يكي از
مسائل مهم اجتماعي در حوزة امور زنان، امر آموزش و تحصيلات است و
از فروعات مهم مسئله، پرداختن به اين حقيقت است كه آيا بين زنان و
مردان در اصل محتوي و نحوة آموزش هاي علمي، ديني و غيره بايد
تفاوتي قائل شد يا خير؟
بررسي
ابعاد اين سؤال مستلزم بررسي و تحقيق، پيرامون محورهاي زير است:
1. آيا
درك زن و مرد نسبت به معارف مختلف، متفاوت است يا خير و اگر تفاوتي
وجود دارد، اين تفاوت معلول چه عامل يا عواملي بوده و در چه ناحيه
اي است؟
2. آيا
ثمرات و فوايد تحصيل علوم و معارف، براي زن و مرد يكي است؟
3. آيا
جامعه از ثمرات و فوايد تحصيل علوم و معارف زنان و مردان، به طور
يكسان بهره مي برد؟
بيشتر
كشورهاي مطرح امروز دنيا، در سطح سياست گذاري هاي كلان آموزشي، بين
زن و مرد تفاوتي قائل نمي شوند و برنامه ريزي هاي واحدي را ارائه
مي دهند، البته موارد استثنايي نيز در تاريخ وجود داشته است،
مثلاً: «در دهه هاي 1920 و 1930 ديدگاه هاي تأكيد كننده بر تفاوت
برنامه هاي آموزشي دختران و پسران در مباحث آموزش و پرورش بر دلائل
زيست شناسي استوار بود و نتيجة بعضي از پژوهش ها نشان مي داد كه
برنامه هاي آموزشي با توجه به اين تفاوت ها، بايد متفاوت باشند،
چنانچه بعضي از غربيان در اوايل قرن 19 و 20 به پسران، باغباني و
نجاري مي آموختند و به دختران، آشپزي، خياطي و مهارت هاي خانه داري
و .. .»[1]
بنابراين در آن دسته از آموزش هاي عمومي و پايه هاي نظري و علمي كه
منجر به ايجاد مهارت در زمينة خواندن، نوشتن، حساب كردن و آشنايي
مقدماتي با مباني علوم مي شود همساني نسبي آموزش، بين پسران و
دختران مشاهده گردد. (البته در مواردي نيز استثنائاتي وجود دارد).
در سطوح عالي تحصيلات نيز كمابيش امر به همين منوال است. اگر چه
موارد استثناء بيشتري در مقايسه با سطوح پيشين مطرح است، ولي اين
همساني چنانچه اشاره شد فقط مربوط به سياست گذاري هاي كلان آموزشي
است، آن هم در كشورهاي پيشرفتة دنيا و در دهه هاي اخير، اما عليرغم
همة اين مطالب آن چه كه مربوط به متن جامعه و واقعيت هاي حيات
اجتماعي است اين است كه تضييع حق زنان در زمينة تعليم و آموزش نيز
مانند بسياري از زمينه هاي ديگر در طول تاريخ در بسياري از كشورها
رواج داشته است، البته جريان هاي مختلف دفاع از حقوق زن نيز اعم از
جريانات ديني يا الحادي، همه خود را مدافع و طرفدار سر سخت علم
آموزي زنان معرفي مي كنند وليكن شيوة بعضي از اين جريانات به گونه
اي است كه نتيجه آن به ضرر خود زنان تمام مي شود.
مقام
علمي و تحصيل زنان در اسلام
يكي از
روشن ترين مواضع اسلام، جانب داري اصولي از علم آموزي، توسعه
آموزشي و گسترش دانش افزايي در بين زنان است. با يك نگاه كلي به
نظام معارف الهي اسلام، به خوبي در مي يابيم كه جانب داري ها و
دفاعيات اسلام از تحصيلات و آموزش زنان در مقايسه با ساير مكاتب
فكري، فلسفي و ديني جهان بي نظير است. «در دين اسلام اگر چه
تفاوتهايي بين حقوق و تكاليف زن و مرد ديده مي شود، اما هرگز اين
تفاوتها، جايگاه انساني زن را از مرد پايين تر نمي آورد و هرگز
امتياز و ترجيح حقوقي براي مردان نسبت به زنان قائل نيست. اسلام،
مساوات انساني را بين زن و مرد رعايت كرده است».[2]
از
آنجا كه حق آموزش و تحصيل، از حقوق طبيعي و فطري انساني محسوب شده
و هيچ ارتباطي با زنانگي و مردانگي ندارد، اسلام نيز با نگرش متين
و متقن براي حق تحصيل و آموزش زن و مرد ارزش بسيار ويژه اي قائل
شده است.
البته
مراد از حق يكسان در تعليم و آموزش، اين نيست كه حتماً نوع تعليم
آموزش و اهداف آن نيز در همة موارد بايد براي زن و مرد يكسان باشد.
اسلام
در ارزش گذاري نامحدود براي تحصيل علم، شاخصه هايي را عنوان مي
نمايد كه نظير آن در استحكام و ژرف نگري در هيچ مكتبي يافت نمي
شود، زيرا قيد زمان را با شعار «اطلبوا العلم من المهد الي اللحد»
از تحصيل علم برداشته و محدوديت مكاني را با قيد «ولو بالصين»
مضمحل نموده است و محدوديت سرچشمه اخذ دانش را با روايت
شريف«اطلبوا العم ولو عند مشرك» از بين برده و قيد جنسيت را با
تعبير «طلب العلم فريضة علي كل مسلم و مسلمة»[3]
از ميان برداشته است.
البته
در بعضي از روايات، لفظ «مسلمة» نيست ولي قرائن لفظي و معنوي شهادت
مي دهند كه مسلم، اسم جنس بوده و شامل مرد و زن مي شود.
از طرف
ديگر زندگي زناني كه هم چون ستاره در آسمان مكتب اسلام درخشيده و
راه را نشان مي دهند، گواه صادقي بر اين معني است كه نه تنها نفس
تحصيل علم و تعلم براي زنان، بلكه تعليم و آموزش آنان از امور
بسيار مؤكد و شريف محسوب مي شده است. «به شهادت تاريخ، يكسال از
مدت اقامت حضرت علي (ع) و خانواده اش در كوفه مي گذشت كه گروهي از
بانوان خردمند و بزرگوار كوفه به محضر ايشان پيغام فرستادند كه ما
شنيده ايم حضرت زينب(س) نيز مانند مادر بزرگوار خود، حضرت فاطمه
(س) داراي قدرت، علم و دانش فراواني است و اگر اجازه بدهيد براي
بهره برداري از خرمن دانش او به حضورش برسيم. علي (ع) نيز با اين
درخواست موافقت فرمود و زنان كوفه در محفل درس و تفسير قرآن حضرت
زينب (س) شركت جستند».
[4]
مرحوم علامه اميني، روايت مفصلي از حضرت فاطمه (س) نقل مي كند،
مبني بر اين كه زني از زنان مدينه، بر درب خانة ايشان آمده و پشت
درب ايستاده و سؤالات اعتقادي و ديني خود را مطرح كرده است. و
فاطمه (عليها السلام) مدت طويلي بر روي پاهاي مبارك ايستاده و با
صبري جميل ور ويي گشاده به سؤالات او پاسخ مي فرمودند و لكن كار به
جايي رسيد كه ديگر زن از سؤال كردن مجدد شرمنده شد، ولي وجود مبارك
حضرت فاطمه (س) براي آنكه زن احساس شرم و حيا نكند براي او حديث
مفصلي را نقل فرمود و در آن از نعمت ها، بهجت ها، خيرات و بركاتي
كه بر بيان معارف الهيه و تعليم علم مترتب مي شود، خبرهاي شگفت
آوري را بازگو فرمود.[5]
در
بعضي از روايات اسلامي نيز، برتري علمي بعضي از زنان نسبت به
مردان خاطرنشان شده است: «… فرّب إمرأة أفقه من رجلٍ…» … چه بسا
زني كه از مردي فقيه تر است….
حتي
درباره دوران ظهور حضرت مهدي (ع) رواياتي است كه از منتهاي قدرت
علمي، توانايي و غلبه عقلي زنان سخن گفته و به مبرز بودن زنان در
عرصه فقاهت و دين شناسي در آن دوران شهادت مي دهند، چنانچه امام
باقر (ع) مي فرمايند: «و تؤتون الحكمة في زمانه، حتي ان المرأة
لتقضي في بيتها بكتاب الله تعالي و سنة رسول الله …»[6]
در زمان حضرت مهدي (عج) حكمت به قلوب مردم روي مي آورد، تا آنجا
كه زنان در خانه ها با كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) قضاوت مي كنند.
در ديدگاه اسلام از آنجا كه زنان علاوه بر اين كه خود در عالم هستي
و حيات اجتماعي جايگاهي استقلالي دارند،در مقام تربيت مردان نيز
مي باشند، لذا براي فراهم كردن زمينه نظري و عملي پيشرفت هاي علمي
و تعالي عقلي ايشان، اهميت ويژه اي قائل شده است. به تعبير اسلام
شناس بزرگ قرن، امام خميني (ره): «اسلام مي خواهد زن و مرد رشد
داشته باشند … اسلام به زن خدمتي كرده است كه در تاريخ چنين سابقه
اي ندارد … زن يك انسان بزرگ است و مربي جامعه است. … او مظهر تحقق
آمال بشر است».[7]
بنابراين طبيعي است كه بايد به تعليم
و تربيت مربي اهتمام بيشتري ورزيد، تا بنياد تربيت آحاد جامعه راسخ
تر گردد و اگر علم آموزي زنان در نظرگاه دين، با اهميت تر از علم
آموزي مردان نباشد، كمتر از آنها نيست. با يك نگاه كلي به مجموعه
معارف اسلامي مي توان دريافت كه جانب داري هاي گسترده دين اسلام از
علم آموزي زنان، حتي ماوراي جانب داري هاي قانوني و حقوق اسلام از
اين امر است. زير ا يكي از علائم و مشخصات اصلي مذهب تشيع، اكرام
به زنان و نيك رفتاري با ايشان مي باشد.
«من شرائط الإمامية،اليقين و أداءالأمانة إلي البر و الفاجر و
الإحسان إلي النساء…»[8]
براي
هر كس كه رشحه اي از بحر تفقه در دين نصيب برده باشد، اين مطلب
عيان تر از آفتاب است كه از مهمترين مصاديق إكرام و احسان به
زن،اين است كه زمينه دريافت بزرگترين تحيت و كرامت يعني علم را
برايش فراهم نمايد.
در چشم
انداز پيامبر بزرگ اسلام (ص)، حقيقت دين با عقل متحد است: «الدّين
هو العقل و من لا عقل له لا دين له» بنابراين ديانت يك زن به عنوان
يك انسان، هم پاية رشد عقلي و ميزان معقولات اوست و شكوفايي فطرت
نيز به شهادت آيات قرآني همان دين قيّم الهي است كه مديون عقل است.
عقل نيز براي تعقل و تفكر محتاج مواد خامي است كه همان معلومات و
معارف الهي وانساني هستند. با توجه به اين حقايق، آيا مي توان اين
گونه پنداشت كه اسلام براي تحصيل و علم آموزي زنان، ارزش ويژه اي
قائل نشده است و به تحصيل معلومات يعني مواد خامي كه مي تواند در
كارخانه تعقل زن وارد شده و براي او ثمره معرفت، ايمان، يقين و عمل
صالح را به بار آورد. اهميت چنداني نداده است؟
قضاوت
هاي آماري در مورد هم افق بودن قواي ذهني و ادراكي زن و مرد
از
آنجا كه توجه به آمار تا حدودي،فضاي بحث را براي اشاره به نظرگاه
هاي الهي اسلام آماده مي نمايد، در ذيل،بعضي از نتايج آماري مربوط
به هم افق بودن قواي ادراكي و استعداد علمي زن و مرد را به اختصار
نقل مي نماييم:
«… آن چه تست ها و آزمايشها ي مكرر هوشي نشان داده و روان شناسان
در آن متفق القول هستند اين است كه هيچ تفاوتي در بهره هوشي ( I Q
( زن و مرد وجود ندارد،اما اين كه آيا زن و مرد در تمامي زمينه
ها،استعدادهاي يكساني دارند يا خير، هنوز مورد بحث و بررسي است.
در سرعت يادگيري و پي گيري در كارها، قدرت استدلال و … تفاوت هاي
مهمي به دست نيامده است.»[9]
در
گزارش منتشر شده اي از كتاب «زن در نگاه علم» مطالب جالب توجهي در
اين خصوص وجود دارد كه به بخشي از آنها در ذيل اشاره مي شود.
«برخي از مطالعات، موفقيت تحصيلي دختران نسبت به پسران را در
سالهاي آغازين نشان ميدهد،اگرچه اين برتري در بازي با اعداد و حل
مسائل به يك اندازه نيست».[10]
البته به گفته «هيلمند»:«اين بزرگترين استعداد تجريدي پسران است
كه گاهي اوقات برتري آنها را نسبت به دختران در اين زمينه ظاهر مي
نمايد پسران در توانايي بصري ـ فضايي از حدود ده سالگي نسبت به
دختران برتري دارند».[11]
«ژوردان» با كنترل و بررسي هاي فراوان متوجه شد كه «برتري دختران
در رشته هايي مسلم است كه عامل كلامي در آن نقش بازي مي كند. برتري
كلامي دختران، دربرگيرنده ميزان واژگان، درك مطلب و خلاقيت كلامي
مي باشد. زنان در حفظ ارقام و اشكال هندسي بدون استدلال، بررسي و
محاسبه، برتر از مردان شمرده شده اند. برتري زنان (جنس مؤنث) در
سيالي كلام،حافظه و سرعت ادراك را نمايان مي كند».[12]
تحقيقات ديگري ضمن تأييد برتري رواني كلامي زنان، پسران را در
إدراك كلامي برتر دانسته اند.[13]
«مطالعه اي كه به كمك تست «موزانيك»روي صدهزار نفر دانش آموز
فرانسوي به عمل آمد، گرچه ضريب هوشي دختران و پسران را نزديك به
هم نشان مي داد، اما تفاوت هايي جزئي در اين بين ديده مي شد و
نتيجه پنجاه وشش تحقيقي كه در آمريكا نيز انجام گرفته است تقريباً
همين معني را نشان مي دهد، كه مثلاً: اگر در بيست و هشت مورد
پسران بر دختران برتري داشته اند،برتري دختران بر پسران در بيست و
پنج مورد بوده است».
[14] البته مراد از بهره هوشي
عبارت است از نسبت سن عقلي فرد بر سن واقعي وي، ضرب در صد، ولي آيا
غير از آنچه كه ما آن را بهره هوشي مي خوانيم، توانمندي هاي ديگري
نيز در ذهن و قواي درّاكه انسان موجود است يا نه؟ مسلماً جواب اين
سؤال مثبت است و همه ما يكي از توانمندي هاي ذهني راتحت عنوان
«حافظه» مي شناسيم.
«حافظه نيز انواعي دارد، حافظة كوتاه مدت و دراز مدت يا حافظة
شفاهي، فضايي، حافظة حادثه اي، حافظه معنايي، حافظة روشمندانه،
حافظة عادت و حافظة اطلاعاتي».[15]ظاهراً
نتيجه تحقيقات نشان مي دهد كه «در زمينة حافظه، معلومات و هوش
اجتماعي دختران از پسران جلوترند».[16]
با
ضميمه كردن عنوان «حافظه» به بهره هوشي و با اين پيش فرض كه
«استعدادتحصيل و تعلم» مجموعه اي ازهوش و حافظه است حتي طبق قضاوت
آمار نمي توان به راحتي به برتري پسران بر دختران در زمينه آموزش و
تحصيل حكم نمود.
مقايسه
بهره هوشي زن و مرد در چند نظريه:
برخي
هوش را تركيبي از استعداد عددي (روابط و مسائل رياضي) آمادگي رواني
كلامي، حضور ذهن و كاربرد هر سخن در جاي خود، درك معاني
(نقلي،عقلي،فلسفي و علمي)،حافظه،استدلال، فهم روابط فضائي و
سرعت ادراك دانسته اند و تعريف هاي ديگري نيز ارائه شده است.
بررسي
ارتباط عامل جنسيت باهوش و استعداد از مباحث مهمي است كه مي تواند
پاسخ سؤال ما را روشن كند، بطور كلي در رابطه با هوش و جنسيت، سه
نظريه مطرح است:
الف –
نظرية تساوي كامل هوش زن و مرد:
«دراين ديدگاه، ادعا مي شود كه بهرة هوشي مردان و زنان مساوي است
و اگر در برخي از موارد، برتري هاي مختصري در مردان نسبت به زنان
مشاهده مي شود، اين تفاوت ها، ناشي از شرايط محيطي و اجتماعي
است».
[17]
ب –
نظرية اثبات كم هوشي زن نسبت به مرد:
دكتر
«پل ژوليوس موبيوس» مي نويسد:
«ناتواني ذهني يا ضعف فكري زن،نه فقط يك واقعيت، بلكه يك ضرورت
است..»[18]
«پروردن» از پدران سوسياليزم مدرن معتقد است:
«زن، حد وسط ميان مرد و دنياي حيواني است و زماني كه هوش خود را
به كار گيرد زشت، ديوانه و … مي شود».[19]
«زنان مغز ندارند، اگر سركوچكشان را پر از مطلب كنيم از كار مي
افتد».[20]
ج –
نظريه تفاوت در توانمندي هاي هوشي زن و مرد
در اين
ديدگاه عامل جنسيت در توانمندي هاي هوشي مؤثر است و به نوعي از
تفاوت ها و امتيازات هوشي كه بين زن و مرد وجود دارد اقرار مي كند
ولي آن ها را برخلاف نظريه اول، مولود اصلي جامعه و محيط نمي داند،
بلكه آن ها را نتيجه عوامل زيستي و مسائل وراثتي تفاوت طبيعت زن و
مرد مي داند و … محيط اجتماع را نيز در بروز استعدادها مؤثر مي
شمارد، ولي در اين نظريه افراط نمي كند. يعني هم به تفاوت اندكي
قائل است و تفاوت برتري پسران نسبت به دختران را در بهره هوشي، در
مقياس ناچيزي مطرح مي نمايد و هم اين تفاوت را صرفاً به فرهنگ
مردسالاري و عوامل بيرون از طبيعت زن و مرد نسبت نمي دهد، بلكه
عوامل اصلي مؤثر در اين توانمندي نوعي از عوامل بيولوژي و هورموني
موجود در طبيعت زن و مرد قلمداد مي كند.
اين
نظريه، از اين جهت به نظر اسلام نزديك است كه از طرفي، تفاوت
گسترده و بسيار قابل توجهي را بين هوش و حافظه زن و مرد نمي بيند و
از طرف ديگر اگر هم تفاوتي را لحاظ كند، صرفاً آن را مولود عوامل
بيرون از طبيعت و روح زن نمي داند.
قضاوت
درباره عدم تطابق نظر اسلام با نظريه دوم سهل و آسان است و قطعاً
نظريه بي هوشي، كم خردي زن از نظر اسلام مردود مي باشد. اگر زن، بي
هوش و كم خرد بود،هرگز باتعاليم ديني چنين جايگاه ارزشمندي را
براي تحصيل و آموزش وي ترسيم نمي كردند و نظام ارزشي واحدي را براي
اخلاقيات و معنويات زن و مرد ارائه نمي دادند.
و اما
نظريه اول و سوم را هم نمي توان به راحتي به عنوان نظرگاه دين و
نظريه پيامبر اسلام (ص) معرفي كرد. زيرا تساوي كامل مرد و زن در
بهره هوشي يا درصدي از برتري هوشي مرد نسبت به زن، اگر صرفاً با
قضاوت آمار بدست آمده باشد نمي تواند آن قدر قوي و مستحكم قلمداد
شود كه بتوانيم آن را نظر اسلام بخوانيم. زيرا هميشه احتمال خطا از
طريق دخالت امور وعوامل خفيه در نتيجه تحقيقات آماري وجود دارد.
بنابراين براي نزديك شدن به نظر اسلام كه قطعاً هرچه باشد با «نفس
الامر» و «حقيقت» مطابقت دارد، بايد بررسي را با كمال احتياط پيش
برده و علاوه بر شهادت و قضاوت آمار به همه جوانب امر نظر نماييم.
آيا
قواي درّاكه از نظر اسلام منحصر به بهرة هوشي و حافظه و ساير
توانمنديهاي ذهني است؟
نظر به
تعاليم گستردة قرآن، سنت و سيره معصومين(ع) نشان مي دهد كه ابزار
شناخت، در نظرگاه دين، اعم از توانمندي هاي ذهني و بهره هاي هوشي
و قواي عقلي است. زيرا مسلماً مدركات و معارف بسيار متفاوت است و
هريك از مدركات، قوه مدركه اي متناسب با خود را مي طلبد. همه جهان
و طبقات هستي منحصر به جهاني نيست كه با ذهن و توانايي هاي آن قابل
اكتشاف است.
«علم به عالم طبيعت، و يا علم به عالم مثال و يا علم به مجردات
تامه هر يك راهها و اسباب و شرايط خاصي را طلب مي نمايد و هر يك
داراي موانع و حجابهايي مختص به خود مي باشد».[21]
در
قرآن كريم ابزارهاي مختلفي براي تحصيل علم و معرفت معرفي شده است.
«و من الناس من يجادل في الله بغير علم و لا هدي و لا كتاب منير»[22]
تفصيل اين آية شريفه در مورد ابزار شناخت، چهار راه براي تحصيل
معرفت به ما نشان مي دهد: 1 – راه حس 2 – راه عقل 3 – راه دل 4-
راه وحي.
قرآن
در جاي ديگر مي فرمايد: «و لاتفف ما ليس لك به علم، ان السمع و
البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسؤولاً»[23]
يعني از آن چه كه به آن علم نداريد، پيروي نكنيد. زيرا شما از جهت
گوش و چشم و فؤاد (كه همان جان و قلب شماست) مسؤول مي باشيد. در
اين جا استعمال كلمة فؤاد، يعني دل و حقيقت جان نشان دهندة اين
است كه قرآن، فقط توانمندي هاي هوش و حافظه را به عنوان قواي
درّاكه تلقي نمي كند، بلكه از ديد قرآن، انسان با قوه اي به نام
فؤاد نيز مجهز گرديده است.
در جاي ديگر، قرآن مي فرمايد: «ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب أو
القي السمع و هو الشهيد»[24]
طبق شهادت اين آيه، قلب يكي از ابزارهاي شناخت است « مراحل نازلة
ادراك كه هم مرز با طبيعت است، همان حواس گوناگون مي باشد كه سمع و
بصر، دو نمونة آن هستند و مراحل عالية آن نيز داراي درجاتي است كه
لب، قلب، عقل و فؤاد نمونة آنها مي باشد».[25]
بدين
جهت براي اين كه بتوانيم به قضاوت نهايي در بارة برتري مردان نسبت
به زنان در قوا و استعدادهاي دراكه برسيم، بايد علاوه بر بهرة هوشي
و حافظه به مقايسة استعداد دروني و حس باطني ديگري به نام ادراكات
دل نيز بپردازيم.
حواس
باطني اسرار آميزي كه نمودها و جلوه هاي متفاوت آن را به صورت حس
ششم (تله پاتي) روشن بيني، ارتباط هاي عاطفي تمركزي و . . . .
مشاهده مي كنيم در زنان بيشتر و بهتر از مردان عمل مي كند. البته
مراد ما از اين نوع حس باطني، صرفاً حس عاطفي نيست، زيرا در برتري
رقت عواطف و احساسات جنس زن نسبت به جنس مرد هيچ شبهه اي وجود
ندارد. سخن ما دربارة نوعي از حواس باطني است كه به ادراك و شناخت
مربوط مي شود. ره آوردهاي اين نوع ادراكات و شناخت ها از نوع
دستاوردهاي «علم حضوري» است. نظر به چشم اندازهاي مختلف دين از يك
سو و دقت در تفاوت هاي زن و مرد از ديدگاه معرفت شناسي و عرفان
ديني از سوي ديگر، باعث مي شود براي ما ظن قوي حاصل شود كه زن در
بهره وري از اين نوع ادراكات باطني، الهامات و اشراقات حضوري، نصيب
بيشتري نسبت به مرد دارد.
«. . .. درك برخي از حقايق لطيف عاطفي وشهودي براي زنان آسانتر از
مردان است و در اين نوع ادراكات، زنان حتي قوي ترند».[26]
«. . .. بزرگتر بودن جمجمه، سنگين تر بودن مغز مرد و بيشتر بودن
عقل نظري در مرد، به معناي نزديك تر بودن مردان به آستان حقيقت
متعالي و درك بهتر از واقعيت هستي نيست، بلكه مي توان گفت كه زنان
و مردان عليرغم درك مشترك در بسياري از حوزه ها، در برخي از
قلمروها نيز درك هاي متفاوتي دارند، ولي اگر مردان در راه بعضي از
فعاليت هاي عقلي راحت ترند زنان نيز در راه شهودي، سريع تر و راحت
ترند».
[27]
بلي
مقام عشق را درگه بسي بالاتر از عقل است كسي آن آستان بوسد كه سر
در آستين دارد
در يك بيان كلي مي توان گفت: برآيند
نيروها و قواي مختلف درّاكه در مرد و زن تقريباً مساوي است. هر چند
كه در بعضي از فعاليت هاي عقلي، قلبي و استعداد نسبت به يكديگر،
برتري ها و فروتري هايي دارا مي باشند.
توضيحي بر يك شبهة معروف:
معناي
نقص عقل زن در كلام علي (ع)
چنانچه
بيان شد، گويا در تعاليم ديني برآيند قواي ادراكي و شناختي زن و
مرد هم افق است ولي در ذيل فرازي از خطبه 80 نهج البلاغه، وصف
«ناقص العقل بودن» به زن نسبت داده شد و بسياري از فمينيست ها به
اين روايت تمسك جسته و به اين بهانه مي خواهند جايگاه ارزشمند
آموزش وتحصيل زن در نگاه اسلام را مخدوش نمايند.
پاسخ
اين شبهه چنانچه بعضي از اسلام شناسان بيان فرمودند اين است كه،
قضيه اي كه اميرالمؤمنين (ع) در اين رابطه بيان فرمودند: «يك قضيه
حقيقيه نيست، بلكه يك قضيه شخصية خارجيه است. و اصل قضيه اين است
كه عايشه، جنگ جمل را به راه انداخت»[28]
يعني قضيه در اينجا اطلاق ندارد، بلكه شواهد خارجيه، قراين حاليه
و مقاميه نشان مي دهد كه اين قضيه، شامل كساني مي شود كه مسبّب جنگ
جمل و ريخته شدن خون مسلمانان بودهاند. در خطبه چهاردهم از نهج
البلاغه نيز همين گروه مذمّت مي شوند و سرزمين بصره مورد نكوهش
قرار مي گيرد؛ حتي اميرالمؤمنين (ع) با تعبيراتي مي فرمايند: شما
كساني هستيد كه به دنبال يك شتر راه افتاده ايد، مسلم است كه چنين
تعبيراتي ناظر به غيرعاقلانه بودن و مذمت رفتاري است كه در آن ظرف
زماني، مكاني و شرايط خاص، (و بر پشت شتر) انجام گرفته است.
مذمت
شتر در اين خطبه، نشان دهنده اين است كه راكب آن رفتار بدي انجام
داده و مذمت عقل زن، بدين جهت است كه زن مورد مذمت، داراي «عقل
ناقص» و رفتار مذمومي بوده است.
وقتي
علي (ع) مي فرمايد: اي اهل بصره شما به منزله كساني هستيد كه به
دنبال يك شتر راه افتاديد، قصد مذمت طبيعت شتر را ندارد. همين شتر
بودكه در جريان مهاجرت پيامبر (ص) از مكه به مدينه،وقتي وارد
مدينه شد،پيامبر (ص) فرمود: اين شتر را رها كنيد، او مأمور خدا
است و وقتي كه اهل مدينه كه هريك با اصرار از پيامبر (ص) مي
خواستند كه ميهمان آنان شود، قرار شد كه شتر جايگاه فرود پيامبر
(ص)را انتخاب كند.
«بنابراين دنبال شتر رفتن و يا براساس حركت شتر، حركت خود را تنظيم
كردن، في حد نفسه مذمتي ندارد، ولي آن چه مهم است اين است كه راكب
اين شتر كيست و از اين شتر چه استفاده اي مي كند؟[29]
بدين جهت تعبير نقص عقل زن نيز در اين روايت ناظر به مورد خاص و
سوء رفتار عايشه است. علامه جعفري (ره) نيز در شرح شريف نهج
البلاغه در توجيه اين روايت و ردّ شبهه مذكور، بيانات بسيار مفصّلي
را بيان فرمودند. ايشان به اين معني تصريح مي فرمايند كه حتي اگر
تفاوت طبيعي بين زن و مرد وجود داشته باشد، اين تفاوت، يك تفاوت
ارزشي نيست، با استفاده از آيات و روايات بر اين امر تأكيد مي
ورزند كه ملاك فضيلت و ارزش، تقوي و اكتساب رضايت الهي و صفات
عاليه انسان است. علي بن ابيطالب (ع) در جواب كسي كه از ايشان
درخواست كرده بود عقل را توصيف بفرمايند، بيان مي دارند: «عاقل كسي
است كه هر چيزي را در جا ي خود قرار مي دهد. عرض شد: جاهل را توصيف
فرمائيد؛ فرمودند: جاهل را نيز وصف كردم».[30]مسلم
است زناني كه جنگ جمل را به راه انداختند، عاقل نبوده اند.
رويكردي فلسفي به نظر اسلام در برآيند نيروهاي إدراكي و شناختي زن
آيا
از نظرگاه اصول و مباني فلسفة اسلامي، حقيقت إدراك منحصر به
توانمنديهاي ذهني است؟
اصطلاح
ادراك در زبان فلسفه و روان شناسي در معاني مختلفي به كار رفته
است. در «فلسفه» مي توان به هرگونه استنباط شناختي، ادراكگفت. از
اين رو تمام استنباطات چهارگانه عقلي، تخيلي، وهمي و حسي، جزء
ادراكات به شمار مي آيند، ولي در روان شناسي، ادراك به معناي بسيار
محدودي به كار برده ميشود. مسلم است كه مبدأ ادراكات، احساسات
است، ولي يكي از نكات بسيار حساس در فلسفه اسلامي آن است كه
محسوسات به مدركات تبديل مي شود. در اين جا بيان نكته اي از
ملاصدرا (ره) قابل توجه است: ملاصدرا (ره) در كتاب اسفار و ساير
كتب خويش، عقيدة نويني را اظهار مي دارد كه أساس آن مبتني بر تحقيق
كامل و شهود قلبي اوست. وي مي فرمايد: انتقال صورت محسوس به سوي
قوه حاسه از نظر تحقيق فلسفي محال و برخلاف واقع در حقيقت است،
بلكه در واقع، ادراك نزد ملاصدرا نوعي انتزاع، تجريد و خلاقيت نفس
است. يعني هنگامي كه محسوس در برابر يكي از حواس انساني قرار مي
گيرد، نفس انسان از آن محسوس، صورتي انتزاع مي كند و اين صورت،
نوعي تجرد خاص را دارا مي شود، كه قابليت و شايستگي اتحاد با نفس
را داراست.
علامه حسن زاده آملي مي فرمايد: «صاحب اسفار درمورد صورت هاي
علمي، قائل به مصدريت و مظهريت نفس است».[31]
نفس
انسان، حقيقتي وراي حافظه و بهره هوشي است و اگر نفس، مصدر و مظهر
همه صورتهاي ادراكي باشد، جايگاه نفس در مرحله ادراك بسيار رفيع
است. بنابراين ما هرگز نمي توانيم به سهولت و به صرف يك قضاوت
آماري، درباره قوي تر بودن و يا ضعيفتر بودن بعضي از توانمندي هاي
ذهني زن و مرد قضاوتي قطعي و نهايي درباره مجموعه قواي ادراكي و
نفس مدركه ايشان داشته باشيم و حتي حق نداريم به بهانه توجيه بعضي
از احكام جزئيه فقهيه دين، مثل تفاوت حكم شهادت زن با مرد، يا
مسئله قضاوت زن و … ميزان قوه دراكه زن نسبت به مرد را زير سؤال
ببريم و يا از سوي ديگر براي مبارزه با فمينيست ها به بيان مطلبي
از قبيل تفاوت هاي زن و مرد در تعداد چين و شكنج هاي قشر مخ و وزن
آن،استناد كنيم؛ زيرا حكمت هاي الهيه در وضع احكام فقهيه داراي
شأن و جايگاهي بالاتر از عقل ماهستند و نمي توان به سهولت، حكمي از
احكام شرعيه را با اين نوع قضاوت هاي شخصي و فردي مدّلل نمود.
چه بسا
بتوان اين احتمال را داد كه نتيجه كمبود وزن مغز زن نسبت به مرد،
حتي اگر اين باشد كه در ناحيه بعضي از فعاليت هاي ذهني، مرد توان
مندتر از زن است، ولي ممكن است در ناحيه ادراك نفس و تحقق صور
ادراكي، بواسطه يك سري از لطافت ها و خلاقيت هاي خاص،نفس زن در
مصدريت و مظهريت نسبت به مدركات، شفاف تر و بهتر عمل كند.
ملاي
رومي در مثنوي نقل كرده است كه روزي روميان با چينيان مسابقة
نقاشي گذاشتند و هريك ديواري را در يك تالار بزرگ انتخاب كردند تا
بر روي آن تصويري زيبا بيافرينند. در وسط آن تالار پرده اي كشيده
بودند تا هيچ يك از دو گروه از كار ديگري باخبر نشود. پس از پايان
كار، پرده را كنار زده و مشاهده كردند كه ـ چينيان كه نقاشاني
ماهرتر بودند ـ منظره اي مشتمل بر نقش و نگاري بسيار زيبا ترسيم
نموده اند، ولي روميان كه به اندازه چينيان اين مهارت را نداشتند
به جاي نقش آفريني، آن قدر ديوار را جلا داده و صيقلي كرده بودند
كه نه تنها نقش و نگار زيباي چينيان را منعكس مي نمود، بلكه
شفّافيت و جلاي كار را دوچندان مي كرد و برق طبيعت و زندگي را نيز
به زمينة مرده تصوير مي كشانيد؛ نتيجه آن شد كه روميان عليرغم
مهارت كمتر در نقش پردازي، مسابقه را بردند. غرض آن كه حتي اگر زن،
در تصوير پردازي و تصويرگري ذهني نتواند دقيقاً تمام مهارت هاي مرد
را داشته باشد، چه بسا ممكن است در مرحله مظهريت يا مصدريّت نفس
براي صور علمي، داراي لطافت و جلاي بيشتري باشد. لذا نقشها را
حتي اگر ساده تر در جان منعكس كند، در عوض آن ها را با جلا و لطافت
بيشتري ادراك مي نمايد.
البته
ما هرگز نمي خواهيم ادعا كنيم كه قطعاً چنين است، ولي صرف احتمال و
ادعاي كساني كه معتقد به كمبود عقل و هوش زن هستند، دليل قاطعي
نيست و قابل تأمل است.
ذكر
نكته ديگري نيز در اين جا مناسبت دارد و آن اين كه نفس هميشه از يك
طريق عادي به ادراك دست نمي يابد، بلكه راههاي ميان بري هم براي
ادراكات نفس وجود دارد، كه ممكن است زن به واسطه لطافت هاي خاص
خود، در آنها پيش تاز باشد.
علامه
حسن زاده در اين باره مي فرمايند:
«نفس به كمك قواي خود با عالم خارج مرتبط مي شود؛ سپس با نوعي
قدرت ملكوتي، به اذن فاطر نفس، صور خارجيه را در خود خلق مي كند،
ولي گاهي نيز نفس به عالم قدس متصل شده و صورت هاي حقايق را بدون
آن كه احتياجي به صور مدركات محسوس داشته باشد، درك مي كند. (اگرچه
صور مدركات محسوس در آغاز امر، مقدمه اي براي فهميدن هستند) گاهي
نيز نفس به عالم خارج مرتبط مي شود و در آن تصرف مي كند. بدون آنكه
از طريق اعضاي حسي عمل كند…»[32]
چنانچه
مشاهده مي شود در بعضي از موارد (هر چند نادر)، نفس مي تواند بدون
احتياج به صور محسوس، مدركاتي داشته باشد و چون راه دل كه مقدمة
وصول به اين مدركات است براي زن مهياتر است، پس شايد بتوان گفت كه
زن به واسطه نوع لطافت هايش، ممكن است براي اين نوع ادراكات
آمادهتر باشد.
قابل توجه است كه، همة مدركات از يك مقوله نيستند. بعضي از مدركات
از جنس مخيلات، بعضي از جنس معقولات، بعضي از جنس موهومات و برخي
از جنس محسوساتند و مسلماً هر نوع مدرك خاص، قوة مدركه مناسب خود
را مي طلبد. ادراك زن در رابطه با مدركاتي كه ابزار شناخت آنها،
راه دل و شهود است، بهتر از مرد است. «اگر راه انديشه و كلام و
راه برهان و عقل و نظر براي مرد گشوده تر از زن باشد، معلوم نيست
در راه دل، عرفان، قلب و موعظه، مرد قوي تر از زن باشد،بلكه در
اين راه زن قوي تر از مرد است»[33]
بلي، گاهي دل لطيف براي انسان، باروري انديشه را به ارمغان مي
آورد. «گاهي انسان انديشه قوي دارد، تا در پرتو انديشه، دل حركت
كند و گاهي دل حركت مي كند و در سايه حركت دل، انديشه حاصل مي
شود…»[34]
پس نمي توان كمبود وزن مغز را به معني كمبود قواي ادراكي زن نسبت
به مرد قلمداد كرد، زيرا «تنها سخن از حجم مغز مرد نيست،بلكه سخن
از گرايش قلب زن هم هست،اين كه زن زودتر گريه مي كند به خاطر آن
است كه دستگاه پذيرش او نسبت به مرد عاطفي تر است».[35]
در ادامه ريشه يابي فلسفي اين موضوع، به بيان همين مطلب اكتفا مي
نماييم كه عقل، در فرهنگ قرآن، اعم از عقل عملي و عقل نظري است و
اين دو با يكديگر ارتباط دارند و در مراحل بالاي تكامل عقل عملي و
نظري به وحدت و عينيت مي رسند، ولي در مراحل پايين تر، بين آنها
تمايز نيز وجود دارد، ولي در عين تمايز، با يكديگر مرتبطند: «عقل
نظري بين موضوع و محمول قضيه، گره مي زند و اگر قائل به اتحاد عقل
و عاقل و معقول هم شويم، بخش نظري جان با علم يكي مي شود ولي عقل
عملي بايد بين عصاره موضوع و محمول و جان انسان،گره بزند و اين
همان ايمان است».[36]
«پس اين چنين نيست كه اگر دستگاه و حجم مغز مردي بيش از دستگاه و
حجم مغز زني بود و ما فرض كنيم كه مرد در مسائل انديشه و تفكر قوي
تر از زن است، در مورد ديگر هم مرد قويتر باشد، چون همه
راهها،راه فكر نيست و راه ذكر و محبت و موعظه اگر قوي تر از راه
فكر و انديشه نباشد، ضعيف تر از آن هم نيست».[37]
برابري
شأن تعليم و تعلم زنان با مردان در دين
شأن
تعليم زن و مرد در نشئة قبل از هبوط در دنيا تعليم كلية اسماء الهي
به آدم و حواء
شايد
يكي از صريح ترين ادله، آيه «و علم آدم الاسماء كلها، ثم عرضهم علي
الملائكة..»[38]باشد.
قرآن
كريم ضمن نقل حكايت سؤال فرشتگان از راز و فلسفة آفرينش انسان،
ثابت مي كند كه انسان به همة اسماء الهي داناست. بنابراين طبق مفاد
اين آيات، راز برتري انسان بر ملائك و فلسفة خلقت او، هر چند كه
منجر به فساد و خونريزي در زمين مي شود، اين است كه او عالم به
جميع اسماء الهي است. راز مسجود ملائك، واقع شدن و خليفة اللهي آدم
نيز در همين معني است. آنچه فرشتگان بر آن سجده كرده وخلافت الهي
را نيز به آن واگذار كردند، حقيقت نوعية آدم، يعني حقيقت انسانيت
است و تعليم اين مفاهيم، مربوط به آدم و حواء مي باشد. حقيقت زن
نيز مانند مرد از آنجا كه انسان است، هم مسجود ملائك است و هم
خليفة الله و داراي ولايت الهيه و هم واسطة تعليم خداوند است و به
همة اسماء الهي واقف و داناست. غير از ادله عقلي طويلي كه در اثبات
اين مدعي در تفاسير بيان شده است، قراين و شواهد لفظي نيز مؤيد اين
معني است كه عليرغم استعمال كلمة آدم در اين آيه، اين مطلب،
اختصاص به شخص آدم(ع) ندارد.
يكي از مفسرين بزرگ معاصر در اين باره مي فرمايد: «در جريان اين
آيات، هر چند كه از لفظ «آدم» استفاده شده است ولي به شهادت ساير
آيات، مراد تنها حضرت آدم (ع) نيست و تعليم اسماء فقط مخصوص مردان
نمي باشد».[39]
حضرت
امام در ذيل تفسير اين آيه مي فرمايند:
«و لما
كان جامعاً لجميع الصور الكونية و الالهية، كان مربي بالاسم الاعظم
المحيط بجيمع الاسماء و الصفات، الحاكم علي جميع الرسوم و
التعيّنات».[40]
از آن
جايي كه انسان جامع همة صورت هاي تكويني و الهي است، توسط اسم
اعظمي كه محيط به همة اسماء و صفات الهي مي باشد و بر جميع رسوم و
تعينات حاكم است، پرورش مي يابد.
عارف
كامل، كمال الدين عبدالرزاق كاشاني نيز در اين باره مي فرمايد:
«انسان، كون جامع و نوعي از هستي است كه همة مراتب وجود را در
بردارد».
و
چنانچه از تفاسير برداشت مي شود، اين گونه نبوده است كه بعضي از
اسماء به آدم و بعضي ديگر به حواء آموخته شود، بلكه به هر دوي آنها
به عنوان يك انسان، همه اسماء تعليم شده، چون اسماء نيز اركان
وجودي ذرات هستي اند، بنابراين آيا مي توان گفت كه زن قوة يادگيري
و تعليم بعضي از معارف و علوم را در دار هستي ندارد، در حالي كه
مرد داراي اين قدرت و نيرو هست؟
بنابراين به شهادت قرآن، معلم واحدي يعني ذات اقدس الهي، تعليم
واحدي را با محتواي واحدي (يعني همة اسماء)، به حقيقت نوعية انسان
كه مشتمل بر حقيقت زن و مرد است تعليم داد و سپس درموضوع عرضة
اسماء بر فرشتگان از آنها امتحان گرفت و ايشان در امتحان موفق شده
و توانستند نشان دهند كه عالم به اسماء الهيه مي باشند، پس هر دو
همة اسماء را مي دانند.
مدعاي
خود را همراه با استشهادي از علامه حسن زاده آملي بر اين معني بيان
مي كنيم:
به
شهادت تفاسيري كه در ذيل اين آيه آمده است، خداوند به آدم و حواء،
همة اسماء را تعليم كرد و تعليم جميع اسماء به «تمام و كمال» سبب
مي شود كه استعداد تحصيل علم و معرفت نسبت به همة ذرات كائنات و
قوانين عالم هستي كه جلوههاي اسماء هستند «به تمام و كمال»، براي
زن و مرد حاصل شود.
چه بسا
بتوان نتيجه گرفت كه در مرحلة قوس نزول، در روح زن در مقايسه با
مرد، هيچ ضعف و نقصي براي ادارك علوم مختلف وجود ندارد.
فيض مقدس در تفسير تعليم اسماء چنين افاضه فرموده است: «المراد
بتعليم آدم الاسماء كلها، خلقه من اجزاء مختلفه و قوي متباينة حتي
استعدلادراك انواع المدركات من المعقولات و المحسوسات و المتخيلات
و الموهومات والهامه معرفة ذوات الاشيا و خواصها و اصول العلم و
قوانين الصناعات و كيفية آلاتها و...»[41]
مراد
از تعليم همة اسماء به آدم اين است كه، آفرينش او از اجزاء مختلف و
قواي متباين به صورتي بوده كه استعداد ادراك كليه مدركات اعم از
معقولات، محسوسات ، متخيلات، موهومات و حتي استعداد معرفت ذوات
اشياء، خواص اشياء، اصول علم، قوانين صنعت ها و كيفيت آلت ها و
همه و همه در انسان وجود دارد.
با
توجه به روي كرد فلسفي و عرفاني به آيات و تفسير آنها معلوم مي شود
كه اگر بعضي از استعدادها و فعاليت هاي عقلي مرد، مثل: استعداد
رياضي، فعاليت هاي تعميمي و تجريدي عقلاني وي قوي تر است، اين
تفاوت يك تفاوت عرضي است.
البته
فمينيست ها معتقدند كه اين تفاوت ها ناشي از فرهنگ مرد سالاري محيط
و اجتماع است، ولي مراد ما از تفاوت عرضي، حاصل از تأثير عوامل
بيروني نيست، بلكه تفاوتي است كه مربوط به طبيعت ثانوية زن و مرد
است.
حال
باز هم جاي اين سؤال باقي است كه چرا آمار، گاهي خلاف اين معني را
ثابت مي كند و چرا نتيجة بعضي از تحقيقات اين است كه بهرة هوشي زن
و مرد نسبت به بعضي از موضوعات و رشته ها متفاوت است و حتي گرايش
هاي آنان نيز متفاوت مي باشد؟ شايد باز هم توجه به نظام هستي شناسي
عرفاني، فلسفي و اصول علمي اين نظام ها بتواند راه گشاي حل اين
معما باشد.
چه، حقيقت انسان در مظهريت ممكن است مشتمل بر جميع اسماء و صفات
باشد، ولي اين مظهريت در قوس نزول است و در قوس صعود ممكن است باز
تابش بعضي از اسم ها نسبت به بعضي ديگر بيشتر باشد و چنانچه امام
صادق (ع) فرمودند: اگر مثال نور نبود بسياري از معارف الهيه
ناشناخته مي ماند؛ همان گونه كه در نور سفيد رنگ، همة انوار هفت
گانه جمع است، ولي وقتي نور به برگ هاي كلروفيل دار مي خورد، بيشتر
از هر رنگي، نور سبز رنگ را باز مي تاباند و بقية انوار را جذب مي
كند و هنگامي كه به امواج انبوه دريا برخورد مي كند، بيشتر از هر
چيز رنگ آبي را بازمي تاباند و بقية انوار را جذب مي كند، به همين
ترتيب مي توان گفت حقيقت نوعية انسان كه مشتمل بر انوار علم به
جميع اسماء است، هنگام مواجهه با عالم طبيعت اگر با يك چشم مؤنث با
واقعيتهاي اين عالم برخورد كند، يك نوع از ادراكات رادر بازتابش،
بهتر و سريع تر منعكس مي كند و اگر با يك چشم مذكر با اين واقعيت
ها برخورد كند، نوع ديگري از ادراكات را بهتر و سريع تر از خود
منعكس مي نمايد. ولي آنچه مسلم است اين است كه انساني كه، به عنوان
«كون جامع» معرفي شده است، بايد خصوصيات جميع مراتب در او به وديعه
گذاشته شده باشد (چه مرد و چه زن). علامه حسن زاده آملي در اين
باره مي فرمايند: «اگر در انسان فقط برخي از اين خصوصيات به وديعه
گذاشته شود، وي فقط مظهر بعضي از اسماء ـ مثلاً تنزيهيه ـ خواهد
بود. در قوس نزول انسان تمام مراتب استيداعي را تا نشئة عنصري
همراه مي آورد و از آن پس در قوس صعود، همة آنچه را كه در قوس نزول
گرفته است ظاهر مي كند».
[42]
صعود
مساوي زن و مرد به آخرين مرحلة علمي در نشئات وجود
آنچه
گفته شد، نشان دهنده اين معني بود كه در قوس نزول، جنس و طبيعت زن
و مرد نسبت به قوه اكتساب در مقامات علمي، داراي شأن مساوي هستند،
اگرچه نور اين استعداد در بازتابش ممكن است فرق كند. اما آيا در
قوس صعود نيز يك زن كامل مي تواند از جهت مقامات علمي تا آنجا بالا
برود كه يك مرد كامل بالا رفته است؟
بهترين
راه رسيدن به پاسخ مسئله، اين است كه يك مرد معصوم و يك زن
معصومه(ع) را كه به آخرين درجة كمالات در قوس صعود رسيده و از جهت
ساير درجات تكامل انساني و مقامات معنوي با يكديگر كفويت دارند، با
هم مقايسه كنيم.
اگر
اين مقايسه، ما را به اين حقيقت برساند كه اين دو در مقامات علمي و
معرفتي نيز با هم مساويند، نتيجه اين خواهد بود كه ويژگي زن يا مرد
بودن، سبب نمي شود كه زن در قوس صعود، نسبت به مرد، حائز مقامات
علمي كمتري باشد، براي اثبات اين ادعا به ذكر چند روايت اكتفاء مي
نمايم.
«و
العلم لفاطمة زوجة مرتضي»[43]«و
علم به فاطمه (س) همسر علي تحيت شده است». اطلاق كلمة «علم» و هئيت
مصدر محلي با «الف و لام جنس»، نشان مي دهد كه فاطمه (س) به معدن
علم الهي راه يافته بود.
در
«ناسخ التواريخ» نيز نقل مي شود كه عمار ياسر، به سلمان گفت: آيا
به حديثي عجيب تو را خبر دهم؟ گفت: اي عمار بگو، گفت: در خدمت
علي(ع) بودم، وقتي كه بر فاطمه (س) وارد شد و .. «فلما ابصرت نادت
ادن لاحدثك بما كان و بما هو كائن و بما هو يكون الي يوم القيامة
حين تقوم الساعة» چون حضرت فاطمه(س) اميرالمؤمنين (ع) را ديدند،
فرمودند: نزديك شو تا با تو از علم «ما كان و ما يكون و ما هو
كائن» يعني از آن چه از آغاز آفرينش به وجود آمد و آن چه آلان از
ذرات كائنات در عالم موجود است و آن چه بعد از اين تا ساعت برپايي
قيامت پا به دار هستي خواهد گذاشت، با تو سخن گويم. اين حديث نشان
مي دهد كه كليد خزائن علم ازلي و ابدي الهي، در دست فاطمه (س) بوده
است.
أحاديث
بسيار عجيبي از مصحف فاطميه خبر مي دهد، كه مي تواند عظمت بي
انتهاي مقامات علمي حضرت فاطمه (س) را اثبات نمايد و دقت در صحت
طرق اين روايات و مدلول هاي اسرارآميز آنها، سبب شگفتي مي شود.
روايت
صحيحي از ابوبصير نقل مي كند كه خدمت امام رضا(ع) رفتم و عرض كردم
فدايت شوم، پرسشي از شما دارم، آيا نامحرمي نيست تا سخن مرا بشنود.
امام پرده اي كه ميان آن دو اطاق بود بالا زد و در آن جا سركشيده و
فرمودند: هر چه مي خواهي بپرس. عرض كردم: فدايت شوم شيعيان حديثي
نقل مي كنند كه پيامبر (ص) به علي(ع) هزار باب از علم آموخت كه از
هر باب آن هزار باب ديگر گشوده مي شد. امام (ع) فرمود: بلي .
پيغمبر (ص) به علي هزار باب علم آموخت كه از هر باب آن هزار باب مي
شود.
ابابصير مي گويد: عرض كردم بخدا قسم كه علم كامل و حقيقي همين است.
امام (ع) لحظاتي سر به پايين افكند و سپس فرمود: آن علم هست ولي
علم كامل نيست و به همين ترتيب مطلب به دراز مي كشد تا اين كه مي
فرمايد: «. . .. و ان عندنا لمصحف فاطمة و ما يدريهم ما مصحف
فاطمة(س)، قال قلت و ما مصحف فاطمة؟ قال مصحف فيه مثل قرآنكم هذا،
ثلاث مرات و الله ما فيه من قرآنكم حرف واحد، قال قلت: هذا والله
العلم». (… در نزد ما مصحف فاطمه است و مردم نمي دانند كه مصحف
فاطمه (س) چيست؟ گفتم: مصحف فاطمه چيست؟ ايشان فرمود، مصحفي است
كه سه برابر قرآن شماست و بخدا قسم آن چه كه در قرآن شماست حرف
واحدي است.[44]
البته
بايد دقت كرد كه مراد از اين كه مصحف فاطمه(س) سه برابر قرآن است،
اين نيست كه در قرآن، علمي از علوم فرو گزار شده است. «قرآن، علم
الله النازل است».[45]
و بنابراين هيچ خشكي و تر نيست مگر اين كه علم آن در قرآن باشد «و
لارطب و لا يابس الا في كتاب مبين»[46]
بلكه منظور اين است كه اگر اسرار و علوم در قرآن به صورت رمز و
كنايه و در نهايت اجمال بيان شده اند، در صحيفة فاطميه، به صورت
مفصل بيان گرديده اند.
آيا
تصريح حديث به اين كه علم كامل در مصحف فاطمه (س) است و توجه به
اين معني كه مصحف فاطمه(س) وحي، الهام و اشراق جبرئيل بر قلب فاطمه
(س) بود و سپس آن مطالب توسط فاطمه (س) بيان مي شد، و علي (ع) آنها
را مي نوشته است، نشان نمي دهد كه زن بودن، هيچگونه نقصي را در
رسيدن به حقيقت معدن علم الهي فراهم نمي آورد؟!
حديث
زيبا و عجيب ديگري نيز در باب مصحف فاطميه نقل شده كه فرازهايي از
آن را نقل مي نماييم:
از امام(ع) سؤال شد مصحف فاطمه چيست؟ حضرت پس از مكثي طولاني
فرمودند: «همانا شما از هر چه مي خواهيد و هر چه نمي خواهيد بحث مي
كنيد( و آن گاه اين گونه ادامه دادند. . .) همانا فاطمه (س) بعد از
رسولخدا (ص) هفتاد و پنج روز در قيد حيات باقي ماند و حزن شديدي
نسبت به پدرش بر وجود مباركش وارد شد و جبرئيل به خدمت او مي آمد و
تعزية بر پدرش، او را نيكو و نفس او را طيّب مي نمود و از جايگاه
پدرش و مكان او خبر مي داد و به اخبار آينده و آن چه در ذريه اش
پيش آمد خواهد كرد، برايش مي گفت و علي (ع) نيز اين معلومات را مي
نوشت و اين كتاب، همان مصحف فاطمه (س) است».
[47]
در جاي
ديگر آمده است:
«قال
ابي عبدالله يا فضيل أتدري في اي شي كنت انظر؟ قلت: لا، قال كنت
انظر في كتاب فاطمه (س)، ليس من ملك يملك الارض الا و هو مكتوب فيه
باسمه و اسم ابيه».[48]
اي
فضيل آيا مي داني كه من به چه مي نگرم، فضيل عرض كرد: نه. ايشان(ع)
فرمود: من در كتاب فاطمه(س) نگاه مي كنم. . . هيچ پادشاه و
فرمانروايي نيست كه بر روي زمين سلطنت و مملكتي داشته باشد مگر اين
كه نام او و پدرش در اين كتاب مكتوب باشد.
بنابراين حقيقت زن از حيث حقيقت انسانيه، استعداد تحصيل همة علوم
و معارف را دارد و اين روايات شاهد صدقي است بر اين كه زن بودن، در
ظرفيت وجودي او، از حيث احراز آخرين مقامات علمي و وصول به مطلق
علم ازلي و ابدي الهي، خللي وارد نمي نمايد. (اگر ظرفيت انوثيت سبب
شود كه او نتواند به مقام نبوت يا امامت برسد، هرگز سبب نمي شود كه
از درجه اي از درجات علم امامت و نبوت محروم بماند).
روي
كردي فلسفي به أحاديث مربوط به مقامات علمي حضرت فاطمه (ع) در
راستاي رفع يك شبهه پيرامون مدعي
چنانچه مشاهده مي شود، در اين مبحث
يكي از شواهدي كه به عنوان هم افق بودن انديشه زن و مرد آورده
شد، اوج مقامات علمي حضرت فاطمه (س) است. ولي ممكن است در ذيل اين
استشهاد، شبهه اي به ذهن خطور كند كه حضرت فاطمه (س) يك مورد
استثناء است و نمي توان او را در اين خصوص ملاك قرار داد. ذيلاً با
بيان دو فرض به دفع شبهه مذكور پرداخته مي شود:
1. زن
مي تواند با وجود حيثيت زن بودن در آخرين مراحل علم با مرد هم افق
باشد، ولي حضرت فاطمه (س) از بين زنان، كسي بود كه توانست اين
همتايي را به صورت «بالفعل» احراز نمايد.
2. زن
نمي تواند به جهت حيثيت زن بودن در آخرين مراحل علم، با مرد هم
افق باشد ولي حضرت فاطمه (س) از بين زنان تنها كسي است كه از اين
قاعده مستثناست.
اين دو
فرض را مي توان به تعابير فلسفي نيز تبديل كرد:
1. در
مرحله امكان ذاتي، إمكان وصول زن به آخرين مراتب علمي انسان كامل
وجود ندارد و حضرت فاطمه (س) از اين قاعده مستثني است.
2. در
مرحله امكان ذاتي، امكان وصول زن به آخرين مراتب علمي انسان كامل
وجود دارد ولي در مرحله امكان وقوعي، اين امكان منتفي است و حضرت
فاطمه (س) از قاعده عدم امكان وقوعي مستثني است.
3. در
مرحله امكان ذاتي، امكان وصول زن به آخرين مراتب علمي انسان كامل
وجود دارد و در مرحله امكان وقوعي نيز اين امكان وجود دارد، ولي در
مرحله تحقق وقوع و فعليت؛ (و امكان استعدادي) حضرت فاطمه (س) تنها
زني است كه توانسته است «بالفعل» به آخرين مراتب علمي انسان كامل
دست يابد.
براي
اثبات مدعاي خود، يعني هم افق بودن برآيند ظرفيت مدركات زن و مرد
براي وصول به آخرين مدارج علمي، فقط تا اين اندازه مدعي هستيم كه:
هم افقي برآيند نيروهاي ادراكي زن و مرد به جهت همتايي علمي حضرت
فاطمه(س) و علي(ع) در آخرين مراحل علمي،ممكن به «امكان ذاتي» است.
(امكان بالذات در جايي است كه چيزي با نظر به ذاتش، نه اقتضاي وجود
را دارد و نه اقتضاي عدم، يعني خود بخود نه موجود بودن برايش ضرورت
دارد و نه معدوم بودن). ولي امكان وقوعي در برابر امتناع وقوعي است
و مراد از امكان وقوعي يك شيء، اين است كه علاوه بر آن كه، ذاتش
ممكن است، وقوعش نيز ممكن باشد.[49]
وقتي
ذهن و عقل، چيزي را قطع نظر از هر أمر ديگري ملاحظه مي كند و در
وجودش تناقض مي يابد، مثل: «اجتماع نقيضين»، چنين أمري امكان ذاتي
ندارد و هنگامي كه عقل، شيئي را در نظر آورد كه وجود آن به حكم عقل
محال نيست، ولي از فرض وقوعش يك محال پيش مي آيد. مثلاً حرارت در
صورت نبودن آتش و هر وسيله گرمازاي ديگري داراي امتناع وقوعي بوده
و ممكن به امكان وقوعي نمي باشد.
بنابراين از همتايي حضرت فاطمه(س) و
علي (ع) در آخرين مراحل علمي كافي است كه نتيجه بگيريم، ظرفيت
انوثيت به لحاظ «امكان ذاتي» و «امكان وقوعي»، با ظرفيت ذكوريت
براي طي مراحل علمي برابر است. لازم به ذكر است كه از جهت فلسفي،
اگر أمري ممكن به امكان ذاتي نبود، هرگز نمي توان گفت حتي در يك
مورد وجود پيدا كرده است و استثناء شدن حتي يك مورد از آن، محال
عقلي است . از طرف ديگر؛ اگر أمري ممكن به امكان وقوعي نيز نبود،
هرگز نمي توان گفت كه حتي يك مورد استثناءدارد و با وجودي كه از
فرض وقوع يك مفهوم محالي پيش بيايد، حتي نمي توان گفت كه آن مفهوم،
در يك مصداق به صورت استثناء جلوه گر مي شود.
پس نمي
توان گفت كه در مرحله امكان ذاتي و وقوعي، هم افق بودن ظرفيت وجودي
ادراكات زن و مرد ممكن نيست، ولي حضرت فاطمه(س) استثنا است. زيرا
قواعد عقلي از ديدگاه فلسفي، حتي در يك مورد استثناء نمي پذيرند.
حداقل ادعاي ما اين است كه در مرحله هاي قوه و امكان استعدادي،
برآيند نيروهاي ظرفيت ادراكي زن و مرد هم افق است و اگر زنان ديگر
به جز حضرت فاطمه(س) نتوانستند به اين مقام برسند، به جهت موانعي
بوده است. زيرا براي تحقق هر نتيجه اي بايد:
1ـ
مقتضي موجود باشد؛ 2- مانع مفقود باشد؛ 3- شرايط موجود باشد. در
زنان ديگر، به واسطه عللي، مانع مفقود يا شرايط موجود نبوده است.
در
پايان بايد متذكر شد كه اين تعبير صحيح نيست كه حضرت فاطمه (ع)
مستثني است، بلكه فرض صحيح اين است كه بگوييم، اين مفهوم، يك مصداق
بالفعل بيشتر نداشته و آن حضرت فاطمه(س) است. زن و مرد از جهت
ظرفيت وصول به آخرين مراحل علمي با يكديگر هم افق هستند، ولي حضرت
فاطمه(س) توانستند اين برابري و همتايي را به فعليت درآورند.
صدور
تكليف واحد براي زن و مرد در نشئه دنيا
درعالم
تكوين زن و مرد، هر دو به كلية اسماء الهي واقف هستند و براي به
فعليت رساندن تفاصيل علوم در قلب خويش، از جهت عامل جنسيت، هيچ
محدوديتي در عالم تكوين ندارند. هر جا كه مربوط به ذاتيات كائنات و
اصل هستي زن و مرد است، سخن از علم و امور مربوط به آن واحد است.
ولي آيا در عالم تشريع و از جهت صدور تكليف و احكام خمسة تكليفية
مربوط به علم و دانش، با زن و مرد به يك مثابه رفتار شده است؟ آيا
زن در تحصيل و تعلم اكتسابي علوم به همان تكليفي مكلف است كه مرد
به آن مأمور گرديده، يا خير؟چون سؤال در وادي تكليف مكلف است مي
توان ركن پاسخ را بر پاية آيه «لايكلف الله نفساً الا وسعها»[50]
استوار ساخت. «خداوند هيچ نفسي را تكليف نكرده مگر به اندازة وسعت
و ظرفيتش باشد».
توجه
به ظرافت ها و لطافت هايي كه در «منطوق آيه» به كار رفته است، ما
را بنا بر ملازمة عقلي به اين مفهوم نزديك مي كند كه اگر نسبت به
دو مكلف، تكليف يكسان و همانندي صادر گرديده باشد، بايد وسعت و
ظرفيت آن دو مكلف نيز براي آن تكليف، يكسان باشد و اگر احياناً بين
ظرفيت زن و مرد در تحصيل علم تفاوتهايي وجود داشته باشد، نبايد اين
تفاوتها آن قدر چشم گير و قابل اهميت باشد كه صحت صدور تكليف مساوي
از مولاي حكيم را مورد سؤال قرار دهد.
اگر
ميزان تكليف با توانايي انجام آن تناسب داشته و براي دو مكلفي كه
داراي ويژگي هاي ظاهري متفاوتي مثل «ذكوريت» و «انوثيت» مي باشند
تكليف واحدي صادر گردد، مسلماً بايد نتيجه گرفت كه اين ويژگي هاي
ظاهري متفاوت سبب نمي شود كه بين آن دو مكلف، نسبت به انجام آن
تكليف، تفاوت فاحشي ايجاد شود.
حال
جاي اين سؤال است، كه آيا واقعاً به زن و مرد براي تحصيل و آموزش،
تكليف واحدي شده است يا خير؟ كافي است تنها يك نص در اين مورد پيدا
كنيم تا قضيه ثابت شود. حديث متواتر و مشهور«طلب العلم فريضة علي
كل مسلم و مسلمة»، به عنوان يك نص متواتر قطعي الدلاله، توانايي
اثبات اين مدعي را دارد.
معناي
لغوي «فريضه»، ضرورت و الزام طلب علم (و در مواردي وجوب شرعي آن
را) با لسان واحدي براي مرد و زن اثبات مي نمايد. چنانچه مشاهده مي
شود مضمون اين روايت هيچ نوع دلالتي بر رجحان طلب علم براي مرد
نسبت به زن را نمي رساند و اگر پيامبر بزرگ اسلام(ص) كوچكترين
رجحاني را در اين مورد خاص در نظر داشتند، مسلماً با مخصصي اين
مطلب را بيان مي فرمودند. پيامبر (ص) در اين حديث نفرمودند: «طلب
العلم فريضة(واجب) علي كل مسلم و مندوبة (مستحب) علي كل مسلمة»
بلكه فرمودند:«فريضة علي كل مسلم و مسلمة» هم بر مرد مسلمان و هم
بر زن مسلمان تحصيل علم فريضه است.
اگر در
اين روايت به جاي كلمه «فريضه» از فعل «امر» استفاده شده بود،
احتمال اينكه كسي بگويد فعل امر چون هئيت مشترك بين «امر ايجابي »
و «استحبابي» است با توجه به قراين «حاليه» و «خارجيه» در مورد
مردان به معناي «وجوب» و در مورد زنان به معناي استحباب برگردانده
مي شود. ولي تعبير روايت و استعمال كلمة «فريضه» به كسي اجازه نمي
دهد كه روايت را اين گونه معني نمايد و اگر جاي بحثي باقي بماند در
دو مورد است: يكي اينكه در بعضي روايات هم مضمون با اين روايت (لفظ
مسلمة) وجود ندارد و فقط به بيان عبارت «طلب العلم فريضة علي كل
مسلم» اشاره شده است و ديگر اينكه مصاديق علوم و معارفي كه طلب
آنها براي مردان و زنان فريضه است چيست؟
در
پاسخ سوال اول بايد گفت كه هر كس كوچكترين آشنايي با زبان عرب و
اصول فقاهتي اسلام داشته باشند بخوبي مي داند كه در «اِخبار» و
«انشاء»، وقتي حكمي بين زن و مرد مشترك باشد، عرب با هئيت كلام و
الفاظ مذكر از آن سخن مي گويد. بنابراين مراد از «مسلم» فقط خصوص
مرد مسلمان نيست، بلكه دايره مفهومي اين كلمه، زن مسلمان را نيز در
بر مي گيرد و اگر در بعضي از روايات به كلمة (مسلمة) تصريح شده
است، فقط از باب تأكيد و تفصيل اجمال است.
و اما
پاسخ سؤال دوم از مصاديق علومي كه تحصيل آنها بر مكلف واجب مي
باشد، اين است كه بايد مفهوم فريضه را بيشتر تحليل نماييم. مسلماً
نوعي معناي الزام و ضرورت بر مفهوم فريضه وجود دارد، ولي اين الزام
و ضرورت از دو حال خارج نيست. يا نوعي از ضرورت و الزام است كه در
اصطلاح شرع، به آن وجوب شرعي اطلاق مي شود و يا نوعي از ضرورت و
الزام عقلي است كه تحت عنوان اين اصطلاح قرار نمي گيرد.
در
صورت اول در رسالة توضيح المسائل حضرت امام(ره) و ساير رساله هاي
فقهيه (در باب احكام تقليد) به مصاديق اين وجوب اشاره شده است. يكي
از مواردي كه تحصيل علم واجب است تحقيق در بارة اصول اعتقادات و
اصول فروع اعتقادات است. مسلم است كه شرع، يك حد نصاب كمّي براي
مقدار وجوب تحصيل علم در اين زمينه ارائه نفرموده، ولي نوعي حد
نصاب كيفي را معين نموده است. به اين معني كه شرع، مناط و ملاك
برائت از وجوب تحصيل علوم معقول و الهيات و معارفي را كه به
اعتقادات مرتبط مي شود، اصل يقين و بر طرف شدن شك و انكار عقلي
قرار داده است.
بنابراين ممكن است اين علم غير تقليدي كه بايد با تحقيق به دست
بيايد براي يك نفر فقط با شركت در يك جلسة آموزشي حاصل شود و براي
يك نفر با رجوع به وجدان و ادلة فطري و عقلي عقل خود حاصل گردد،
ولي فرد ثالثي حداقل با خواندن دو يا سه سال اعتقادات به اين علم و
يقين برسد و ممكن است كسي باشد كه علاوه بر اين كه از نعمت ايمان
قلبي محروم است، داراي ظرفيت وسيع علمي و رشد فكري خاطر باشد، به
نحوي كه ذهن وي را سرشار از شبهات فكري و معرفتي كرده باشند، اين
فرد اگر براي زدودن شبهات خود و برطرف كردن انكار و شك خويش نسبت
به اصول دين لازم باشد بيش از چند سال به تحقيق بپردازد، مسلماً
اين تحقيق براي او در حكم واجب شرعي محسوب مي شود.
يكي
ديگر از مصاديق وجوب تحصيل علم كه در رساله ها به آن اشاره شده اين
است: «مسائلي را كه غالباً انسان به آنها برخورد مي كند واجب است
ياد بگيرد»[51].
اين علم نيز شامل مواردي از علم فقه در باب عبادات، معاملات، عقود،
ايقاعات، علم حرام و حلال الهي مي شود (مسلماً زن و مرد در اين
تكليف شرعي با يكديگر مساوي اند و حتي زن به بهانة ممانعت شوهر
خويش نمي تواند به اين واجب لطمه بزند). غير ازموارد مذكور مصاديق
ديگري از علمي كه در شرع مقدس، تحصيل آن بر زن و مرد واجب است را
مي توان بر شمرد ولي واجبات عيني و اولي، همين دو موردي است كه به
آن اشاره كرديم و در بقية موارد حكم وجوب، به نحو كفايي يا در تحت
عنوان ثانويه بر بعضي از مصاديق تحصيل علم مترتب مي گردد.
به
عنوان مثال ممكن است در يك جامعة اسلامي حفظ جان بعضي از زنان
مسلمان متوقف بر اين باشد كه به پزشك مربوط به امور زنان مراجعه
كرده و تحت معاينات خاص طبي قرار بگيرد. معايناتي كه در طي آنها
تماس با نامحرم و ارتباطهاي مكرر و خلاف شأن زن پيش مي آيد. مسلماً
براي رفع اين توالي فاسد، رجوع به طبيب مجانس لازم است و شرعاً با
امكان رجوع به طبيب مجانس، رجوع به غير هم جنس براي مريض حرام شرعي
است. در اين صورت در جامعة اسلامي لازم است تعدادي از زنان علم و
پزشكي را بياموزند، تا اين نياز مبرم جامعة اسلامي را برطرف
نمايند. گاهي اين الزام در تحصيل و آموزش طب براي زنان تا حد واجب
شرعي پيش مي رود، ولي اين وجوب شرعي عيني نيست و اگر به اصطلاح «من
به الكفايه» آن را انجام دهند از دوش زنان ديگر ساقط مي شود.
مسلماً
زن و مرد در مكلف شدن به اين نوع از تكاليف شرعيه با يكديگر هيچ
فرقي ندارند، اما اگر بخواهيم مفهوم فريضه را در معنايي اعم از
وجوب شرعي، معني نماييم به نحوي كه شامل مفهوم الزام و ضرورت عقلي
نيز بشود، باز هم مشاهده مي كنيم كه در بسياري از موارد كه عقل به
ضرورت تحصيل علم براي مرد حكم مي كند به ضرورت تحصيل علم براي زن
نيز حكم مي نمايد.
براي
توضيح اين مطالب، ذكر چند مطلب و بيان يك مثال در اين راستا لازم
به نظر مي رسد: روزي پيامبر اكرم (ص) وارد مسجد شدند و مشاهده
فرمودند كه مردم به گرد يك نفر جمع شده اندو او را علامه مي خوانند
و از او در بارة انساب عرب و سلسلة آباء خود سؤال مي كنند، پيامبر
(ص) بعد از ذكر مطالبي چند، اين فراز شريف را بيان فرمودند. «انما
العلم ثلاثة، آية محكمة، سنة قائمه و فريضة عادلة»[52]در
اين حديث قدر متيقن از مصاديقي كه تحت عنوان علم حقيقي قرار مي
گيرند معرفي شده اند كه عبارتند از: علم تفسير آيات محكمه قرآن كه
مشتمل بر الهيات مربوط به اصول دين است و همچنين علم مربوط به فقه،
احكام، سنت وعلم مربوط به اخلاق و رفتار معتدل است. مسلماً طلب اين
علوم تا يك مرز، واجب و پس از آن مستحب است، در هر حال تحصيل اين
علوم سبب مي شود كه فرد بتواند توانايي بيشتري در ميدان ايمان و
عمل صالح براي سبقت و سرعت پيدا كند.
اگر در
قرآن كريم امر «فاستبقوا الخيرات»[53]
و همچنين خطاب شريف «و سارعوا الي مغفرة من ربكم و جنة عرضها و
السموات و الارض»[54]
هم خطاب به مردان و هم خطاب به زنان انشاء شده، چون لازمة سرعت و
سبقت در ميدان نيكوكاري و خدا شناسي، حداقل طلب علم و تحصيل و تعلم
معارف در سه مورد فوق الذكر است بنابراين همان گونه كه براي مرد
لازم است كه به اين علوم بپردازد براي زن نيز پرداختن و يادگرفتن
اين علوم واجب است.
در
نظام ارزشها، ضد ارزشها و تكاليف مربوط به آنها نيز مفهوم زن يا
مرد بودن دخالتي ندارد. «آياتي كه ايمان را ارزش و كفر را ضد ارزش،
ذلت، عزت، سعادت ، شقاوت، فضيلت، رذيلت، حق، باطل، صدق، كذب، تقوا،
فجور، اطاعت، عصيان، انقياد، تمرد، غيبت، عدم غيبت، امانت و خيانت
را به عنوان مسائل ارزشي و ضد ارزشي مطرح مي كند، هيچ يك از اين
اوصاف را نه مذكر مي داند و نه مونث».[55]
نهايتاً هر جا كه تحصيل اين ارزشها مستلزم ممارست هاي علمي و تحصيل
آموزشهاي مقدماتي باشد، باز هم مفهوم ذكوريت و انوثيت دخالتي
نخواهد داشت. و هر جا براي تحصيل يكي از اين ارزشها، از جهت عقلي
تحصيل علم، الزام و ضرورتي پيدا كند، ذكوريت و انوثيت نمي تواند به
عنوان قيدي براي اين الزام مطرح گردد.
روي
كردي فلسفي به مسئله صدور تكليف واحد براي زن و مرد در نشئه عنصري
در بحر موّاج فلسفه و عرفان اسلامي
مي توان مطالبي يافت، كه با توجه به آنها، از مسئله صدور تكليف
واحد براي زن و مرد در نشئه عنصري، به هم افق بودن باطن انديشه و
ادراك آن دو مي توان پي برد.
اصل اول: در نظام مظهريت، هريك از اسماء الهيه از حق تعالي
مظهري مي طلبد. يكي از اسماء الهي، اسم اعظم يعني «الله»[56]
است كه جامع جميع صفات حق مي باشد بنابراين بايد در ميان موجودات
عالم، مظهري وجود داشته باشد كه آئينة تمام نماي حق باشد و اين شأن
انسان كامل است كه بتواند مظهر اسم «الله» قرار گيرد. «پس مقام
انسان، جمع جميع مراتب الهيه، حقايق وجوبيه (اسماءالهي)، حقائق
امكانيه و صفات خلقيه است».[57]
اصل
دوم: همة ذرات هستي كه صورت هاي تنزل يافتة تجلّيات اسماء و صفات
الهي هستند با يك حركت جوهري، مجدداً به سوي سرچشمه هستي رجعت مي
كنند و اين حقيقت، پيرو تجلّيات و فيوضات اسم «الظاهر»، «الباطن»،
«الاول» و «الاخر» خداست.
«جريان
خلق عالم،بدين صورت است كه از «بطون حق»، ظهوري به «عالم شهادت»
راه مي يابد (خلق) و سپس دوباره در «غيب بطون» مختفي مي گردد».[58]
و آيه «انا لله و انا إليه راجعون» ناظر به همين معني است و جمله
مشهور عارف معاصر حضرت امام (ره)، كه مي فرمايند: «عالم محضر
خداست و به سوي خدا بر مي گردد»، درهمين معني است.
اصل
سوم: هريك از موجودات و مظاهر اسماء الهيه، براي رجعت به سرچشمه
هستي بايد راه متناسبي با وجود و ظرفيت وجودي خود طي نمايند، زيرا
هر يك از آنها در قوس صعود بايد به محلي برگردد كه با محل تنزّل او
در قوس نزول تقارن دارد و اقتضاي اسم «هادي» اين است كه راه رجعت
هر موجودي به صورت «هدايت تكويني» يا «هدايت تشريعي» براي او تبيين
گردد. ملاصدرا(ره) مي فرمايد: «خداوند، هم اصل فعليت و صورت ذاتي
أشياء را به آنها افاضه مي كند و هم آنها را به كمال هاي ثانوي،
هدايت تكويني مي نمايد.»[59]
و آية شريفه «ربنا الذي أعطي كل شيء خلقه ثم هدي»[60]
ناظر به همين معني است.
اصل
چهارم: در نظام مظهريت، بينش فلسفي و عرفاني، هر چيزي داراي وجود
و مظاهر خاص است و «هدايت، عبارت است از تعيين كمال مناسب يك شيءو
راه رسيدن به آن»[61]
و چون هدايت نيز يكي از پديده هاي عالم هستي است، لذا از اين قانون
و نظام بيرون نمي باشد، يعني هدايت نيز داراي مظاهر خاص و محدوديت
هاي ويژه است و هدايت انسان كه «كون جامع» است علاوه بر «هدايت
تكويني» از طريق «هدايت تشريعي» نيز انجام مي پذيرد و «هدايت
تشريعي» نيز براساس اقتضاي تجليات اسم «لطيف» و قاعده لطف است و
تشريع الهي به صورت احكام خمسه تكليفيه ظاهر مي شود. اين آيات
شريفه ناظر به اين معني است «كل شيء عنده بمقدار»[62]
«هر چيزي نزد خدا داراي اندازه است» و «ان من شيءٍ الا عندنا
خزائنه»[63]
«هيچ چيز نيست مگر اينكه گنجينه ها و خزينه هايش در نزد خداست».
اصل
پنجم: اوامر و نواهي دين و به تعبير ديگر احكام خمسه تكليفيه و
احكام وضعيه در دين براساس مفاسد و مصالح ذاتيه اشياء، بنا گرديده
است. وحكيم الهي معتقد است كه مفسده، يا مصحلت ذاتيه در أعيان
خارجي وجود دارد و اشياء به واسطه همين مصلحت يا مفسده، متعلق
احكام تكليفي يا وضعي قرار مي گيرند.
بعضي
از متكلمين و فلاسفه معتقدند كه «أشياءفي حد نفسه» داراي حسن،
قبح، مصلحت و مفسده نيستند، بلكه اين امر و نهي الهي است كه به
مجرد انشاء، سبب جعل حسن و قبح در آنها مي شود و آنها را ممدوح يا
مذموم مي سازد. ولي در نظام هستي شناسي فلسفه و حكمت متعالية
صدرايي، تمام عوامل و طبقات وجودي با نظم خاصي از سرچشمه هستي،
تنزل نموده و همگي، جلوه هاي اسماءالهي هستند، ولي گاهي ظهورات
أسماء با يكديگر تخاصم مي نمايند، به اين معني كه ظهور يك اسم،
ممكن است جلوي ظهور اسم ديگر را بگيرد.
در اين
بين، ظهورات و تجليات بعضي از أسماء براي استكمال نفس (يعني رساندن
حقيقت انسان به مظهريت اسم جامع الله) مفيدترند. شارع مقدس كه مكون
هستي است، به نقشه اسرارآميز اسماء و صفات و اعيان خارجيه اي كه
مظهر اين اسماء و صفاتند، «علم مطلق» دارد و مي داند كه ترك و
انجام چه افعال و احتراز يا استفاده از چه اعياني، او را در مسير
تقرب به تجليات كليه اسماء و صفات پيش مي برد و چون به اقتضاي اسم
«هادي» بايد هدايت كند و هدايت، مجري و مظهر خاصي دارد، بنابراين
تكاليف الهيه بر طبق ضوابط بسيار پيچيده و اسرارآميز تجليات اسماء
و صفات الهي در باطن عالم استوار گرديده و به بشر ابلاغ شده است.
حال
اگر خلاصه اين پنج اصل را به يكديگر ضميمه كنيم، در رابطه با موضوع
بحث چنين نتيجه مي گيريم:
1 -
انسان، مظهر اسم «الله» است، يعني مظهر اسم ذات و جامع جميع
اسماء و صفات است؛
2 –
همه مظاهر حق مي بايست در قوس صعود به او باز گردند؛
3 –
اقتضاي اسم «هادي» و هدايت الهي، راه بازگشت هر مظهري را نشان مي
دهد و هر موجودي لاجرم بايد بازگردد؛
4 -
هدايت الهي، مظاهر خاص و محدوديت هاي ويژه دارد و در مورد انسان،
علاوه بر هدايت تكويني، به صورت شريعت و احكام خمسه تكليفيه ظهور
مي كند؛
5-
تكاليف الهيه مبتني بر مصالح و مفاسد ذاتيه اشياء بوده و اين
مصالح و مفاسد نيز در اثر تخاصم اسماء الهي حاصل گرديده اند.
بر
اساس اين اصول، اگر تكليف واحدي براي دو مكلف منظور شده باشد نتيجه
مي گيريم:
زن و
مرد مكلف، هر دو مظهر يك اسم «الله» هستند و براي بازگشت به سوي آن
«اسم»، بايد يك راه واحد را طي كنند و از مظهريت يك نوع هدايت خاص،
بهره گيرند. بنابراين مصالح و مفاسد ذاتي اشياء نيز براي ايشان يك
نسبت واحد دارد. و هر دو بايد داراي ظرفيت وجودي واحدي باشند، زيرا
هدايت خاصه بر طبق اندازه، مقدار و ضوابط كاملاً متناسب با باطن
موجودات ظاهر مي شود. در نهايت ظرفيت وجودي زن و مرد در ناحية صدور
تكاليف واحد،يكسان است و چون صدور تكليف تحصيل علم براي هر دو به
لسان واحد بيان گرديده، لذا بايد ظرفيت وجودي آن دو براي انجام اين
تكليف، هم افق باشد.
روي كردي فلسفي و عرفاني به اختلاف
احكام زن و مرد
مسلماً با إثبات تكليف واحد براي زن
و مرد طبق يك روي كرد فلسفي و عرفاني، مي توان اين گونه نتيجه گيري
نمود كه ظرفيت هاي وجودي اين دو انديشه و ادراكاتشان هم افق است،
بنابراين اگر در ناحيه اي اختلاف احكامي وجود داشته باشد، بايد
نتيجه گرفت كه در همان ناحيه، ظرفيت هاي وجودي زن و مرد متفاوت
است.
بنابراين به جاست گفته شود؛ آيا اختلاف تكليف بين زن و مرد با آن
اصولي كه بيان شد تعارضي ندارد؟ به اين معني كه اگر «زن» و«مرد»
مظهر اسم الله هستند و «اسم «الله»، اسم ذات جامع جميع كمالات و
صفات است»،[64]ديگر
چگونه مي توان گفت اين دو داراي ظرفيت هاي وجودي متفاوتند و اگر
بنا باشد هم زن و هم مرد به سوي «الله» رجعت نمايند و به يك نقطه
بازگردند، ديگر چرا براي اين دو،تكاليف مختلفي مقرر گرديده است؟
پاسخ
اجمالي به اين سؤال نيز از طريق بيان چند اصل فلسفي كه در كمال
اختصار بيان مي شود، قابل تبيين است:
اصل
اول: از نظر علم معرفت النفس در فلسفه اسلامي، «النفس في وحدته كل
القوي»[65]
انسان داراي يك حقيقت نفسي واحده است كه تمامي تفاصيل مراتب وجودي
اش در آنجا به بساطت و وحدت مي رسند و تمام مراتب وجودي انسان از
شعب اين نفس واحده مي باشد. انسان به اعتبار نفس خود داراي يك وجود
جمعي است و اين وجود جمعي، متجلي در تمام مراتب، مظاهر و مجاري
ادراكي و تحريكي وجود اوست و هيچ قوه اي از قواي وجودي انسان به
اين اعتبار از وجود جمعي او خارج نيست.
اصل
دوم: در نفس واحده، هنگام تجلي در مظاهر و متكثرات، كثرت راه پيدا
نمي كند و آن نفس واحده هنگامي كه در شئونات مختلف، ظاهر مي گردد،
به وحدت ذاتش آسيبي نمي رساند، همان گونه كه ظهور خداوند در حقايق
هستي نيز سبب كثرت در وجود او نمي شود.
صدرالمتألهين (ره) كه مبتكر و واضع وحدت تشكيكي وجود است و نظرية
درجات وجودي از أقوال اوست ، در آخر مباحث عليت در أسفار مي
فرمايد: «التكثر في الظهورات و التفاوت في الشؤونات لما يقدح وحدت
الذات …»[66]
تكثر در مظاهر و إختلاف در شؤون وجودي به وحدت ذات،آسيبي نمي
رساند.
اصل سوم: حقيقت نفس انسان كه عليرغم شئون متفاوت، داراي وحدت ذات
است؛ به اعتبار مظهريت اسم «الله»، مشتمل بر صفات متقابل الهي
است، مثل: صفات لطفيه، صفات قهريه، صفات جلاليه و جماليه و هريك
از أسماء جماليه مشتمل بر همة اسماء جلاليه و هر يك از اسماء
جلاليه مشتمل بر همة اسماء جماليه است و فرق صفات جلال و جمال در
اين است كه از أسماء جماليه، انس بيشتر و از اسماء جلاليه، هيبت
بيشتر ظاهر مي شود؛ ولي در عين حال، صفات جلال و جمال يكديگر را
دربردارند. علامه داوود قيصري (ره) در اين باره مي فرمايد: «صفات
جلاليه و جماليه متقابلند و هركدام مقتضي جهات متباين از يكديگرند»[67]
در أسماء جماليه، غلبه ظهور جمال،
باعث مي شود كه جلال در بطون، مكتوم بماند و غلبه ظهور جلال در
أسماء جلاليه سبب مي شود كه جمال، در بطون مكتوم بماند «جمالك في
كل الحقائق سائر وليس له الا جلالك ساتر».
اصل
چهارم: حقيقت نفس انسان به اعتبار مظهريت (الله) مشتمل بر صفات
جماليه و صفات جلاليه است، ولي بعضي از افراد انسان در قوس صعود،
فقط به بعضي از أسماء الهيه مي رسند و هريك، گوشه اي از ظهورات
أسماء را از خود نشان مي دهند.
تجلي گه جلال و گه جمال است رخ و زلف
آن معاني را مثال است
اصل
پنجم:
«نفس انسان نسبت به بدن مادي، حكم صورت تماميه را دارد نسبت به
ماده و هيولاي اولي و بدن قواي مادي، به منزله ظلّ و فرع است نسبت
به نفس ناطقه و جميع افعال، أعم از اختياري، اضطراري، طبيعي و مادي
بدن ناشي از نفس ناطقه است و قواي غيبي و ظاهري نفس نيز، شأن و
ظهور نفس ناطقه قدسيه است.»[68]
اصل
ششم: روح انسان به جهت ملازمت با بدن در نشئه عنصري، در عالم كثرت
واقع شده است، ولي از آن جا كه ربط وحدت به كثرت و ظهور وحدت در
كثرت، جز از راه اسماء و مظاهر آن أمكان ندارد، و أسماءو صفات
الهي هم، سمت مبدئيت اشياءرا دارند و هم منتهي و غايت آنها مي
باشند و «به علاوه، رابطة اسماء و تجليات آن ها با حالات بشري،
أمري است كه در عرفان عملي از اهميت اساسي برخوردار است»،[69]
بنابراين بعضي از حالاتي كه در زنان يا مردان ظهور بيشتري دارد، از
تأثير مقتضيات بعضي از أسماء در نشئه عنصري و بدن طبيعي آنها است.
اگر
كسي ويژگي هاي طبيعت خود را بر طبق نسخة تكوين و رعايت مصالح و
مفاسد ذاتيه اشياء تطبيق كند،آن قدر طبيعت او رقيق مي شود كه
بسان شيشه شفافي فقط جنبه مظهريت اسمي را كه در آن ظاهر است، خواهد
داشت. (رقّ الزجاج و رقت الخمر فتشابها و تشاكل الأمر فكانما خمر و
لا قدح – فكانما قدح و لا خمر) اگرچه وجود زن، مظهر اسم الله است و
مظهريت جميع صفات جمال و جلال الهي را داراست، ولي هنگام بازتابش،
جمال را بيشتر باز مي تاباند و وجود مرد، اگرچه مظهر اسم الله است
و همه جمال و جلال الهي را داراست، ولي هنگام بازتابش، جلال را
بيشتر باز مي تاباند و اين تفاوت در بازتابش، نتيجه نوع خاص تناكح
اسماء در مقتضيات آن هاست.
خلاصه
اين پنج اصل چنين است:
1ـ
حقيقت وجود هر انساني، نفس اوست و همة قوا و شئون تعقلي، ادراكي،
احساس و. . . از تجليات نفس است.
2-
وجود مظاهر كثير و متفاوت براي نفس انسان، سبب تكثر آن نشده و به
وحدت شخصيت نفس آسيب نمي رساند.
3-
حقيقت نفس انسان، به واسطة مظهريت اسم «الله»، مشتمل بر صفات
متقابل جلال و جمال است.
4- بدن
انسان، ظل، سايه و فرعي از حقيقت نفس است.
5-
ظهور اسماء الهيه در عين اينكه نفس واحده و مظهر همه صفات و أسماء
است، گاهي سبب مي شود بازتابش نفس به جمال بيشتر باشد و گاهي به
جلال بيشتر باشد؛ از اين مقدمات مي توان در راستاي مدعاي خود نتيجه
گيري كرد. زيرا مدعي اين بود كه اختلاف أحكام در موارد نادري كه
مربوط به اختلافات طبيعت زن و مرد است، سبب نمي شود كه اين دو صنف
را در ظرفيت فهم و تعقل، هم افق ندانيم. زيرا اختلافات جزئي احكام
به اين جهت است كه تفاوت جزئي و عرضي در ناحيه بازتابش و ظهور
أسمائي حقيقت وجودي زن و مرد رخ داده است، در حالي كه اين دو صنف
در مظهريت اسم ذاتِ مستجمعِ جميع كمالات، يكسانند.
اختلافات جزئي احكام تكليفي زن و مرد نيز، مقتضاي هدايت پروردگار
است. اگر بخواهيم صدور تكليف واحد را در آئينه فلسفه و عرفان به
نظاره بنشينيم، بايد صدور تكاليف را تحت مقوله هدايت قرار دهيم،
هرچند هدايت، تحت مقوله عرضي خاصي قرار نمي گيرد، زيرا «هدايت از
ديدگاه فلسفي، از سنخ ماهيت نيست تا در تحت مقوله اي مندرج باشد،
بلكه مفهومي است كه از نوعي نحوه هستي انتزاع گرديده است».[70]
هر
موجودي كه هستي او عين ذاتش نيست،همان طوري كه در اصل هستي خود
نيازمند به «هست بالذات» است، در تكامل خود نيز محتاج به «كامل
بالذات» است و كامل محض بايد او را به سوي كمال هدايت كند. «كامل
بالذات» نيز از اين طريق، هدايت تشريعي را انجام مي دهد.
دين،
مشتمل بر مجموعة قوانين و مقرراتي است كه بر حقايق تكويني پايدار و
ثابت اتكا دارد و نه تنها عهده دار رابطه فردي حق و خلق يعني
عبادات و روابط اخلاقي افراد با يكديگر است، بلكه ناظر به
اخلاقيات، مسائل سياسي، اقتصادي، حقوقي و حتي مسائل حكومتي است.
دين كه همان وحي و شريعت ناطق است، نتيجه تشريع اسماء الهي و در
واقع صورت گسترده توحيد الهي است و نقشي بنيادين در جميع معارف
بشري دارد. دين اسلام كه دين خاتميت است بايد ديني كامل باشد؛ زيرا
حاكميت و كمال، دو أمر متلازمند و قرآن بر كمال دين اين گونه شهادت
مي دهد كه (ما فرطنا في الكتاب من شيء)[71]
ما در كتاب هيچ چيز را فروگزار نكرديم. پس از ذكر اين مقدمات،توجه
به اين نكته لازم است كه اگر دين را مشتمل بر اصول اعتقادات – فروع
اعتقادات و فروع فروع اعتقادات بدانيم، در اصول پنجگانه اعتقادات
مذهبي، تمامي معارف بين زن و مرد،مشترك است و أمر به تحقيق و
معرفت اعتقادات، به صورت تكليف واحد يكساني براي زن و مرد صادر شده
است. از طرف ديگر، در فروع اعتقادات كه مشتمل بر ده فرع است (نماز،
روزه، خمس، زكوة، حج، جهاد، أمر به معروف و نهي از منكر، تولي
تبري) نيز زن و مرد در همه تكاليف مشتركند و تنها مورد استثناء
تكليف براي زن، يك قسم از اقسام جهاد، يعني جهاد ابتدايي است.
بنابراين از ده مورد فروع دين،تنها مورد استثناء و تكليف زن،
جهاد ابتدايي است كه علت رفع تكليف براي زنان هم واضح است.
البته
اختلافات جزئي ديگري در أبواب مختلف فقه، بين زن و مرد وجود دارد،
ولي نسبت اين اختلافات، به وجوه مشترك، اندك است.
لازم
به ذكر است از سه سؤال مطرح شده در ابتداي بحث، به اولين سؤال،
پاسخ تحليلي داده شده است و در مقالات آتي به سؤالات بعدي جواب
مناسب و تشريحي داده خواهد شد. انشاءالله
|