معرفی ، نقد و بررسی اندیشه های  افراطی و مکاتب فمنیستی جهان


      عنوان : 
 
غرب و سراب خوشبختى {سيده فاطمه محبى، رضاگلپور} 

 

 

پيشرفتهاى تكنولوژيكى پس از ظهور انقلاب صنعتى با سرعتى شتاب آور قرنها را درنورديد و آدمى را مقهور ذوق و خلاقيت خويش نمود، مثلث ارتباط خدا، انسان، طبيعت واژگونه شد و عَلَم اومانيسم با نفى معنويت به اهتزاز درآمد، تا بدانجا كه انسان با طرد اقتدارهاى فراتر از خويش تنها خود را مى‏ديد و مى‏پرستيد.

آرى، بهاى فقدان معنويت اين عصر، كرنش و بردگى مدرن بر طبيعت و حس بود، تا آنكه عقلانيت ابزارى بر عقلانيت ارزشى تفوق يافت و آدمى را به دور از بودنهاى تكوّنى در دايره بايدهاى تصنعى مسخ نمود و انسان دوره‏ى مدرنيته را در ميان خواسته‏هاى كاذب و گذراى جامعه‏ى رو به توسعه غوطه‏ور ساخت و آمال راستين به دست فراموشى سپرده شد و جهانى بى‏معنا با هزينه‏ى سرسام آورى چون انحطاط فرهنگى، فساد و تباهى و ... شكل گرفت.

جامعه‏ى مصرفى و رفاهى معاصر با برآورده كردن نيازهاى كاذب، الهه‏هاى دروغين از عشق دنيايى تراشيد و از حيات معنوى به ممات مادى سقوط كرد. احساس انسان مدرن، با لذّات شهوانى گره خورد و اندك روزنه‏هاى حقيقت جويى مسدود گرديد.

جهان غرب اينك در بحرانهاى يأس و سرخورگى جوانان، فروپاشى خانواده، ارزش ستيزى، بحران فرهنگى، سودپرستى، لذت مدارى، زوال معنويت و اخلاق، تك ساحتى شدن انسان و در يك كلام بحران معنويت و هويت دست و پا مى‏زند.

بشريت مفلوك قرن بيستم اسير و بنده خشم و شهوت است و علم و تكنيك نه تنها او را از هواى نفس رها ننموده، بلكه در قفسى آهنين به زنجير كشيده است. غرب امروز با چالشهاى عميق بى‏هويتى و مسخ انسانيت و تنزل كرامت انسان، به ويژه زن درگير است و هيچ يك از ايسم‏هاى دورغين كه پى‏آورد دورى از معنويت و وحى بوده، قادر نيست انسان را از بن بست كنونى رهايى بخشد.

تمدن فريبنده‏ى غرب على رغم ادعاى سردمداران دفاع از حقوق زنان، انواع توحش و بربريت اعصار گذشته را در قالبى مدرن عرضه مى‏دارد و اخبار برگرفته از رسانه‏هاى غرب شاهدى بر وضعيت اسفبار زنان بوده و گوياى اين حقيقت تلخ است كه زن در مظلوميتى جديد در ورطه ابزار انگاريها، هرزه نگاريها، هيچ انگاريها، .... به كام تيره بختى فرو مى‏رود، تا بدانجا كه شعر و هنر و موسيقى، تصوير، ... با استثمار جنسى او رونق گرفته و فرآيند انسانيت زدايى زن به گونه‏اى شتاب آلود با تباه كردن او در كشاكش ماديات، محروميتى مضاعف را بر او تحميل مى‏نمايد و او حيران و سرگردان در گردونه‏ى بيهودگى‏ها از خود بيگانه گشته است.

ره‏آورد دنياى متمدن و متجدد غرب براى زن، توصيف‏هاى تحقيرآميز و خشونت‏هاى آزار دهنده جسمى و روحى، تصاوير و تعابير مستهجن جنسى، فحشاء و ظلم بى‏پايان بود.

نگاهى به اخبار و آمار، وضعيت زنان و جوانان در جهان به ظاهر متمدنِ توسعه يافته، گوياى اين مظلوميت مضاعف و شاهد صادقى بر توحشى جديد در عصر حاضر است.

* * * * * *

زن و خانواده

[در ايتاليا] قداست مادر بودن رنگ باخته و زنان را به دو دسته تقسيم كرده است:

- عصيانگران نسبت به قوانين متعارف اجتماعى.

- كسانى كه نسبت به اين اسطوره احساس دلتنگى مى‏كنند.

مادر بودن در محور هزاران نكته‏ى ضد و نقيض قرار دارد: از سويى مادران هر روز كمتر از پيش بچه دار مى‏شوند. (از سه سال پيش به اين طرف رشد جمعيت ايتاليا به صفر رسيده است.)، نازايى افزايش مى‏يابد (2 ميليون نفر به اين بيمارى مبتلا هستند.)، پراكندگى نوزادان ناخواسته زيادتر مى‏شود؛ نوزادان، در سطل‏هاى زباله و حتى در ماشين لباس شويى و فريزر و فاضلاب رها مى‏شوند. از سوى ديگر وسوسه‏ى بچه دار شدن به هر قيمتى افزايش مى‏يابد. (200 مركز و 30 هزار مورد مشاوره‏ى لقاح مصنوعى، بچه دار شدن در 60 سالگى يا پس از مرگ زوج را ممكن مى‏سازد).

«جوانا ملاندرى» - نماينده‏ى پارلمان ايتاليا - مى‏گويد: هر چقدر روش زايمان با تكنولوژى برترى همراه مى‏شود، با رابطه‏ى خصوصى بين زنان و مادر بودن بيشتر ناهماهنگى دارد. آنچه كه در خطر است، ابعاد كهن و قدسى مادر بودن است، كه شايد بازگشت به زايمان طبيعى در خانه، جبران كننده آن باشد.

در اين باب خانم «وجتى فينستى» - استاد روانشناسى - در كتاب جديد خود با عنوان «اگر ما زمينى هستيم» مى‏نويسد: در گذشته مادر بودن امرى آشكار و طبيعى بود، اما امروز يك گزينش است و دستخوش اين خطر، كه به وظيفه‏اى اضافى تبديل شود و مثل خريد يك خانه براى آن برنامه ريزى گردد.[پانوراما - ايتاليا - 12 دسامبر 96]

زن و اشتغال

اما فقط رابطه‏ى مادر و فرزندى نيست كه دچار اين نقصان شده است. به نظر خانم «ليويا توركو» - وزير همبستگى اجتماعى - در دنياى كار، حتى مقاطعه كارانِ زن هم ابائى ندارند از اينكه بگويند مادران، ورشكستگان اقتصادى هستند. به تعبيرى عميق‏تر آنها از يكسو مدت طولانى بچه دار شدن و بزرگ كردن فرزند را دست و پاگير مى‏دانند و از سوى ديگر اضطراب توليد و پيش بردن فعاليتهاى اجتماعى نيز كه بر آن اضافه مى‏شود، زنان را بر آن مى‏دارد كه مادر بودن را به عنوان واقعه‏اى منفى كه در صورت امكان نبايد تكرار شود، تصور كنند.

[پانوراما - ايتاليا - 12 دسامبر 96]

مطابق با يك تحقيق گسترده از زنان 18 تا 55 ساله كشورهاى فرانسه، آلمان، انگليس، اسپانيا و ايتاليا، 59 درصد زنان شاغل، بيش از 50 درصد درآمد خانواده خود را فراهم مى‏كنند.

طبق نتايج آمارى سازمان تحقيق بازار، «مورى» كه به نمايندگى از طرف سازمان خيريه‏ى آمريكايى «ويرپول» تحقيق كرده است، بيشترين كمك را زنان آلمانى و فرانسوى به خانواده داشته‏اند و 31 زنان اين دو كشور تمامى درآمد خانواده‏هايشان را تأمين مى‏كنند.

[فايننشال تايمز - انگلستان - 30 ژانويه 96]

زن و خشونت خانگى

- سالانه حدود شش ميليون زن آمريكايى قربانى خشونت خانگى مى‏شوند. اين زنان كه از سوى شوهران خود مورد تهديد قرار مى‏گيرند، يا به زور به آنها تجاوز مى‏شود و يا مورد ضرب و شتم قرار مى‏گيرند. بيش از 51 از زنانى كه در پناهگاههاى بى‏خانمانها به سر مى‏برند به علت كتك كارى از خانواده فرار كرده‏اند. تقريبا يك سوم مقتولين زن در آمريكا به دست مردانى كشته مى‏شوند كه با آنها رابطه‏ى زناشويى داشته‏اند. از آنجايى كه خشونت از سوى همسر به عنوان دليل عمده‏ى انتقال زنان به مراكز اورژانس شناخته شده است، وزراى بهداشت پديده‏ى «تنبيه زنان» را به عنوان يك اپيدمى معرفى كرده‏اند.[!]

[در آمريكا] تقريبا غالب روابط [بين زن و مرد] به صورت دوستانه و عاشقانه آغاز مى‏گردد. اغلب مردان، زمانى كه به دنبال يافتن شريك زندگى هستند، خود را لطيف و جذاب معرفى مى‏كنند. آنان شخصيت واقعى خود را پس از ازدواج و يا تولد بچه‏ها، نشان مى‏دهند و چيزى كه در ابتدا با زخم زبان شروع مى‏شود، اغلب با نيش چاقو و قيچى و ... به پايان مى‏رسد.

- اداره‏ى مركزى كمك به قربانيان، در يك نقطه‏ى سرى در مركز شهر مانهاتان قرار دارد. در اينجا 36 كارمند زن و مرد (ده نفر در هر شيفت كارى) به تلفن‏هاى مددخواهان پاسخ مى‏دهند. سالانه بيش از 50 هزار زن نيويوركى از اين مؤسسه، تقاضاى كمك مى‏كنند كه اكثر آنان به طبقه‏هاى پايين جامعه تعلق دارند. «خانم جين كوربت» - مدير خدمات اضطرارى - مى‏گويد: طبقات بالاى جامعه هم، از خشونت خانگى در امان نيستند. اغلب جدالهاى جنسى و خانوادگى بر اساس اين قاعده شكل مى‏گيرد كه: حالا كه من نمى‏توانم تو را داشته باشم، هيچ كس نبايد تو را صاحب شود.

در مطالعه‏ى طرح ملى حمايت از قربانيان، دلايل اصلى قتل زنان بوسيله‏ى شوهرانشان، «ميل به تصاحب» و «ترس از تنها ماندن» ذكر گرديده است.

خانم «كوربت» مى‏گويد: لحظه‏اى كه يك زن تصميم مى‏گيرد از منزل فرار كند، بيشتر در معرض خطر است.

[اشپيگل - آلمان - 29 ژوئيه 96]

به نظر «هاينه مان»، پاكدامنى حريم مقدس درون، مايه‏ى اصلى اخلاق متعصبانه‏ى جنسى در «الهيات تجرد» است كه ترجيح مى‏دهد همه افراد بشر را به راهبه مبدل سازد اما در واقع مردان خدا هم نيازهاى جنسى دارند.

[دى ولت - آلمان - 4 اكتبر 95]

جوانان و گروههاى خيابانى

در حال حاضر در آمريكا 420000 پسر و دختر جوان در بهشت‏هاى گمشده جوانى خود به سر مى‏برند. اين عده در گروههايى خيابانى به تعداد تقريبا پنجاه هزار گروه سازماندهى شده‏اند. اين جريان در سال 1968 با تأسيس CRIPS در لس آنجلس آغاز شد. يكسال بعد، نخستين گروههاى رقيب يعنى BLOODS پا به عرصه گذاشتند. امروزه پليس، وجود 750 گروه با بيش از يكصد هزار عضو را تنها در لس‏آنجلس‏تخمين مى‏زند. در اين بين، هر شهر بزرگ آمريكا نيز بر اساس الگوى اين دو گروه فرهنگ گروهى مخصوص به خود را ايجاد كرده است.

اسم اين گروهها هرچه كه مى‏خواهد باشد، اما همگى اين نام آخر، يعنى «BORN TO KILL» [متولد براى قتل] را مأموريتى مشترك تلقى مى‏كنند كه بسيار جدى و دقيق عمل مى‏شود. آمار نيز اين مسئله را ثابت مى‏كند.

«الگور» معاون رئيس جمهور [آمريكا] مى‏گويد: قتل در ميان جوانان آمريكا امروزه دومين شكل رايج مرگ است. در 10 سال اخير شانس رسيدن به 25 سالگى در لس‏آنجلس به شدت كاهش يافته است. «ژانت رنو» وزير دادگسترى مى‏گويد: جنايت در ميان جوانان امروزه بزرگترين و دشوارترين معضل نظم و قانون در آمريكاست. عده‏اى هم هستند كه اين وضعيت را به شكلى مختصرتر فرمول بندى مى‏كنند: «اينجا بيروت [به عنوان نمادى از شهرهاى درگير وحشتناكترين جنگهاى پيچيده ]است يا ايالات متحده آمريكا [!] »

در مقر اصلى F.B.I در واشنگتن به تازگى 300 مأمور پليس كه در جنگ سرد به دفع امور جاسوسى و محافظت از سفراى اروپاى شرقى مشغول بودند، وارد نبردهاى مربوط به گروههاى خيابانى شده‏اند. «مايكل كاهوئه» كه رهبرى عمليات را به عهده دارد، اعضاى فعلى را با گذشته‏اى بسيار دور مقايسه مى‏كند و مى‏گويد: مبارزه عليه گروههاى آل‏كاپون در شيكاگو ساده‏تر بود، جوانكهاى آن گروهها به اندازه‏ى جوانهاى امروزى سريع تيراندازى نمى‏كردند. تفاوت در اينجاست كه گانگسترهاى آل‏كاپون تيراندازى مى‏كردند تا غنايمى به چنگ آورند، اما گانگسترهاى امروزى از خاك خود و در محله‏هاى امن شهرهاى بزرگ، تيراندازى مى‏كنند. به اين ترتيب كافى است در لس آنجلس در حيطه پيراهن آبى‏ها «CRIPS»، سر و كله‏ى پيراهن قرمزها «BLOODS» پيدا شود تا كار به تيراندازى بكشد. در اين ميان «O.G» (ORIGINAL GANGSTER) يا گانگستر اصيل، برترين نيروى گروههاى جوان خيابانى به شمار مى‏روند كه تازه واردان را آزمايش مى‏كنند. آزمونهاى رايج مربوط به لياقت و شايستگى كه اغلب در مورد 12 تا 14 ساله‏ها اجرا مى‏شود، چنين است: در شيكاگو يك مبارزه‏ى بوكس عليه هشت تا ده تن از اعضاى گروه، در لس‏آنجلس تنها كافى است داوطلب بتواند سه دستگاه راديو از اتومبيلهاى پارك شده، بدزدد. پنج سال پيش انجام يك قتل، آزمون نهايى عضويت در گروه بود.امروزه درصد بيشترى از اعضاى گروهها را دختران تشكيل مى‏دهند. دوازده درصد از تمامى قتلهاى مربوط به گروهها نيز در سال گذشته به حساب آنان گذاشته شده است.

برخى از اين دختران اشكهايى خالكوبى شده در زير چشمان خود دارند و افراد درون گروه مى‏دانند كه هر قطره اشك به معناى گذراندن يك سال در زندان است. در آمريكا تعداد زندانيان زن از سال 1994، 138 درصد افزايش داشته است.

پربشارت‏ترين مصداق فلسفى مقدس در حيات آنان، گروههاى موسيقى «رپ و راك» است. تم اصلى يكى از آوازهاى يك گروه راك (GUNS ROSES) چنين است: «عاشق او بودم، اما مى‏بايست او را مى‏كشتم، او مرا ديوانه كرده» و بچه‏هاى خيابان به اين ترتيب قاطعانه در مورد پيامهاى اين موسيقى‏ها مى‏گويند: «رپها حقيقت مربوط به اين جهان را به ما مى‏گويند. ژورناليستها و سياستمداران فقط دروغ مى‏گويند.»

طنين تمامى اين اخبار و اطلاعات، طنينى تلخ است. اما آنچه بيشتر از اين فرهنگ گروهى و آمارهاى آنان، سلب آرامش مى‏كند، واكنش جامعه آمريكا، تفسير نادرست از خشونت خيابانى و بى‏تفاوتى در قبال آن است. به اين ترتيب در ايالت فلوريدا، يك قتل خيابانى از سوى گروههاى جوانان، تنها زمانى يك واقعه به شمار مى‏رود كه توريستى بيگانه، قربانى شود.

تيراندازيهايى كه تعداد قربانيان آن 60 برابر تعداد توريستها باشد، ديگر خبر به شمار نمى‏آيند. اين گروهها مناسب‏ترين راه براى جذب جوانان تحصيل نكرده‏ى سياه پوست هستند تا بتوانند سريعتر به پول و جلب توجه دست يابند. خطاى كار در اين است كه گروههاى جوانان در آمريكا، هرگز به تنهايى پناهگاهى براى رنگين پوستها نبوده‏اند، در حقيقت امروزه به همان نسبت كه گروههاى جوان سفيد پوست، اسپانيايى يا چينى و عربى وجود دارد، گروههاى سياه پوست يافت مى‏شود.

پليس آمريكا قاطعانه اعتقاد دارد، درست زمانى كه مواد مخدر در اواسط دهه‏ى 80 به يك كالاى ارزان قيمتِ خيابانى تبديل شد، گروههاى جوانان يك معضل اجتماعى شدند. چرا كه 70 درصد از تجارت مواد مخدر در آمريكا از طريق جوانان صورت مى‏گيرد. جوانان 12 تا 14 ساله براى قاچاقچيان حرفه‏اى بهترين يارى كننده هستند. آنان را مى‏توان ارزان خريد و در صورت دستگيرى، سبكترين مجازاتها را متحمل مى‏شوند.

از آنجا كه، وجود پنج گرم مواد مخدر (CRAK) در جيب، محكوميت پنج سال زندان را به همراه دارد، در مقابل اگر كسى 500 گرم كوكائين يعنى ماده اصلى CRAK را با خود داشته باشد، نيز پنج سال حبس مى‏شود. پرولتارياى خريد و فروش CRAK، اين قانون را يك نوع تبعيض نژادى مى‏داند. زيرا فروشندگان آن اغلب سياه پوست هستند و آنها معترضند كه: «سفيد پوستان اين ماده مخدر را به كشور وارد مى‏كنند و ما سياه پوستها به خاطر آن به زندان مى‏رويم.»

در هفته‏هاى اخير در 32 زندان آمريكا، شورشهايى با شعار مذكور برپا شد.

نتيجه‏ى اين استدلال سطحى نيز پاسخهايى سطحى است. بيل كلينتون، زمانى كه تقاضا كرد ده هزار مأمور اضافى پليس به خيابانها فرستاده شود، يكى از اين پاسخها را به زبان آورد: «اين كار با شكست مواجه شد.»

داد و ستد مواد مخدر بدون آنكه تغييرى در آن داده شود، همچنان رواج دارد و با خشونت پليس هم كنترل نشده است. زيرا گروهها در اصل به سلاحهايى بهتر از سلاحهاى پليس مجهز شده‏اند و پليس هم در مقابل درماندگى و يأس، گاه با خشونتى متقابل واكنش نشان مى‏دهد. همانطور كه ضرب و شتم «رودى كينگ» در چند سال پيش در لس‏آنجلس اين را ثابت كرد، اين ضرب و شتم‏ها شديدترين ناآرامى‏ها را در تاريخ اين كشور به بار آوردند.

اين ناتوانى جامعه در برابر خشونت، اغلب در تجزيه و تحليل‏هاى شك برانگيز انعكاس مى‏يابد. براى نمونه «كارل بل» روانشناس اهل شيكاگو مى‏گويد: «خشونت سلاح انسانهاى ناتوان است.» و به اين ترتيب مى‏كوشد فرهنگ گروهها را به پديده‏اى از سوى «طبقه‏ى پست» آمريكا نسبت دهد. در حالى كه خشونت‏آميزترين گروه در «ليتل راك» زادگاه «بيل كلينتون»، از فرزندان طبقه متوسط سفيد پوستان تشكيل شده است.

[دى ولت - آلمان - 4 اكتبر 95]

در ايالات متحده، كارشناسان جنايى، گرايشى نگران كننده‏تر از سه برابر شدن خودكشى جوانان نسبت به دهه‏ى پنجاه [ميلادى] مى‏بينند. قربانيانِ عاملان جنايات خشونت‏آميز، بيش از پيش جوان هستند.آدم‏كشى دومين عامل مرگ آمريكاييهاى سنين 15 تا 24 ساله و سومين عامل مرگ كودكان 5 تا 14 ساله است. به عقيده F.B.I، سن متوسط قاتلان بازداشت شده از 32 سال در 1965، به 27 سال در سال 1395 رسيده است. جنايات انجام گرفته توسط گروهها و دسته‏هاى جوانان بين سالهاى 1980 تا 1993 بيش از چهار برابر شده است. به عقيده آمارگيران نفوس، اين آهنگ در آستانه‏ى سالهاى 2000 بايد معكوس شود و اين بيانگر آن است كه جنايتكاريهاى جوانان از هم اكنون تا ده الى بيست سال آينده حالت انفجار به خود خواهد گرفت مگر آنكه بهبودى در شرايط حاصل شود.

گروهبان «جيمز چندلى» - پليس - چنين اعتراف مى‏كند: «قربانيان و قاتلان بيش از پيش جوان هستند. اين فوق العاده نگران كننده است. بايد تجديد نظرى در وضع قوانين انجام گيرد، چرا كه نظامى براى جنايتكارى جوانان تدوين نشده است.» به عقيده نويسندگان روزنامه‏ى بومى «فورت ورث استار تلگرام» چاره را بايد در جاى ديگر جستجو كرد، نه در قوانين بلكه در ارزشها و در بازسازى نظام خانواده در آمريكا و در اطمينان يافتن از اينكه فرزندان ما، ارزش زندگى خود و ديگران را فهميده‏اند.

[لوموند - فرانسه - 1 نوامبر 95]

بچه‏ هاى خشونت:

امروزه 74 ميليون از جوانان در فاصله سنى 10 تا 30 سال در آمريكا زندگى مى‏كنند كه 13 ميليون نفر از آنان زير خط فقر مى‏باشند. خطاى عمده‏ى تجزيه و تحليل‏هايى كه در مورد رواج خشونتهاى خيابانى صورت مى‏گيرد اين است كه، اين تجزيه و تحليل‏ها مى‏كوشند علل و عوامل را نزد اين بچه‏ها بيابند.

«دان جانسون» روانشناس ديگرى از شيكاگو اين طور قضاوت مى‏كند: «اين بچه‏ها مدتهاست كه از درون خود مرده‏اند.»

«لارى وبرش» رئيس پليس اوماها مى‏افزايد: «آنها در مورد ارزش حيات بشرى هيچ گونه تصورى ندارند. در اينجا نسلى از يك پوچگرايى جديد رشد مى‏كند.»

با چنين قضاوتهايى، «نسلى بزهكار» مورد مجازات قرار مى‏گيرد. اين «بچه‏هاى خشونت» هيولا زاده نشده‏اند، آنها بيشتر محصول نسلى گم‏گشته هستند كه آنان را به حال خود رها كرده است و علت اصلى آن فروپاشى خانواده است كه يكى از مخاطره برانگيزترين بحرانهاى جامعه كنونى آمريكاست.

امروزه 26 درصد از كل كودكان تازه متولد شده در آمريكا بدون پدر هستند و در مورد رنگين پوستان اين كشور نيز سهم فرزندان بدون پدر متجاوز از 68 درصد است. اين بچه‏ها به اين دليل كه مادرانشان كار مى‏كنند و يا معتادند، با حالتى از گم‏گشتگى و تنهايى در جستجوى تكيه گاهى هستند كه آن را در خيابانها مى‏جويند، و مشهور به «HOME BOY» مى‏باشند و نظام ارزشى آنها در آنجا رشد و نمو مى‏يابد، اما اين نظام، اغلب خالى از حس همدردى است. هر كس بخواهد اين نظام را زير پا بگذارد هدف گلوله قرار مى‏گيرد، اين كار براى آنها غيرعادى نيست. نوجوانان در حال رشد تا سن 16 سالگى شاهد 200 هزار صحنه خشونت به انضمام 33 هزار صحنه قتل در تلويزيون و فيلمها بوده‏اند.

آنان نسلى به فراموشى سپرده شده و رها مى‏باشند و در فضاهايى مسموم زندگى مى‏كنند بطوريكه با آنها همچون جانيان رفتار مى‏شود. كسى كه آنان را مجازات مى‏كند، نخست، بايد خانواده و جامعه‏ى بى‏تفاوت را به مجازات برساند كه آن جوانان را به حال خود رها كرده است.

[دى ولت - آلمان - 4 اكتبر 95]

در شهر «هوپول» - ايالت ويرجينيا - دو برادر 10 و 11 ساله كه بر روى يك بچه سه ساله بنزين ريخته و سپس او را به آتش كشيده بودند، در دادگاه محاكمه شده و رأى «عدم بيگناهى» برايشان صادر شد. گفتنى است كه دادگاه نوجوانان، از اين واژه به جاى اصلاح واژه گناهكار استفاده مى‏كند.

در شيكاگو نيز دو پسر 10 و 11 ساله كه بچه 5 ساله‏اى را از طبقه چهارم ساختمان نيمه سازى به بيرون پرتاب كرده بودند، مجرم شناخته شدند. طفل قربانى و برادرش از اينكه براى پسرهاى بزرگتر از خود دزدى كنند، اجتناب نموده بودند. اين دو مجرم خردسال قبلاً سوابق جنايى از جمله حمل سلاح گرم و سرقت اشيايى به ارزش 300 دلار را داشته‏اند. يكى از دستياران وكيل دعاوى ايالتى پيام هشدارآميزى مى‏دهد: «هر روز فكر مى‏كنى كه ديگر اين حوادث در اينجا روى نخواهد داد، اما مى‏بينى كه دوباره عملى مشابه روى مى‏دهد.»

[واشنگتن پست - آمريكا - 20 اكتبر 94]

در حاليكه رقم جنايت در فرانسه در سال پيش، بر اساس آمار رسمى، ثابت بوده است، رقم مجرمين خردسال حدود 8/16 درصد افزايش داشته است. در گزارش پليس آمده است: «ما در وضعيتى تحمل‏ناپذير قرار داريم. مجرمين جوان به طور مداوم، نسبت به گذشته كم سن و سال‏تر مى‏شوند. آنها غالبا به صورت غير قابل پيش بينى و بدون دليل واضح عمل مى‏كنند. مثلاً گروهى متشكل از 15 پسر جوان، به رهبرى يك پسر 15 ساله كه پليس از 12 سالگى او را مى‏شناسد، در عرض سه ماه مرتكب 185 فقره سرقت در يكى از شهركهاى تابعه پاريس شده‏اند. اين قربانيان جوان از ترس عمليات انتقام جوينده به والدين خود چيزى نمى‏گويند. معلمها و مديران مدارس هم اغلب سكوت اختيار مى‏كنند. هيچ كس راه حلى براى خروج از اين وضعيت خطرناك نمى‏شناسد.

[دى ولت - آلمان - 14 اكتبر 95]

در هر چهار فقره از پنج فقره قتلى كه توسط نوجوانان آمريكايى به انجام مى‏رسد، سلاح آتشين به كار مى‏رود. از اين هم وحشتناكتر اينكه، نوجوانان اخيرا به احتمال قوى بيش از افراد بزرگسال بالاى 25 سال قربانيان جرائم توأم با خشونت گرديده‏اند.

ظرف 8 سال، از 1985 [ 1364] تاكنون، تعداد قتلهايى كه آمريكاييهاى بالاى 25 سال مرتكب آن مى‏شوند، در حد يك پنجم كاهش يافته، ليكن قتل به دست افراد بين هجده تا بيست و چهار سال، 65 درصد افزايش پيدا كرده و به دست چهارده الى هفده ساله‏ها 165 درصد - كه رقم مبهوت كننده‏اى است - فزونى يافته است.

[ديلى تلگراف - انگلستان - 12 سپتامبر 95]

حدود چهل ميليون كودك زير ده سال در آمريكا وجود دارند كه بزرگترين تعداد در بين افراد گروههاى سنى مختلف براى مدتى معين به شمار مى‏رود. از اين رو تا سال 2005، جمعيت نوجوانان ذكور يعنى آن دسته از نوجوانانى كه درصد بى تناسبى از جرائم خشونت بار را مرتكب مى‏شوند، از سطح كنونى خود تقريبا يك چهارم بيشتر خواهد شد.

«ژانت رنو» - دادستان كل - مى‏گويد: «آنچه در اينجا مى‏بينيد نقشه جغرافيايى مسيرى است كه به نسل بعدى جرايم منتهى خواهد شد. در صورتى كه هم اكنون دست به كار نشويم و جوانان را از گزينش يك زندگى آكنده از خشونت و بزهكارى باز نداريم، آغاز قرن بيست و يك به همراه خود چه بسا جرم و جنايت خشونت بار و سبعانه‏اى را در سطوحى بى سابقه كه از آن‏چه تاكنون تجربه كرده‏ايم به مراتب شديدتر است، به ارمغان خواهد آورد.»

در ايالت «كلرادو»، سنى كه نوجوانان همانند بزرگسالان بتوانند به طور قانونى محاكمه شوند، از شانزده سال به چهارده سال كاهش يافته است. در كاليفرنيا هيچ فرد زير هجده سال را هنوز نمى‏توان به جرم قتل اعدام كرد، ليكن با كودكانى كه سن آنها از چهارده سال تجاوز نمى‏كند، در دادگاه با آنها مانند بزرگسالان رفتار مى‏كنند و آنان را بدون قيد هيچ ضمانتى به زندان ابد محكوم مى‏كنند.

پافشارى دولت بر اخراج فورى كودكانى كه در مدارس، اسلحه نزد خود دارند، ممكن است مسأله بزهكارى و قتل و جنايت را در كلاسهاى درس مرتفع كند. ليكن بعيد است كه خيابانها را براى كودكانى كه پياده به خانه مى‏روند، امن‏تر سازد.

[ديلى تلگراف - انگلستان - 12 سپتامبر 95]

عوامل جهانى فحشا با كودكان

عوامل زير بر مسأله جهانى فحشا با كودكان به شدت مؤثر است:

زمان: اشكال جديد سوء استفاده جنسى از بچه‏ها - چه ذكور و چه اناث - در دهه‏هاى اخير پديدار شده و با اين موضوع كلاً به طور فزاينده‏اى تجارى شده است.

با گسترش جديد توريسم و فرهنگ مصرف كنندگى در تمام جهان، پديده توريسم جنسى كودكان كه در آن هم بومى‏ها و هم توريستهاى خارجى يا دوستداران روابط جنسى با بچه‏ها به استثمار جنسى كودكان مى‏پردازند، تجارتى بزرگ و صنعتى رو به رشد است.

[نيشن - كانادا - 5 آوريل 96]

تكنولوژى جديد مثل دوربينهاى ويديوئى خانگى، اغلب روش جديد تهيه گزارش مستند از بچه‏ها در حاليكه به عنوان «بازيگر» در ارتباط با سوء استفاده جنسى از كودكان ظاهر مى‏شوند را به كار مى‏برد و اين فيلم به راحتى در اختيار سوء استفاده كنندگان در سراسر جهان قرار مى‏گيرد و اين سوء استفاده را براى نسلهاى آينده منعكس مى‏كند. اين جريان با اين اعتقاد جديد كه، داشتن رابطه با يك كودك از ورود و بروز ايدز جلوگيرى مى‏كند اوضاع را بدتر كرده است.

مبارزه با بردگى جنسى، مسابقه‏اى است با زمان؛ به اين معنى كه چنانچه اقدام واقعى و مشخصى براى مقابله مؤثر با آن به عمل نيايد، جنبه نادرست خلاقيت و ابتكار بشر به كار گرفته مى‏شود و زندگى ميليونها جوان ديگر را تهديد مى‏كند. اين موضوع نه تنها مربوط به اين نسل، بلكه مربوط به نسلهاى آينده نيز مى‏شود. و نه تنها بر كودكانى كه مورد سوء استفاده قرار گرفته‏اند تأثير منفى مى‏گذارد، بلكه نهايتا بر كودكان آنان نيز تأثير خواهد گذارد.

مكان: مكان جغرافيايى كه در آن مسأله سوء استفاده صورت مى‏گيرد، دائما در حال تغيير و تحول و گسترش است. شبكه‏هاى پيشرفته‏اى وجود دارند كه كودكان را به دام مى‏اندازند و از طريق مرزها به كشورهاى مجاور و گاهى هم به قاره‏هاى ديگر انتقال مى‏دهند. ظهور افراد خارجى دوستدار روابط جنسى با كودكان كه به منظور اين سوء استفاده وارد كشورهاى ديگر مى‏شوند، شاهدى زنده بر جنبه منفى جهانى شدن دنيا به مثابه يك دهكده جهانى است. اين مسأله فضاى صلاحيت قضايى نظام قانونى ما را از استراليا تا اروپا و آمريكا زير سؤال برده است... فقر اغلب به عنوان يك محيط اصلى براى بروز سوء استفاده جنسى از كودكان شناخته مى‏شود. معذلك فقر و سوء استفاده جنسى از كودكان لزوما با هم پيوند متقابل ندارند. بسيارى از اجتماعات فقير وجود دارند كه در آن‏ها مسأله فحشاى با كودكان يك مسأله حقيقتا نادر است.

[نيشن - كانادا - 5 آوريل 96]

 

 



 منبع مقاله :  کتاب زنان