگ زوج
را ممكن مىسازد).
«جوانا
ملاندرى» - نمايندهى پارلمان ايتاليا - مىگويد: هر
چقدر روش زايمان با تكنولوژى برترى همراه مىشود، با
رابطهى خصوصى بين زنان و مادر بودن بيشتر ناهماهنگى
دارد. آنچه كه در خطر است، ابعاد كهن و قدسى مادر
بودن است، كه شايد بازگشت به زايمان طبيعى در خانه،
جبران كننده آن باشد.
در اين باب خانم «وجتى فينستى» - استاد روانشناسى -
در كتاب جديد خود با عنوان «اگر ما زمينى هستيم» مىنويسد:
در گذشته مادر بودن امرى آشكار و طبيعى بود، اما
امروز يك گزينش است و دستخوش اين خطر، كه به وظيفهاى
اضافى تبديل شود و مثل خريد يك خانه براى آن برنامه
ريزى گردد.[پانوراما - ايتاليا - 12 دسامبر 96]
زن و اشتغال
اما فقط رابطهى مادر و فرزندى نيست كه دچار اين
نقصان شده است. به نظر خانم «ليويا توركو» - وزير
همبستگى اجتماعى - در دنياى كار، حتى مقاطعه كارانِ
زن هم ابائى ندارند از اينكه بگويند مادران،
ورشكستگان اقتصادى هستند. به تعبيرى عميقتر آنها از
يكسو مدت طولانى بچه دار شدن و بزرگ كردن فرزند را
دست و پاگير مىدانند و از سوى ديگر اضطراب توليد و
پيش بردن فعاليتهاى اجتماعى نيز كه بر آن اضافه مىشود،
زنان را بر آن مىدارد كه مادر بودن را به عنوان
واقعهاى منفى كه در صورت امكان نبايد تكرار شود،
تصور كنند.
[پانوراما
- ايتاليا - 12 دسامبر 96]
مطابق با يك تحقيق گسترده از زنان 18 تا 55 ساله
كشورهاى فرانسه، آلمان، انگليس، اسپانيا و ايتاليا،
59 درصد زنان شاغل، بيش از 50 درصد درآمد خانواده
خود را فراهم مىكنند.
طبق نتايج آمارى سازمان تحقيق بازار، «مورى» كه به
نمايندگى از طرف سازمان خيريهى آمريكايى «ويرپول»
تحقيق كرده است، بيشترين كمك را زنان آلمانى و
فرانسوى به خانواده داشتهاند و 31 زنان اين دو كشور
تمامى درآمد خانوادههايشان را تأمين مىكنند.
[فايننشال
تايمز - انگلستان - 30 ژانويه 96]
زن و خشونت خانگى
-
سالانه حدود شش ميليون زن آمريكايى قربانى خشونت
خانگى مىشوند. اين زنان كه از سوى شوهران خود مورد
تهديد قرار مىگيرند، يا به زور به آنها تجاوز مىشود
و يا مورد ضرب و شتم قرار مىگيرند. بيش از 51 از
زنانى كه در پناهگاههاى بىخانمانها به سر مىبرند
به علت كتك كارى از خانواده فرار كردهاند. تقريبا
يك سوم مقتولين زن در آمريكا به دست مردانى كشته مىشوند
كه با آنها رابطهى زناشويى داشتهاند. از آنجايى كه
خشونت از سوى همسر به عنوان دليل عمدهى انتقال زنان
به مراكز اورژانس شناخته شده است، وزراى بهداشت
پديدهى «تنبيه زنان» را به عنوان يك اپيدمى معرفى
كردهاند.[!]
[در
آمريكا] تقريبا غالب روابط [بين زن و مرد] به صورت
دوستانه و عاشقانه آغاز مىگردد. اغلب مردان، زمانى
كه به دنبال يافتن شريك زندگى هستند، خود را لطيف و
جذاب معرفى مىكنند. آنان شخصيت واقعى خود را پس از
ازدواج و يا تولد بچهها، نشان مىدهند و چيزى كه در
ابتدا با زخم زبان شروع مىشود، اغلب با نيش چاقو و
قيچى و ... به پايان مىرسد.
-
ادارهى مركزى كمك به قربانيان، در يك نقطهى سرى در
مركز شهر مانهاتان قرار دارد. در اينجا 36 كارمند زن
و مرد (ده نفر در هر شيفت كارى) به تلفنهاى
مددخواهان پاسخ مىدهند. سالانه بيش از 50 هزار زن
نيويوركى از اين مؤسسه، تقاضاى كمك مىكنند كه اكثر
آنان به طبقههاى پايين جامعه تعلق دارند. «خانم جين
كوربت» - مدير خدمات اضطرارى - مىگويد: طبقات بالاى
جامعه هم، از خشونت خانگى در امان نيستند. اغلب
جدالهاى جنسى و خانوادگى بر اساس اين قاعده شكل مىگيرد
كه: حالا كه من نمىتوانم تو را داشته باشم، هيچ كس
نبايد تو را صاحب شود.
در مطالعهى طرح ملى حمايت از قربانيان، دلايل اصلى
قتل زنان بوسيلهى شوهرانشان، «ميل به تصاحب» و «ترس
از تنها ماندن» ذكر گرديده است.
خانم «كوربت» مىگويد: لحظهاى كه يك زن تصميم مىگيرد
از منزل فرار كند، بيشتر در معرض خطر است.
[اشپيگل
- آلمان - 29 ژوئيه 96]
به نظر «هاينه مان»، پاكدامنى حريم مقدس درون، مايهى
اصلى اخلاق متعصبانهى جنسى در «الهيات تجرد» است كه
ترجيح مىدهد همه افراد بشر را به راهبه مبدل سازد
اما در واقع مردان خدا هم نيازهاى جنسى دارند.
[دى
ولت - آلمان - 4 اكتبر 95]
جوانان و گروههاى
خيابانى
در حال حاضر در آمريكا 420000 پسر و دختر جوان در
بهشتهاى گمشده جوانى خود به سر مىبرند. اين عده در
گروههايى خيابانى به تعداد تقريبا پنجاه هزار گروه
سازماندهى شدهاند. اين جريان در سال 1968 با تأسيس
CRIPS در لس آنجلس آغاز شد. يكسال بعد، نخستين
گروههاى رقيب يعنى BLOODS پا به عرصه گذاشتند.
امروزه پليس، وجود 750 گروه با بيش از يكصد هزار عضو
را تنها در لسآنجلستخمين مىزند. در اين بين، هر
شهر بزرگ آمريكا نيز بر اساس الگوى اين دو گروه
فرهنگ گروهى مخصوص به خود را ايجاد كرده است.
اسم اين گروهها هرچه كه مىخواهد باشد، اما همگى اين
نام آخر، يعنى «BORN TO KILL» [متولد براى قتل] را
مأموريتى مشترك تلقى مىكنند كه بسيار جدى و دقيق
عمل مىشود. آمار نيز اين مسئله را ثابت مىكند.
«الگور»
معاون رئيس جمهور [آمريكا] مىگويد: قتل در ميان
جوانان آمريكا امروزه دومين شكل رايج مرگ است. در 10
سال اخير شانس رسيدن به 25 سالگى در لسآنجلس به شدت
كاهش يافته است. «ژانت رنو» وزير دادگسترى مىگويد:
جنايت در ميان جوانان امروزه بزرگترين و دشوارترين
معضل نظم و قانون در آمريكاست. عدهاى هم هستند كه
اين وضعيت را به شكلى مختصرتر فرمول بندى مىكنند: «اينجا
بيروت [به عنوان نمادى از شهرهاى درگير وحشتناكترين
جنگهاى پيچيده ]است يا ايالات متحده آمريكا [!] »
در مقر اصلى F.B.I در واشنگتن به تازگى 300 مأمور
پليس كه در جنگ سرد به دفع امور جاسوسى و محافظت از
سفراى اروپاى شرقى مشغول بودند، وارد نبردهاى مربوط
به گروههاى خيابانى شدهاند. «مايكل كاهوئه» كه
رهبرى عمليات را به عهده دارد، اعضاى فعلى را با
گذشتهاى بسيار دور مقايسه مىكند و مىگويد: مبارزه
عليه گروههاى آلكاپون در شيكاگو سادهتر بود،
جوانكهاى آن گروهها به اندازهى جوانهاى امروزى سريع
تيراندازى نمىكردند. تفاوت در اينجاست كه
گانگسترهاى آلكاپون تيراندازى مىكردند تا غنايمى
به چنگ آورند، اما گانگسترهاى امروزى از خاك خود و
در محلههاى امن شهرهاى بزرگ، تيراندازى مىكنند. به
اين ترتيب كافى است در لس آنجلس در حيطه پيراهن آبىها
«CRIPS»، سر و كلهى پيراهن قرمزها «BLOODS» پيدا
شود تا كار به تيراندازى بكشد. در اين ميان «O.G»
(ORIGINAL GANGSTER) يا گانگستر اصيل، برترين نيروى
گروههاى جوان خيابانى به شمار مىروند كه تازه
واردان را آزمايش مىكنند. آزمونهاى رايج مربوط به
لياقت و شايستگى كه اغلب در مورد 12 تا 14 سالهها
اجرا مىشود، چنين است: در شيكاگو يك مبارزهى بوكس
عليه هشت تا ده تن از اعضاى گروه، در لسآنجلس تنها
كافى است داوطلب بتواند سه دستگاه راديو از
اتومبيلهاى پارك شده، بدزدد. پنج سال پيش انجام يك
قتل، آزمون نهايى عضويت در گروه بود.امروزه درصد
بيشترى از اعضاى گروهها را دختران تشكيل مىدهند.
دوازده درصد از تمامى قتلهاى مربوط به گروهها نيز در
سال گذشته به حساب آنان گذاشته شده است.
برخى از اين دختران اشكهايى خالكوبى شده در زير
چشمان خود دارند و افراد درون گروه مىدانند كه هر
قطره اشك به معناى گذراندن يك سال در زندان است. در
آمريكا تعداد زندانيان زن از سال 1994، 138 درصد
افزايش داشته است.
پربشارتترين مصداق فلسفى مقدس در حيات آنان،
گروههاى موسيقى «رپ و راك» است. تم اصلى يكى از
آوازهاى يك گروه راك (GUNS ROSES) چنين است: «عاشق
او بودم، اما مىبايست او را مىكشتم، او مرا ديوانه
كرده» و بچههاى خيابان به اين ترتيب قاطعانه در
مورد پيامهاى اين موسيقىها مىگويند: «رپها حقيقت
مربوط به اين جهان را به ما مىگويند. ژورناليستها و
سياستمداران فقط دروغ مىگويند.»
طنين تمامى اين اخبار و اطلاعات، طنينى تلخ است. اما
آنچه بيشتر از اين فرهنگ گروهى و آمارهاى آنان، سلب
آرامش مىكند، واكنش جامعه آمريكا، تفسير نادرست از
خشونت خيابانى و بىتفاوتى در قبال آن است. به اين
ترتيب در ايالت فلوريدا، يك قتل خيابانى از سوى
گروههاى جوانان، تنها زمانى يك واقعه به شمار مىرود
كه توريستى بيگانه، قربانى شود.
تيراندازيهايى كه تعداد قربانيان آن 60 برابر تعداد
توريستها باشد، ديگر خبر به شمار نمىآيند. اين
گروهها مناسبترين راه براى جذب جوانان تحصيل نكردهى
سياه پوست هستند تا بتوانند سريعتر به پول و جلب
توجه دست يابند. خطاى كار در اين است كه گروههاى
جوانان در آمريكا، هرگز به تنهايى پناهگاهى براى
رنگين پوستها نبودهاند، در حقيقت امروزه به همان
نسبت كه گروههاى جوان سفيد پوست، اسپانيايى يا چينى
و عربى وجود دارد، گروههاى سياه پوست يافت مىشود.
پليس آمريكا قاطعانه اعتقاد دارد، درست زمانى كه
مواد مخدر در اواسط دههى 80 به يك كالاى ارزان قيمتِ
خيابانى تبديل شد، گروههاى جوانان يك معضل اجتماعى
شدند. چرا كه 70 درصد از تجارت مواد مخدر در آمريكا
از طريق جوانان صورت مىگيرد. جوانان 12 تا 14 ساله
براى قاچاقچيان حرفهاى بهترين يارى كننده هستند.
آنان را مىتوان ارزان خريد و در صورت دستگيرى،
سبكترين مجازاتها را متحمل مىشوند.
از آنجا كه، وجود پنج گرم مواد مخدر (CRAK) در جيب،
محكوميت پنج سال زندان را به همراه دارد، در مقابل
اگر كسى 500 گرم كوكائين يعنى ماده اصلى CRAK را با
خود داشته باشد، نيز پنج سال حبس مىشود. پرولتارياى
خريد و فروش CRAK، اين قانون را يك نوع تبعيض نژادى
مىداند. زيرا فروشندگان آن اغلب سياه پوست هستند و
آنها معترضند كه: «سفيد پوستان اين ماده مخدر را به
كشور وارد مىكنند و ما سياه پوستها به خاطر آن به
زندان مىرويم.»
در هفتههاى اخير در 32 زندان آمريكا، شورشهايى با
شعار مذكور برپا شد.
نتيجهى اين استدلال سطحى نيز پاسخهايى سطحى است.
بيل كلينتون، زمانى كه تقاضا كرد ده هزار مأمور
اضافى پليس به خيابانها فرستاده شود، يكى از اين
پاسخها را به زبان آورد: «اين كار با شكست مواجه شد.»
داد و ستد مواد مخدر بدون آنكه تغييرى در آن داده
شود، همچنان رواج دارد و با خشونت پليس هم كنترل
نشده است. زيرا گروهها در اصل به سلاحهايى بهتر از
سلاحهاى پليس مجهز شدهاند و پليس هم در مقابل
درماندگى و يأس، گاه با خشونتى متقابل واكنش نشان مىدهد.
همانطور كه ضرب و شتم «رودى كينگ» در چند سال پيش در
لسآنجلس اين را ثابت كرد، اين ضرب و شتمها
شديدترين ناآرامىها را در تاريخ اين كشور به بار
آوردند.
اين ناتوانى جامعه در برابر خشونت، اغلب در تجزيه و
تحليلهاى شك برانگيز انعكاس مىيابد. براى نمونه «كارل
بل» روانشناس اهل شيكاگو مىگويد: «خشونت سلاح
انسانهاى ناتوان است.» و به اين ترتيب مىكوشد فرهنگ
گروهها را به پديدهاى از سوى «طبقهى پست» آمريكا
نسبت دهد. در حالى كه خشونتآميزترين گروه در «ليتل
راك» زادگاه «بيل كلينتون»، از فرزندان طبقه متوسط
سفيد پوستان تشكيل شده است.
[دى
ولت - آلمان - 4 اكتبر 95]
در ايالات متحده، كارشناسان جنايى، گرايشى نگران
كنندهتر از سه برابر شدن خودكشى جوانان نسبت به دههى
پنجاه [ميلادى] مىبينند. قربانيانِ عاملان جنايات
خشونتآميز، بيش از پيش جوان هستند.آدمكشى دومين
عامل مرگ آمريكاييهاى سنين 15 تا 24 ساله و سومين
عامل مرگ كودكان 5 تا 14 ساله است. به عقيده F.B.I،
سن متوسط قاتلان بازداشت شده از 32 سال در 1965، به
27 سال در سال 1395 رسيده است. جنايات انجام گرفته
توسط گروهها و دستههاى جوانان بين سالهاى 1980 تا
1993 بيش از چهار برابر شده است. به عقيده آمارگيران
نفوس، اين آهنگ در آستانهى سالهاى 2000 بايد معكوس
شود و اين بيانگر آن است كه جنايتكاريهاى جوانان از
هم اكنون تا ده الى بيست سال آينده حالت انفجار به
خود خواهد گرفت مگر آنكه بهبودى در شرايط حاصل شود.
گروهبان «جيمز چندلى» - پليس - چنين اعتراف مىكند:
«قربانيان و قاتلان بيش از پيش جوان هستند. اين فوق
العاده نگران كننده است. بايد تجديد نظرى در وضع
قوانين انجام گيرد، چرا كه نظامى براى جنايتكارى
جوانان تدوين نشده است.» به عقيده نويسندگان روزنامهى
بومى «فورت ورث استار تلگرام» چاره را بايد در جاى
ديگر جستجو كرد، نه در قوانين بلكه در ارزشها و در
بازسازى نظام خانواده در آمريكا و در اطمينان يافتن
از اينكه فرزندان ما، ارزش زندگى خود و ديگران را
فهميدهاند.
[لوموند
- فرانسه - 1 نوامبر 95]
بچه هاى خشونت:
امروزه 74 ميليون از جوانان در فاصله سنى 10 تا 30
سال در آمريكا زندگى مىكنند كه 13 ميليون نفر از
آنان زير خط فقر مىباشند. خطاى عمدهى تجزيه و
تحليلهايى كه در مورد رواج خشونتهاى خيابانى صورت
مىگيرد اين است كه، اين تجزيه و تحليلها مىكوشند
علل و عوامل را نزد اين بچهها بيابند.
«دان
جانسون» روانشناس ديگرى از شيكاگو اين طور قضاوت مىكند:
«اين بچهها مدتهاست كه از درون خود مردهاند.»
«لارى
وبرش» رئيس پليس اوماها مىافزايد: «آنها در مورد
ارزش حيات بشرى هيچ گونه تصورى ندارند. در اينجا
نسلى از يك پوچگرايى جديد رشد مىكند.»
با چنين قضاوتهايى، «نسلى بزهكار» مورد مجازات قرار
مىگيرد. اين «بچههاى خشونت» هيولا زاده نشدهاند،
آنها بيشتر محصول نسلى گمگشته هستند كه آنان را به
حال خود رها كرده است و علت اصلى آن فروپاشى خانواده
است كه يكى از مخاطره برانگيزترين بحرانهاى جامعه
كنونى آمريكاست.
امروزه 26 درصد از كل كودكان تازه متولد شده در
آمريكا بدون پدر هستند و در مورد رنگين پوستان اين
كشور نيز سهم فرزندان بدون پدر متجاوز از 68 درصد
است. اين بچهها به اين دليل كه مادرانشان كار مىكنند
و يا معتادند، با حالتى از گمگشتگى و تنهايى در
جستجوى تكيه گاهى هستند كه آن را در خيابانها مىجويند،
و مشهور به «HOME BOY» مىباشند و نظام ارزشى آنها
در آنجا رشد و نمو مىيابد، اما اين نظام، اغلب خالى
از حس همدردى است. هر كس بخواهد اين نظام را زير پا
بگذارد هدف گلوله قرار مىگيرد، اين كار براى آنها
غيرعادى نيست. نوجوانان در حال رشد تا سن 16 سالگى
شاهد 200 هزار صحنه خشونت به انضمام 33 هزار صحنه
قتل در تلويزيون و فيلمها بودهاند.
آنان نسلى به فراموشى سپرده شده و رها مىباشند و در
فضاهايى مسموم زندگى مىكنند بطوريكه با آنها همچون
جانيان رفتار مىشود. كسى كه آنان را مجازات مىكند،
نخست، بايد خانواده و جامعهى بىتفاوت را به مجازات
برساند كه آن جوانان را به حال خود رها كرده است.
[دى
ولت - آلمان - 4 اكتبر 95]
در شهر «هوپول» - ايالت ويرجينيا - دو برادر 10 و 11
ساله كه بر روى يك بچه سه ساله بنزين ريخته و سپس او
را به آتش كشيده بودند، در دادگاه محاكمه شده و رأى
«عدم بيگناهى» برايشان صادر شد. گفتنى است كه دادگاه
نوجوانان، از اين واژه به جاى اصلاح واژه گناهكار
استفاده مىكند.
در شيكاگو نيز دو پسر 10 و 11 ساله كه بچه 5 سالهاى
را از طبقه چهارم ساختمان نيمه سازى به بيرون پرتاب
كرده بودند، مجرم شناخته شدند. طفل قربانى و برادرش
از اينكه براى پسرهاى بزرگتر از خود دزدى كنند،
اجتناب نموده بودند. اين دو مجرم خردسال قبلاً سوابق
جنايى از جمله حمل سلاح گرم و سرقت اشيايى به ارزش
300 دلار را داشتهاند. يكى از دستياران وكيل دعاوى
ايالتى پيام هشدارآميزى مىدهد: «هر روز فكر مىكنى
كه ديگر اين حوادث در اينجا روى نخواهد داد، اما مىبينى
كه دوباره عملى مشابه روى مىدهد.»
[واشنگتن
پست - آمريكا - 20 اكتبر 94]
در حاليكه رقم جنايت در فرانسه در سال پيش، بر اساس
آمار رسمى، ثابت بوده است، رقم مجرمين خردسال حدود
8/16 درصد افزايش داشته است. در گزارش پليس آمده است:
«ما در وضعيتى تحملناپذير قرار داريم. مجرمين جوان
به طور مداوم، نسبت به گذشته كم سن و سالتر مىشوند.
آنها غالبا به صورت غير قابل پيش بينى و بدون دليل
واضح عمل مىكنند. مثلاً گروهى متشكل از 15 پسر جوان،
به رهبرى يك پسر 15 ساله كه پليس از 12 سالگى او را
مىشناسد، در عرض سه ماه مرتكب 185 فقره سرقت در يكى
از شهركهاى تابعه پاريس شدهاند. اين قربانيان جوان
از ترس عمليات انتقام جوينده به والدين خود چيزى نمىگويند.
معلمها و مديران مدارس هم اغلب سكوت اختيار مىكنند.
هيچ كس راه حلى براى خروج از اين وضعيت خطرناك نمىشناسد.
[دى
ولت - آلمان - 14 اكتبر 95]
در هر چهار فقره از پنج فقره قتلى كه توسط نوجوانان
آمريكايى به انجام مىرسد، سلاح آتشين به كار مىرود.
از اين هم وحشتناكتر اينكه، نوجوانان اخيرا به
احتمال قوى بيش از افراد بزرگسال بالاى 25 سال
قربانيان جرائم توأم با خشونت گرديدهاند.
ظرف 8 سال، از 1985 [ 1364] تاكنون، تعداد قتلهايى
كه آمريكاييهاى بالاى 25 سال مرتكب آن مىشوند، در
حد يك پنجم كاهش يافته، ليكن قتل به دست افراد بين
هجده تا بيست و چهار سال، 65 درصد افزايش پيدا كرده
و به دست چهارده الى هفده سالهها 165 درصد - كه رقم
مبهوت كنندهاى است - فزونى يافته است.
[ديلى
تلگراف - انگلستان - 12 سپتامبر 95]
حدود چهل ميليون كودك زير ده سال در آمريكا وجود
دارند كه بزرگترين تعداد در بين افراد گروههاى سنى
مختلف براى مدتى معين به شمار مىرود. از اين رو تا
سال 2005، جمعيت نوجوانان ذكور يعنى آن دسته از
نوجوانانى كه درصد بى تناسبى از جرائم خشونت بار را
مرتكب مىشوند، از سطح كنونى خود تقريبا يك چهارم
بيشتر خواهد شد.
«ژانت
رنو» - دادستان كل - مىگويد: «آنچه در اينجا مىبينيد
نقشه جغرافيايى مسيرى است كه به نسل بعدى جرايم
منتهى خواهد شد. در صورتى كه هم اكنون دست به كار
نشويم و جوانان را از گزينش يك زندگى آكنده از خشونت
و بزهكارى باز نداريم، آغاز قرن بيست و يك به همراه
خود چه بسا جرم و جنايت خشونت بار و سبعانهاى را در
سطوحى بى سابقه كه از آنچه تاكنون تجربه كردهايم
به مراتب شديدتر است، به ارمغان خواهد آورد.»
در ايالت «كلرادو»، سنى كه نوجوانان همانند
بزرگسالان بتوانند به طور قانونى محاكمه شوند، از
شانزده سال به چهارده سال كاهش يافته است. در
كاليفرنيا هيچ فرد زير هجده سال را هنوز نمىتوان به
جرم قتل اعدام كرد، ليكن با كودكانى كه سن آنها از
چهارده سال تجاوز نمىكند، در دادگاه با آنها مانند
بزرگسالان رفتار مىكنند و آنان را بدون قيد هيچ
ضمانتى به زندان ابد محكوم مىكنند.
پافشارى دولت بر اخراج فورى كودكانى كه در مدارس،
اسلحه نزد خود دارند، ممكن است مسأله بزهكارى و قتل
و جنايت را در كلاسهاى درس مرتفع كند. ليكن بعيد است
كه خيابانها را براى كودكانى كه پياده به خانه مىروند،
امنتر سازد.
[ديلى
تلگراف - انگلستان - 12 سپتامبر 95]
عوامل جهانى فحشا با
كودكان
عوامل زير بر مسأله جهانى فحشا با كودكان به شدت
مؤثر است:
زمان: اشكال جديد سوء استفاده جنسى از بچهها - چه
ذكور و چه اناث - در دهههاى اخير پديدار شده و با
اين موضوع كلاً به طور فزايندهاى تجارى شده است.
با گسترش جديد توريسم و فرهنگ مصرف كنندگى در تمام
جهان، پديده توريسم جنسى كودكان كه در آن هم بومىها
و هم توريستهاى خارجى يا دوستداران روابط جنسى با
بچهها به استثمار جنسى كودكان مىپردازند، تجارتى
بزرگ و صنعتى رو به رشد است.
[نيشن
- كانادا - 5 آوريل 96]
تكنولوژى جديد مثل دوربينهاى ويديوئى خانگى، اغلب
روش جديد تهيه گزارش مستند از بچهها در حاليكه به
عنوان «بازيگر» در ارتباط با سوء استفاده جنسى از
كودكان ظاهر مىشوند را به كار مىبرد و اين فيلم به
راحتى در اختيار سوء استفاده كنندگان در سراسر جهان
قرار مىگيرد و اين سوء استفاده را براى نسلهاى
آينده منعكس مىكند. اين جريان با اين اعتقاد جديد
كه، داشتن رابطه با يك كودك از ورود و بروز ايدز
جلوگيرى مىكند اوضاع را بدتر كرده است.
مبارزه با بردگى جنسى، مسابقهاى است با زمان؛ به
اين معنى كه چنانچه اقدام واقعى و مشخصى براى مقابله
مؤثر با آن به عمل نيايد، جنبه نادرست خلاقيت و
ابتكار بشر به كار گرفته مىشود و زندگى ميليونها
جوان ديگر را تهديد مىكند. اين موضوع نه تنها مربوط
به اين نسل، بلكه مربوط به نسلهاى آينده نيز مىشود.
و نه تنها بر كودكانى كه مورد سوء استفاده قرار
گرفتهاند تأثير منفى مىگذارد، بلكه نهايتا بر
كودكان آنان نيز تأثير خواهد گذارد.
مكان: مكان جغرافيايى كه در آن مسأله سوء استفاده
صورت مىگيرد، دائما در حال تغيير و تحول و گسترش
است. شبكههاى پيشرفتهاى وجود دارند كه كودكان را
به دام مىاندازند و از طريق مرزها به كشورهاى مجاور
و گاهى هم به قارههاى ديگر انتقال مىدهند. ظهور
افراد خارجى دوستدار روابط جنسى با كودكان كه به
منظور اين سوء استفاده وارد كشورهاى ديگر مىشوند،
شاهدى زنده بر جنبه منفى جهانى شدن دنيا به مثابه يك
دهكده جهانى است. اين مسأله فضاى صلاحيت قضايى نظام
قانونى ما را از استراليا تا اروپا و آمريكا زير
سؤال برده است... فقر اغلب به عنوان يك محيط اصلى
براى بروز سوء استفاده جنسى از كودكان شناخته مىشود.
معذلك فقر و سوء استفاده جنسى از كودكان لزوما با هم
پيوند متقابل ندارند. بسيارى از اجتماعات فقير وجود
دارند كه در آنها مسأله فحشاى با كودكان يك مسأله
حقيقتا نادر است.
[نيشن - كانادا - 5 آوريل 96]