جهل گريزى و خرافه ستيزى به
عنوان مهمترين دستاورد رنسانس با ايجاد موج گستردهاى، قرون 18 و
19 را درنورديد و در تمامى ابعاد زندگى فردى و اجتماعى جوامعى كه
در شعاع اثر گذارى آن بودند، رسوخ كرد، و رشد اقتصادى را همراه با
گسترش مرزهاى دانش و شناخت قوانين موجود در طبيعت و استيلاى علمى
بر آن بدست آورد و در اين مسير فراهم آمده، عقلانيت تنومندى پديد
آمد كه جز احساسِ به ادراك در آمده، چيزى پذيرفتنى نبود لذا
«ناديدهها»، «نابودهها» تلقى شدند و چنين شد كه دريايى از دانش
اصيل و فرامادى بايد در «تُنگ حواس» و تنگناى «احساس و آزمون»
گنجانده مىشد و هرچه را كه اين ظرف، تناسب و تحمل دريافت آن را
نداشت، بايد خيال و واهى انگاشته مىشد. در اين دوران با تفوّق
شخصيتِ «چرايى» انسان و روح ابتكار و پرسشگرى و از طرفى تنزل شخصيت
چگونهى انسان و روح انقياد و پذيرش، زمينه را براى پيدايش علوم
مختلف فراهم آورد و ارتباط عناصر موجود در طبيعت، كه تا ديروز
رمزآلود و تسخيرناپذير تلقى مىشد، امروز به مدد روح پرسشگرى و نفى
انقياد در برابر وضعيت موجود طبيعت، او را به درك ارتباطات عناصر و
علوم، بر آن حاكم نمود و نشان داد با آگاهى و تسلط بر قوانين «جزيى
محكوم درونى» و قوانين «كلى حاكم بيرونى» نه تنها طبيعت تسخيرپذير
است بلكه تربيتپذير و تحولپذير نيز خواهد بود، همه اينها توانايى
را براى بشر پديد آورد كه بيش از پيش او را به حفظ عقلانيت تنومند
معتقد كرد و در ادامهى راه، «پندار غنا و بى نيازى» او را به
طغيان كشاند. حجم يافتههاى علمى و تراكم تسلط بر طبيعت، گمان
توانايى و كفايت انسان بر انسان و خود بر خود را براى او پديد آورد
و پايههاى خود محورى و اومانيسم را با اعتماد به نفس بوجود آمده
مستحكم نمود. بى شك فرايند «شدن و گرديدن» در پروسههاى به هم
پيوسته چهرههايى را در بين اقشار و جوامع مختلف از خود نشان داده
است كه در اين بين به قشر زنان خواهيم پرداخت. زنان به عنوان
نيمهى غير فعال جامعه كه نيمه فعال جامعه را تربيت مىكردند، سخت
تحت تأثير بازتابهاى اجتماعى، اقتصادى اين حركت قرار گرفتند. اگر
چه فراز و فرود زنان در تأثير پذيرى قبل از آنكه ريشه در تمايلات
فردى و صنفى ايشان داشته باشد، وابسته به تصميمگيران اقتصادى و
سياسى جوامع آنان بوده است، لذا با اندكى تأمل درمىيابيم كه،
متناسب با نوع خواست صاحبان سياست و سرمايه، گاه زنان در عرصههاى
كار و مشاغل حاضرند و گاه بايد بساط حضور و فعاليت خود را جمع كنند
و به خلوتها و خانهها برگردند.
زنان در طول كمتر از 200 سال،
انواع فراخوانها را به چشم ديدهاند، گاهى فراخوان زدند كه خانهها
همچون چاهاند و بايد زنان را از قعر آن نجات داد.
براى مثال در عرصهى جنگهاى
جهانى و نبرد بين المللى، همزمان با حضور مردان در خطوط نظامى،
موجى از تبليغات توسط رسانههاى تبليغى اعم از سينما - تلويزيون -
تئاتر و عكس و موسيقى و... به راه مىافتد مبنىبر اينكه، چرا زنان
در خانهها جا ماندهاند! امروز روز پيله بستن در خانه نيست، بايد
به كارگاهها و كارخانهها و معادن هجوم آورد و جاى خالى مردان به
جنگ رفته را پر كرد و رونق اقتصادى را در كنار جنگ حفظ نمود، اما
به محض آنكه جنگ پايان مىيابد و مردهاى خسته و بيكار از خطوط
نظامى به سوى شهر و ديار بر مىگردند، به يكباره ورق بر مى گردد و
آن روى سكه رو مىشود كه، به خانه برگرديد و سربازان فردا را
بسازيد، بچهها از مهدكودكها فرارى اند - اشتغال عامل افسردگى زنان
است؛ زنها بايد به خانه برگردند. زيرا همه شغلها و حرفههايى را كه
تا ديروز اداره مىكردند، بايد به دست مردان بيكار و از جنگ آمده،
سپرده شود. و البته كسانى هم كه به هيچ عنوان حاضر نبودند از
اشتغال صرف نظر نمايند، مىتوانند تغيير شغل دهند و با موجهاى
ايجاد شده درباره لزوم سكس و صنم سازى، به شغلهاى مورد نياز روى
آورند، چرا كه مردان از جنگ برگشته خسته هستند و احتياج به نشاط و
لذت دارند!
به همين دليل است كه مىبينيم در
جوامع غربى زنان آگاه و خردمند، نه آن بيرون كشاندنها را باور
دارند و نه آن به درون خواندنها را اصيل مىدانند، لذا دو ماجرا و
پديدهى فرهنگى - اجتماعى بوجود آمده در غرب، تحت عنوان فمينيسم يا
زن گرايى و بك لش يا واپس زدگى هر دو به دور كردن زن از موقعيت
طبيعىاش مىانديشند. فمينيستها، با شعار برابرى بين زن ومرد به يك
نابرابرى و ناهمسازى مخرب دست مىزنند و مخالفين آن موسوم به بك لش
با شعار «حفظ طبيعت زن» او را ملعبهى تفريح و وسيله ترقى ديگران
قرار مىدهند.
فمينيستها با نفى شئون خدادادى و
طبيعت زن در صدد ساختن يك طبيعت عاريهاى هستند تا جايى كه خصيصهى
متعالى مادرى را يكى از موانع آزادى زن مىدانند و براى دفع اين
مانع تئورى «ازدواج، يك فحشاء قانونى است» را سرمىدهند و براى
رهايى از آن، همبسترىهاى توافقى را به جاى همسرىهاى تعهدآور
پيشنهاد مىنمايند، تا نقش مادرى، او را از آزادى باز ندارد و چنين
است كه جزء اولين فريادهاى آزاديخواهانه زنان، آزادى سقط جنين به
هر تعداد را مطرح مىكنند. معلوم است شعار ترقى و بالا آوردن زن،
توسط فمينيستها بالا آوردن دارگونه است! كه هيچ خرسندى و حياتى در
پى آن نيست. و گروه مقابل كه موسوم به بك لش و واپس زدگى هستند در
تكاپويند كه زنان نقش زنانه و لذت آفرين خود را بازپس گيرند، زنان
از زمخت شدن به زنانه بودن برگردند و براى پذيرش اين ايده، آمار
مىدهند و نتايج تحقيقاتى را اعلام مىكنند كه: در آمد زنان با
درخواست طلاق، تعداد فرزندان مهدكودكها، حجم جنايات و خشونتها و
اشتغال زنان با افسردگى آنان نسبت مستقيم دارد و با موجهاى
رسانهاى و تبليغى، حمايتهاى ويژهاى از اين سياست مىشد، تا زنان
عليرغم تجربه و تمايل خويش به خانهها بازگردند، بدون اينكه ساير
عناصر و اجزاء اجتماع براى اين بازگشت اصلاح و يا تغيير يابد. زنان
بايد به خانه بازگردند، اگر چه ممكن است همواره وحشت داشته باشند
كه با اين همه بى بند و بارى، همسرشان ايدز را به خانه بياورد!!
فمينيسم و بك لش اگر چه براى
زنان اروپايى و به ويژه آمريكايى هيچ ثمرى جز سردرگمى و بىهويتى
به ارمغان نياورد، ليكن براى جناحهاى رقيب در انتخابات توانست
فايدههاى ارزندهاى چون پيمودن كرسىهاى ترقى و پلههاى قدرت را
دربرداشته باشد. امروز در غرب گمشدهى زن معاصر چيزى جز گمشدهى
انسان نيست، چرا كه او را به سوى پنجره زيبايى آوردند تا باغ را
ببيند اما آن قدر سرگرم زيبايى و پيچيدگىهاى پنجره شد، كه فرصت
تمام گشت و باغ نديدهها، همچنان باغ را، كه مىتوانست تمنّاى بهار
را زنده كند، نديدند. گمشدهى زن معاصر، گمشدهى انسان معاصر است؛
همان تمناى نهانى و نهايى همه انسانها، يعنى يافتن حق و عدالت. بشر
امروز بر خلاف شعار سردمداران مادى گرايى كه «درهاى آسمان بسته است
» فرياد مىزند كه «درهاى آسمان براى چگونه زيستن روى زمين همچنان
بايد باز بماند....»
اگر چه بر ناكارآمدى انديشههاى
خود ساختهى بشرى، شواهد بسيارى است اما ترجمهاى را كه در ذيل
مىخوانيد، بخشهاى برگزيدهاى از كتاب «بك لش يا واپس زدگى» اثر
خانم سوزان فالودى كه مىتواند در اين زمينه قابل تأمل باشد.
* * * * * * * *
«زن» در جامعهى آمريكا در
آستانهى قرن بيستم، چه موجود خوشبختى است! اين همان عبارتى است كه
همواره مىشنويم. جبههگيرى ديگر به پايان رسيده است. اين جملهاى
است كه سياستمداران به ما اطمينان مىدهند؛ و مىگويند: زنان اكنون
فرصتهاى درخشانى دارند. مىتوانند وارد دانشگاه شوند، در بانكها
درخواست اعتبار كنند و يا در هر شركت قانونى كه مىخواهند وارد
شوند. قانونگذاران اظهار مىدارند اكنون زنان آنقدر با مردان
برابرى مىكنند كه ديگر نيازى به طرح اصلاح قانون حقوق برابر نيست.
رييس جمهور قبلى آمريكا، رونالد ريگان مىگويد: زنان از امكانات
زيادى برخوردارند و كاخ سفيد ديگر نياز نمىبيند كه آنان رابراى
پيشنهاد منصبهاى بالاتر انتخاب نمايد. حتى رسانهها در تبليغات خود
با مطرح كردن آزادى زن مىخواهند همه چيز را به گردن آن بگذارند.
در پشت اين شادى و سرور و
بزرگداشت پيروزى زنان آمريكا، و در وراى اخبارى كه همواره و
بىوقفه تكرار مىشود كه «مبارزه براى حقوق زن به ثمر نشست» پيام
ديگرى خودنمايى مىكند. اين پيام به زنان مىگويد:
«اكنون شما آزاد و برابر هستيد
ولى هيچ وقت بدبختتر از اين نبودهايد.»
اخبار يأس ونوميدى در هر كجا،
روزنامهها، تلويزيون ، فيلمهاى سينمايى، آگهىهاى تبليغاتى، مجلات
آموزشى و در مطب پزشكان شنيده مىشود: كه زنان شاغل دچار «اپيدمى
نازايى» مىشوند. زنان مجرد از «بىشوهرى» رنج مىبرند. به گزارش
نيويورك تايمز زنان بىفرزند نوعى «افسردگى و اضطراب» دارند. زنان
شوهر نكرده در زير بار بحران شديد اعتماد به نفس، از پا در
مىآيند. نشريات پزشكى همواره اعلام مىكنند، زنان شاغلى كه وظايف
سنگينى دارند، دچار اختلالات جبران ناپذيرى مانند اضطراب و نگرانى،
ريزش مو، عصبانيت، حملات قلبى و حتى روى آوردن به مشروبات الكلى
مىشوند. امروز «تنهايى زنان مستقل» سلامت روانى آنها را تهديد
مىكند. بتى فرايدن مىگويد: اكنون زنان به يك «بحران جديد هويت»
مبتلا شدهاند كه اسم خاصى ندارد. چطور ممكن است زنانى كه در چنين
مشكلات و بحرانهاى بغرنج وخطرآفرينى بسر مىبرند، «خوشبخت» ناميده
شوند. اگر زنان به آنچه مىخواستند رسيدهاند، پس ديگر مشكل چيست؟
جواب به اين معما، يك چيز بيشتر نيست، همان برابرى حقوق مرد و زن
است كه موجب همهى اين بلاها شده است. زنان، افسرده و غمگين هستند
چون آزادند. زنان اسير و بردهى آزادى خود شدند. حركت و نهضت زنان
براى كسب آزادى و برابرى كه بارها در گوش ما زمزمه مىشود، دشمن
سرسخت خود زنان شده است.
مونا كارن، دانشجوى رشته حقوق در
مقالهاى تحت عنوان «اشتباه طرفداران حقوق زن» مىنويسد: «....
آزادى زنان دستاوردهاى زيادى براى نسل من داشته است، جدا شدن از
والدين، عشق و دوستى آزادانه، اعتياد به دخانيات، باز كردن اعتبار
بانكى شخصى، ظهور كارشناسان زن متخصص در بيمارى زنان و پيدايش
مراكزى كه در آنها به راحتى به ناموس زنان هتك حرمت مىشود. در
دههى اخير در تمامى نشريات، نوك تيز، اتهامات همه متوجه حركت زنان
است. آنان مبارزات زنان را براى برابرى حقوق زن ومرد مسؤول تمامى
دردها، بدبختىها و رنجهاى زنان مىدانند. از افسردگى روحى و
خودكشى دختران نوجوان گرفته تا بد خلقى و عصبانيت زنان و
دفترچههاى خالى حساب پساندازشان و اختلالات روحى ديگر همه و همه
ناشى از اين حركت است.»
كارشناسانى كه در رسانهها فعال
هستند در گردهمايىهاى تلويزيونى و يا اخبار شبكه سراسرى پى در پى
به ميليونها زن آمريكايى خطاب مىكنند كه طرفدارى از زن آنان را
ملزم به داشتن «زندگى پايينترى» مىكند. اقتصاددانان معتقدند،
زنان شاغلى، كه از سطح درآمد خوبى برخوردارند «ثبات اقتصادى
خانوادههاى آمريكايى» را كاهش مىدهند. آمارگيران جمعيت، مىگويند
كه آنان با آمار و ارقام ثابت مىكنند كه برابرى، با ازدواج و نقش
مادرى زن تناسب ندارد و جامعهشناسان مىگويندكه اصلاحات قانونى
ناشى از طرفدارى از زن و زنگرايى، زنان را از بعضى حمايتهاى خاص
بىنصيب كرده است.
اما براستى آنان از كدام
«برابرى» صحبت مىكنند؟
* شعارهاى فمينيستى و نمونههاى
نابرابرى....
اگر زنان آمريكايى از حقوق برابر
برخوردارند چرا در حدود 75درصد زنان شاغل تمام وقت، چيزى كمتر از
20000 دلار در سال درآمد دارند حال آنكه مردان در حدود دو برابر
اين مقدار دريافتى دارند. چرا زنان فارغالتحصيل از دانشگاه
درآمدشان كمتر از مردانى است كه تحصيلاتشان چيزى در حد ديپلم
دبيرستان است. اگر زنان، در خواستههاى خود «پيروز» شدهاند؛ چرا
حدود 80درصد از زنان شاغل هنوز در مشاغل سنتى خاص زنان مانند
منشيگرى، فروشندگى و كارمندان ادارى مشغول به كار هستند. چرا تنها
سه زن در پستهاى دولتى؛ دو زن بعنوان سناتور آمريكا و 19 زن در بين
4000 مدير و صاحب منصب صنفى وجود دارد.
اگر زنان از «همه نوع امكانات
برخوردارند» چرا براى برابرى با نيروى كار مردان از اساسىترين
نيازهاى خود بىبهرهاند. چرا 99درصد كارفرمايان از ايجاد مهدكودك
سرباز مىزنند. چرا در انتخابات ملى سال 1990 از بين مديران اجرايى
1000 شركت، بيش از 80 درصد تبعيض را علت اصلى عدم پيشرفت كارگران
زن دانستند. معهذا تنها كمتر از 1 درصد از همان شركتها به درمان و
راه علاجى براى تبعيض جنسى بعنوان يكى از اهداف بخشهاى مربوط به
نيروى انسانى توجه كردند و وقتى از مسؤولين نيروى انسانى اين
شركتها اولويتهاى بخشها و ادارات ذيربط را پرسيدند پيشرفت و بهبود
وضعيت زنان را در اولويت آخر قرار دادند.
در بررسيهاى ملى، اكثريت زنان بر
اين عقيدهاند كه آنها فاصله زيادى با برابرى دارند، در نظرسنجى
نيويورك تايمز در سال 1989، در حدود 70درصد زنان اظهار داشته بودند
كه فقط حركتى براى كسب و ثبت حقوق زن آغاز شده است. در نظر سنجى
سال 1990 ويرجنيا، اغلب زنان معتقد بودند كه وضعيت جنس زن در
جامعهى آمريكا تنها اندكى بهبود يافته است.
اگرچه در جامعهى آمريكا با
زنگرايى به مقابله با كالا انگارى زن پرداختند و با اين ديد زنها
مىخواستند بگويند، ما يك عروسك باربى، نيستيم. زنان مىخواستند
مانند نيم ديگر جمعيت، يعنى مردان، در رويدادهاى دنيا مشاركت داشته
باشند. آنها مىخواستند داورى كنند.
اما هر زمان كه زنان درصدد
برآمده تا راهى به سوى برابرى هموار كنند، اولين تلاش آنها با شكست
مواجه شد. چنانكه به گفتهى يكى از نويسندگان آمريكايى پيشرفت حقوق
زنان در فرهنگ ما، برخلاف همهى پيشرفتها در جامعهى آمريكايى
هميشه به صورت جدى مسدود شده است. دال اسپندر(1) تاريخ
نويس زنان مىنويسد: «در حالى كه مردان در مسير پيمودن قلههاى رشد
و توسعه از يكديگر پيشى مىگيرند، زنان تنها محدود و محصور در
چرخهى گم كردن و پيدا كردن هويت خود هستند.»
حركتى كه به او نويد آزادى از
اين تسلسل و وعدهى دستيابى كامل به تشخص و برابرى مىدهد، در
نهايت قبل از خط پايان او را جا مىگذارد. اگر جريان پرپيچ و خم
حركت زنان براى كسب حقوق خود را دنبال كنيم، از چهار انقلاب مهم
مىتوانيم نام ببريم؛ نهضت زنان براى احقاق حقوق خود در نيمهى قرن
نوزدهم، دههى اول قرن بيستم اوايل دههى 40 و اوايل دههى هفتاد
كه البته همه اين حركتها، دستاورد جدى نداشته است.
در اواسط قرن نوزدهم حركت زنان
بيشتر در جهت تثبيت حق انتخاب زنان و آزاديهايى از قبيل آزادى شغلى
و تحصيلى، حقوق مربوط به ازدواج و مالكيت، بهداشت و نحوهى پوشش و
مادر شدن داوطلبانه بود ولى در انتهاى اين قرن، واكنش فرهنگى
مخالفتآميزى، خواستههاى زنان را مورد تهاجم قرار داد.
گفته مىشود كه زنان تحصيل
كردهى اين دوران، قربانى كمبود مرد شدهاند. در حدود سال 1895
تحقيقاتى پيرامون ازدواج صورت گرفت و نتيجه گيريهايى انجام شد. يكى
از نتايج و يافتههاى اين تحقيقات اين بود كه، فقط حدود 28درصد از
زنان تحصيلكرده دانشگاه، ازدواج مىكنند و همگى آنها به اپيدمى
نازايى دچار مىشوند. همواره گفته مىشود زنانى كه در زمان ملكه
ويكتوريا كار مىكردند، دچار نوعى «تحليل سيستمهاى عصبى زنانه»
شده و با از دست دادن حالات و رفتارهاى زنانهى خود، به جنسى خنثى
يا جنسى شبيه به مردان مبدل شدهاند. در آن زمان رهبران سياسى و
مذهبى، زنانى كه از داشتن فرزند سرباز مىزدند را متهم مىكردند،
كه آيندهى سفيدپوستان آمريكا را به خطر مىاندازند و به قول رييس
جمهور روزولت اين كار «جنايت نژادى» است؛ و زنان متأهلى هم كه
خواستار حق و حقوق خود مىشدند، مورد اتهام قرار مىگرفتند، كه در
خانواده بحران ايجاد كردهاند، همانطور كه امروزه هم اين اتهامات
به چشم مىخورد. رسانهها و كليساها با زن انگارى مقابله و مخالفت
مىكردند و آنها را مسؤول افزايش رشد طلاق مىدانستند. قانونگذاران
در بين سالهاى 1906ـ 1889 بيش از صد قانون محدوديت طلاق ايجاد
كردند و تا اواخر قرن نوزدهم آنچنان موفقيتى كسب كردند كه توانستند
براى اولين بار در تاريخ آمريكا جلوگيرى از باردارى و سقط جنين را
غيرقانونى اعلام كنند.
در اوايل دههى 1910 انقلابيون
طرفدار حقوق زن مبارزهى خود را براى حق انتخاب چهرهاى سياسى،
ادامه دادند و واژه «فمينيست(2)» براى اولين بار وارد
واژگان عمومى زبان شد. در سال 1916 با شكلگيرى حزب ملى زنان،
مبارزه، براى اصلاح قانون حقوق برابر آغاز و زنان براى خود
اتحاديههاى صنفى تشكيل دادند و درخواست شرايط كارى بهتر و دستمزد
مناسب كردند. اما همان زمانى كه زنان براى كسب حق رأى پيروز شدند و
برخى قانونگذاران دولتى به زنان حتى مسؤوليت هيئت منصفه دادند و
قانون حقوق برابر را از مجلس گذراندند، مخالفت وعناد ديگرى با زنان
در حال شكلگيرى بود. وزارت جنگ ايالات متحده آمريكا شروع به
سركوبى رهبران سردمدار حقوق زن كرد، رسانهها شروع به بدگويى از
هواخواهان حق راى زنان كردند و نويسندگان آنها را مخرب شادى و
شادابى زنان دانستند. در كتب داستانى به زنان شاغل حمله شد. كشيشان
در مقابل حركت زنان صف آرايى كردند.
دانشمندان، طرفدارى از حقوق زن
را مسبب اصلى افزايش طلاق و نازايى دانستند و پزشكان ادعا كردند كه
كنترل و جلوگيرى از باردارى موجب افزايش جنون و بيماريهايى از قبيل
سل، سرطان و ديابت شده است.
تحت چنين تحريمهايى عضويت در
سازمانهاى زنان به زودى تحت الشعاع قرار گرفت و تشكيلات زنان به
راحتى و سهولت به كلوپهاى اجتماعى مبدل شدند.
در سال 1920ـ سالى كه زنان قانون
حق رأى را از آن خود كردند ـ به جاى خواستهاى اصولى زنان، دولت،
امتيازات ديگرى را نصيب زنان كرد. به جاى احترام يكسان، با بنمايش
در آوردن زنان زيبا در خيابان، زن شايستهى آمريكايى معرفى شد و به
جاى دستمزد برابر سياستهايى اتخاذ شد كه در آن مديران مشاغل از
مردان حمايت و دستمزد مساوى زنان و مردان را نفى كردند. در دههى
1920 رشد مشاغل زنان متوقف مانده بود. آنچنان كه در سال 1930 تعداد
پزشكان زن كمتر از سال 1910 بود تا آنكه، با تصويب برخى قوانين
ايالتى هزاران زن از كار بركنار و سطوح حقوق هم كاهش پيدا كرد. در
حدود سال 1940 با اوج گرفتن بحران اقتصادى دوران جنگ، ميليونها شغل
صنعتى با دستمزد بالا به روى زنان باز شد و دولت امتيازاتى از قبيل
ايجاد مهدكودك براى آنها قايل شد. در طول سالهاى جنگ 5 الى 6
ميليون زن به نيروى كار فعال پيوستند كه از اين تعداد 2 ميليون نفر
تنها در مشاغل صنايع سنگين مشغول كار بودند. تا انتهاى جنگ در حدود
57 درصد از نيروى كار استخدام شده را زنان تشكيل مىدادند.
فعاليتهاى سياسى زنان دوباره شكل گرفت و اتحاديههاى كارگرى زنان
براى احقاق دستمزد برابر قوانين پايه و رتبه مساوى و ايجاد مهد
كودك در محل كار تشكيل شدند. و بار ديگر طرفداران حقوق زن، مبارزه
جديدى را براى اصلاح قانون حقوق برابر آغاز كردند. براى اولين بار
پس از پيشنهاد اين لايحه در سال 1923 كميته قضايى مجلس سنا به آن
رأى اعتماد داد و در سال 1940 در طول تاريخ سناى آمريكا تنها 33
لايحه مبنى بر بهبود و پيشرفت وضعيت حقوق زنان از كنگره گذرانده
شد. اما در انتهاى جنگ جهانى دوم و پايان گرفتن جنگ دولت، صنايع و
رسانهها با تلاش مضاعف، زنان را براى خارج كردن از صحنه و انزوا
طلبى مورد فشار قرار دادند. تا انتهاى سال در حدود 2 ميليون كارگر
زن از صنايع سنگين پاك سازى شدند و كارفرمايان ممنوعيتهايى براى
استخدام زنان متأهل قرار دادند و يا دستمزد آنها را كاهش دادند.
سازمانها و تشكيلات مختلف به مخالفت و اعتراض به لايحهى حقوق
برابر با يكديگر ائتلاف كردند و تمام توان خود را در اين راه بكار
گرفتند تا بالاخره موفق به لغو اين قانون شدند. در سال 1948 زمانى
كه جامعهى ملل بيانيهاى را در حمايت از حقوق برابر براى زنان
صادر كرد، دولت ايالات متحده از بين 22 ملت آمريكايى، تنها كسى بود
كه آن را امضا نكرد.
كارفرمايانى كه كار زنان را مورد
ستايش قرار مىدادند، اكنون زنان شاغل را متهم به بىكفايتى و
بىلياقتى مىكردند. سرتاسر كتابفروشيها كتاب و جزوات كارشناسان
مشاوره كه همه حاوى اخطارهاى معمول آن زمان بود، «كار و تحصيل زنان
را از جنسيت زنانه آنها جدا مىكند، امكان ازدواج و شانس مادر بودن
را از آنها مىگيرد، زنان را به خستگى ناشى از كار مبتلا مىكند،
زنانى كه از مهدكودك استفاده مىكنند مادرانى «خودخواه» مىشوند.»
دانشمندان و مقامات رسمى دولت به اين نتيجه رسيدند كه استقلال
زنان، باعث افزايش طلاق و از بين رفتن بنيان خانواده مىشود.
مديران مهدكودك خواستار ماندن مادران در خانه شدند و دانشكدهها با
ايجاد برنامههاى آموزشى خاصى زنان را براى خانهدارى آماده
مىكردند. مبلغينى كه در زمان جنگ زنان را ترغيب به كار مىكردند و
شعار مىدادند كه زنان بايد كار كنند تا از زندگى خانوادگى خود لذت
ببرند؛ اكنون تغيير موضع داده و ادعا مىكردند كه زنان بايد تنها
خانه را انتخاب كنند.
براساس گزارش يكى از سازمانهاى
اجتماعى علىرغم آنكه در حال حاضر تعداد زنان شاغل به 5 ميليون
افزايش پيدا كرده است، هيچ افزايش يا پيشرفتى در وضعيت اقتصادى
آنها حاصل نشده است. در حقيقت با هر تلاش زنان، فرهنگ حاكم، مقاومت
خود را در جهت عقب زدن زنان تشديد و دو برابر مىكرد. حتى اگر
نمىتوانست زنان را به آشپزخانهها برگرداند با قرار دادن آنها در
پستترين مشاغل، اختصاص پايينترين سطح دستمزد براى آنها، خوددارى
از ايجاد مهدكودك در محيطهاى كارى و ندادن مرخصى به زنان به نوعى
با آنها مقابله مىكرد.
در سال 1989 در نظرسنجى از زنان
دربارهى وضعيت آنها، تقريبا نيمى از آنها گفته بودند كه زنان
قربانى دستاوردهاى خود شدند و براى كمترين پيشرفت، بيشترين بها را
پرداختند.
با اندك تأملى در مىيابيم زنان
امريكا همواره قربانى سياستمداران خود شدهاند چه آن هنگام كه به
نام آزادى او را از قعر چاه بالا كشيدند چه آن زمانى كه به عنوان
پيشرفت و ترقى او را بالا بردند، اما بالاىِ يك پرتگاه او را به
سقوط كشاندند. در تمام اين واپس زدگىها و زن گرايىها آنچه به باد
فراموشى سپرده شده است، حقيقت زن و مصالح اوست.
پى نوشتها :