فشرده اى از سخنهاى پيش
كاوشى تفصيلى از زن در دو عرصه ((سلوك انسانى)) و ((مناسبات
اجتماعى)) را, از منظر سنت و زندگانى دو بانوى بزرگ حضرت صديقه
طاهره(س) و حضرت زينب كبرى(س), در دست داريم. گفته آمد كه تحقيق در
سه بخش به دست مى رسد. بخش اول: زن در عرصه سلوك انسانى, بخش دوم:
زن در عرصه مديريت اجتماعى و بخش سوم: زن در فرجام ناب عرفانى
بخش اول, خود, پنج فصل دارد كه فهرست آن پيشتر گذشت. فصل اول,
((جنبه هاى تربيتى ـ اجتماعى چندى از زندگانى دو بانوى بزرگ)) است.
نكاتى چند را,از شخصيت و زمينه هاى شكل گيرى آن, به اشارت ياد
كرديم, و نمايى اوليه را از خانواده نمونه (پدر و مادر الگو) با
توصيفى كوتاه از رسول خدا(ص) و خديجه كبرى(س) به دست داديم.
تحليلها در اين فصل, تنها تحليل توصيفى است.
و اينك ادامه سخن
در اين فصل به توصيف دو وضعيت كلى نظر داريم:
ـ يكى توصيف وضعيت اجتماعى حاكم يا جاهليت فراگير به مثابه مانع
بالقوه شكل گيرى شخصيت زن الگو و نيز الگوپذيرى از اسوه هاى انسانى
ـ الهى.
ـ ديگرى توصيف جنبه هاى تربيتى چند از آموزه ها و پرورش درست با
خانواده, با همسر و با فرزندان, در زندگانى دو بانوى بزرگ.
تحقيق توصيفى اين فصل زمينه ساز چند نكته تحقيقى است كه بعدا در
پاسخ به پرسش اينكه زن امروز چگونه مى تواند يك الگوى ايدهآل از زن
مسلمان را در خود متبلور كند, به كار مىآيد.
پرسش اصلى مشترك تحقيق از ((شكل گيرى شخصيت زن الگو)) و ((الگوپذيرى
جامعه از اسوه هاى انسانى)), اين است كه: ((زن, در دوران شكل گيرى
شخصيت انسانى خود از كودكى تا ورود به مناسبات اجتماعى, نياز به چه
بستر مناسب تربيتى ـ اجتماعى, دارد؟)). در شناخت زن الگو و تبيين
جريان الگوپذيرى از اسوه هاى انسانى ـ دينى, علاوه بر شناخت و
تبيين ويژگيها و جوهره خود الگو, بايستى به زمينه هاى مناسب تربيتى
ـ اجتماعى شكل گيرى شخصيت زن الگو و الگوپذيرى افراد انسانى, توجه
داشت.
بعد از اشارتى كوتاه به خانواده الگو ـ كه ذكرش افتاد,ـ براى
تصوير بخشى روشنتر از نقش زمينه هاى تربيتى ـ اجتماعى در شكل دهى
به شخصيت و منش زن در دوران تربيت پذيرى و حضور اجتماعى, ضرورى است
تا نگاهى به جاهليت عصر بعثت و انواع فرهنگهاى نوبه نو شونده جاهلى,
بيافكنيم, و در اين ميان درونى ترين مضمون فرهنگى اين جاهليت
پايدار مردانگارانه را, به نقد, بنگريم.
عصر جاهليت مردانگارانه
زن, در طول تاريخ فرهنگ و انديشه بشرى, در جريان شكل گيرى و
بروز و حضور شخصيت الگويى خويش و نيز الگوپذيرى از اسوه هاى انسانى
ـ الهى, همواره با جاهليتى پايا و پايدار در شكلها و رويه هاى
گوناگون, به تناسب اقليمها و جغرافياهاى فرهنگى ـ اجتماعى گوناگون,
روبه رو بوده است
ـ دوره اى عصر جاهليت بدوى در جزيره العرب, چين, روم, هند,
ايران باستان, ژاپن و...
ـ دوره اى عصر جاهليت سنتى
ـ دوره اى عصر جاهليت مدرن با انواع رويه هاى متنوع آن
صديقه طاهره(س) زن الگوست و يكى از ويژگيهاى الگو, جامعيت داشتن,
يعنى عدم تعلق به شرايط خاص زمانى ـ مكانى, است كه رنگ كهنگى به
خود نگيرد. و در برابر او نيز جاهليتى پايا فراتر از زمان و مكان,
جاهليت بدوى, يا جاهليت سنتى يا جاهليت مدرن. جاهليت در هر برهه اى
و با هر شكلى جلوگير شكل گيرى شخصيت و حضور تربيتى ـ اجتماعى زن
الگو و از ميان برنده بستر مناسب تربيتى ـ اجتماعى الگوپذيرى افراد
انسانى از اسوه هاى انسانى ـ الهى است.
عصر جاهليت بدوى
ظهور اسلام با جاهليتى فراگير بر جزيره العرب تا روم, خاور دور
(چين,ژاپن),هند,ايران باستان و..., روبه روست وهمه,شى انگار زن و
درننگ ازدخترزادن ودختردارى.جاهليت حجاز,خود,مصداق ونمونه اى
ازبسترووضعيت عام اجتماعى است كه مانع شكل گيرى انسانى شخصيت زن
والگوپذيرىازاسوه هاىبلندانسانى,است.اقليمهاىگوناگون جغرافيايى,
تفاوت ماهوى عمده اى در اين جاهليت فراگير ندارند.
بت پرستى, ديانت مردمان ديار سوزان جزيره العرب از وادى حضرموت
و صحراى نفوز تا بيابانهاى دهنا و وادىدواسراست, با انواع خرافه ها
و موهومات و سنتهاى جاهلى درباره زن. نمونه اى از اين سنتهاى جاهلى,
عقدالرتم(1) است. ديگرى, اقسام زناشوييهاى شرمآور(2) و انواع
طلاقهاى ظالمانه است و نيز آداب و سنتهايى موحش و نفرت انگيز
درباره فرزندان دختر, مانند سنت ((واد البنات)) و يا زنده به گور
كردن دختران.
زن باردار به پيروى از اين سنت, به هنگام احساس دردهاى ابتدايى
وضع حمل, به نقطه اى دورتر از خيمه هاى خود در صحرا مى رفت و يا
برده مى شد, از سوى قبيله يا خانواده زن, حفره كوچك يا گودالى براى
او آماده مى گشت, پس از فارغ شدن از رنج زادن در كنار همان گودال,
اگر مولود پسر بود, نعمتى بود, زنان قبيله و اطرافيان, نوزاد و
مادرش را با هلهله و شادى به نزد مردان مىآوردند و اگر دختر بود,
چه بدبختى بزرگى! دختر!, غبار غم و شرم بر چهره ها مى نشست,
مايه بدبختى و سرشكستگى!! نوزاد محكوم است تا در همان گودال
زنده به گور شود. خانواده و زن پس از دفن نوزاد زنده, شرمگين از
اينكه زن چرا نوزاد پسر نياورده است, به خيمه ها باز مى گشتند.
زنهايى كه سيزده فرزند مادينه را به خاك گور مى سپردند در ميان
قبايل كم نبودند.
در جزيره داغ و سوخته تنهايى
از تابش جاهليت مردانه!
مادينه اى, بيهوده اى! به دنيا آمد
خون سر ناف او, بوى بدبختى و سرشكستگى مى داد.
زن, بار شرم زاييده بود!
قنداقه ها, از سرشكستگى, از شرم
به گورها, پناه آوردند
خردورزى مردانگارانه, درونى ترين مضمون جاهليت فرهنگى در
برخورد با مقوله ((زن))
تاريخ فرهنگ و انديشه بشرى, چه در حوزه انديشه ها و ادراكات
بيرون دينى ـ علوم و معارف غير دينى ـ در فلسفه, حقوق و ساير علوم
و چه در حوزه انديشه هاى درون دينى يا انواع تفسيرهاى از دين يا
علوم و معارف مرتبط با شناختهاى دينى (دين به مفهوم اعم از اديان
ابراهيمى), از دوران آغازين تفكر و كتابت, تا به امروز, يك جريان
پاياى خردورزى مردانه را با خود داشته است.
درونى ترين وضعيت نهادى فرهنگ, در انديشه تبلور مى يابد و
كانونى ترين مضمون يك فرهنگ را بايد در انديشه زيرساز و مركزى آن
فرهنگ جستجو كرد. خردورزى مردانگارانه, به اين قرار, درونى ترين
مضمون جاهليت فرهنگى در برخورد با مقوله زن مى باشد; و شكل گيرى
شخصيت الگويى زن اسوه و نيز الگوپذيرى آحاد زنان از اسوه هاى
انسانى ـ الهى, همواره در روياروى خويش, به گونه اى بنيادين, اين
دغدغه عميق معرفت شناسانه ـ يعنى خردورزى مردانگارانه ـ را داشته
است. در حوزه انديشه هاى بيرون دينى ـ به ويژه در فلسفه و حقوق ـ
از اين رويكرد مردانگارانه در موضوع عقلانيت و
خردورزى,پژوهشهاىچشمگيرىانجام پذيرفته است. حوزه انديشه ها و علوم
نسبت دار با شناختها و علوم دينى به ويژه حوزه فلسفه, كلام, اخلاق
وفقه وتفسير,نيز,بايستى درمعرض يك داورى روشن بينانه, قرار گيرند.
ابتدا به گزارشى از عقلانيت در تاريخ فلسفه مردانه مى پردازيم.
در سنت فلسفى غرب ـ دانشوران مسيحى يا غير آن ـ زنانگى بطور
سمبيلك و نمادين با نوع مفاهيمى مشخص شده است كه حالت منفى, را در
انديشه ورزى بيان مى كنند. زنانگى, همواره در تاريخ تفكر فلسفى و
سياسى ـ اجتماعى غرب با مفاهيمى نظير غير عقلايى, احساسى, گنگ
Vague)), غير متعين, ماده و انفعالى شناخته شده است در حالى كه در
مفهوم سازى عقلانيت و شناخت, ويژگيهاى ياد شده, اوصافى است كه آدمى
براى دسترسى به خرد و دانش, همواره بايستى فراسوى آنها رود. در اين
سنت فلسفى و سياسى ـ اجتماعى, اما, خصايص غير زنانه (مردانه) با
مفاهيمى مانند عاقل, فعال, روشن, متعين و صورت يافته, مورد سنجش
قرار گرفته است. اثر اين سمبلها, نمادها و مفاهيم, بطور مستقيم بر
طرز تفكر و درك ما از رابطه زن با خرد و مفهوم سازى عقلانيت و
شناخت, به معناى ناديده انگاشتن مقام زن و ((خصوصيات زنانه)) و به
طور كل به معناى ناديده انگاشتن مقام انسان و خصوصيات انسانى, در
تاريخ و سنت تفكر فلسفى بشر است. نكته مهم ديگر, برآورد و شناخت
اين مساله است كه تمامى اين مفهوم سازيها, در تعريف آنچه مربوط به
((زن)) است, براساس تفاوت بيولوژيكى زن و مرد و نقش توليد مثل زن,
شكل گرفته است. اين تفاوت, اساس جدا نمودن زن از زندگى انسانى و
حيات عمومى و سياسى جامعه و توجيه انواع كوتاهيها و ستمگريها
درباره او و ناديده انگاشتن او در سنت فلسفى ـ اجتماعى است.
در فلسفه يونان باستان, دوگرايى يا ثنويت رابطه بين مادهMatter)
) و فرم (صورت), به طور سمبليك, همواره با مقايسه زن و مرد همراه
بوده است. در فلسفه افلاطون, فرمForm) ) با ذهنMind) ) پژوهش جو و
با آنچه عقلانى است مشخص شده و دنيايى عقلانى تنها در رابطه با فرم
است كه امكان پذير مى گردد. تفكر عقلانى و جهان عقلانى,به طور مشخص,
تنها در كاستن نقش ماده به سطح غير عقلانى و بى نظم است كه صورت مى
گيرد. در اين چارچوب فكرى رابطه كالبدBody)) ونفسSoul))وتشبيه ذهن
به صفت خدايان (وتعدادىاز مردان: فلاسفه) وكالبد به حسيات و لذت,
با مقايسه صفات زنانه و مردانه همراه است.(3)
به گونه اى سمبليك و نمادين در فلسفه افلاطون, ماده و كالبد, هر
دو مفاهيمى هستند كه با زنانگى مشخص مى شوند. براساس اين تفكر,
انعكاس نظم و دليل وجودى جهان در نفس زنان كمتر از مردان نمايان مى
شود. دليل آن نيز نشات گرفتن نفس زنان از نفس مردان است, آن هم
مردانى كه در خرد و استدلال كمتر از ديگر مردان بوده اند(4). نفس
در اين بيان, خود, شكل دهنده و راهبر قابليت انسانى براى دسترسى به
الوهيتPivinity)) است كه از طريق خرد قادر مى گردد به آنچه خالص,
جاويدانى, پايا, ناميرا و تغيير نكردنى است دسترسى پيدا نمايد(5).
تمايز ميان ماده و فرم و نقش آنها در تئورى شناخت, در انديشه
ارسطو متحول شده و از اين رهگذر رابطه بين كالبد و ذهن تغيير كرده
است اما الگوى شناختى او كماكان ضرورت تاملContemplation) ) يك ذهن
عقلانى كه آزاد از ماده باشد, را باقى نگه مى دارد(6).
در تفكر و انديشه ((بيكن)), تمايزى ميان ماده و فرم, در كار
نيست, جهان مادىازهرنوع شعورعارىاست(7)درحالى كه خود,همچون يك
فراورده عقلانى,مطابق قوانين وسنتهايى شناختنى,درحال عمل مى
باشد(8).
در تفكر بيكن, استعاره هاى جنسى براى بيان مفاهيم درباره دانش
علمى و كنترل طبيعت, استفاده مى شود.(9) در اين تعابير و استعاره
ها, زن با طبيعت قابل شناخت مشخص شده و هدف علم, نيز چيرگى صحيح
مردانه بر آن, است.
تمامى مفاهيم سمبليك ياد شده, از ماده غير قابل شناخت فلاسفه
يونانى گرفته تاطبيعت مرموزاماقابل جهت دهى و كنترل در تفكر بيكن,
درشكل گيرىمفهوم زنانگى ورابطه زن باايدهآلهاىموجود از شناخت, نقش
داشته است. مفهوم سازى خرد و شناخت و فرايند دسترسى به آنها از
طريق ناديده انگاشتن مقام زن در انديشه عقلانى شكل گرفته است.
بامرورى بر مباحث و تئوريهاى افلاطون, فيلونPhilon)) , سنت
آگوستينAugustine) ) و سنت توماس اكويناسAquinas) ), مى توان
دريافت كه در تمامى ديدگاههاى نامبردگان, رابطه زن با خرد و
عقلانيت نشات از رابطه او با يك نمونهParadiqm) ) مردانه از كمال
عقلانى گرفته است. در اين الگوى مردانه, زن همواره براساس تفاوت
بيولوژيكى خود با مرد, در رابطه با نسلآفرينى, نگاهدارى از
فرزندان, بگونه اى نمادين و عملى, نقش وابسته به مرد يافته است. در
اين چارچوب فكرى, زن از لحاظ طبيعى براى مرد آفريده شده و نقش او
تنها مادرى و گرمى بخشيدن به زندگى مرد و محيط خانواده است. زن باز
همواره,ازنظر طبيعى دراين نمونه مردانه مطيع و ياور مرد معرفى شده
است. سنت جدايى حيطه عمومىPublic Sphere))و حيطه خصوصىPrivate
Sphere) ) زندگى در تاريخ تفكر فلسفى و سياسى نيز براساس همين
معيار تفاوت بيولوژيكى,بنياد مى شود.دريافته مى شود كه وجود ((تعصب
مردانه))درمفهوم سازىزنانگى وخرد,تنهايك مساله سمبليك نيست.اين
مفهوم سازى,خوددرجنسيت بخشيدنRizationGende)) به ايدهآلهاىعقلانى
وشناخت,نقش مستقيم داشته است(11).
دكارت نيز با اينكه تقسيم بندى فلاسفه قرون وسطى را در مورد نفس
رد نمود, يك دوگانگىDichotomy) ) بين ذهن و كالبد بوجود آورد و به
جاى تقسيم بندى دانشوران قرون وسطى در درون نفس, او يك تقسيم بندى
بين نفس ـ كه اينك دوباره با ذهن مشخص مى شود ـ و كالبد معرفى مى
كند(12). بنابراين تفاوت گذارى بين ذهن و كالبد از سوى دكارت, يك
نوع مشخص از تفكر عقلانى, به عنوان فعاليتى كاملا متفاوت كه شديدا
متفاوت از فعاليت زندگى روزمره بود, را معرفى مى كند(13). در تفكر
دكارت, سخن از نوع خاصى از خرد است كه كاملا يك شيوه تفكر تجريدى
است, و اصولا جدا از درگيريهاى احساسى و نيازهاى عملى زندگى معمولى
مى باشد(14). در چنين الگويى, واقعيت زندگى روزمره زنان, دست آنان
را از هرگونه درگيرى قابل توجهى در جهت دستيابى به خرد, كوتاه مى
كند. جدا كردن راه و امكانات دسترسى به حقيقت از فعاليت هاى زندگى
روزمره, در واقع, تقسيم بندى موجود ميان نقش زن و مرد را شديدتر
كرده و در عمل, راه را براى شكل دادن امكان وجود دو نوع آگاهى ـ
زنانه و مردانه ـ فراهم مى كند(15).
در الگوى شناختى ژان ژاك روسو, زن به طور سمبليك داراى نزديكى
خاصى با طبيعت است. نزديكى زن به طبيعت امكان تبديل او به يك بديل
و جايگزين اخلاقى را به وجود مىآورد. در اين تفكر, زن, به طور
سمبيلك تبديل به عنصرى مى شود كه خرد هم بايد پشت سر بگذارد و هم
از او الهام بگيرد. نكته اساسى, اما, در اين است كه نزديكى زن به
طبيعت, براى ((روسو)) يك حالت طبيعى و نه يك دستآورد خردمندانه, مى
باشد. راه عبور از خرد به طبيعت, تنها توسط مردان طى مى شود و اين
هنوز مردان هستند كه تحول خرد براى رسيدن به طبيعت واقعى انسان را
به عهده دارند(16). زن خصوصىPrivate - Woman) ) و خانگى روسو,
تاثير خود را برروى زندگى عمومى, از طريق پرستارى و يارى مرد در
محيط خانواده, صورت مى دهد. او با انجام وظايف خانگى خود, شهروندان
خوب بودن براى مردان را در زندگى عمومى و سياسى خويش, امكان پذير
مى كند. براى روسو تقسيم كار جنسى يك حالت ماقبل سياسى مى
باشد(17). بدين معنا كه نگاهدارى فرزندان و رسيدن به كارهاى خانه,
كار مناسب و طبيعى مادر است و ملزومات آن با كارهاى مردانه
ناسازگار و در تضاد است. روسو برآنست كه زن, طبيعتا ضعيف و منفعل و
هراس زده است و اين حالات در عمل براى وظايف طبيعى او مفيد است.
روسو معتقد است كه زن بدون كمك مرد و ارزشى كه مردان بر او مى
گذارند, قادر به انجام كارهاى خود نمى باشد. براساس اين تفكر, زن,
درواقع براى ادامه زندگى خود, وابسته ترحم مردان است. از يك طرف,
زنان به عنوان
شهروندان در حيات عمومى جامعه به حساب نمىآيند و از سوى ديگر,
زنان براى ايفاى نقش ((طبيعى)) خود, به اقتضاى طبيعتشان بايستى
متكى بر مردان باشند و به اين قرار نمى توانند مستقل باشند. روسو
در نهايى ترين فرايند تحول فكريش مرحله جديد تقسيم كار بين زن و
مرد و پدرسالارى و تك همسرى را يك سرنوشت خدادادى تعريف كرده كه
مطابق طبيعت عمل مى كند(18).
روسو در كتاب ((اميل)), تحليلهاى قابل توجهى از ((زن)) و مرد
دارد, او در نقد بر شرايط محيط و قضاوتهاى متمدن و نوع آموزش غالب
در جامعه, تمامى عوامل را در شكل گيرى كمبودهاى انسانها دخيل مى
داند, در همين رابطه, اما, تمامى كمبودهاى زنان را مادرزادى و
طبيعى قلمداد مى كند. در مورد اخلاقيات و آموزش نيز دو نظر كاملا
متفاوت براى زن و مرد دارد. در ((اميل)) بايد به ((سوفى)) (زن
داستان) آموخت كه زن, براى ارضا و در اختيار آمدن مرد, به وجود
آمده است,يكى(مرد)بايد فعال باشد و قوى و ديگرى (زن) منفعل و ضعيف
و نتيجه مى گيرد كه زن اساسا براى خوشايند مرد ساخته شده است.(19)
روسو براى مردان دو نوع آموزش در نظر دارد: آموزش براساس شكل
دادن شهروندان خوب و آموزش براساس شكل دادن انسان طبيعى, اما براى
زنان تنها يك نوع آموزش در نظر است: نجابت و خانه دارى و تسليم در
برابر نظرات مسلط (راى مرد). بنابراين زمانى كه روسو از مرد طبيعى
و زن طبيعى سخن مى راند دو انديشه و ديدگاه و اعتقاد كاملا متفاوت
از انسان را مطرح مى كند(20).
در نظر ((كانت)), شعور اخلاقى, شامل ذهن تمامى انسانها مى باشد,
اما ديد او از اخلاقيات مانند ديد دكارت از ذهن, كماكان درگير
درهمآميختگى تفاوت جنسى مى شود(21). استعاره وجود يك فضاى عمومى كه
در آن شعور اخلاقى بتواند از درون شعور نابالغ خارج شده و وارد
فضاى عمومى اصول جهانى و مستقل شود, زنان را, كه به طور سيستماتيك
از اين فضاى عمومى جدا نگاه داشته شده اند, ناديده مى انگارد اگرچه
بپذيريم كه احتمالا هدف كانت اين پيامد نبوده است. نكته مشترك در
تمامى نظريه هاى ياد شده, تداوم معيار قرار دادن مرد و صفات مردانه
(غير زنانه) و دسترسى به يك عرصه عام براى كامل شدن, اصلاح خويش و
دسترسى به عقلانيت, مى باشد.
انديشه ((هگل)) درباره ((زن)), همان پيچيدگى آرا ديگرش را دارد.
هگل آگاهى زن را با زندگى خانوادگىNether World) ) برابر مى بيند,
كه يك مرحله ابتدايى در مقايسه با زندگى خود ـ آگاه جامعه مدنى, مى
باشد. خانواده براى هگل, بيان كننده مفهوم ناخود ـ آگاه اخلاقى
انسان است. در اين ميان, آنچه اخلاقى است خود را در ارتباط با
فعاليت براى آنچه جهانشمول است, شكل مى دهد و حفظ مى كند(22). اين
مرحله از آگاهى, كه به خانواده و زن تشبيه مى گردد, مانند ديگر
مراحل نابالغ آگاهى, تنها با فراباشنده شدنBeing TransCended) )
است كه هستى مى يابد. در تفكر هگل, با اينكه اصول اخلاقى خانواده و
جامعه هر دو جهانشمول مى باشند, اما خصلت اخلاقى زندگى خانوادگى
وابسته به درگيرى آن با حيات جمعى و زندگى اجتماعى, از طريق فعاليت
شوهر, مى باشد. از اين رو در طرح هگلى, زندگى اخلاقى در درون
خانواده نيز, صورت مى گيرد و زنان مى توانند به عنوان آنچه
جهانشمول است شناخته شوند. ليكن از آنجايى كه در تفكر هگل, زنان
شهروند نمى باشند, آنان در ارتباط با فعاليت اجتماعى براى آنچه
جهانشمول است, قرار نمى گيرند. زندگى اخلاقى زنان نه با شركت
مستقيم در زندگى اجتماعى كه در ارتباط آنان با شركت در زندگى
شوهرانشان شكل مى گيرد چرا كه تنها با دسترسى به زندگى جامعه مدنى
و گذار از چارچوب خانواده است كه خود ـ آگاهى و زندگى اخلاقى ممكن
مى گردد. در تفكر هگل تا آنجا كه فرد يك شهروند نيست و تنها متعلق
به خانواده است, فرد تنها يك ((سايه ناتوان)) و ((غير واقعى)) باقى
مى ماند.(23)در اين ديدگاه برگزيده هگل, زن تنها با ماوراى محيط
زندگى روزمره اش رفتن مى تواند يك شهروند و يك فرد اجتماعى عقلانى
و كامل شود; و از آنجايى كه اين محيط روزمره, ((محيط طبيعى)) اوست,
بنابراين, زن تنها با ماوراى ((خود)) رفتن و ديگرىOther) ) شدن است
كه مى تواند به هستى خود ـ آگاه, دست يابد وگرنه زن, خودش هيچ گاه
براى خود, خاص بودن و ((خود بودن)), نمى يابد.
بينش اگزيستانسياليستى ((سارتر و ((سيمون دوبوار)), انسانى تر
كردن فرايند ((از خود ـ بيگانگى)) و ((ديگر ـ يگانگى)) هگلى زن,
است. بى اينكه مضمون فلسفى و شناختى عميقترى بدست دهند. ((دوبوار))
معتقد است كه روند ((ديگر ـ يگانگى)) زن, همواره چنان بوده كه
زنان, نيز, خود را به عنوان ((ديگرى هميشگى)), شناخته و قبول كرده
اند تا حدى كه حتى به عنوان ((ديگرى متعين)), شناخته مى شوند به
گونه اى كه حتى توجيه اخلاقى هستى زن توسط مردان انجام مى
گيرد(24). مردها, براى ((فراسوى رفتن)), چه براى دستيابى به خرد و
شناخت, و چه براى تبديل به نگاه كننده شدن (ناظر بر خود و بر روابط
خود از موضع خود بالنده خودآگاه در جريان سلوك), فراسوى آنچه زنانه
تعريف شده است مى روند در حالى كه زنان براى اين ((فراسوى
رفتن))ها, بايد, در واقع,فراسوى((خود))روند!چراكه فراسوىرفتن دراصل
خودش,فراسوى رفتن ازآنچه زنانه است مى باشد(25).به كلامى ديگر,زن
براى((خودشدن)) و فراسوى روى و بالندگى و رشد بايستى از ((زن
بودن)) خود, بگذرد.
آنچه گذشت, گزارشى از بينش مردانگارانه و مفهوم سازى خرد و
عقلانيت در سنت فلسفى و تفكر سياسى غرب و يا دست كم نوع دانشوران و
فيلسوفان غربى بود. مفهوم سازى خرد در منظر اين سنت فلسفى, همواره
از طريق فراسوى رفتن از هرآنچه زنانه معرفى شده است, صورت گرفته
است; ماده, كالبد, لذت, غير عقلانى, احساسى, طبيعى و..., نمادهاى
زنانه, سنت فلسفى ياد شده است.
اين تحقيق را, در دو بخش جاهليت سنتى و جاهليت مدرن در فصل ((زن
الگو در عرصه فرهنگ)), پى خواهيم گرفت. اشارتى نيز به سنت عقلانيت
مردانگارانه در گستره تاريخى انديشه ها و علوم درون دينى در تفسير
تعاليم دين, بايسته است. نوع برخورد جاهليت با زن, همواره مى تواند
به صورت نوعى تمايزات بى اساس بين زن و مرد در عرصه هاى گوناگون
فرهنگ, سياست و اقتصاد و تربيت و اجتماع, بروز و ظهور يابد. ادامه
دارد.
پىنوشتها:
1ـ يكى از خرافه هاى عرب جاهلى بوده است كه وقتى مردى به سفر مى
رفت يا براى كارى از منزل خارج مى شد, براى تشخيص خيانت يا عفاف
همسرش, بر شاخه درختى كه از آن مى گذشت نخى مى بست يا دو سرگياهى
را به هم گره مى زد, در بازگشت اگر گره را از هم باز شده مى يافت
آن را دليل قطعى بر خيانت همسر مى انگاشت. (ر. ك به ابن ابى
الحديد, جز نوزدهم, شرح حديدى, ص456.)
2ـ مانند نكاح الاستبضاع (به همسرى دادن زن خويش براى باردار شدن),
نكاح الرهط (زناشويى دسته جمعى), نكاح البدل (زناشويى تعويضى),
نكاح المقت (زناشويى با خشم و زور بيوه با فرزند پسرش يا باديگرى),
نكاح الجمع (زناشويى همگانى), نكاح الخمول (زناشويى تعويضى), نكاح
الشغار (زناشوى تعويضى), نكاح السفاح (زنا و روسپيگرى). ر. ك .به
يحيى نورى, اسلام و عقايد بشرى, ص602, تهران, انتشارات مجمع معارف
اسلامى, 1357.
Jeanio Loid, 1986, Man and Woman in Western Philosophy P.4 -3
4ـ همان ماخذ ص5.
5ـ همانجا, ص6.
6ـماخذپيشين,ص8.
7و8ـ همان, ص10.
9و10ـ مدرك پيشين.ص11.
11ـهمان,ص37.
12ـ همان, ص45.
13ـ همان, ص46.
14ـ همان, ص49.
15و16ـ همان, ص50ـ49.
Clark, l.M.G. and Lange, L. (eds), 1979, The Sexism of social
and political Thory: Women and Reproduction From Plato to niet
25che. Tovento: -17 University of Torento press.
Okin, Susan Moller, 1979, Women in Western political Thought.
newgersey: prinston University press. -18
19ـ ژان ژاك روسو, ((اميل)) يا آموزش و پرورش, بخش پنجم, مترجم:
منوچهر كيا, تهران, انتشارات, دريا, 1349.20ـ همان.
Jeanio Loid, 1986, Man and Woman in Western Philosophy P69.-21
22ـ ماخذ پيشين, ص80.
23ـ همان, ص91.
24ـ همان, ص97ـ96.
25ـ همان, ص101.
ماهنامه پيام زن ـ شماره 25 ـ فروردين 73
|