گفتمان بررسی راهکار های حضور صحیح زنان در اجتماع

  

         
عنوان مقاله : 
بازخوانى تاريخى عملكرد بانوان در امور كشوردارى ايران‏ «قسمت اول»  (غلامرضا گلی زواره)
 

 

حضور در عرصه‏ هاى سياسى و اجتماعى‏

مرورى بر تاريخ ايران، اين واقعيت را به اثبات مى‏رساند كه در هيچ برهه‏اى بانوان با اقتدار سياسى و فرمانروايى بيگانه نبوده‏اند و حضور زنان در عرصه‏هاى اجتماعى و سياسى حتى در سطوح بالا، سابقه‏اى كهن دارد و آنان بر حسب مقتضيات زمان، شرايط، موقعيت‏ها، برخى مصالح و پاره‏اى لياقت‏ها قدرت را به دست گرفته و در كسوت حكمرانى، صاحب نفوذ بر تمام يا بخش وسيعى از ايران حكومت كرده‏اند و بر اين اساس نمى‏توان گفت تاريخ ايران مُذكّر است همان گونه كه نويسنده‏اى گفته است: «... حتى يك زن از كل تاريخ ايران نمى‏يابم كه عملى بزرگ و واقعاً قهرمانى انجام داده باشد ... و حقيقت اين است كه زن ايرانى در گذشته عملاً وجود خارجى نداشته است و اگر وجود خارجى داشته بى‏شباهت به تصاوير روى‏پوشيده در شمايل‏هاى دوره‏گردها نبوده است. نقابى سفت و سخت در طول تاريخ صورت اين زن را پنهان كرده است طورى كه گويى حتى حاضر و ناظر بر جريان‏هاى تاريخ هم نمى‏توانسته است باشد ... پس تاريخ ايران در گذشته مُذكّر بوده است و بى‏زن ...».(1)

بديهى است براى درك اوضاع زنان در ايران و نقش آنان در زندگى سياسى بايد بستر تاريخ اجتماعى و مسائل بنيادين همچون منزلت پيشين بانوان در اجتماع را كه الهام‏گرفته از مجموعه ارزش‏ها، باورها و سنت‏ها بوده است مورد مطالعه قرار دهيم و حضور تاريخى آنان را در سياست و نقش بانوان را در تحولات اجتماعى گذشته مورد ارزيابى دقيق قرار دهيم. بر اساس مدارك تاريخى و نوشته‏هاى مورخين معتبر مى‏توان خاطرنشان ساخت كه موقعيت و حرمت زنان در ايران حداقل به نسبت ساير ممالك هم‏عصر خود وضع بهترى داشته است. در دوران سياه و عقب‏ماندگى اروپا زنان مسلمان ايرانى براى گسترش فرهنگ و رونق دانش تلاش مى‏كردند، به امور هنرى و جنبه‏هاى ذوقى و غنى‏سازى مواريث فرهنگى اهتمام مى‏ورزيدند و معاريف و مشاهير انديشه را تكريم مى‏نمودند.

ناگوارى‏هاى نگران‏كننده‏

البته نبايد اين واقعيت را از نظر دور داشت كه در ادوار تاريخى قبل از اسلام اگر چه زنان به قدرت مى‏رسيده‏اند ولى اجتماعى كه در آن مى‏زيستند از نظر نگرش به منزلت زن، وضع نگران‏كننده و اسفبارى داشت. اشكانيان بر اثر ارتباط با روميان و راه دادن افراد عيّاش و رفاه‏زده به دربار موجبات فساد و تجمل‏پرستى را در تشكيلات خود پديد آوردند و استمرار اين وضع، انحطاط و زوال دولت مزبور را به همراه داشت. هرزه‏گرى گروهى نگون‏بخت آن چنان محيط فاسد و باتلاق مخوفى را به وجود آورد كه زنان باوقار و پارساى ايرانى ترجيح دادند به دليل مصون بودن از چنين آشفتگى در خانه بمانند. در دوره مزبور تنها ملكه «موزا» همسر فرهاد چهارم با پسرش فرهاد پنجم در امور كشوردارى مشاركت داشت.

در خصوص ساسانيان نيز به اعتراف مورّخان خارجى و محققان ايرانى زنان وضع ناراحت‏كننده‏اى داشته‏اند. دوران حكومت خسروپرويز با تعدّى و ستم حاكمان اين سلسله بر مردم توأم مى‏باشد. وى به دليل روى آوردن به تجملات، گسترش حرمسراها، شكاف و نفاق بين طبقات و اقشار مردم رقابت و اختلاف ميان نجبا و نيز پاشيدن بذر تفرقه در ميان جامعه، ضعف و فتور و اضمحلال را به پيكر دستگاه ساسانى راه داد كه چون موريانه‏اى ابهّت و قدرت آن را از درون خالى كرد و به تحليل برد. دوران سلطنت حاكمان پس از وى به آفت و بلا آميخته بود و هيچ يك را كفايت يا مجال آن نبود كه مُلكى فرسوده و آشفته را توانى و قرارى دهد. برخى از آنان كودكان يا نوجوانان نوخاسته بودند كه از سياست و كشوردارى بى‏خبر بودند و درباريان و نزديكان، اين افراد را بازيچه‏اى براى خود قرار دادند. دو زن كه به قدرت رسيدند، يكى از آنان غاصبى بود كه با بيگانگان سازش كرد و با تهديد، زور و ارعاب چندى بر تخت لرزان فرمانروايى قرار گرفت. اصولاً آشفتگى به حدّى رسيده بود كه زنان حرم، پادشاهى را وسيله‏اى ديدند تا توسط آن در دسيسه‏ها و توانمندى‏هاى سرداران بزرگ دخالت كنند. اگر هم زنان مى‏خواستند به امور مردم رسيدگى كنند و به عمران و آبادانى اهتمام ورزند بزرگان و اشراف، آنان را تحمل نمى‏كردند و براى براندازى و زوال قدرت‏شان به ترفندها و حيله‏هاى گوناگون دست مى‏يازيدند.

همسر هلاكوخان، زن مسيحى پرقدرت و بانفوذى بود كه در يورش شوهرش به ايران و كشتار مردمان اين سرزمين نقش مهمى را عهده‏دار گرديد و در ستيز وى با مسلمانان شام و مصر رُل مهمى را ايفا كرد. او به اين امور هم بسنده نكرد و هلاكو را به مسيحيت تشويق كرد و عبادتگاههاى مسلمانان را در هم كوبيد.

همسر ملكشاه سلجوقى با اهل دانش و خرد به ستيز برخاست و كارهاى بزرگ و امور مهم را به افراد بى‏لياقت، فاقد كفايت و ناتوان واگذار كرد. تركان‏خاتون مادر سلطان محمد خوارزمشاه با دخالت‏هاى نابخردانه خود اجازه نداد كه فرزندش با اختيار كامل زمام امور را در دست گيرد و از وزيران باتدبير و كارگزاران دورانديش و مشاوران خيرخواه در امور كشوردارى استفاده كند. اختلاف بين اين مادر و فرزند موجب گرديد كه چنگيزخان مغول براى رسيدن به مقاصد شوم خويش مصمم گردد و آتش آن را بيشتر شعله‏ور سازد و رفته رفته برخى رفتارهاى خودسرانه اين زن، زمينه‏هاى هجوم خونين و فراگير مغولان را به ايران فراهم ساخت. بنا به نوشته‏هاى استاد عباس اقبال آشتيانى اين زن حريص در خونريزى و عيّاشى نيز جسور بود.

همسر شاه محمود مظفرى آتش كينه و فتنه را بين شوهر خود و برادر او يعنى شاه شجاع شعله‏ور ساخت و همين نيرنگ سبب گشت تا دو برادر غالب اوقات خود را صرف تضعيف و تخريب قواى يكديگر بكنند و طبيعى است كه دود اين آتش به چشمان مردمانى مى‏رفت كه در قلمرو تحت حكومت خاندان مظفرى زندگى مى‏كردند. استمرار اين منازعات كه با تحريك‏پذيرى اين زن سامان داده شده بود آشفتگى اوضاع نواحى مركزى ايران خصوص اصفهان و كرمان را در بر داشت و اين وضع مرارت‏بار مردمان زيادى را به سوى دره فقر و فلاكت رهنمون ساخت.

پرى‏خان‏خانم صفوى با نفوذ در امراى قزلباش، شاه اسماعيل دوم را به جانشينى شاه طهماسب صفوى برگزيد. اما اين زن كه سوداى فرمانروايى در سر مى‏پرورانيد طى توطئه‏اى برادر خود، اسماعيل دوم، را كشت و سپس سلطان محمد خدابنده را كه فردى ناتوان و نالايق بود به قدرت رسانيد و خودش به دست همين سلطان (برادرش) به قتل رسيد. همسر محمد خدابنده - خيرالنساء - با نابود كردن مخالفان به طور واقعى در امور حكومتى رسماً دخالت مى‏كرد و بدون تصويب او هيچ حكمى در كشور به اجرا در نمى‏آمد. سران قزلباش كه از قدرت‏نمايى افراطى و خودكامگى وى به ستوه آمده بودند در از ميان بردن او هم‏داستان شدند و سرانجام در حالى كه اين زن جاه‏طلب به آغوش همسر نابينا و ناتوان خود پناه برده بود در برابر چشمان اطرافيان كشته شد.

نمونه‏هايى از لياقت و كاردانى‏

به رغم اين گونه موارد تأسف‏برانگيز، منابع تاريخى از بانوانى سخن گفته‏اند كه ضمن اداره امور كشور به نحو شايسته و با استفاده از افراد لايق و توانا به گسترش تعليم و تربيت، احداث بناهاى عمومى و عمران شهرها توجه داشته‏اند. طرخان‏خاتون پس از مرگ شوهرش امير اتابك‏سعد، فرمانرواى منطقه فارس گرديد. او با شرايطى كه فراهم ساخت دانشوران، اديبان و شاعران را در جهت غناى علمى، فرهنگى و ادبى و تشكيل مجالس علمى و ذوقى تشويق و ترغيب نمود و در پرتو تلاش‏هاى وى، معاريف و مشاهير به نشر علوم و فنون همت گماشتند. وقتى بانو كردوچين به سِمَت حكمرانى فارس و توابع منصوب گرديد، به رعايت حال مردم و آبادانى بلاد پرداخت و فرمان داد كه موقوفات نياكانش در امور خير و نيك و عام‏المنفعه صرف شود و در عصرى كه غالب اوقاف نواحى ايران دستخوش انهدام و خرابى بود و اكثر مدارس رو به ويرانى نهاد و عده‏اى مفت‏خور و زورگو درآمد اماكن وقفى را مى‏خوردند، اين زن ضمن آنكه جلو سوء استفاده‏ها را گرفت، امور مزبور را در نهايت امانت، صرف مستحقات ساخت. احداثِ تعداد زيادى مدرسه، مسجد، پل، رباط و بيمارستان و اختصاص موقوفات زياد به آنها از جمله تلاش‏هاى عمرانى و فرهنگى وى مى‏باشد.

در حدود قرن هفتم و هشتم هجرى، دو خاتون خردمند در تاريخ فرمانروايى ايران، خوش درخشيدند و شهرتى شايسته به دست آوردند. آنان سرزمينى را اداره مى‏كردند كه به وسعت فرانسه كنونى بود و چندين برابر انگلستان مساحت داشت. به علاوه اين دو بانوى سياستمدار بايد با شرايط خشك صحرايى و كم‏آبى و مشكلات ديگر به مبارزه برخيزند و مراقب تحركات سياسى و نظامى هم باشند، ارتباط خويش را با اردوگاه ايلخان مغول حفظ كنند و امنيت و آسايش را بر ناحيه تحت قلمرو خويش حاكم سازند.

اين واقعيت‏ها مؤيد آن است كه متجاوز از هفت قرن قبل در ايران اسلامى شرايط به گونه‏اى مهيا شده تا اين بانوان چنان كاردانى و لياقت خويش را بروز دهند كه مقام مهم سياسى و ادارى را از آنِ خود كنند و سال‏هاى متمادى لشكريان و كارگزاران از فرامين آنان پيروى كرده و مردمان تابع آنان ماليات خود را با رضايت خاطر تقديم تشكيلات ادارى اين دو بانوى فرمانروا بنمايند.

از زمان حكومت زنى به نام قتلع‏خاتون قراختايى (نيمه قرن هفتم هجرى)، طوفان پرتهاجم تعدّى از ميان مردم ايران رخت بربست و نسيم امنيت و طراوت رفاه و آسايش متوجه انسان‏هايى گشت كه تشنه آرامش و نيكى بودند و از حكماى قبلى جز ستم و اجحاف و هوسرانى چيزى نديده بودند.

بانويى كه به عقد ازدواج غازان‏خان مغول در آمد صادقانه به اسلام ايمان داشت و مورّخان رأفت او را ستوده‏اند. وى در امور كشوردارى زنى فعال و پرتحرك بود و در يورش‏هاى شوهرش عليه ياغيان نقش مشاورى نيرومند و باتدبير را داشت. توراكيناخاتون، دومين همسر اوكتاى‏قاآن بانويى شيعه را كه فاطمه خراسانى نام داشت به درگاه خويش راه داد و اين زن باتدبير چنان به نفوذ فراوان دست يافت كه محرم اسرار آن بانوى مغولى شد و به قول عطاملك جوينى با اقتدارى كه به دست آورد از شيعيان حمايت كرد و او كه ديگر مشاور بلندپايه توراكيناخاتون شده بود كوشيد به مسلمانان و خصوص سادات و علويان اقتدار دهد و از نفوذ مغولان بودايى و عيسوى‏مذهب در دستگاه حكومتى بكاهد و با برنامه‏ريزى او بود كه گروه زيادى از شيعيان ايرانى و خصوص اهل خراسان در رأس كارهاى مهم قرار گرفتند.

خاتون بخارا

در حدود سال پنجاهم ه.ق، كه امير بخارا درگذشت، ملكه‏اى نايب‏السلطنه اين شهر را عهده‏دار گشت كه نامش را «ختك» يا «قبخ» نوشته‏اند و مورّخان اقتدارش را ستوده‏اند. اين زن، دربارى باشكوه داشت. غلامان و خواجگان نزدش به خدمت ايستاده بودند. وى دستور داده بود كه هر روز از دهقانان و ملك‏زادگان دويست جوان كمر زرّين بربسته، شمشير حمايل كرده به خدمت آيند و از دور مراقب اوضاع باشند. چون خاتون از مقرّ خود بيرون مى‏آمد همه در دو صف قرار مى‏گرفتند و احترامات لازم را جاى مى‏آوردند. از آن سوى، در قلمرو اُمويان چون زياد بن‏ابيه به هلاكت رسيد معاوية بن‏ابى‏سفيان، عبيداللَّه بن‏زياد را كه مردى بيست و پنج ساله بود بر خراسان گمارد و او با بيست و چهار هزار نيرو از نهر گذشت و به «بيكند» آمد. آن هنگام اين بانو در بخارا با شكوه دربارى و خُدَم و حَشَم فراوان فرمانروايى مى‏كرد. چون فرزندِ زياد در سال 53 يا 54 ه.ق به بخارا رسيد، صف‏ها بركشيد و منجنيق‏ها را براى حمله مجهز كرد. خاتون كسى را نزد تركان فرستاد و از ايشان استمداد طلبيد و فردى را نزد عبيداللَّه گسيل داشت و هفت روز از وى مهلت خواست و تأكيد كرد من پيرو تو هستم و براى اينكه نظرش را جلب كند، هدايايى برايش فرستاد ولى چون در اين مدت نيروى كمكى نرسيد بار ديگر هديه‏هايى براى سردار اموى فرستاد و چند روز ديگر امان خواست و وقتى فوجى از لشكريان ترك برسيد و خاتونِ مزبور در صدد دفع تهاجم امويان برآمد، مهاجمان متوجه تدبير خاتون و وقت‏گذرانى او شدند و فهميدند اين مهلت خواستن‏ها و تقديم هدايا براى به دست آوردن فرصتى است كه طى آن بتواند قوايى تدارك ببيند و نيروهاى خويش را تقويت كند و قصد صلح و تسليم شدن ندارد. پس قواى اموى با لشكر ترك به نبرد پرداختند و آنان را منهدم نمودند و به تعقيب فراريان پرداخته، بسيارى را از دمِ تيغ گذرانيدند. افراد باقى‏مانده هم ميدان رزم را ترك كرده به موطن خويش بازگشتند. سپاهيان عبيداللَّه به اين وضع اكتفا نكردند و فرمان داده تا آنان به تخريب بخارا مبادرت ورزند. آنان درختان را برمى‏كندند و روستاها را خراب مى‏كردند و مى‏سوزانيدند. خاتون كه احساس كرد شهر در خطر است، توسط قاصدى از فرزند زياد امان خواست. عبيداللَّه با وى به يك ميليون سكه صلح كرد و به شهر وارد گرديد و راه مدين و بيكند را بگشود.

دو سال بعد معاويه، سعيد بن‏عثمان را بر خراسان گماشت. او از نهر عبور كرد. ابوالعاليه رفيع رفاحى او را همراهى مى‏كرد. چون خبر عبور اين سردار از نهر، به خاتونِ بخارا رسيد، مال‏الصلح را به وى عطا نمود. سغديان و تركان همراه اهل كش و نخشب به شمار يكصد و بيست هزار نفر سوى سعيد شتافتند و در بخارا به يكديگر رسيدند. خاتون كه اين همه نيرو را مشاهده كرد از اداى خراج پشيمان شد و پيمان خود بشكست. آنگاه برده‏اى كه به يكى از افراد آن جماعات تعلق داشت ترك اردو كرد و جمعى را نيز با خود همراه ساخت و قواى باقى‏مانده مغلوب شدند. چون آن بانوى فرمانروا اين وضع بديد هشتاد نفر از ملك‏زادگان و دهقانان به گرو به سعيد بن‏عثمان داد و با اين برنامه صلح را اعاده كرد و سعيد به شهر بخارا وارد شد.

نقل كرده‏اند كه خاتونِ مزبور فرزندى به نام طغشاده داشت و او را بر ديگر پسرانش براى جانشينى خويش ترجيح مى‏داد اما جماعتى از كارگزاران وى بر اين عقيده نبودند و مى‏گفتند اين پسر صلاحيت حكومت را ندارد. خاتون كه از قصد اين افراد آگاه شد در پى فرصتى بود تا شرّشان را كم كند و چون با سعيد بن‏عثمان صلح كرد و سردار اموى از وى نيرو خواست، خاتون تدبير خود را به اجرا گذاشت و آن قوم را كه با نظرش مبنى بر فرمانروايى طغشاده مخالف بودند به گرو تحويل سعيد داد تا هم از شر آنان ايمن گردد و هم از تعدى فرمانده اموى مصون ماند.(2) گفته‏اند كه اين خاتون مدت سى سال در بخارا فرمان راند و پس از آن زمينه‏هاى به قدرت رسيدن طغشاده را فراهم كرد. طغشاده كه سى و دو سال بر اين منطقه فرمانروايى كرد نه تدبير مادر را داشت و نه اقتدارش را. همچنين برخى مسائل، قلمرو سياسى او را دچار مشكل مى‏ساخت.(3)

تدبير و كفايت‏

آل‏بويه، حاكمانى شيعه‏مذهب بودند كه در ترويج تشيّع با جديتى وافر اهتمام مى‏ورزيدند. از بزرگ‏ترين حاكمان اين سلسله، عضدالدوله ديلمى است كه در سال 372ه.ق درگذشت. پس از وى دو برادرش به نام‏هاى مؤيدالدوله و فخرالدوله در رى و همدان فرمانروايى مى‏نمودند. چون فخرالدوله در قلعه طبرك درگذشت همسرش سيده‏ملك‏خاتون كه نام واقعى او شيرين و دختر شروين بود براى آنكه اين حادثه آشوبى به بار نياورد فرمان داد درهاى قلعه مذكور را بسته و پس از كفن و دفن شوهر، با سياستى شايسته تحسين، خبر مرگ فخرالدوله را انتشار داد. وى پس از مدت كوتاهى به دليل كفايت، اعتبار سياسى و خوشنامى و نيز به دليل خردسال‏بودن پسرش مجدالدوله، زمام امور را به دست گرفت. او كه به ام‏الملوك هم معروف است، نخست به حكّام ولايات نامه‏هايى نوشت و آنان را به عدل و انصاف فرا خواند و تأكيد نمود حقوق انسان‏ها را مورد توجه قرار دهند. سيده‏ملك‏خاتون از سوى برخى پسران سركش خود تهديد مى‏گرديد و از دو دشمن قوى يعنى سلطان محمود غزنوى و قابوس وشمگير زيارى و پسرش ملك‏المعالى آسيب‏هاى زيادى را متحمل گرديد، اما به رغم اين آشوب‏ها و آشفتگى‏هاى فرساينده با تدبير و دورانديشى موفق گرديد تعادل و توازن نظام حكومتى را كه در رأس آن قرار داشت حفظ كند و با درايت به فرمانروايى ادامه دهد. مكاتبه‏اش با سلطان محمود غزنوى معروف است كه به وى نوشته بود: اگر با من از درِ ستيز و نزاع در آيى و غالب گردى و حكومت رى را تصاحب كنى مى‏گويند پيرزنى را شكست داد ولى اگر در اين نبرد از من شكست بخورى تا آخر عمر خواهند گفت سلطانى با اين قدرت و ابهت از زنى سالخورده ضربه خورد و موفق نگرديد بر او استيلا يابد!

سلطان محمود با مطالعه اين نامه دگرگون شد و بر تدبير آن بانوى سياستمدار آفرين گفت و او را گرامى داشت. در واقع اين زن از طريق مكاتبه مزبور مانع از يورش خونين غزنويان به رى گرديد و تا او در قيد حيات بود محمود غزنوى قصد اين سامان را ننمود و قلمرو مورد اشاره از امنيت و آرامش خوبى برخوردار گشت.

به سال 387ه.ق، مجدالدوله كه به سن رشد رسيده بود، فرمانروايى را عهده‏دار گرديد اما اين نوجوان عيّاش و ضعيف‏النفس حتى از سپاهيان خويش هراس داشت. در سال 397ه.ق، مجدالدوله بدون مشورت با مادرش فردى به نام خطير بوعلى فرزند قاسم را به وزارت خود برگزيد. برخى اين شخص را با ابوعلى‏سينا اشتباه گرفته‏اند در حالى كه ابن‏سينا مدتى در رى نزد سيده‏ملك‏خاتون بود و بيمارى اين بانو را درمان كرد اما سِمَتِ

وزارت نداشت. با تحريك وزير مورد اشاره، مجدالدوله مادر را از دخالت در امور حكومتى باز داشت، از امرا دلجويى كرد و آنان را عليه سيده‏ملك‏خاتون برانگيخت. سيده‏خاتون كه فرزند را از اداره حكومت ناتوان مى‏ديد و دور ماندن خود از فرمانروايى را به معناى زوال دولت همسر و فرزندش تلقى مى‏كرد، از پسر رنجيد و به قلعه طبرك در حوالى رى رفت و بنا به نقل ديگر با نقشه فرزند، در اين دژ محبوس گشت اما چون بدون راهنمايى مادر قدرت ادامه حكمرانى نداشت در كارش اختلال پيش آمد. در اين هنگام سيده‏خاتون شبانه از قلعه طبرك گريخت و پياده از رى نزد بدر بن‏حسنويه، حاكم كردستان و دوست ديرين همسرش، رفت. بدر از او استقبال كرد، لشكرى در اختيارش نهاد و خود به همراه آنان به جنگ مجدالدوله آمد. شمس‏الدوله نيز به يارى مادر شتافت. در جنگى كه ميان آنان در گرفت، مجدالدوله اسير شد و به قلعه طبرك تبعيد گشت. سيده‏خاتون فرزند ديگر خود يعنى شمس‏الدوله را به جاى فرزند ديگر در رى به تخت سلطنت نشانيد اما رسماً خود كارها را به دست گرفت. شمس‏الدوله نزديك يك سال حكومت كرد اما همچون برادر، راه خودسرى و معارضه با مادر را پيش گرفت.

پس از مدتى، مادر احساس كرد در وضع وى دگرگونى راه يافته و زير بار حكومت نمى‏رود و از سوى ديگر متوجه گرديد مجدالدوله طبيعتى ملايم‏تر دارد و در مقابل او مطيع‏تر است. از اين‏رو شمس‏الدوله را از سلطنت خلع و به همدان فرستاد و بار ديگر مجدالدوله را روى كار آورد. در اين هنگام سيده‏خاتون با شورش ابن‏فولاد ديلمى مواجه گرديد كه در اطراف رى ناامنى ايجاد مى‏كرد. وى براى دفع او از يكى از امراى باوندى كمك خواست. گرچه آن فرد شورشى از حوالى رى رانده شد اما به تحريك منوچهر پسر قابوس زيارى كه از سوى سلطان محمود غزنوى حمايت مى‏شد بار ديگر سر برآورد. سيده‏خاتون ناگزير به مصالحه با او گرديد.

آشوب‏هاى داخلى، نزاع خانگى و برخى تهديدهاى خارجى كه هر از گاهى در قلمرو ديالمه و حكومت سيده‏خاتون پديد مى‏آمد در مجموع موجبات ضعف اقتدار سياسى اين خاندان را به وجود مى‏آورد؛ هر چند كه سيده‏خاتون بسيارى از اين ناگوارى‏ها را پشت سر نهاد. اين اوضاع، سلطان محمود را بر آن داشت تا رى و نواحى مجاور آن را به قلمرو غزنويان اضافه كند و به منابع و ذخاير ارزشمند ديالمه دست يابد.

سيده‏خاتون كه زنى باتدبير و باكفايت بود، بساط عدالت را در قلمرو خويش گسترانيد. به مشكلات مردم شخصاً رسيدگى مى‏كرد و هفته‏اى پنج روز در شهر رى بار عام مى‏داد. به وضع سپاهيان توجه خاص داشت، احكام عزل و نصب صادر مى‏كرد و با فرستادگان اُمرا از پشت پرده گفتگو مى‏نمود و تا در قيد حيات بود، ممالك مجدالدوله رونق تمام داشت. اين بانو در شهر رى درگذشت. بقعه‏اش در جنوب دولاب و بر كنار راه تهران - خراسان واقع است. شمس‏الدوله كه در همدان حكومت مى‏كرد پس از فوت مادرش زمام حكومت را به دست گرفت.(4)

از زنان هوشمند و سياستمدار اين دوره «فاطمه‏خاتون مردانى» را مى‏توان نام برد. وى دختر احمد از خاندان مردانى است كه در سال 358ه.ق، پسر خود، ابوتغلب را در دفع مخالفان كمك كرد و مدتى نيز خود حكومت مى‏نمود. از وقايع مهم دوران حكمرانى وى جنگ با بدرالدين حسنويه ملقب به ناصرالدوله و به اسارت گرفتن او در سال 385ه.ق است.(5)

حراست از حكومت‏

از مشهورترين حاكمان غزنوى، سلطان محمود مى‏باشد كه به دليل فتح هند، طى سال‏هاى 393 - 390ه.ق، به شاه غازى لقب يافت. وى در سن 61 سالگى در 23 ربيع‏الاول سال 421ه.ق، در غزنين مرد.(6) با فوت او خواهرش حرّه ختلى مراقبت از زنان وى را عهده‏دار گرديد. اين بانو به دليل آگاهى از اوضاع اجتماعى سياسى عصر خويش در رويدادهاى مهم عصر غزنوى مؤثر بود. حره ختلى كه همسر ابوالعباس و عمه سلطان مسعود غزنوى است، شوكت و قدرتى افزون‏تر از برادرش داشت و اين سلطنت تحت تأثير شخصيت او قرار مى‏گرفت. با درگذشت محمود غزنوى بنا به درخواست پدر، سلطان محمد در غزنه بر تخت نشست. وى پيشنهاد تقسيم قدرت را با برادر رد كرد اما امپراتورى غزنوى كه به رهبرى نظامى و استعداد اجرايى فرمانروا بستگى داشت، از زيربنايى قوى برخوردار نبود تا در غياب رئيسى قدرتمند امپراتورى را حفظ كند. از اين‏رو با به حكومت رسيدن محمد، حره ختلى نيك دريافت كه وى هرگز نخواهد توانست از تجزيه امپراتورى غزنوى جلوگيرى نمايد. او بيم آن را داشت كه ارتش به تحليل رَود و جريان منظم غنايمى كه به خزانه دولت و سربازان مى‏رسيد متوقف گردد. همين عوامل موجب گشت تا خواسته‏هاى محمود ناديده گرفته شود و سياست اين زن براى به حكومت رسيدن مسعود غزنوى عملى گردد.(7)

وقتى حرّه ختلى آگاه شد محمد زمام حكومت را به دست گرفته است، طى نامه‏اى خطاب به مسعود غزنوى، از وى خواست تا هر چه زودتر به غزنين آمده و بر تخت سلطنت قرار گيرد. وى در نامه‏اش خاطرنشان ساخت: امير داند كه از برادر، اين كار بزرگ (حكومت غزنويان) برنيايد. اين خاندان را دشمنان بسيارند و ما عورات و خزاين به صحرا افتاده‏ايم. بايد كه اين كار به زودى پيش گيرد كه ولى‏عهد پدر است. آن كارها كه تاكنون پيش مى‏رفت بيشتر به حشمت پدر بود و چون خبر مرگ او آشكار گردد كارها به گونه‏اى ديگر شود و اصل، غزنين است و آنگاه خراسان و ديگر همه فرع است. تا آنچه نوشتم نيكو انديشه كند. سخت به تعجيل بسيج آمدن كند تا اين تخت و ملك و ما ضايع نمانيم و به زودى قاصده را باز گرداند كه عمّت چشم به راه دارد و هر چه اينجا رود، سويش تيشه آيد.(8)

ابوالفضل بيهقى در تاريخ خود حرّه‏ختلى را يكى از عوامل در به سلطنت رسيدن مسعود مى‏داند. زيرا بخصوص پس از اين نامه با بزرگان و سران كشور مكاتبه كرد و از آنان خواست فرمانروايى مسعود را تأييد و در براندازى محمد با او شريك شوند.

پوران‏خاتون، مادرِ حسن ميمندى مشهور به حسنك‏وزير است. اين بانو داراى دو فرزند پسر بود كه يكى وزير محمدمسعود غزنوى و ديگرى هم در دستگاه ديوانى مشغول كار بود. پوران‏خاتون، مشاور فرزند بزرگش - حسنك‏وزير - بود و وى را در زمره زنان بزرگ و مردان تاريخ ايران برشمرده‏اند.(9)

ابوعلى‏حسن بن‏محمد ميكال معروف به حسنك از خاندان ميكائيليان يا آل‏ميكال بود كه از خاندان‏هاى معروف ايران در قرن چهارم و پنجم هجرى به شمار مى‏روند. حسنك، وزير مشهور غزنويان، گذشته از وزارت، اديب و شاعر زبردستى بود كه با توطئه حسودان و مغرضان در زمان مسعود غزنوى به دار آويخته شد. بيهقى در اين مورد مى‏نويسد: «حسنك قريب هفت سال بر دار بماند چنانچه پاهايش همه فرو تراشيد و خشك شد چنانكه اثرى نماند تا به دستورى [اجازه‏] فرو گرفتند و دفن كردند چنان كه كس ندانست كه سرش كجاست و تن كجاست و مادر حسنك زنى بود سخت جگرآور [شجاع‏]. چنان شنيدم كه دو سه ماه از او اين حديث نهان داشتند چون بشنيد جزعى نكرد چنان كه زنان كنند ...». ادامه دارد.


پى‏نوشت‏ها:

1) تاريخ مذكر، دكتر رضا براهتى، ص‏16 - 15.
2) اقتباس و مأخذ از كتاب فتوح‏البلدان، بلاذرى، ص‏574 - 571؛ تاريخ بخارا، نرشخى، ص‏8، 48 و 69؛ حماسه كوير، باستانى پاريزى، ج‏1، ص‏523 - 522.
3) بخارا، ريچارد.ن.فراى، ترجمه محمود محمودى، ص‏38.
4) برگرفته از: الكامل فى التاريخ، ج‏7، ص‏185، 202، 227 و 274؛ تاريخ ابن‏كثير، ج‏11، ص‏322؛ تاريخ مردم ايران، دكتر عبدالحسين زرين‏كوب، ج‏2، ص‏483 - 482؛ تذكرةالخواتين، ص‏143؛ تذكرةالشعراء، ص‏50 - 49؛ حبيب‏السير، خواندمير، ج‏2، ص‏434 - 433؛ حجةالحق ابوعلى‏سينا، دكتر سيدصادق گوهرين، ص‏150 - 146؛ آل‏بويه، على‏اصغر فقيهى، ص‏299 - 296؛ تاريخ ايران‏زمين، دكتر محمدجواد مشكور، ص‏177؛ دانشنامه زنان فرهنگساز ايران و جهان، ج‏2، ص‏1094؛ از رابعه تا پروين، ص‏14 - 11؛ تاريخ گزيده، حمداللَّه مستوفى، ص‏421 - 419؛ تاريخ مفصل ايران، عباس اقبال، ص‏181؛ خيرات حسان، محمدحسن‏خان اعتمادالسلطنه، ج‏2، ص‏102 - 101.
5) تاريخ مشاهير كُرد، ج‏3، ص‏566؛ اعلام‏النساء، ج‏4، ص‏30.
6) تاريخ ايران‏زمين، ص‏185 - 184.
7) تاريخ غزنويان، كلينورد ادموند باسورث، ترجمه حسن انوشه، ج‏1، ص‏138، 235 و 243.
8) تاريخ بيهقى، ص‏14 - 13؛ دائرةالمعارف آريانا، ج‏5، ص‏236؛ زن در ايران عصرمغول، شيرين بيانى، ص‏6 - 5؛ مشاهير زنان ايرانى و پارسى‏گوى، ص‏75.
9) تاريخ آل‏بويه، ص‏72 - 70؛ بررسى مشاركت سياسى زنان در ايران، نسرين مصفا، ص‏105.
 

 


 منبع مقاله : ماهنامه پيام زن