معرفی ، نقد و بررسی اندیشه های  افراطی و مکاتب فمنیستی جهان


      عنوان : 
فمينيسم و آموزش زنان{مهديه السادات مستقيمي}  

 

 

آنچه مسلم است، همة جريانهاي فمينيستي از آموزش و تحصيل زنان دفاع مي كنند. ولي نوع برخورد جريان ها با اين مسئله و نوع برنامه ها، دفاعيات و راهكارهاي پيشنهادي ايشان در اين رابطه متفاوت است. ولي هنگامي كه نهضت زنان از قرن 19 جدي تر شد و بالاخره توانست تحت لواي فمينيست، منشور دفاع از حقوق زن را در آمريكا تدوين نمايد ، به حقوق زنان در رابطه با آموزش نيز توجه بيشتري مبذول گرديد. اما بيشترين موفقيت اين نهضت در قرن بيستم حاصل گشت و شايد بطور دقيق تر بتوان گفت: اوج دفاع فمينيست از آموزش و تحصيل زنان «در كنوانسيون محو كلية اشكال تبعيض عليه زنان در سال 1979 ميلادي به ثمر نشست».[1] تاريخ فمينيست شاهد بروز نوسانات خاصي در جريانات دفاع از زن، در رابطه با آموزش و تحصيل زنان است كه مانند موج در سالهاي خاصي برخاسته و دوباره فروكش كرده و چندين سال بعد با سرعت ديگر و در جهت ديگري به حركت درآمده است . «كتاب حقانيت حقوق زن كه در سال (1792) انتشار يافت و طبق شهادت بعضي از منابع در موج اول فمينيسم مؤثر بوده، اصلي ترين علت فروتري زنان، محروميت زنان از آموزش و تحصيل معرفي شده است. اين كتاب نابرابري هاي ميان مردان و زنان را نتيجة تفاوت طبيعي نمي داند، بلكه نتيجة محروميت زنان از آموزش و تحصيل قلمداد مي كند. ولي موج فمينيسم، كه از اوايل و نيمة دهة 1960 مطرح شد، براي دفاع از تحصيل و آموزش زنان، نظريه هايي در رابطه با بازسازي مفاهيم ارائه مي دهد و علت محروميت زنان از آموزش و تحصيل را اين مي داند كه دانش موجود ،‌ از ديد مردان به جهان نگريسته است.»[2]

مسلماً نوع جبهه گيري هر يك از گرايش هاي پنجگانة (فمينيست هاي ليبرال ـ ماركسيسم ـ راديكال ـ سوسيال و فمينيست هاي جديد) در برابر امر آموزش و تحصيل زنان از آبشخور نظرات و آراء كليّ و جهان بيني فلسفي اين گرايش ها، تغذيه مي شود. (البته جديدترين نوع فمينيست ها در كشور ما ، فمينيست هاي اسلامي هستند كه ايشان نيز اگرچه به جهان بيني ديني معتقدند، ولي به صورت بي قاعده اي مباحث ديني را بر نوع نسبيّت فرهنگي و نسبيت معرفتي استوار مي كنند.)

 

فمينيستهاي ليبرال

يكي از آرمان هاي فمينيست هاي ليبرال معاصر، تحقّق نوعي جامعة دو جنسي است كه ويژگي هاي مردانه و زنان را با اختلافات اغراق آميز روان شناختي نشان نمي دهند. قهراً اگر اين گروه از فمينيست ها بخواهند با اين آرمان، به دفاع از آموزش و تحصيل زنان بپردازند ، اهداف آموزشي يكساني را براي دختران و پسران طرّاحي خواهند نمود و براي دفاع از آموزش زنان، از طرح مسئله امكانات آموزشي برابر، جانبداري خواهند كرد زيرا ايشان معتقدند: «نقش هاي جنسيتي، محصول روابط اجتماعي در طول تاريخ است، نه وديعه هاي طبيعي».[3]بنابراين با طرح رشته ها و برنامه هاي واحد درسي و طرح الگوي تربيتي واحد براي دختران و پسران و حذف مطالبي كه در كتب درسي، معناي نقش هاي جنسيتي را القاء مي كند، سعي مي كنند زنان و مردان را در آموزش به يك الگو نزديك نموده و جايگاه آموزش زنان را با مردان برابر نمايند. البته برخي از فمينيست ها نقدهايي بر بعضي از نظريه هاي دموكراسي ليبرال دارند و معتقدند كه تعدادي از نظريات ليبرالي به گونه اي است كه برخي از انسان ها به طور نظام مندي از فرايند هاي سياسي حذف مي شوند . به عنوان مثال؛ يكي از متفكرين معاصر به نام «پيتمن» كه شهرت خود را از افكار فمينيستي خويش دارد، معتقد است كه بعضي از نظريات اجتماعي ليبرالي، حوزة سياسي را با حوزة عمومي يا جامعة مدني تعريف مي كنند. بدين جهت اين نوع تفكر، برخي پيامدهاي منفي آشكار برا ي حقوق زنان را بدنبال مي آورد.[4]

 

فمينيست هاي ماركسيسم

اين دسته از فمينيست ها به نظريات اقتصادي خود بهاي زيادي داده و همه چيز را از منظر فلسفة ماركسيستي مي بينند، قهراً وقتي به مسئله آموزش و تحصيل زنان مي رسند ، اين مسئله را نيز در آن جريان كلّي تفسير مي كنند، يعني اصول مبارزه براي دفاع از حقوق زنان و مبارزه براي دفاع از آموزش و تحصيل زنان را، تابعي از مبارزة طبقاتي مي پندارند . بنابراين گوشخراش ترين فرياد ماركسيستهاي فمينيسم، براي دفاع از حقوق زن، اين است كه آنها را از محيط خانه به كار عمومي جامعه منتقل كنند تا با سرمايه داري و نظام بورژوايي بجنگند و براي آموزش زنان نيز برنامه هايي در اين راستا ارائه مي دهند. مسلّماً لازمة كار عمومي براي توليدات كلان، اين است كه آموزش عمومي يكسان براي زن و مرد با هدف توليد بيشتر و بهتر طراحي شود. در برنامة ماركسيستي براي هدف توليد و اقتصاد بهتر، از همة مسائل جزئي، از جملة ويژگي هاي زنان ، صرف نظر مي كند.

 

فمينيست هاي راديكال

«فمينيست هاي افراطي راديكال، كه در اواخر دهة شصت بوجود آمدند بيش از هر چيز در اين پديده بر احساسات و روابط شخصي تكيه دارند.»[5] فمينيست هاي راديكال كه نگرشي بسيار افراطي دربارة فرهنگ مردسالاري دارند ، موتور حركت تاريخ را در «ديالكتيك جنسيت» مي بينند. (يعني در تلاش مردان براي تسلّط بر زنان).

از ديدگاه افراطي اين فمينيست هاو چنين سطح تقابلي بين دو جنس مرد و زن مي توان نتيجه گرفت كه ريشة فرودستي زنان از نگاه آنها، نه تنها در مرحلة وضع قوانين، بلكه در همة جوانب، ناشي از خوي سلطه جويي مردان مي باشد. پس اين گروه بايد براي برنامة آموزش و تحصيل زنان ، اهدافي خاص قائل شوند. اهدافي كه بيش از هر چيز مبارزة جنس زن با جنس مرد را تقويت نموده و براي زنان در دانش و آموزش و حتي استفاده از واژه هاي مؤنث در كتب درسي، برنامه اي طراحي نمايند كه آموزش زنان را در تقابل با آموزش مردان قرار داده و قدرت مبارزة با مردان را در زنان زياد كنند.

«سيمون دوبوار كه بر اساس ديدگاه اگزيستانسياليستي، به تفسير فمينيست مي پردازد؛ از صاحب نظران اين گروه است … به عقيدة وي آن چه كه زن را در قيد بندگي نگاه مي دارد ، دو نهاد عمدة «ازدواج» و «مادري» است».[6]

پس از نظر فمينيست هاي راديكال بايد در محتواي درسي آموزشي زنان، دروسي طراحي شود كه فرودستي زنان را در رابطه با اين دو نهاد به ايشان تفهيم نمايد و نوع اهداف آموزش زنان بايد به گونه اي باشد كه در دراز مدت بتواند جنس زن را در مقابل جنس مرد به پيروزي و موفقيّتي نسبي برساند. علت معتبر شمردن جايگاه آموزش مردان نسبت به زنان، از نظر ليبرال ها، تعصّب غير منطقي جنس مذكر است، كه معتقدند اين معضل با گفت و گوي منطقي حل مي شود.

«ايريگاي معتقد است، حتي جنسيّت زنان نيز هميشه بر اساس شاخصه هاي مردانه مفهوم پردازي شده و سهم زن «فقدان» يا «نقصان» و رشك به اندام جنسي مردان است به طوري كه فقط آن به رسميّت شناخته مي شود».[7]

«لاكان» معتقد است وقتي در جوامع، ارزش ها بر اساس مفاهيم مردانه استوار مي باشد، بنابراين تنها راه سخن گفتن يا ارتباط برقرار كردن زنان با جامعه اين است كه از ابزارهاي مردانه كمك بگيرند، و وقتي مي خواهند سخن بگويند و رابطه برقرار كنند همانند مردان عمل نمايند.[8]

بعضي از فمينيست ها وقتي تا اين حد محروميت زنان را از ناحية به رسميت شناخته شدن جنس مخالف در جامعه مي بينند؛ مسلماً الگوهايي را كه براي اين محروميت زدايي در آموزش و تحصيل زنان ارائه مي دهند اين است كه الگوهاي جديدي براي ارزش ها و شاخصه ها طراحي نمايند تا از اين مردسالاري مذموم، فاصله داشته باشد و نظريات برتري جنس مرد را درهم بكوبد.

اما «جريان سوسيالي فمينيست هم كه پس از دهة هفتادم شكل گرفت، متأثر از فمينيست، راديكال است»[9] و اين جريان همان قدر كه نظام سرمايه داري را در تبعيض جايگاه آموزشي زن و مرد مؤثر مي داند، به همان اندازه معتقد است نظام جنسيتي و خود طبيعت مردسالاري مردان نيز در اين امر مقصّرند. اما بر خلاف اين چهار گروه از فمينيست هاي فرامدرن كه داراي ديدگاههاي پست مدرنيزم مي باشند و معتقدند كه زنان براي رهايي و براي بدست آوردن حق مساوي با مردان از جمله تساوي حقوق در جايگاه و شؤون آموزشي بايد بر ويژگيهاي زنانة خود تأكيد نمايند. فمينيست هاي فرامدرن بدين اعتقاد هستند كه، بايد تعريفي جديد از «مردان» و «زنان» در همه كتب آموزشي ارائه كرد. البته اين گروه بر خلاف فمينيست هاي راديكال، معتقدند، كه زن به همسر، فرزند و خانواده نيازمند است. بنابراين از نظر ايشان در اهداف و جايگاه آموزشي زنان بايد نهاد خانواده را در نظر داشت. «حذف نمادهاي جنسي از كتب درسي از جمله مواردي است كه فمينيست هاي جديد و گروههاي ديگر بر آن اصرار مي ورزند و در سالهاي اخير بعضي از نشريات داخلي، بلندگوي نظريات فمينيست هاي جديد بودند.»[10]

 

فمينيست هاي اسلامي

عمر فمينيست هاي اسلامي در ايران شايد به كمتر از دو دهه برسد. در خور توجه است كه دستاوردهاي فكري بعضي از روشنفكران ديني كه بي حد و مرز و بدون اذن شريعت، مرزهاي نسبيّت و تغيير در احكام را گسترده اند، دست آويز فمينيست هاي اسلامي شده است.

هر چند كه فقهاء و مجتهدين تحت ضوابطي كه شريعت ارائه مي دهد، مي توانند بعضي از قوانين در باب مسائل زنان و از جمله امر تحصيل و آموزش زنان را بنا بر عناوين ثانويه، مصالح عامه و حكومتي تغيير داده و طبق مقتضيات زمان و مكان تفسير كنند. ولي طرح نسبي گرايي فرهنگي بدون ضوابط شرع و اذن شارع به اشكال ديگري اسارت زن ، منجر خواهد شد.

البته بايد توجه داشت، هر كس كه با ديد اسلامي، از حقّ مسلّم آموزش زن و مطالبات شرعي وي در زمينه تحصيل دفاع مي كند، به عنوان فمينيست اسلامي متهم نشود.

 

نمونه هايي از دفاع نادرست و ضعيف فمينيست ها از آموزش و تحصيل زنان

دفاعيات فمينيست ها از آموزش وتحصيل زنان، متعالي و مستحكم نيست، چرا كه اصل جهان بيني و فلسفة ايشان ضعيف است. وقتي دفاعيات فمينيسم ها از آموزش و تحصيل زنان را با دفاعيات اسلام از اين ارزش مقايسه كنيم، بلندي نگاه اسلام و كوتاهي منظر فمينيست ها در اين باره مشخص مي شود.

به عنوان مثال؛ فمينيستي مثل «لوس ايريگاراي» با سوء ظن به زبان فلسفه بسيار مي نگرد و معتقد است اگر زنان در عرصة دانش فلسفه، نبوغ و درخشندگي خاصي از خود بجاي نگذاشتند، فقط به اين جهت بوده كه فيلسوفان، زبان فلسفه را مردانه كرده اند . اين فمينيست براي دفاع از زنان در داشتن فلسفه، مبارزة با زبان فلسفه را پيشنهاد مي كند.[11] فمينيست ديگري به نام «لودوف» هرچند كه معتقد است زبان فلسفه در محروم كردن زنان از ورود به دانش فلسفه بي تقصير است ولي عملكرد تاريخي فلسفه را در اين زمينه مقصر مي داند و راهكار احياء حقّ زنان در دانش فلسفه را مبارزه با اين نوع عملكرد تاريخي فلسفه مي داند.[12]بعضي از فمينيست ها عدم درخشش زنان، درصحنة علوم الهيات را در ريشه هايي واهي جست و جو مي كنند و براي پيشرفت زنان در اين دانش، حرف هاي بسيار سستي، به عنوان نظريه و راهكار عنوان مي نمايند.

در همين راستا و براي رسيدن به هدف فوق الذكر، «ايريگاراي» كه يكي از فمينيست هاست پيشنهاد مي دهد كه بايد با تأمل دوباره اي به سنّت الهيّات پرداخت. وي معتقد است: «بايد برداشت مثبتي از مفهوم الاهي (نامتناهي) بيابد تا مناسب زنان باشد، چون خداي مسيحيت به عنوان نمونه، امر تخيّلي مردانه، تجربة زنان را به عنوان منبع استناد حذف مي كند. وي لازم مي بيند كه چهره اي بيابد كه نمونة امر تخيّلي زنانه باشد، خداي زن، خدايي است كه بتواند به چند گانگي، تفاوت، سياليّت، موزوني و «شكوه بدن» به عبارت ديگر، به آن چيزهايي كه در محدودة تجربة ديني مردسالارانه نمي توانند تصويري زنده داشته باشند، شكل دهد.» [13]

از طرف ديگر بعضي از مدافعان دفاع از حقوق زن، به علّت عدم آگاهي از مباني و نظرات بلند اديان الهي تحريف نشده درخصوص ترويج علم و دانش براي زنان، در بعضي از مناطق، عوامل فرهنگي نظير اديان را مسبب عقب ماندن زنان در امر آموزش مي دانند و براي پيشرفت آموزش و تحصيل زنان راه حل مبارزه با افكار ديني را پيشنهاد مي دهند. «اليزابت م.كينگ»، كه تحقيق مفصّلي در راستاي آموزش زنان در جهان داشته، (هرچند بيانات مثبت و تحقيقاتي منصفانه نيز دارد) ولي مرتكب قضاوت هاي نادرستي نيز شده است، مثلاً با بدبيني افراطي دربارة محروميت تحصيلي زنان در جنوب آسيا مي نويسد:

«شايد فقر مهمترين مانع تحصيل زنان و دختران در جنوب آسيا باشد، امّا تنها مانع نيست، علاوه بر اين اسلام و هندوئيسم، با ايجاد محدوديتهايي چون … مانع از تحصيل دختران مي شود.»[14]اغلب فمينيست هاي غير متدين، دربارة تأثير اسلام در آموزش و تحصيل زنان، نظرگاهي بسيار غير منصفانه دارند، ايشان عملكردهاي نارواي بعضي از مسلمانان در محروم نمودن زنان و دختران از تحصيل را از نظرات متعالي اسلام در دفاع از آموزش و تحصيل زنان جدا نمي كنند از اين رو بسيار ناجوانمردانه به منظور دفاع از حق آموزش و تحصيل زن، به پيكرة دين و ديانت حمله مي كنند.

بعضي از فمينيست ها مسائلي نظير حجاب و انفكاك زن و مرد را، از موانع تحصيل و آموزش زنان قلمداد مي نمايند، در حالي كه حجاب و انفكاك، خود از عواملي است كه با ايجاد سلامت فكر و سلامت اخلاق و جامعه و سلامت ذهن و روح افراد، بستر آموزش و تحصيل بيشتر و مناسب تر را فراهم مي كند.

 

فمينيست و آموزش دانش هاي زنانه براي زنان

بعضي از فمينيست ها معتقدند كه يكي از ضربه هاي مهلكي كه بر زنان وارد مي شود از ناحية دانش جامعه شناسي مردانه است. و برخي ديگر معتقدند بايد دانش جديدي توليد كرد كه از ديدگاه زنانه به روابط اجتماعي زنان و جايگاه زنان بپردازد.

«دوريتي اسميت كه يكي از جامعه شناسان بزرگ فمينيست است، اين دانش را جامعه شناسي براي زنان ناميده است».[15] از نظر ايشان ايجاد رشتة مطالعات و ارائه واحدهاي درسي مشتمل بر چنين دانشي به دانشگاه ها و مؤسسات آموزشي و آگاهي زنان به اين دانش، سبب مي شود كه ايشان جايگاه خويش را بهتر بازشناسند. البته علاوه بر علوم اجتماعي فمينيستي، «ادبيات زنان، هنر زنان، تاريخ زنان و زيست شناسي زنان نيز از نظر ايشان اهميت دارد».[16]از نظر اين فمينيست ها، «تحقيق و پژوهش فمينيستي» بايد خود را مكلّف ببيند كه از بينش اثبات گراي جامعه شناسي به عنوان يك علم دوري گزيند و نشان دهد كه تحقيق و پژوهش بايد متضمن تعهّد به آزادسازي زنان باشد».[17]

فمينيست ها براي آن كه مسائل زنان در تحقيقات و محتويات آموزش گنجانده شود، به گسترش راهبردهاي تحقيق مي پردازند. هم اكنون اصلي ترين فعاليت فمينيست ها، به خصوص فمينيستهاي راديكال در زمينه تحصيل و آموزش زنان، «ارائه دانش از ديد زنان» است.

مسلّماً فمينيست ها براي ارائه دانش از ديد زنان، به نظريه هاي جهان بيني بايد برگردند و اين نظريه ها، همان ريشه هاي فلسفي مورد نظر مي باشد. يكي از فمينيست ها در تعريف جهان بيني و نظريات مربوط به آن مي نويسد: «نظريه هاي جهان بيني، نظرياتي هستند كه ما را قادر مي سازند تا جهان را درك كنيم و به ما كمك مي كنند كه چگونه وقايع جاري زندگي را تفسير نماييم.»[18]وقتي يك فمينيست به اين نظريه اجتماعي معتقد مي شود كه براي احياء حقوق زن، در زمينة تحصيل و آموزش زنان، يكي از راهكارهاي مهم، توليد دانش زنانه است، آنگاه از بين مواضع مختلف فلسفي، حداقل به يكي از اين سه نظريه روبرو مي شود:

1- تجربه گرايي فمينيستي؛

2- فمينيست نظرگاه؛

3- نسبيّت گرايي فمينيستي.

هر يك از اين بنيانهاي فلسفي تأثير خاصّي را بر روي نظرية توليد دانش زنانه بر جاي مي گذارد.

به عنوان مثال اگر يك فمينيست به فلسفة تجربه گرايي معتقد باشد چون به «تجربه» اصالت مي دهد، در تحقيقات خود بر «تجارت زنان» تأكيد مي كند و اگر معتقد به فلسفة نظرگاه باشد و بخواهد با اين ديدگاه فلسفي به توليد «دانش زنانه» روي آورد، طبعاً از بعضي از اين نظرگاهها متأثر مي شود. «دانش فمينيستي اگر بر اين نظريه متكي باشد معتقد مي شوند كه علم بر اين عقيده استوار است كه، جهاني واقعي وجود دارد اما توصيف هاي ما همواره و به طور اجتناب ناپذير با واقع تطابق كامل نداشته و جانبدارند ولي توصيف هاي فمينيستي از توصيف هاي با ديد مردانه كمتر جانبدار و كمتر تحريف شده اند».[19]

بعضي از فمينيست ها نيز ديدگاه فمينيست هاي نظرگاه را در رابطه با توليد دانش زنـانه ردّ مي كنند. زيرا به اصل «نسبيّت گرايي» در فلسفه معتقدند. «اين فمينيست ها عميقاً نسبت به ادعاهاي مربوط به دانش كلّي شكّاكند…. ايشان ضمن آن كه از تحقيق و پژوهش با ديد مردانه انتقاد مي كنند، چنين استدلال مي نمايند كه براي زنان نيز فقط به دليل تجارب مشتركشان، امكان تحقيق دربارة زنان وجود دارد.»[20] در حقيقت اين فمينيست ها چون در معرفت شناسي قائل به نسبيّت معرفت هستند، حتي نتايج تحقيقات براي توليد دانش زنانه را از دستبرد پيش فرض ها و ذهن زنانه، مصون نمي دانند.

 

زيربناي فلسفي افكار فمينيستي

فمينيسم، محصول عصر روشنگري در اروپا است و اومانيسم از بنيادي ترين مباني فكري بسياري از فمينيست ها محسوب مي شود. در عصر روشنگري اروپا، جريان هاي فكري به وجود آمد كه اندك اندك صبغة اجتماعي و سياسي به خود گرفت و بيشتر اين جريان ها درصدد تخريب تفكر ديني بوده و آن را نوعي تاريك گرايي قلمداد مي كردند. اومانيسم يا مكتب اصالت بشر وانسان محوري كه در قرون اخير و عصر روشنگري به عنوان جوهرة تفكر غرب درآمده است به صورت جدّي مقابل نظرية خدامحوري درعالم قرار گرفت با توجه به اين ديدگاه به تمام نظريات ديني كه به عنوان نظرات خداوند متعال قلمداد مي شود، در تقابل با فهم انساني قرار گرفته، پس بنابراين بايد از معركه خارج شود. در چهارصد سال اخير طغيان و سركشي در مقابل الهيات از اين نوع تفكر مي جوشد و سپس در مجاري گوناگوني جاري مي شود. اومانيسم را مي توان از مباني نظري سكولاريسم محسوب كرد وهمة نقدها و اشكالاتي كه به سكولاريسم وارد است بر اومانيسم نيز وارد نمود.

فلسفه پوزيتويسم كه همه واقعيتهاي عالم را مادّي و محسوس مي پندارند و با اعتقاد به نوعي اصالت تجربة افراطي، اخلاق و دين را از صحنة حكمراني در عرصة نظريات خارج مي نمايد، از ديگر مباني نظري است كه شالودة فكري مستقيم يا غير مستقيم بعضي از فمينيست ها مي باشد. در اومانيسم و پوزيتويسم به صورت هاي مختلف، رابطة مخلوقيت، خالقيّت و همچنين حقوقي كه بايد از مصدر خالقيّت براي انسان وضع شود، آگاهانه مورد انكار قرار گيرد.

عقل مداري افراطي و اصالت شناخت هاي عقلي در مقابل وحي نيز از ديگر مباني فاسدي است كه آبشخور نظريات فمينيسم ها گرديده است. «راسيوناليسم» كه تكيه فراواني بر عقلانيت دارد، باز هم مهلكه و سقوط گاه ديگري براي بشر امروز است. زيرا با جدا كردن انسان از وحي كه متعالي ترين، دقيق ترين و مطمئن ترين سرچشمة معارف و شناختهاي بشري است؛ بشريت را رو به سوي انحطاط مي برد و دچار بحران هايي مي نمايد كه هم اكنون غرب در آنها دسـت و پـا مي زند.

فلسفه هاي ليبراليسم، ماركسيسم و سوسياليسم و نظريات پست مدرنيزم و حتي گاهي مكاتب پلوراليسم و اگزيستانسياليسم نيز پشتوانه هاي فلسفي نزديكتري براي نظريات فمينيستي محسوب مي شوند. مسلم است كه اعتقاد به اصل وجود واقعيت، معرفت، شناخت و اصل وجود خطا و همچنين راهي كه بتوان با آن صواب را از خطا تشخيص داد، از پيش فرض هاي بيشتر فلسفه هايي است كه در جلوه هاي رويين فرهنگ و تمدن به نظريه پردازي و دفاع مستحكم از آن مشغولند.

به طور كلي مي توان با وجه اشتراكي كه در پيش فرضهاي انواع جريانهاي فمينيستي وجود دارد، اين گونه نتيجه گرفت كه بيشتر آن ها مولود خلف «فلسفه اومانيسم» مي باشند، زيرا با وجود اختلاف نظرهاي فراواني كه در نظريات فمينيستي وجود دارد، يك بنياد فلسفي مشترك را مي توان در همة آن ها يافت و آن اين است كه: دست آوردها و رهيافت هاي فكر بشر را بايد به عنوان معيار حقيقت و ميزان صواب، براي قانون گزاري در مسائل اجتماعي محسوب كرد.

تقريباً اكثر نظريات فمينيستي فرزندان ناشايستة اين گونه طرز تلقي از معيار حقيقت اند. چه بسا بتوان گفت كه بعضي از معادلات جوهري فكر ايشان اين است كه: واقعيت عالم غيب غير قابل اثبات است و اگر قابل اثبات باشد، هيچ ربطي به مسئله قانون گزاري و حقوق و تكاليف فردي و اجتماعي بشر ندارد و اگر ربطي هم داشته باشد راهي براي ابلاغ آن به بشر وجود ندارد و اگر هم راهي براي ابلاغ وجود داشته باشد راهي براي معرفت ما نسبت به آن وجود ندارد و اگر هم راهي براي معرفت ما نسبت به آن وجود داشته باشد، ممكن است معرفت ما از خطا مصون نباشد و اگر معرفت ما هم از خطا مصون باشد، در هر حال نظريه صحيح، نظريه اي است كه با انسان محوري، عقل محوري و تجربه گرايي سازگار باشد و اگر عقل و تجربه نتواند آن را تأييد كند، نبايد به عنوان يك نظر ديني قابل استناد باشد. همة اين خاستگاههاي فلسفي در فلسفه جهان بيني مستحكم اسلام مورد نقد و ابطال قرار مي گيرد و مسلم است كه با فروپاشي اركان فلسفي نظريات فمينيستي، روبناهاي اين افكار هم از بين خواهد رفت.

 

 

 

پي نوشتها:


 [1] - تازه هاي انديشه ، ج 2، نگاهي به فمينيسم، ص 10.

[2]- ايران، سال هفتم ، شماره 1843، امواج فمينيسم، محمد منصور نژاد.

[3] - همان،ص 13.

[4] - متفكرين معاصر ، ص 250.

[5]- همان ، ص 15

[6]- همان، ص 17.

[7] - پنجاه متفكر معاصر، ص 244.

[8] - همان.

[9] - همان، ص 19.

[10] - همان، ص 20.

[11] - تلخيصي از مطالب كتاب پنجاه متفكر معاصر ، ص 256.

[12] - همان.

[13]- همان، ص 246.

[14] - اليزابت م.كينگ، نقش آموزش زنان در توسعة اقتصادي، ترجمة دكتر غلامرضا آزاد (ارمكي)، ص 242.

[15] - پاملا ابوت ـ كلرولاس، درآمدي بر جامعه شناسي نگرش هاي فمينيستي، ص 227.

[16] - همان، ص 230.

[17] - همان، ص 231.

[18] - همان، ص 230.

[19] - همان، ص 242.

[20] - همان، ص 244.

 



 منبع مقاله :  کتاب زنان