تفاوت‌هاي جنسيتي از ديدگاه اسلام و فمينيسم
 

 

 

چكيده:

در نظر گرفتن تفاوت يا عدم تفاوت جنسي در حقوق زنان، مهمترين اختلاف مكتب اسلام با فمينيسم است. روح اين اختلاف كه در مباني وجود شناختي و معرفت شناختي هر دو مكتب آشكار مي‌شود، ريشه در اين امر دارد كه مصلحت از جانب چه كسي تعيين گردد. اسلام اين امر خطير را از خداوند متعال طلب مي‌نمايد، اما فمينيسم بشـر را تعيين كننـدة مصلحت خويش مي‌دانـد. از ايـن رو، در اسـلام، عدالت از يـك واقعيـت نفس‌الامري برخوردار است و بر اين اساس تساوي حقوقي چون مخالف با مقتضيات وجودي زن است، خشونت عليه زنان محسوب مي‌شود، اما در فمينيسم عدالت كاملاً امري نسبي است و بر حسب تجربه‌هاي مختلف بشري، معناي آن نيز متغير مي‌شود و به تبع آن، معناي خشونت عليه زنان نيز تغيير مي‌كند. اين نوشتار در ابتدا بعد از بيان دو رويكرد كلي متفكرين اسلامي در اين خصوص، فلسفه تفاوت‌هاي حقوقي از منظر اسلام را بيان مي‌كند و در بخش دوم پس از بيان اجمالي نظريه فمينيست‌ها در رابطه با نقش جنسيت در مسائل حقوقي به دو طرح كلي تساوي و تغيير مي‌پردازد و بعد از بيان فلسفه برابري در فمينيسم، مقايسة تطبيقي ميان فلسفه اين رويكرد با اسلام صورت مي‌گيرد.

 

واژگان كليدي:

اسلام، تساوي، تغيير، برابري، خشونت، فمينيسم، عدالت، تفاوت جنسي، زن، حقوق.


 

وجود تفاوت‌هاي جنسي ميان زن و مرد كه منجر به تفاوت‌هاي حقوقي بين آن دو مي‌شود، از جمله مسائلي است كه در موضوع خشونت عليه زنان، سئوالات و شبهات فراواني را در پي داشته است. دربارة تفاوت‎هاي جنسي دو ديدگاه كاملاً متعارض موجود است. برحسب يك نظرگاه، تفاوت حقوقي بيانگر ستم و تبعيض جنسي بر زنان مي‎باشد، زيرا عدالت به معناي رعايت كامل تساوي ميان زن و مرد مي‎باشد و هر نوع تفاوت‎نگري به مثابه زير پا گذاشتن عدالت محسوب مي‎گردد، اما برحسب رويكرد ديگر، يكسان‎نگري مطلق راه را براي بي‎عدالتي بر زنان مي‎گشايد، زيرا ناديده گرفتن تفاوت‎هاي طبيعي جنس زن و همانند ساختن آن با جنس مخالف، يك نوع ستم جنسي شمرده مي‎شود؛ چون برطبق آن نه تنها «خود» زن گم مي‎شود، بلكه خود وي در وجود مردان معنا پيدا مي‎كند كه اين ظلمي مضاعف بر زن است، چون هم موجب فراموش شدن زن مي‎گردد و هم زنان متوجه اين «بيگانگي از خويشتن» نمي‎شوند و در جهل مركب باقي مي‎مانند.

تفاوت اين دو رويكرد، منبعث از دو نظام فكري كاملاً متفاوت است كه شناخت آن مستلزم فهم نظام معناشناختي، معرفت‎شناختي و وجود شناختي هر يك است تا برطبق آن بتوان علت اين اختلاف را درك كرد و در پي آن داوري و قضاوت نمود.

اين نوشتار كنكاشي دربارة فلسفه تفاوت جنسي از منظر اسلام و فمينيسم است و سعي در فهم اين حقيقت خواهيم داشت تا ريشه‎هاي فكري هريك از دو ديدگاه مشخص شود تا در پي آن، اين موضوع كشف گردد كه به چه علت وحدت ميان آن‎دو امكان‎پذير نمي‎باشد و آشتي‎ناپذير هستند.


اسلام و تفاوت‌هاي جنسي

 

 

پيش از ورود در بحث، به نظر مي‌رسد که درآمدي معناشناختي در مورد واژگان تساوي، تشابه و عدالت، مورد نياز باشد.

در المنجد, تساوي به معناي تماثل و تشابه آمده است[1]. و در منطق, متساوي به دو شيئي گفته مي‎شود كه از حيث كميت، واحد باشند.

 

تشابه نيز از ريشة شبه است، به معناي «المثل» و جمع آن «اشباه» است.[2]

شريف جرجاني در تعريف عدل مي‎گويد: «عدل مصدر است و به معناي عدالت مي‌باشد، يعني اعتدال و راست قامتي و ميل به حق»؛ «عدل امري بين افراط و تفريط است.» و اما راغب اصفهاني در تعريف عدل, آن را تقسيم بهره و سهم به طور مساوي مي‌داند كه بر دو گونه است: عدل مطلق كه حسن عقلي دارد و در زمان، نسخ نمي‎شود و به هيچ وجه به تجاوز توصيف نمي‎شود؛ مثل نيكي به كسي كه به تو نيكي كرد و ترك آزار از كسي كه دست از آزار تو برداشته است و عدلي كه عدالت شرعي است و ممكن است در زماني نسخ گردد؛ مثل قصاص.[3]

اصطلاحات تساوي، عدالت و برابري بر حسب رويكردهاي مختلف علمي از قبيل؛ سياست، اخلاق، اقتصاد و...، معاني مختلفي پيدا مي‎كنند. آنچه در اين نوشتار مورد نظر است، بررسي اين واژگان در حوزة مباحث زنان است. در اين حوزه اين اصطلاحات هم از حيث معناشناختي و هم از حيث معرفت شناختي قابل بحث است كه در اينجا رويكرد دوم دنبال مي‎شود.

هر نوع برداشت از واژگان تساوي، عدالت و برابري جنسي، به ديدگاه «انسان‎شناسي» موجود، بستگي دارد. تفسير انسان از واژگان مذكور، منوط به نوع جهان‎بيني است كه اختيار ميشود. «جنسيت» , مهمترين ديدگاهي است كه در تفسير واژگان تساوي و عدالت تأثيرگذار است. مسأله اين است كه آيا با وجود تمايز جنسي ميان زن و مرد، تساوي ميان اين دو امكان پذير است؟ در جواب به اين سؤال نظرگاه‌هاي متفاوتي ارائه گشته كه دو رويكرد مهم آن بدين قرار است:

الف)- جنسيت هيچ نقشي در اصل انسانيت ندارد، يعني موجب نقص و كمال يا شدت و ضعف در انسان بودن نمي‌شود؛ با وجود اين، جنسيت در حقوق و وضع قوانين تأثيرگذار است و موجب تفاوت حقوقي مي‌گردد.

ب)- جنسيـت نـه تنها در اصـل انسـانيت، بلكه در مسائل حقـوقي نيـز تأثيرگذار نيست.

رويكرد اول در جهان بيني الهي و رويكرد دوم در جهان بيني غير الهي دنبال مي‌شود. از اين‎رو، برحسب جهان‎بيني الهي اين واژگان يك‎گونه معنا پيدا مي‎كنند و برحسب جهان بيني غير الهي، معناي آن‌ها متفاوت مي‎گردد و همچنين ميان متفكراني كه از جهان‎بيني واحدي برخوردارند، به خاطر افتراق در روش‎شناسي، پيش‎فرض‌ها، پيش‎‏فهم‎ها و ديگر عوامل، در تفسير هريك از اين واژگان, اختلاف نظر ديده مي‎شود كه در اين جا نظريه‌هاي بعضي از متفكران پرداخته مي‌شود تا تفاوت حاصل از اين ديدگاه‌ها در تفسير هريك از اين واژگان مشخص گردد.

اما با وجود اين اختلافات, تمامي نظريات اسلامي، تحت يك قالب واحد و مشتركي قرار مي‌گيرند. به عبارت ديگر يك سري مباني اصولي وجود دارد كه پذيرش هريك از نظريات، مبتني بر اين است كه پايبند به آن‌ها باشند و از مرزهاي آن تجاوز و تخطي نكرده باشند. بنابراين اختلاف ميان متفكران اسلامي، اختلاف درون مجموعه‎اي است نه بيرون مجموعه‎اي؛ كه در اين نوشتار سعي مي‎شود، به بعضي از مهمترين اين اصول تحت عنوان فلسفه تفاوت جنسي از منظر اسلام اشاره شود.

همچنين اين قضيه در نزد فمينيست‎ها مشهود است كه با وجود اختلاف نظر بين آن‌ها در نحوه و حدود برابري جنسي، در تفسير تساوي، عدالت و برابري و گزينش رويكردهاي مختلف در دستيابي عملي به هر يك از اين واژگان، يك روح واحد و مشتركي بر تمام اين نظريات احاطه دارد، به گونه‌اي كه تمامي اين اختلافات تحت آن روح كلي معنا پيدا مي‌كنند. در اين نوشتار سعي مي‌شود، بعد از بيان دو ديدگاه كلي فمينيست‌ها در باب برابري جنسي، به بعضي از مهمترين اصول مشترك حاكم بر آن‌ها اشاره گردد.

تفاوت‌هاي جنسيتي از منظر برخي ازمتفكران اسلامي

بر طبق براهين فلسفي مرد يا زن بودن در اصل انسان بودن، خللي ايجاد نمي‎كند. به عبارت ديگر به صرف مرد يا زن بودن، انسانيت كسي كم يا زياد نمي‎گردد. زيرا جنسيت يك امر عرضي است كه عارض بر ذات مي‌شود، نه يك امر ذاتي تا تفاوت جوهري را ايجاب نمايد. يكي از اين دلايل، برهان بوعلي‎سينا است. وي در کتاب شفا چنين مي‎گويد: «الذكورة و الانوثة اِنّما تؤثر في كيفية حال آلالات التي بهاتكون التناسل و التناسل لا محالة امر عارض بعد الحياة و بعد تنوعه شيئاً محصلاً بعينه، فيكون ذالك و امثالها من جملة الاحوال اللاحقه بعد تنوعه و إن كانت مناسبته لغاية، فما كان من الانفعالات و اللوازم بهذه الصفة فليعلم انها ليست من الفصول و الاجناس، كما أن الحيوان منه أبيض و أسود و الانسان منه ذكرو انثي.»

برطبق اين رويكرد، جنسيت از عوارض و احوال، مانند رنگ محسوب مي‎شود و به مثابه يك امر خارج از ذات محسوب است که زن و مرد را به دو صنف تقسيم مي‌نمايد. مسأله اصلي كه در اينجا مطرح است، اين است كه آيا اين تفاوت به گونه‎اي است كه منجر به تفاوت حقوقي ميان اين‎دو گردد؟

جواب به اين سؤال از دو صورت خارج نيست: بر طبق وجه اول فرض بر اين است كه اين تفاوت به حدّي نيست كه منجر به تمايز حقوقي گردد؛ همچنان كه ميان سفيدپوستان و سياه‎پوستان از حيث رنگ تمايز وجود دارد و اين تفاوت به گونه‎اي نمي‎باشد كه اختلاف حقوقي از آن حاصل گردد؛ تفاوت جنسيتي نيز در زن و مرد منجر به تفاوت حقوقي نمي‎شود، بنابراين اگر هم در جوامع, تفاوت حقوقي مشاهده مي‎گردد، اين تفاوت يك امر غيرطبيعي و ناشي از اوضاع فرهنگي، اجتماعي و... است. اما بنا بر وجه دوم، فرض بر اين است كه تفاوت جنسي ميان زن و مرد به حدّي مي‎باشد كه منجر به تفاوت حقوقي مي‎شود. بنابراين تفاوت حقوقي، بر تفاوت طبيعي ميان آن دو، يعني بر طبق «حقوق طبيعي» مبتني مي‎باشد.

اختيار كردن هر يك از دو رويكرد، مبتني بر اين است كه محدودة تفاوت صنفي ناشي از جنسيت تا چه حد بدانيم و محدودة تفاوت هم بستگي بر اين دارد كه منشاء آن را چه چيز بدانيم. اگر منشاء تفاوت ميان زن و مرد، امر ذاتي يا امر عرضي كه هميشه همراه با ذات است (عرض لازم) شمرده شود، در اين صورت اين تفاوت دائمي و هميشگي خواهد بود. به عنوان مثال، اگر منشاء تفاوت ميان زن و مرد يك امر فطري فرض شود يا زن و مرد به لحاظ جسمي و روحي كاملاً دو موجود متمايز از يكديگر تصور شوند، در اين صورت تفاوت آن‌ها هميشگي خواهد بود، در نتيجه اختلاف حقوقي ميان آن دو نيز يك امر دائمي خواهد بود. اما اگر منشاء تفاوت ميان آن‎ها، امري خارج از ذات فرض شود، يعني به مثابه يك امر عرضي (عرض مفارق) كه به سبب شرايط و موقعيت خاصي همراه با ذات گشته است، فرض شود؛ در اين صورت اين تفاوت هميشگي نخواهد بود، بلكه اين تفاوت تا زماني خواهد بود كه آن شرايط خاص وجود داشته باشد و گرنه در غير از آن شرايط، تفاوت بين زن و مرد موجود نخواهد بود. به عنوان مثال، اگر منشاء اختلاف ميان زن و مرد منوط به عوامل اجتماعي، فرهنگي و شرايط اقليمي و جغرافيايي فرض شود؛ با برطرف شدن اين عوامل، انگيزه اختلاف ميان زن و مرد نيز برطرف خواهد شد. در اين صورت اختلاف حقوقي، موقتي خواهد بود و تا زماني اين تفاوت ادامه خواهد داشت كه اين شرايط نابرابر وجود داشته باشد، در غير آن صورت به تساوي حقوقي منجر خواهد شد.[4]

و اگر منشاء تفاوت متعدد باشد، يعني برخي از آن تفاوت‌ها بر حسب جنسيت و برخي ديگر برطبق عوامل و شرايط بيروني باشد؛ در اين صورت بر حسب انواع تفاوت، محدودة زماني تفاوت‌هاي حقوقي به يك ميزان نخواهد بود. تفاوت‌هاي حقوقي كه برآمده از جنسيت است، هميشگي و دائمي خواهند بود، اما تفاوت‌هائي كه متأثر از شرايط زمان و مكان است، موقتي خواهند بود.

بر حسب هر يك از اين رويكردها، عدالت به گونه‌اي خاص تفسير مي‌شود. بر طبق رويكرد اول، عدالت به معناي در نظر گرفتن تفاوت حقوقي است، اما بر طبق رويكرد دوم، تا زماني كه شرايط نابرابر از حيث زمان و مكان ادامه دارد، عدالت ايجاب مي‌نمايد كه تفاوت حقوقي باشد، در غير آن صورت تساوي حقوقي مورد نظر است و رويكرد سوم هم تلفيقي از دو نظر فوق مي‌باشد.

در اين نوشتار سعي مي‎شود با نگاهي كوتاه به نظرات برخي از صاحبنظران اسلامي، آراي آنان در باب عدالت با توجه به محدودة اختلاف تبيين گردد.

 

الف)ـ ديدگاه دائمي بودن تفاوت‌ها

بر طبق اين رويكرد، زن و مرد از حيث تكويني كاملاً متفاوت هستند. يعني از جهت زيستي، رواني و احساسات كاملاً از يكديگر متغاير مي‌باشند. به عنوان نمونه، از لحاظ جسمي مرد به طور متوسط درشت اندام‎تر و زن كوچك اندام‎تر است، رشد بدني زن سريعتر اما رشد بدني مرد بطئي‎تر و كندتر است و از لحاظ رواني، احساسات زن از مرد، جوشان‎تر است، يعني زن در اموري كه مورد علاقه‎اش است، سريع‎تر تحت تأثير احساسات خويش قرار مي‎گيرد و موارد مشابه ديگر.

از اين رو، به دليل همين تفاوت‌هاي تكويني، تشابه حقوقي آن‌ها امكان‌پذير نمي‌باشد. استاد مطهري در اين رابطه چنين مي‌گويد: «از نظر اسلام اين مسئله هرگز مطرح نيست كه آيا زن و مرد دو انسان متساوي در انسانيت هستند يا نه؟... از نظر اسلام زن ومرد هر دو انسانند و از حقوق انساني متساوي بهره‌مندند. آنچه از نظر اسلام مطرح است، اين است كه زن و مرد به دليل اين كه يكي زن است و ديگري مرد، در جهات زيادي مشابه يكديگر نيستند... خلقت و طبيعت آن را يكنواخت نخواسته است و همين جهت ايجاب مي‌كند كه از لحاظ بسياري از حقوق و تكاليف و مجازات‌ها وضع مشابهي نداشته باشند.» [5]

جنسيت موجب مي‌شود كه زن و مرد تحت دو صنف از يك نوع واحد قرار گيرند. بنابراين اختلاف و تمايز ميان آن‌ها لازمة صنفشان است و بر اين اساس، تفاوت حقوقي ميان آن‌ها ضروري مي‌باشد؛ به عبارت ديگر بر حسب آنچه كه جنسيت اقتضا مي‌نمايد، تفاوت ميان آن‌ها هميشگي و دائمي و در پي آن حقوق طبيعي ميان آن‌ها نيز متفاوت خواهد بود.

حقوق طبيعي, لازمة هدفداري طبيعت است و با توجه به اين هدف, استعدادهايي در وجود موجودات نهاده و استحقاق‎هايي به آن‌ها داده است. راه تشخيص حقوق طبيعي و كيفيت آن‌ها مراجعه به خلقت و آفرينش است. هر استعداد طبيعي يك سند طبيعي براي يك حق طبيعي مي‎باشد[6] و اين حق طبيعي ايجاب مي‌كند كه ميان زن و مرد تناسب حقوقي برقرار شود، نه تشابه حقوقي. زن اگر بخواهد حقوقي مساوي حقوق مرد و سعادتي مساوي سعادت مرد پيدا كند، راه منحصرش اين است كه مشابهت حقوقي را از ميان بردارد، براي مرد حقوقي متناسب با مرد و براي خودش حقوقي متناسب با خودش قائل شود. استاد مطهري در توضيح اين مطلب چنين گويد:

«اول بايد ببينيم، آيا لازمه تساوي حقوق, تشابه حقوق هم هست يا نه؟ تساوي غير از تشابه است. تساوي, برابري است و تشابه، يكنواختي. ممكن است پدري ثروت خود را به طور تساوي ميان فرزندان خود تقسيم كند، اما به طور متشابه تقسيم نكند. مثلاً، ممكن است اين پدر چند قلم ثروت داشته باشد، هم تجارت خانه داشته باشد و هم ملك مزروعي و هم مستغلات اجاري، ولي نظر به اين كه قبلاً فرزندان خود را استعداديابي كرده است، در يكي ذوق و سليقه تجارت ديده است و در ديگري علاقه به كشاورزي و در سومي مستغل داري، هنگامي كه مي‎خواهد ثروت خود را در حيات خود ميان فرزندان تقسيم كند، با در نظر گرفتن آنچه بر همه فرزندان مي‎دهد، از لحاظ ارزش، مساوي با يكديگر باشد و ترجيح و امتيازي از اين جهت در كار نباشد، به هر كدام از فرزندان خود، همان سرمايه را مي‎دهد كه قبلاً در آزمايش استعداديابي، آن را مناسب يافته است. كميت غير از كيفيت است، برابري غير از يكنواختي است... مسلم است، اسلام حقوق يكنواختي براي زن و مرد قائل نشده است، ولي اسلام هرگز امتياز و ترجيحي براي مردان نسبت به زنان قائل نيست، اسلام، اصل مساوات انسان‌ها را دربارة زن و مرد نيز رعايت كرده است. اسلام با تساوي حقوق زن و مرد مخالف نيست، با تشابه حقوق آن‌ها مخالف است».[7]

نكته قابل بحث اين است كه استاد مطهري اشاره‎اي نكرده است كه اولاً تفاوت‎هاي تكويني، تا چه اندازه موجب عدم تشابه حقوقي مي‎گردد، ثانياً مشخص نكرده است كه كدام‎يك از اين تفاوت‎ها محصول عوامل فيزيكي و جنسي زن و مرد و كدام يك محصول عوامل تاريخي و اجتماعي است.[8]

نقيض رويكرد فوق، اين است كه در نظر نگرفتن قابليت‎هاي متعدد، مساوي با بي‎عدالتي است، يعني اختيار رويكرد تشابه، نوعي ستم جنسي بر زنان محسوب مي‎گردد.تبيين اين بحث، نيازمند معناشناسي واژة عدالت است.

 

- معناشناسي عدالت

عدالت به معناي بهره بردن هر موجودي به اندازه قابليت و استحقاق خويش است: «هر موجودي در هر مرتبه‎اي از وجود، صاحب استحقاق خاصي از حيث قابليت كسب فيض مي‎باشد و از آن جائي كه ذات مقدس خداوند، كمال مطلق و فياض علي الاطلاق است، مي‎بخشد و امساك نمي‎كند، اما به هر موجودي از وجود يا كمال وجود آنچه كه براي او ممكن است، مي‎بخشد.» [9]

برحسب اين معنا، عدالت، امري مطلق و ذاتي بوده، معناي آن بر طبق زمان و مكان و تجربه‌هاي مختلف افراد تغيير نمي‌كند. اين عدالت، تساوي بين زن و مرد را ايجاب مي‌كند و مقصود از تساوي آن است كه زن و مرد به طور يکسان و به يک مقدار از فيض پروردگار متعال بهره‎مند مي‎شوند، هرچند برحسب قابليت‎هاي مختلف ناشي از تمايز جنسي، كيفيت اين مقدارها متفاوت باشد. به عبارت ديگر، برحسب جنسيت، هيچ‎كدام از زن و مرد برتري و مزيت بر ديگري ندارند و جنسيت موجب فضيلت مردان بر زنان در نزد باري‌تعالي نمي‌شود، اما عدم تفاوت ارزشي، به معناي همساني در حقوق نيست، زيرا حقوق مترتب بر امور تكويني است نه امور ارزشي.

بعضي از متفكرين اسلامي، مقصود از تساوي بين زن و مرد را همان معناي عدالت، يعني «اعطاء كل ذي حق حقه» مي‌دانند و زن و مرد را از موهبت‌هاي الهي به يك اندازه واحد برخوردار نمي‌دانند. آية‌ الله‌ سيد محمد حسين طهراني مقصود از تساوي ميان زن و مرد را اين چنين مطرح مي‎نمايد:

«در مدينة فاضله انساني، بايد مراعات حال ضعيف و قوي، جاهل و عالم، نيازمند و بي‎نياز شود و هر فطرتي براساس بناي اوليه و اصلي آن مورد نظر و ملاحظه قرار گيرد و مواد حياتي لازم، برحسب احتياج و درجة نيازمندي به آن اعطا شود و اين همان مساوات صحيح و واقعي است و بر اين پايه و اساس، اسلام احكامش را در مورد سود و زيان زن، ساري و جاري كرده است و چيزهايي را كه به نفع او و يا بر عهدة اوست، همانند و برابر قرارداده است، البته با حساب دقيق و حفظ موقعيت فطري كه خداوند تبارك و تعالي در دايره اجتماع، همراه مرد از تناكح و تناسل به او اعطاء فرموده است.»[10]

سپس در فرازي ديگر چنين مي‎نويسد:

«اقتضاي فطرت در تساوي وظايف و حقوق اجتماعي بين افراد است. اين است كه به هر صاحب حقي، حقش (به اندازه ظرفيت) داده شده و تساوي اين نيست كه در مقدار و چگونگي و قدرت و مكان و ساير جهات و اعراض با هم برابر باشند.»[11] بنابراين، از نظر ايشان، تساوي به معناي برابري نيست، بلكه تساوي به معناي حفظ آن چيزي است كه در هر فردي از افراد جامعه از خصوصيات فطري و آثار لازمة خلقت و شئون مختلف حيات وجود دارد، نه مسائل اعتباري موهوم و قراردادهاي اعتباري.[12]

بر طبق اين رويكرد، چون بين زن و مرد، اختلاف فطري وجود دارد، تساوي به معناي بهره‌مندي از فيض الهي به يک مقدار واحد نمي‎باشد، بلكه توأم با برتري مرد است: «اسلام معتقد است كه در مواهب اجتماعي، براي مردان نسبت به زنان، درجه‎اي از برتري است، پس گفته خداوند متعال «و للرجال عليهن درجه»، قيدي است كه متمم و كامل كنندة حكم سابق است و همة آيه معناي واحدي را مي‎رساند و آن اين است كه فطرت بين زن و مرد، احكام واحدي را قرار داده است، با حفظ برتري مردان بر زنان در اين مواهب اجتماعي... و با همين معيار، خداوند بين آن دو تساوي قائل شده و براي آنان احكامي را وضع فرموده است و آنچه را كه به نفع و يا برعهدة اوست، همانند و مشابه قرار داده است.»[13]

بر طبق اين نظريه، اختلاف زن و مرد صرفاً از لحاظ زيست يا روح نيست، بلكه بالاتر در حدّ يك اختلاف فطري است. آن‌ها به واسطه تمايزي كه از يكديگر دارند، در يك رتبه نيستند بلكه ارزش مرد در برخورداري از بعضي مواهب، بالاتر است.

به نظر مي‎رسد كه اين نظريه قابل تأمل باشد. جملة «و للرجال عليهن درجةً»، در رابطه با حقوق زن و مرد رابطه با حقوق زن و مرد مطرح گشته و مفهومش اين است كه مسأله عدالت ميان زن و مرد به اين معني نيست كه آن‌ها در همه چيز برابرند و همراه يكديگر گام برمي‌دارند. مرحوم طبرسي در اين رابطه مي‌گويد: «همان طور كه براي مرد حقوقي بر عهده زنان گذارده شده، همچنين زنان حقوقي بر مردان دارند كه آن‌ها موظف به رعايت آنند، زيرا در اسلام هرگز حق يك طرفه نيست و هميشه به صورت متقابل مي‌باشد».[14]اما اين نظريه آقاي طهراني كه واژة «درجه»، بيانگر ارزش و موهبتي براي مرد است، اين مسأله مورد تأييد همة مفسرين نمي‌باشد. آيت‌الله سيد محمد حسين فضل الله در اين رابطه مي‌گويد: «به گمان ما «درجه» كه در اين آيه از آن سخن رفته است، صرفاً به برخي از حقوق اشاره دارد كه در دايرة مسائل زوجيت، «حق» اختصاصي مرد است. حق طلاق سرآغاز همة اين حقوق است. به اين ترتيب، ناگفته خود پيداست كه از اين درجه، در ارجحيت مقام و ارج انساني اراده نشده است، بلكه مراد از آن حقي است كه در جنبة اجرائي مسائل درون خانوادگي، به مرد اختصاص دارد».[15]

همچنين اگر بپذيريم، مرد به واسطه تفاوت‌هاي جنسيتي از موهبت و ارزش‌هاي خاصي برخوردار مي‌شود كه زن فاقد آن است، بايد بپذيريم به واسطه همين تفاوت‌ها، زن هم به واسطه همين جنسيت از موهبت‌هاي خاصي برخوردار مي‌شود كه مرد فاقد آن است. به عنوان نمونه، قابليت زايش انسان تنها منحصر در زن است و در همين راستا مقام مادري در آيات و روايات بسيار مورد مدح واقع شده است.

همچنين تعريف ايشان از تساوي، قابل تأمل است. از عبارت مذکور چنين استفاده مي‌شود كه تساوي به معناي برخورداري هركس به اندازة بهرة وجوديش از فيض باري تعالي است، نه بيشتر و نه كمتر. يعني همة موجودات به اندازة قالب‎ و ظرفيت‌هاي وجودي‎شان از خداوند بهره‎مند مي‎گردند. اگر مرد، قالب و استعداد وجودي‎اش بيشتر است، بايد بيش از زن از مواهب الهي برخوردار باشد. دربارة اين تعريف از تساوي، چند نكته قابل ذكر است: اولا،ً اين تعريف، به عدالت، نزديكي بيشتري پيدا مي‎كند تا تساوي و به نظر مي‌رسد که ايشان بين معناي عدالت و تساوي، خلط کرده‌ است. ثانياً، با پذيرش تعريف ايشان، بايد پذيرفته شود، همان‌طور كه بين زن و مرد تساوي است، بين انسان و سنگ يا انسان و حيوانات و به طور كلي بين تك تك موجودات تساوي است، زيرا همة آن‌ها به اندازة ظرفيت وجودي‎شان از پروردگار متعال بهره‏مند هستند،‌ بنابراين شمول اين تساوي عام است و مي‎توان گفت همه موجودات، از بالاترين موجود تا پايين‎ترين آن از حيث وجودي، متساوي هستند، زيرا هر موجودي به‌اندازه بهرة وجودي‌اش از باري‌تعالي سهم مي‌برد؟!

 

ب)ـ ديدگاه موقتي بودن اختلاف‌ها

برطبق اين نظريه، تفاوت ميان زن و مرد، برخاسته از جنسيت که ذاتي و جوهري يا عرضيِ لازم آن‌ دو بوده و موجب قوانين دائمي و پايدار مي‌شود، نمي‎باشد؛ بلكه تفاوت ميان زن و مرد كه منجر به تفاوت حقوقي شده است، براساس يك امر عرضيِ مفارق است. به عبارت ديگر، تفاوت احكام، محصول شرايط اجتماعي و فرهنگي است ومبتني بر شرايط زماني و مكاني مي‎باشد. بنابراين قوانين حقوقي متفاوت، درهمه اعصار و مكان‌ها ثابت نيستند، بلكه تا زماني پايدار خواهند بود كه آن شرايط برقرار باشد و اگر آن شرايط از بين برود، اين قوانين هم معناي خويش را از دست خواهند داد. براساس اين رويكرد، تفاوت حقوقي براساس «حقوق طبيعي»، جايگاه خويش را از دست خواهند داد و به جاي آن «حقوق قراردادي» جايگزين خواهد شد.

برخي از نوانديشان ديني معتقد به اين رويكرد هستند. آن‌ها به علت تعارض ميان ديدگاه شريعت با اصل تشابه قانون ميان زن و مرد در حقوق بين الملل ، در صدد رفع اين تعارض بر آمدند؛ بدين صورت که اختلاف ميان زن و مرد را كه در شرع به اختلاف حقوقي كشيده مي‎شود، اختلاف طبيعي قلمداد نکرده‌اند، بلكه حقوق متفاوت را براساس شرايط اجتماعي و فرهنگي مبتني مي‌دانند[16].

برطبق اين رويكرد «زبان قرآن» و احاديث در مورد احكام زنان، «زبان عرفي» است. يعني اين احكام برطبق زمان عنصر نزول صادر شده است، در نتيجه اين تفاوت‌ها فقط تا آن زمان اعتبار داشت و در زمان‎هاي ديگر اعتبار ندارند.

دكتر سروش در اين رابطه مي‎گويد:

«اگر پيامبر در ميان قومي ديگر با عادات و آداب و عرفيات ديگر ظهور مي‎كرد،در عين حفظ مقاصد شريعتش، صورت كثيري از احكام ديني عوض مي‎شد و في‎المثل احكام قصاص، ديات، نكاح، طلاق و به طور كلي حقوق مرد و زن و... همه به شكل ديگري در مي‎آمد و باز همان اسلام مي‎بود.»[17]

بنابراين نظريه، احكامي همچون حجاب، روابط مرد و زن، سن ازدواج و به طور كلي حقوق زنان، پاسخ‎گوي نيازهاي اجتماعي و نقشي كه در عصر کنوني، زنان و مردان بر عهده گرفته‎اند، نيست؛ از اين‎رو مي‎بايست براساس فرهنگ جديد و عرف زمان، نوسازي شوند.[18]

بعضي از نوانديشان ديني هم، بر اين نظريه كه احكام مربوط به زنان يك امر عرضي مي‎باشند، دليلي ذكر كرده‎اند و آن عبارت است از اين كه تنها احكامي ثابت هستند كه تأسيسي باشند نه امضائي ؛ زيرا احكام امضائي، احكام عرفي و اجتماعي هستند، در حالي كه احكام تأسيسي تنها احكام تعبدي مي‎باشند، لذا اين احكام تابع عرف هستند و به نحو هميشگي و ثابت برقرار نمي‎باشند. به عنوان مثال ديه حكم تأسيسي اسلام نيست، بلكه سنت اقتصادي، اجتماعي امضا شده است. از اين‎رو بحث از ديه، پيش از آن‎كه شرعي باشد، اجتماعي است. تغيير سنت‎ها و چون و چراها در احكام قضايي دين اسلام، با توجه به اصول اساسي دين، مجاز است. مردم همان‎طور كه بيمه را ايجاد كردند و همان‎طور كه در رسوم ازدواج (دائم و موقت) تحول پديد آوردند، مي‎توانند در قانون ديه نيز تحول بيافرينند.[19]

برطبق اين رويكرد، تفسير ثابتي از عدالت نمي‎توان ارائه داد، بلكه عدالت، امري نسبي و متغير مي‎گردد و تعريف آن در هر عصري به خود انسان‌ها واگذار مي‎شود، بنابراين با توجه به آنچه كه مطرح گرديد. عدالت در مورد زنان منوط به شرايط زمان و مكان متغير مي‎گردد.[20] در زمان عصر نزول قرآن كريم، عدالت بر پايه حقوق‎هاي متفاوت استوار بود، اما هم‎اكنون عدالت ايجاب مي‎كند كه حقوق ميان زن و مرد برابر گردد و تساوي كامل ميان آن‌ها برقرار شود، زيرا امروزه آن شرايط نابرابر از بين رفته است و در نتيجه آن احكام فلسفه خويش را از دست داده‎اند.

 

- نقد و بررسي

نکاتي نسبت به اين ديدگاه به نظر مي‌رسد که اشاره مختصري به آن‌ها مي‌شود:

الف)- ابتدا لازم به ذکر است که زمان‌مند و عصري دانستن احکام شريعت اسلام اگر به معناي نسخ‌پذيري دين اسلام باشد، با خاتميت اسلام که از بديهيات مسلمين است در تعارض خواهد بود. اسلام، دين خاتم و جاوداني است و احکام آن نيز نسخ‌ناپذير بوده و تا روز قيامت ثابت و غير قابل تغيير خواهد بود. البته روشن است که ثابت بودن احکام الهي با گشوده بودن باب اجتهاد و لزوم روزآمد بودن دين در تعارض نيست. اين که هر عصري نيازها و مقتضيات خاص خود را دارد و احکام خاص خود را مي‌طلبد، به معناي عصري بودن احکام شريعت نمي‌باشد. کشف و تنقيح مناط احکام و تناسب بين موضوعات و احکامي که بر آن‌ها بار مي‌شود، از وظايف و تخصص‌هاي مجتهدين و فقيهان آشنا با دين و مقتضيات زمان است.

ب)- همان‌گونه که گذشت، در اين ديدگاه، عرفي بودن زبان دين، دليل بر عصري و متغير بودن احکام و از جمله احکام حقوقي زنان دانسته شده است. اما بديهي است که صرفاً از عرفي بودن زبان دين نمي‌توان عرفي و عصري بودن محتواي زبان و از جمله احکام حقوقي ديني را نتيجه گرفت. در واقع در اين ديدگاه، بين زبان دين و محتواي زبان دين، خلط شده است؛ زيرا کاملاً اين امکان متصور است که زباني عرفي باشد اما محتواي کلام و معنايي که زبان درصدد انتقال آن است فرازماني بوده و صرفاً اختصاصي به عرف زمان عصر نزول نداشته باشند؛ به ويژه اگر خود متکلم بر اين امر تأکيد و تصريح کرده باشد. از قضا در مورد دين اسلام اين گونه است و شارع مقدس تصريح فرموده است که احکام صادر شده از سوي پيامبر(ص) به همة اعصار تا روز قيامت، تعلق داشته وخاص زمان صدور احکام يا هر زمان ديگري نيست. البته ناگفته نماند که اين امر با نقش و تأثير زمان و مکان در تعيين موضوع احکام منافاتي ندارد؛ زيرا احکام، تابع موضوعاتشان هستند و بديهي است که تغيير حکم در اثر تغيير موضوع به معناي عدم ثبات حکم و عصري بودن آن نيست. البته اين که حکم بر چه موضوعي بار و مترتب شده و علت يا مناط اين ترتب چيست، تشخيص آن بر عهدة کارشناس و خبرة در دين شناسي و فقيه جامع الشرايط است تا به واسطة احاطه‌اي كه بر علوم مختلف مرتبط با اين موضوع (علم فقه، اصول فقه، علم‌الحديث، علم رجال، علم تفسير و...)دارد، تبيين کند سبب ايجاد اين حكم چه چيزي بوده و وابسته به چه اموري است.

ج)- دليل ديگري که در اين ديدگاه بر عصري بودن حقوق اسلامي ذکر شده است با تفکيک بين احکام تأسيسي و احکام امضايي، ثابت بودن احکام تأسيسي و متغير و عصري بودن احکام امضايي و از جمله مباحث حقوقي را نتيجه گرفته است. به عبارت واضح‌تر در اين ديدگاه از اين‌ که شارع مقدس، عرف زمانة خود را به عنوان احکام امضايي، تأييد ‌فرموده نتيجه گرفته است که شارع در اين بخش از احکام خود، تابع عرف بوده و چون هر عصري عرف خاص خود را دارد لذا اين قسم از احکام الهي، مختص زمان شارع بوده و در هر عصري با تغيير عرف، اين احکام نيزتغيير مي‌کند. در اين مورد بايد گفت که لازمة امضايي بودن يک حکم، اختصاص داشتن آن حکم به زمان صدورش نيست. زيرا از رايج بودن يک سيرة عرفي نمي‌توان مورد تأييد بودن آن سيره در نزد شارع را نتيجه گرفت. نمونة بارز اين امر را مي‌توان در زمان صدر اسلام مشاهده کرد؛ در آن زمان در معاملات عرفي، معاملات ربوي به شدت رايج بوده و به رغم شيوع و مطرح‌ بودن آن به عنوان سيره‌اي فراگير، از سوي اسلام مورد تأييد واقع نشده است. بنابراين از وجود احکام امضايي و مورد تأييد قرار گرفتن برخي از عرف‌هاي موجود در زمان صدور احکام، در اعصار بعد از زمان حضور شارع، نمي‌توان با صرف تداول و رواج يک سيرة عرفي، مورد تأييد بودن آن در نزد شارع و لزوم تغييريابي احکام امضايي در زمان حضور شارع را نتيجه گرفت و از اين که شارع برخي از سيره و عرف‌هاي زمان خود را تأييد کرده است، نمي‌توان نتيجه گرفت که تمام سيره‌هايي که در اعصار بعد واقع مي‌شود نيز مورد تأييد شارع است؛ يعني از اين که احکام امضايي تابع عرف زمان شارع هستند نمي‌توان نتيجه گرفت که تابع عرف همة زمان‌ها و اعصار بعد از زمان شارع نيز هستند، زيرا به قول منطق‌دانان دليل، اخص از مدعاست. با اين بيان روشن شد که احکام امضايي نيز مي‌توانند ثابت باشند مگر اين که تأييد و امضاي شارع در مورد عرف شکل گرفته در عصري خاص اثبات شود که در اين صورت مي‌توان ديدگاه شارع، نسبت به تغيير يافتن حکم را کشف کرد.

 

فلسفه تفاوت‌هاي حقوقي در اسلام

براي شناخت فلسفه تفاوت حقوقي بين زن و مرد در اسلام، ذكر مقدمات زير لازم است:

الف)ـ در دين مقدس اسلام، واضع احكام، خداوند متعال است. بالاترين كسي كه به ساختار و وضعيت و مقتضيات تك‎تك موجودات آگاهي دارد، كسي جز خالق آن‌ها نيست؛ بنابراين تنها اوست كه صلاحيت دارد، بنا بر نحوة وجودي انسان و بر طبق انواع روابط پيچيده بين افعال او و نيل به سعادت اخروي، احكام را وضع و سپس ابلاغ نمايد. از اين‎رو، تنها راه دستيابي به سعادت حقيقي، دستاويزي به شرع مقدس است كه سعادت بشري را در قالب عقايد، اخلاق، احكام و... ابلاغ كرده است. بنابراين وراي وجود انسان، واقعيت مطلقي وجود دارد كه اين واقعيت مطلق تنها راه رسيدن به سعادت و حقيقت مطلق است.

ب)ـ برطبق نظر اكثر متفكران اسلامي، دستيابي به واقعيت مذكور امري ممكن و دست‎يافتني است. كسي كه از تمام امكانات و لوازم لازم براي درك متون وحياني برخوردار باشد، مي‎تواند به شناخت معتبري دست پيدا نمايد. اين شناخت معتبر بر جهان‎بيني مردانه يا زنانه و اين عصر يا آن عصر وابسته نيست.

با توجه به مقدمات فوق مي‎توان نتيجه گرفت:

اولاً؛ تمامي موجودات و از جمله انسان، در وجودشان به سوي هدفي كه براي آن آفريده شده‌اند، هدايت شده و در خلقتشان به هر جهاز و ابزاري كه در رسيدن به آن هدف نيازمندند، مجهز هستند. از اين رو در انسان بر حسب مقتضيات طبيعي دو جنس مخالف، به ضرورت، تفاوت‌هاي حقوقي بنا گشته است؛ لذا اين تفاوت‌ها ريشه در واقعيت نفس الامري دارد، نه در امور اعتباري و قراردادي. به عبارت ديگر، قواعد حقوقي شرعي بر اساس هماهنگي و همسوئي با مصالح و مفاسد واقعي بنا ‌شده‌اند، نه بر اساس سليقه‌هاي افراد يا گروه‌ها.[21]

ثانياً؛ در اسلام زن در تمامي احكام عبادي و حقوق اجتماعي با مرد شريك است و مانند مردان مي‌تواند مستقل باشد و در زمينه‌هاي مختلف مثل تعليم و تربيت، كسب و انجام معاملات و ... هيچ فرقي با مردان ندارد، مگر تنها در مواردي كه طبيعت خود زن اقتضا مي‌كند با مرد فرق داشته باشد.[22]

ثالثاً؛ بر طبق آيه كريمة «يا ايها الناس اتقوا ربّكم الذي خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً كثيراً و نساءً»، استنباط مي‌شود كه زن و مرد از حيث شئونات انساني واحد هستند و هيچ كدام به صرف مرد يا زن بودن رجحاني بر ديگري ندارند، در اين صورت اين تفاوت حقوقي يك تفاوت ارزشي نمي‎باشد.

رابعاً؛ تفاوتي كه در احكام الهي برحسب جنسيت ديده مي‎شود، اين تفاوت صرفاً در سير و روش است، اما در غايت اين تفاوت كه همان رسيدن به كمال والاي انساني است، وحدت دارند، به عبارت ديگر انسان‌ها چه زن و چه مرد، مبدأ فاعلي و مبدأ نهائي‌شان يكي است و ديني هم كه براي تربيت آن‌ها آمده، نسبت به هر دو صنف واحد است و جزاء نيز كه نتيجه عمل است، اصلي مساوي براي هر دو است.[23]

 


  منبع مقاله :  کتاب زنان                  

  نام نویسنده :سيده معصومه حسني

  دیگر صفحات این مقاله :