آنچه كه گذشت و سخن اين نوبت
فاطمه(س) و در تفسير عينى او زينب(س), يك زن و خود يك انسان
هادى, يك اسوه و يك الگوى مطلوب, براى هر زنى است كه بالندگى وجود
خويش را در همه ابعاد شناختى, اعتقادى, احساسى, رفتارى, فرهنگى,
سياسى و معيشتى, خواهان است. عزم و خواسته اصلى اين پژوهش و نگارش,
پيشتر گذشت كه: ((ارائه تصويرى نظام واره و سيستماتيك از اين الگو
و اسوه مطلوب به مدد سنت و زندگانى دو بانوى بزرگ,)) است.
تحقيق در فصل اول, به فرازهاى نظرگير تربيتى دوبانوى بزرگ, مى
پردازد. از زمينه هاى جامعه شناختى تربيت, سخن به ميان آمد. و در
تبيين زمينه اجتماعى شكل گيرى الگو و الگوپذيرى از اسوه هاى دينى,
نگاهى نقادانه به جاهليت پايدار و فراگير جامعه انسانى و تاريخ بشر,
افكنديم و كاوشى تاريخى ـ تحليلى از خردورزى مردانگارانه را در
عرصه آموزه هاى فلسفى و فرهنگ عقلانى, به دست داديم. نمونه هاى كم
يا بيش مشابه آن را در ديار فرهنگى خود ما نيز مى توان ديد كه كاوش
بر صواب, بى دغدغه و تفصيلى آن, مجال ديگرى مى طلبد.
از فصل اول چند نكته كوتاه مانده است و آنگاه: مرور و گذارى از
منظر ديدگاه انسانى و تربيتى به عرصه هاى زندگانى صديقه طاهره(س) و
زينب كبرى(س).
جاهليت مردانگارانه و خرد ورزى مردانگارانه در حوزه فرهنگى ما
شناخت و برآورد و توصيفى واقعى و گويا از وضعيت موجود, يكى از
سه جهت و قلمرو پژوهش در كاوش همه جانبه از مقوله زن مى باشد, كه
پيشتر اشارت لازم بدان رفته است. واقعيت ـ چه خوشايند ماباشد و چه
بر ما و دغدغه داران فرهنگ و آيين ما سخت و ناخوشايند و ناگوار آيد
ـ آنست كه جامعه ما و فرهنگ ما, آسيبهاى فراوانى از برخى انديشه ها
و ارتكازات دانشوران پيشين و بعضا امروزين ما, و گرايشهاى جاهلى
مردانگارانه در عرصه فرهنگ عامه, در برخورد با مقوله زن و زنانگى,
ديده است. شناخت و پذيرش اين واقعيت, حاجتمند كاوشى سخت و دشوار
نيست, نگاهى و مرورى بر كتب, متون و انديشه ها و ارتكازات دانشوران
پيشين و بعضا امروزين, و نيز به خانواده ها و به دادگاههاى خانواده
و مجامع قديم و جديد و ديگر مراكزى كه مى توان خبرى از وضعيت
بانوان گرفت, نشانگر اين مساله عظيم فرهنگى ـ تربيتى جامعه ماست.(1)
تجددگرايى در ميان قشرهايى از جامعه و برخى مظاهر فرنگ گرايى و
غربى نمايى, رويه ديگرى از ابزار انگارى زن و جاهليت مردانگارانه
است. جنبشهاى فمنيستى (زن انگارى) تفاوتى در ماهيت با جاهليت مزبور,
ندارند.
در عرصه انديشه ها و نظرها و آرا در انواع حوزه هاى ادراكى ـ
فلسفى, كلامى, فقهى واخلاقى ـ نمونه هاى عقلانيت مردانگارانه قابل
مشاهده است.
در عرصه فرهنگ عمومى و سنتها و آداب و رسوم عامه نيز, نشانه هاى
جاهليت مردانگارانه آشكارند, سنتهاى اجتماعى تمامى زيرساز
مردسالارى را مهيا ساخته اند, تفسيرها و برداشتهاى مردانه از مذهب,
ادبيات, ضرب المثل ها, لطيفه گويى ها و... پشتوانه كافى را براى
قيمومت همه جانبه مرد نسبت به زن فراهم آورده اند.
زن در بسيارى از قشرها و خانواده ها, از كودكى, زن و زنانگى را
با تعابيرى مانند توسرىخور و ضعيفه مرادف مى يابد, دختر بودن تحقير
مى شود. پدر و مادر بيشتر دوست مى دارند كه فرزند نورسيده شان پسر
باشد كه اگر كودك پسر باشد مى تواند بسيار خوشبخت تر باشد, و زن
اگر حمايت مردى بر سرش نباشد, امكان بسيارى از فعاليتها را ندارد.
مملوك مرد تلقى مى شود و ((بچه)) و ((بنده منزل)) شوهر, و مرد مى
تواند با اندك دل ناخوشى, زن را به آتش يا به تيغ و ميخ و چاقو
بسپرد. و مرد با تفسيرهاى شخصى و صرفا مردانه و بدون هيچ دليلى بر
نقص يا ناتوانى زن, مملوك! عوض مى كند يا بر مملوكهايش! مى افزايد.
و بارى اين تنها زن است! كه بايد تمامى اصول و مستحبات و واجبات
مربوط به زن را در رابطه با مرد خويش رعايت كند, بى اينكه مرد
اعتنا يا رعايتى نسبت به مسووليتها و وظايف خود, داشته باشد.
آدميت مظلوم
گفته اند ـ و نيك سخنى است كه ـ امامان معصوم, هاديان مظلوم اند;
كه هم مظلوم دشمنانند و هم مظلوم دوستان, هر كدام به گونه اى. آرى
آن هاديان و راهنمايان بيگانه كرد با آنان آنچه نبايد و آشنا نكرد
آنچه بايد(2). و هم گفته اند كه امام صادق(ع) مظلوم تر است از امام
حسين(ع). اگر امام حسين(ع), سيدالشهداى عرصه هاى حماسه و اقدام است,
امام صادق سيدالمظلومين عرصه هاى شناخت و آگاهى است. آنهمه
برداشتهاى مايه تاسف از مذهب او, آنهمه با ديدهاى بسته و منحط سخن
گفتن از مكتب او و آنهمه واپسگرايانه انديشيدن در باره تعاليم او و
اينگونه ناتوان معرفى كردن آيين و ديانت او و اينگونه تبيين
واافتاده از ابعاد انسانى ـ اجتماعى آموزه هاى او و... آيا
مظلوميتى بزرگ نيست؟!
بارى, كتاب مظلوم, فكر مظلوم و تعاليم مظلوم ـ مانند انسان
مظلوم ـ بسيار داريم و امامان معصوم, شايد هر كدام از وجهى و جانبى
افزون تر و بيشتر. اما ـ و چه قدر دردآور است ـ كه زهرا(س) ـ از
معصومين عليهم السلام ـ و زينب(س) ـ از تربيت يافتگان آموزه هاى
ناب عصمت و ديانت ـ, را بايستى آدميت مظلوم, نام نهيم; كه هم در
آموزه هايشان مظلوم اند, هم در افكار و عاطفه ها و سلوكشان. هم در
عرصه هاى حماسه مظلومند و هم در عرصه هاى تربيت و فرهنگ و عشق و
نيايش و بلوغ و هم در عرصه هاى انديشه و گرايش و اجتماع و هم در
عرصه هاى سياست و معيشت. و اينهمه از آن رو است كه ابعاد گونه گون
پيوسته آدميتشان ـ هم در وجهه سلوك انسانى و هم در وجهه سلوك
اجتماعى ـ آن طور كه بايد ـ و چنانكه بايد ـ شناخته نشده و تحليل
نگشته اند و چنانكه شايد, مورد پيروى قرار نگرفته اند.
زهرا و زينب, سيده المظلومين عرصه هاى آدميت و حوزه هاى سلوك
انسانى و مناسبات اجتماعى, به ويژه عرصه فرهنگ اند. آن همه عوامل و
زمينه هاى مظلوميت اوليا و هاديان را يكجا بايستى گرد آورد و در
تبيين مظلوميت دو بانوى بزرگ و الگو پذيران آنان, جاهليت و خرد
ورزى مردانگارانه پاياى تاريخى را نيز, بايد بر آنها افزود.
برخى زمينه ها و نشانه هاى اين مظلوميت چند وجهى را اندكى مرور
كنيم:
1ـ غفلت و غربت غريبيست كه ما مردمان اين ديار فرهنگى, بيش از
آنكه شيعه حيات و شيوه سلوك و زندگانى انسانى و اجتماعى اوليا
باشيم, شيعه برخى هنگامه هاى حادثه خيز و هنگامه مرگ آنان, بى بينش
و شعور و باور و گرايش درست به زمينه ها و زير سازهاى حياتى آن,
بوده و هستيم و آنها نيز كه دانشورند, كم يا بيش آنها ـ بيش از
آنكه به حيات و جريان ناب انديشه و اخلاق و عرفان و تربيت و انسان
سازى و جامعه سازى اوليا بنگرند و بياموزانند و تربيت كنند و
راهبرى و همراهى كنند ـ با عمل و سلوك و زندگانى عينى خودشان ـ به
سوى يك زندگانى شكوفا و سرشار, تنها برخى قانونمنديهاى آداب صورى
سلوك را و يا برخى انديشه هاى صورى را و آنهم ـ همه اينها ـ گسسته
از بخشهاى ديگر حيات و زندگانى فردى و اجتماعى, در مى يابند و
گزارش مى كنند.
ـ ما خانواده ها, كد اممان نحوه رابطه رسول خدا(ص) و خديجه را
به عنوان خانواده الگو دريافته ايم و مى دانيم و آموزگار زندگانى
خويش داشته ايم؟
ـ ما خانواده ها, كدامينمان, نحوه پيوستگى و مناسبات پدر و مادر
با فرزند را, از رابطه خديجه كبرى(س) و رسول بزرگ(ص) با زهرا(س) و
باعلى(ع), و زهرا و على صلوات الله عليهما با زينب(س) و حسن(ع) و
حسين(ع), آموخته ايم, در باور خويش نشانده ايم و گرايش و سلوك
خانوادگى مان با فرزندمان, به پيروى از سنت نبوى و علوى است؟ پدران
ما, در رابطه و پيوند خويش با دخترانشان و با پسرانشان و مادرانمان
نيز با دختر و پسرشان, آيا تعاليم نبوى ـ علوى را در زندگى صبح تا
به شب خويش در خانواده خود, به كار مى بندند؟ چه قدر ما مردمان ـ
دانشور و عامى, پير و جوان, زن و مرد, كوچك و بزرگ ـ شيعه نحوه
رابطه رسول بزرگ به عنوان پدر و همسر با خديجه كبرى به عنوان مادر
و همسر, هستيم؟ نوع و نحوه و كيفيت رابطه با همسر و با فرزند, خود,
بخشى از دين ما, مذهب ما و ديانت ماست.
ـ دخترانمان و پسرانمان, رابطه اى كه با پدر خويش, با پدر
بزرگها و مادربزرگهاى خويش, يا برادر و يا خواهر خويش, دريافته اند,
آموخته اند, معتقد به آن هستند و بر اساس آن رفتار مى كنند, آيا ـ
اين چگونگى ـ به پيروى نحوه رابطه ايست كه زهرا(س) و يا زينب و يا
حسن يا حسين: با خانواده خويش, دارند؟
ـ از ((رقيه)) نيز نبايد گذشت, كودكى سه ساله. آن گونه كه
بزرگترهاى او مانند زينب, سجاد(ع), ابوالفضل العباس, على اكبر, با
سيدالشهدا(ع) همپايى و همراهى مى كنند و از نزديك غمها و رنجها,
سوختنها و ساختنها را و ايمانها و كفرها و آدميتها و حيوانيتهاى
ديگران را..., مى يابند و در خويش فرو مى برند و ايستادگى مى كنند,
همانگونه نيز رقيه. رقيه نيز همين گونه است. چگونگى پيوند و رابطه
حسين و زينب و مادر با رقيه را, چه قدر در متن زندگى خويش شيعه و
پيرو بوده ايم؟
ـ زن امروز با فرزندش, چگونه است, انتظار او, دغدغه هاى او,
خواسته هاى و انديشه هاى او براى فرزندش چيست؟ زن امروز, با همه
داعيه هاى انسان انگارى و زن انگارى كه از برخى سخنوران و داعيه
داران مى رود. بى همراهى با اوليا, با زهراى مرضيه و با زينب كبرى,
چگونه مى تواند آدم بزيد و بميرد؟
ـ مرد امروز, جوان امروز, با زهرا(س) و زينب, با على و با حسين,
چه تصويرىاززن وزنانگى,از فتوت و مروت, از شيوه سلوك و مشى با
مادرخويش, با خواهر خويش, با دختر خويش و با بانوان جامعه,
دارد؟بارى, ما (جامعه ما, مردم ما, و خود ما), كمتر شيعه اين بينش
و شعور و باوريم كه زهرا(س) كه به وقت گوشه نشينى على(ع) آن گونه
مى خروشيد و در بيت الاحزان آن گونه مى گريست و پهلوى او آن گونه
به آتش و در سپرده شد, هيجده سال (و به سخنى بيست وهشت سال) و زينب
كه روز عاشورا و در هنگامه هاى پسين آن, آن گونه سوخت و ساخت,
پنجاه وپنج سال, بر گونه خاصى انسان را, هستى را, خدا را, جامعه را,
زندگى را مى شناختند و تفسير مى كردند, بر گونه خاصى عشق مى
ورزيدند, همت و اقدام و سلوك و زهد و نيايش و سوز و ساز و معيشت و
مناسبات خاص اجتماعى و زندگانى, داشته اند و حتى در آن برهه هاى
آخرين حياتشان نيز آموزه هايى و پرورشهايى با ما دارند. چگونه
زيستن آنان را كمتر شعيه بوديم مانند اينكه ما تنها شيعه صحنه هاى
دلخراش و احساس برانگيز لحظاتى از دهه محرم و روز عاشوراييم, اما
شناخت و بينش و باورى از 57 سال بر گونه حسين زيستن, نداريم.
نيك بيانديشيم كه شناختهايمان, عاطفه هايمان, رنجهايمان,
زندگيهايمان و... در همه ابعاد, دردهاى ما, فريادها و صبوريهاى ما,
آيا چه ميزان, خبر از تشيع و پيروى اوليا مى دهند. و هم بيانديشيم
و تامل كنيم كه آيا مصيبتهاى زندگى هر كدام از ما, تباهى و بديهاى
ما از همين دورى از آنگونه زيستن و آنگونه برگزينى مرگ كه اوليا
داشته اند, نيست.
2ـ مشكله ديگر و وجهه ديگر مظلوميت اوليا و بانوى اسوه, برخى
گرايشهاى اصالتمند در تلقى و تصوير از منزلت ايشان است. بسيارى از
تصويرها و پنداشته ها و باورها آنگونه لاهوتى و مافوق انسانى است
كه از دسترس جريان طبيعى حيات و سلوك نسل مخاطب ـ از پير و جوان ـ
دور دور است. به طورى كه نسل مخاطب يعنى مردم, آنان را, پيش خود,
در زندگى خود و الگوى زندگى اين جهانى خود ـ و بل و البته رو به آن
جهانى ـ و مربى و راهبرى و هادى برهه هاى انسانى و وضعيت اجتماعى
خويش, نمى بينند, تا بتوان آنان را اسوه داشت و الگو پذير اين اسوه
ها بود. تعابير بلند عرفان نظرى, آن گونه كه بايد و شايد, جريان
بايسته اى در عرصه حيات عينى جامعه نداشته اند و با زبان زندگى
مردمان, همراهى و هم زبانى نداشته اند. برخى تفسيرها ازعلى(ع) و از
زهرا(س) و ديگر اوليا آنگونه لاهوتى, نظرى صرف و گاه صوفى منشانه
است كه در خود نشانى از ابعاد عينى جريان تربيت انسانى, عدالت
انسانى, قسط قرآنى, شرافت حيات بشرى, آشتى ناپذيرى باسلطه ورزى و
تكاثر و فقر و بيعدالتى و جور وسرشارى تعهد و مسووليت, را,
ندارند.(2)
3ـ مشكله ديگر در معرفت درست و بر صواب به اوليا, گرايشهاى عنصر
گرايانه يا جزئى نگرانه در شناخت آنان است. نوع شناختها و تبيين ها
از سنت و زندگانى اوليا, شناخت و تفسيرى نظام واره و منسجم از
مجموعه ابعاد شناختى, عقيدتى, ايمانى, رفتارى و اجتماعى و فرهنگى و
سياسى و اقتصادى, در قالب يك الگوى منسجم و نظام هماهنگ تربيتى,
اخلاقى, اجتماعى و سياسى و فرهنگى و اقتصادى, نيست و به اين قرار
ارتباط ميان اجزا حيات انسانى ـ اجتماعى, دريافت نشده است. عناصر
ياد شده, هرگاه با پيوستگى ها و ارتباطاتشان, شناخته و تبيين
نشوند, حيات را و زندگى را, نشان نمى دهند و معلوم نمى كنند كه اين
عناصر, اجزا و وجهه ها و ابعاد و عوامل حيات وحدت دار انسانى ـ
اجتماعى اند. خداشناسى, گسسته از انسان شناسى, احكام به دور از
معارف و اخلاق و فلسفه كلى و هدف اجتماعى دين و مبانى اقتصادى دين,
فرهنگ و اخلاقيات گسسته از سياست و اقتصاد و تربيت, عرفانيات گسسته
از سياست (اداره) اجتماع و تعهد و حماسه و سلطه ستيزى و عدل پرورى
و..., ارائه شده اند. برخى قطعه ها و حادثه ها و سخنها و كلمات و
رخدادها و احكام را از اوليا, به دست داده ايم اما در اين ميان,
على(ع) را, زهرا(س) را... به صورت يك حيات پيوسته جارى, تصوير
نكرده ايم.
4ـ نبود برخورد روشن بينانه با موانع الگو پذيرى از حيات و سلوك
و سيره و سنت اسوه هاى دينى, يك مشكله بزرگ فرهنگى پيش روى توسعه
يافتگى و رشد و نوسازى جامعه اسلامى است و اين خود, كفران نعمتى در
آستانه آفتاب سان اوليا است.
چگونه مى توان بى اينكه به فراهم سازى شرايط تربيتى ـ اجتماعى
پذيرش آموزه ها و سنت بانوى بزرگ پرداخت ـ بر فرض نيز كه الگوى
درست حيات پاكيزه, از سنت و زندگانى او استنباط شده باشدـ, انتظار
جريان اين سنت و تعاليم زندگانى او را در اقشار مردم و زنان, داشت.
در هنگامه و وضعيتى كه آداب و رسومى اجتماعى حاكم و فرهنگ عامه,
تمامى فلسفه و مبانى مرد سالارى را در خود داشته باشد, اين انتظار,
بسى بيهوده است.
5ـ رنج و مظلوميت ديگرى كه اوليا و بانوى بزرگ, همواره, از ما
برده اند و دارند, واافتادگى و بيگانگى واقعى زندگى و سلوك و سكنات
و حيات برخى مدعيان فهم و آگاهى و شناخت آنان, از داعيه ها و
گفتارشان, بوده است.(3) چگونه است برخى كسان, گويندگان و نويسندگان
راه خورشيدى توحيد و عدل و بيانگر توحيد و آدميت قـرآن و عـدل على
ابن ابيطالب و انسانيت و عزت فاطمه اند, با اينهمه در موضعگيرى و
عمل و اقدام, تغافل مى كنند,برخويش مسامحه روا مى دارند و در برابر
واقعيت زندگىآحادملت خويش ومصائب محرومان و مستضعفان مداهنه مى
كنندوبى احساسى و بى دردى مى ورزند.واقعيتآن است كه فاصله عملكردها
با دستورهاى اوليا و ائمه طاهرين و الگوى پيشنهادى آنان, از سخت
ترين جلوگيرهاى الگوپذيرى ازاسوه هاى دينى شده است.
اينك, برخى انديشه هاى مقدماتى فهرست شدند, نوبت به مرورى
توصيفى بر برخى فرازهاى تربيتى از برهه هاى زندگانى دو بانوى بزرگ
مى رسد.
ابتدا مرورى توصيفى بر زندگانى صديقه طاهره(س) و آنگاه بر
زندگانى زينب كبرى(س). نمونه ها و عناصرى كه دراين برآورد توصيفى
مىآيند, در تحليل سيستماتيك فصلهاى بعد به كارگرفته مى شوند.
صديقه طاهره(س) در منظر تربيت شناختى
تا صبح راهى نيست
چشم خورشيدى تو
راه را مى كاود
در من تافت دل روشن شد
اى همه بيدارى
فاطمه, در عرصه سه جريان و سه شناخت
فاطمه به سال پنج بعثت پاى به عرصه خاك و دنيا و در ميان مردم و
تاريخ, گذارد,(4) چهارمين فرزند خانواده است و كوچكترين دختر
خانواده. برادرها تا هجرت نپائيدند, سه تن خواهر نيز پيش از پيامبر
مردند.(5) بانو از آن اولين هنگام كه جان آدمى, آگاهيها را در مى
يابد و پرورش مى گيرد, تحت تعليم و پرورش آموزه هاى وحى, خانواده و
به خصوص پدر است و فاطمه به اينگونه مىآموزد و مى بالد. وجود صديقه
طاهره(س), فراگير سه جريان وجودى يا سه جريان تربيتى عظيم است كه
شناخت او در گرو شناخت اين سه جريان عظيم تربيتى و وجودى اوست:
1ـ جريان وجودى او به عنوان صاحب ولايت كبرى و اسرار باطنيه.
نفس قدسى زهراى مرضيه(س), از سرادق عالم ربوبى براى هدايت
آدميان به اين جهان آمده است, جريان عظيم وجودى كه اساس هستى
شناختى پايدارى و حقانيت و فراترى از زمان و مكان سنت اوست. و
مبناى نظرى, كلامى نظام تربيتى ـ اجتماعى قابل استنباط از سنت او
را, توضيح مى دهد. و همين خاستگاه هستى شناختى است كه كلام او را,
زندگى او را, مرگ او را, تنهايى ها و خروشها, اشكها و فريادها و
سلوك و سيره او را, الگويى مى دارد, جاودان و جارى در همه عرصه هاى
زندگى, جامعه و تاريخ بشرى.(6)
2ـ جريان وجودى او به عنوان تربيت يافته آموزه ها و پرورش
خانواده و پيامبر
وجود فاطمه(ع) در وجهه فردى و انسانى, عرصه جريانهاى عظيم
شناختى, اخلاقى و رفتاريست:
ـ جريان عظيم شناختى در برخورد با انسان, زندگى, هستى, خداوند,
جامعه, تاريخ, رسالت, مسووليت, تكليف, دنيا, آخرت
ـ جريان عظيم وجود به عنوان بنده اى خاشع و عارفى عاشق در اوج
عرصه هاى حماسه و تدبير
ـ جريان عظيم وجود به عنوان انسانى مسوول در ارتباط با عميقترين
دغدغه هاى بالندگى انسانى
ـ جريان عظيم وجود به عنوان پاسدارترين انسان از ارزشهاى
انبيايى
ـ جريان عظيم وجود به عنوان فداكارترين ياور پيامبر خاتم و مام
پيامبر خاتم
ـ و بسيارى جريانهاى عظيم انسانى ديگر.
3ـ جريان وجودى او به عنوان انسان راهبر
فاطمه يك زن است و خود يك هادى, يك شاهد و يك امام است, يك اسوه
براى هر زنى كه مى خواهد چگونه بودن خود را, چگونه شدن خويش را,
خود برگزيده باشد. او در بينش و انديشه و احساس و باورها و انگيزه
ها و سلوك و سيره و رفتار و زندگيش, آموزگار ((چگونه بودن)) و
((چگون شدن)) زن در هر دو عرصه فردى و اجتماعى است. در وجود
فاطمه(س) جريان عظيم انسان هادى, ديدنى است:
ـ جريان عظيم وجودى او به عنوان دردمندترين با خلق و همنشين
باورها و رنجهاى زن تاريخ
ـ جريان عظيم وجود او در به ميان گذاردن زن الگو
ـجريان عظيم وجود او به عنوان مصلح ترين حكيم و حكيم ترين حماسى
وحماسى ترين عاشق و عاشق ترين تبيين گر حق و افشاگر باطل
ـ و نيز جريانهاى عظيم ديگر شناختنى و ناشناختنى.
هركدام از اينها كه گذشت در مجال خود به تفصيل مىآيند.
در برابر جاهليت
حضرت فاطمه(س) در دوران جاهليت و آن سنت مردانگارانه بدوى, در
زمينه و شرايط تربيتى و اجتماعى خاص جهت يافته اى شكل مى گيرد و
تربيت مى شود: يكى زمينه تربيتى در خانواده الگو با پدر و مادر, با
همسر با فرزندان و ديگرى زمينه اجتماعى خاص جهت يافته اى كه در
پرتو انديشه ها و تعاليم كانونى نبوى به تدريج در ميان مسلمانان به
مثابه زمينه تربيتى ـ اجتماعى جايگزين دربرابرفرهنگ وتمدن جاهلى
حاكم, شكل گرفته است.
فاطمه(س), در جامعه اى پا به عرصه دنيا و تاريخ و زندگى مى
گذارد كه ارزش هر پدرى و هر خانواده اى به ((پسر)) است و به همين
دليل و به همين نسبت, دختر بودن, تحقير مى شود. ذلت, اسارت,تضعيف
شخصيت و ارزشهاى انسانى و شى انگارى زن, در ساخت نهادهاى اعتقادى,
زبان, ارزشها, باورها, قوانين, هنجارها و سنن و آداب و رسوم, جاى
گرفته است و به اين قرار زن موجوديست مملوك مرد, ننگ پدر و بازيچه
هوس جنسى مرد و بالاخره موجودى كه شرف خانوادگى پدر, برادر و همه
اجداد مرد را, لكه دار مى كند. پايگاه و نقش انسانى و اجتماعى زن,
در برهه جاهليت عصر بعثت, اين گونه است. قرآن در نقد وتحليل و
برآورد اين وضعيت, اين سخن را دارد كه: ((و چون يكى از مشركان را
به ولادت دختر بشارت دهند, چهره او از غيظ و نفرت سياه مى شود و با
سكوت بر خشم و نفرت خود سرپوش مى نهد. از ملاقات با مردم دورى مى
گزيند از آن رو كه ميلاد دختر براى او مايه شرمسارى است. سرنوشت
دختر هم نامعلوم است كه آيا با خوارى و مهانت نگاهداريش كند و يا
بى اعتنا به تغذيه و بهداشت و دارو روانه گورستانش كند و در خاك
نهان سازد. بدانيد و بدانند كه بد داورى مى نمايند)).(7)
و اينك و در اين وانفساى جاهليت, مشيت و اراده الهى, تجلى
انسانى ـ اجتماعى عظيم و عبرت آموزى دارد, ظهور زمينه تربيتى ـ
اجتماعى نو و تولد انسانى نو در برابر همه جاهليت پايدار و در
برابر همه كفر و شرك و نابكارى و سياهى و تباهى. پدر و مادر
(خانواده الگو) شكل دهنده به زمينه تربيتى اين انقلاب عظيم فرهنگى
اند و جامعه نومسلمانى پيرو و همراه پيامبر خويش, زمينه اجتماعى به
تدريج شكل يافته اين بنيانگذارى نو مى باشد. و فاطمه(س), آفريننده
الگوى آدميت بالنده (زن الگو), در برابر آن جاهليت مردانگارانه.
عوامل و زمينه هاى دست اندركار ايجاد, رواج و پايدارى چنين
وضعيت تباه و سياه فرهنگى, به جز عناصر درون فرهنگى, عوامل متنوع
سياسى و اقتصادى است كه در جاى خود تحليل مى شوند. مجموعه عوامل
فرهنگى, سياسى, اقتصادى و اجتماعى ياد شده ـ كم يا بيش ـ در جاهليت
عصر بعثت نيز حضور دارند و جلوگير شكل گيرى انسان الگو و الگوپذيرى
از اسوه هاى انسانى مى باشند. از همين مقوله است ضديت و خصومت
پنهان و آشكار خاندان اميه در برابر خاندان هاشم. كوشش خاندان اميه
همواره بر اين بود تا وارث تمامى پايگاهها, موقعيتها و مفاخر قريش
گردد و نيز همواره در سر و دل, آرزوى در هم شكستن روحى و معنوى بنى
هاشم را دارد, خاندان اميه, پايگاه اصلى حمايت سياسى و اقتصادى از
فرهنگ جاهلى, در آن برهه است.
خانواده محمد(ص) با پايگاه و مقبوليت خاصى كه در بنى هاشم و در
ميان قريش دارد و نيز به دليل مبعث رسول خدا و فراخوانى مردمان به
توحيد, اعتبار و حيثيتى ديگر يافته است. نزديكان همه انتظار پسر را
مى برند تا ـ از ديد و بينش آنان ـ منزلت و حيثيت محمد(ص) باشد و
چه شگرف و عبرت آموز است كه ـ اما ـ دخترى زاده شد, باز هم دخترى
ديگر. نامش فاطمه نهادند, تا ((زن الگو)) نجات بخش خود و شيعيان و
پيروان خود از جاهليت كفر و شرك و نابكارى باشد, الگويى براى بريدن
از بديها و روى نمودن به خوبيها و آدميت(8). خاندان اميه مسرور از
اين دخترزايى فرياد شادى سر دادند كه: ((محمد ابتر شده است)) و
خداوند داناتر است كه چگونه جريان يابى انسانى و تاريخى وحى در گرو
زن الگوست, رخدادى بس شگرف و عبرتآموز در زندگى بشر رخ نموده است:
((به يقين ما نسلى پربار و پر ثمر چون چشمه آب كوثرعطايت كرديم, پس
به شكرانه ميلاد اين دختر, پروردگارت را سجده كن ونمازشكر بخوان و
يك شتر قربانى هم عقيقه كن. بى شك تو بلاعقب نخواهى بود بلكه آن
بدخواهان شماتتگرت, بلاعقب خواهند ماند.))(9)
اين سوره, فراخوان بشريت و تاريخ براى سجده بردن به پيشگاه
پرودگار, به شكرانه حضور زن الگو در برابر جاهليت پايدار
مردانگارانه است, حضورى كه مدام و پايدار خواهد بود تا خود شاهد,
شكستن و بى ثمر ماندن و پايان گرفتن آن جاهليتهاى مردانگارانه
باشد. تضاد دو تفسير از پايگاه اجتماعى و انسانى زن و دو تفسير از
نقش انسانى و اجتماعى زن در رويكرد جاهليت و تعاليم انبيايى ـ علوى
به زن و مقوله زنانگى, يك عبرت بلند تاريخى كمتر شناخته شده است.
گام به گام با برهه هاى زندگانى صديقه طاهره(س)
فاطمه(ع) در خانه پدر و مادر از كودكى تا جوانى, ((دختر
الگو))ست و با شوى خويش, ((همسر الگو)) و با كودكانش, ((مادر
الگو)) و در مناسبات اجتماعى و در جامعه خويش يك ((راهبر و مدير
الگو)) است. براى فاطمه از پيش از تولد تا دوران كودكى تا شهادت,
انواع حادثه ها, انواع مناسبات و وضعيتها ـ كه در برآورد انتزاعى,
ناظر به همه جنبه هاى حيات فردى و اجتماعى است ـ رخ مى دهند تا
الگوى پيـشنهادى فاطمه(س) فراتر از زمان و مـكـان, نـشانـگر
وضـيـعت مطلوبـى كـه زن ((مى تواند و بايد باشد)) و نـيـز چـگـونگى
بـرخورد بـا وضـعـيت مـوجـود, بـاشد. با هر كـدام از بـرهـه هـاى
زنـدگـانـى, بـرخـى آمـوزه هـاى تـربـيـتـى را مـرور مـى كنـيـم.
تـحـقيق سيستمـاتيك اين آموزه ها در چارچوبه نظـامـهـاى فـكـرى,
اخلاقى, تربيتى و اجتماعى در فصلهاى بعدى به دست مى رسند. در اين
مجال برخى سخنان و برخى رخدادها, توصيف مى شوند.
O در برهه دخترى با آموزه هاى دختر الگو
شناخت برهه كودكى حضرت فاطمه(ع), شناخت زمينه مناسب تربيتى است
كه خانواده, عهده دار فراهم سازى آن براى رشد و بالندگى كودك دختر
خويش, است. دوران كودكى زن الگو, آموزگار زمينه مناسب تربيت فرزند
دختر ماست.
1ـ پدر و مادر با يكديگر (خانواده الگو)
پدر و مادر, را, پيشتر, اندكى شناختيم. فاطمه (دختر الگو), در
خانواده اى بزرگ مى شود, با پدرى و مادرى آن گونه. در وجود هر
كدام, جريانهاى بسيار عظيمى التقا يافته است, يكى به عنوان پيامبر
خاتم و ديگرى به عنوان اولين باوردار ديانت و ايمان و سالكى صديق
در اين ديانت و ايمان. فضاى خانواده, فضايى آكنده از همفكرى و
همراهى و همدلى پدر و مادر و عشقى روشن بينانه و عرفانى حماسى و
ايثار و حقگزاريى اساطيرى, فضايى سرشار از جارى آموزه هاى قرآنى و
پرستش خداوند. و پدر و مادر دست اندركار فراخوانى مردمان به توحيد,
به آدميت, به ايمان و حيات پاك, به رستگارى و پرهيزكارى و عدالت و
قسط قرآنى. خانه سرشار از همت و شور و اقدام براى آموختن آيه هاى
نور و آموزاندن آن به ديگران و پرورش ديگران بر پايه اين آموزه ها.
رابطه پدر و مادر الگو اين گونه تفسير مى شود كه روشن بين به مقصد
و راه و روش زندگانى پاك و مومن و باوردار به آن, با عزم و همتى
استوار بر سلوك روبه آن هدف برگزيده با روش پيشنهادى وحى است.
بارى, زن و شوهر و شناخت, فهم و باور و عشق و عقيده اى هماهنگ و
گرايش و سلوكى يك جهت, همفكر, همدل و همراه. رسول خدا(ص), همواره
مى گفت: ((چه كسى جاى خديجه را مى گيرد؟ روزى كه مردم مرا دروغگو
خواندند, مرا راستگو دانست و هنگامى كه همه مرا رها كردند, دين خدا
را با ايمان و مال خود, يارى كرد.))(10)
اين همفكرى و همدلى و همراهى را رنجها و حادثه ها و مصيبتها و
سختيها, بوته آزمون درستى و حقيقى بودنشان است, نه خوشيهاى
ناپايدار. خشونتها, آزارها, گرسنگيها و سختيهاى مكه و دره ابوطالب,
گواه اين درستى و حقيقت اند.
2 ـ پدر و مادر با دختر
پدر و مادر در همه برهه هاى حيات و زندگانى فرزند, از كودكى تا
بزرگسالى و در همه وجهه هاى زندگانيش (وجهه فردى و اجتماعى), عهده
دار و وظيفه دار همراهى اويند. بخصوص نسبت به فرزند دختر كه نشو و
نماهاى گوناگون جاهليت و خردورزيهاى مردانگارانه در همه عرصه هاى
فرهنگ و اجتماع, در همه برهه هاى تاريخ و در جامعه هاى گوناگون ـ
سنتى يا مدرن ـ اقتضا حضور بيشتر خانواده را در فرايند رشد و
بالندگى فرزند, دارد.
رابطه فكرى, روحى و رفتارى پيامبر(ص) و خديجه كبرى(س) با فاطمه,
در چنان محيطى و در برخورد با آن جاهليت مردانگارانه سياه با آن
گونه مناسبات خانوادگى و اجتماعى غير انسانى, ضربه فرهنگى ـ سياسى
هولناكى به پيكره آن فرهنگ و نظام ارتباطى تباه, است.
3 ـ پدر و دختر
پدر در همه مراحل رشد و تربيت الگويى دختر, همراه اوست و با او,
آموزش و تربيت آن سه جريان عظيم پيشگفته را دارد, آموزش و تربيت در
رتبه ولايت كبرى, در وجهه جريان انسانى و در عرصه راهبرى و هدايت
خلق, و آن هم در همه مراحل زندگى, و همه برهه هاى عمر از كودكى تا
نوجوانى تا جوانى تا برهه حضور اجتماعى (برهه زناشويى و مديريت
اجتماعى). فاطمه(س) در كنار پدرش پيامبر و در خانه نبوت و هدايت
است. فاطمه با زمزمه آيات و تعاليم قرآنى بزرگ مى شد. تكبير,
نيايش, خلوص, پرستش خداوند, ايمان به يكتايى خدا, استوارى بر ايمان
و باورهاى ايمانى, صفا و صميميت و همدلى, مروت و عشق و شعور و
هيجان در فرآموختن قرآن و آموزاندن آن, جلوه هايى از مضمون جنب
وجوشهاى خانه پيامبر است و روح كودك, حاضر و ناظر و شاهد همه
اينها.
فاطمه در كودكى با اينها بزرگ شد. رابطه پدر با دختر در جنبه
هاى گوناگون فكرى, روحى و رفتارى را, به خصوص در عرصه آن جاهليت
تباه, بايد انديشيد و داورى نمود و عبرت آموخت.
پيامبر, همواره با او اين گونه سخن مى گويد كه: ((الله از
خشنوديت, خشنود مى شود و از خشمت به خشم مىآيد))(11).
سالها, پس از روزگار جمل, عايشه در پاسخ به چرايى برخاستن او به
جنگ جمل حرفهايى دارد, در تكه اى از حرفهايش مى گويد: ((اين داستان
را با كسى باز مگوييد. خداى را سوگند كه از ميان مردان جز على و از
ميان زنان جز فاطمه نزد پيامبر, محبوبتر نبودند))(12)
پدر در برخورد با جاهليتهاى گوناگون سنتى و مدرن مردانگارانه
نسبت به دختر خويش, پاسدار منزلت انسانى دختر خويش است. پيامبر(ص)
همواره مى فرمود كه: ((فاطمه پاره تن من است; كسى كه او را بيازارد
مرا آزرده است))(13) و گاه شدت محبت خود را به او با برخاستن و
بوسه بر سر و دست او زدن, نشان مى داد(14). چون از سفرى بازمى گشت,
پس از خواندن دو ركعت نماز در مسجد و پيش از ديدن همسران خود,
ابتدا به ديدن فاطمه مى رفت.(15)
پدر در دوران حيات خود از وقت طفوليت زهرا تا لحظه مرگ خود, با
او سخن و وعظ و توصيه از تعاليم وحى و آموزه هاى انبيايى و انسانى,
دارد. آموزه هاى او به فاطمه, همان آموزه هاى خانواده الگو و دختر
الگو و زن الگو با ماست. آموزه هاى پيامبر, در واقع آموزه هاى زن
الگو با مخاطبانش, با مردم است. يعنى كه پدر با دخترش, والدين با
دخترشان, بايستى اينگونه آموزش و پرورش داشته باشند و دختر الگو,
دختر پذيراى اين آموزه ها و بكار برنده آنها در متن انديشه و زندگى
خويش است. اين آموزه ها نشان مى دهند كه سرچشمه محبت و تعلق خاطر
پيامبر به دخترش تنها برخاسته از محبت و علاقه پدرى نيست, بلكه
گزارشگر زمينه هاى عينى تربيتى است كه بايستى براى بالندگى دختر و
فرزند فراهم باشد و هم به خاطر ويژگيها و جوهره و منزلت و شخصيتى
است كه از چون او ـ به عنوان زن الگو ـ انتظار مى رود. مجموعه
آموزه هاى رسول خدا(ص) با فاطمه(س), نشانگر ويژگيهايى است كه از زن
الگو انتظار مى رود. در هر برهه اى و مقطعى و بعدى از زندگانى
صديقه طاهره(س), اين آموزه ها حضور دارند. نمونه هايى بدست خواهيم
داد.
در نگاهى نقدى به رويكرد جاهليت و خردورزى مردانگارانه به زن,
تعاليم رسول خدا(ص) با صديقه طاهره, را, مى توان دو دسته كرد: يكى
آموزه ها و تعاليمى كه نشانگر پايگاه زن الگوست. اين آموزه ها به
تفسيرها و بينشهايى اطلاق مى شود كه موقعيت انسانى و اجتماعى و
زمينه تربيتى ـ اجتماعى زن الگو را در گروههاى اجتماعى يا جامعه در
مقايسه با گروههاى ديگر, نشان مى دهند. دسته دوم اين تعاليم نشانگر
انتظارى است كه از زن الگو كه پايگاه و موقعيت انسانى و اجتماعى
خاصى را احراز كرده است, مى رود. نقشهاى مناسب زن الگو, به صورت
بخشى از فرايند بالندگى و اجتماعى شدن دختر و زن, به او آموخته مى
شود و او آنها را مى پذيرد. احترامها و تكريمهاى پيامبر به
زهرا(س)نشانگرپايگاه وموقعيت انسانى ـ اجتماعى زن الگوو توصيه ها و
درخواستهاى پيامبر, بيانگر نقش مورد انتظار اسلام از زن مى باشد.
4ـ دختر با پدر, مام پدر
دختر, همدل و همراه پدر, دوستدار او و هم شناخت و هم انديشه و
هم فكر اوست. پدر آن گونه ـ كه اندكى ياد شد ـ با دختر و با فكر و
روح و اخلاق و سلوك و زندگى او همراهى دارد و رفاقت و نزديكى و
ياورى, و دختر نيز اين گونه با انديشه ها و عزمها و همتها و رنجها
و غمهاى پدر و دردهاى او, گام به گام, ياور و همراه اوست. فاطمه در
همراهى با پدر, گام به گام با او در تجربه و آزمون رسالت بلند
الهيش براى راهبرى مردم و استقامت بر سر اين رسالت, همقدم است. از
نخستين تجربه هاى كودكانه او از دنيا و رنج و اندوه خشونت بار
زندگى در ميان آن گونه مردمان تا آخرين تجربه هاى وحشت بار كودتا
در خانه پيامبر و آن هنگامه لوح و قلم و اتهام ((آنان)) به رسول
خدا, همه جا فاطمه همگام است و همراه و هم نوا. تاريخ ياد مى كند
كه:
ـروزىبـه دستـورابوجهل مـردم نـااهـل برسروروىپيامبرفضولات شتر
ريختند. فاطمه چون از ماجرا آگاه شد, دوان دوان به مسجد رفت و اشك
در حلقه چشم, با مهربانى, فضولات را از جامه پدر پاك كرد.(16)
ـ روزى پيامبر را در مسجدالحرام به دشنام و كتك گرفتند. فاطمه
خردسال با فاصله كمى تنها ايستاده بود و مى گريست, و سپس همراه پدر
به خانه بازگشت. روزى ديگر محمد(ص) در مسجدالحرام به وقت سجده
نيايش به درگاه خداوندى, دشمن شكمبه گوسفندى برسرش انداخت. فاطمه
كوچك خود را به پدر مى رساند, آن را برمى دارد, سپس با دستهاى كوچك
و مهربانش سر و روى پدر را پاك مى كند, او را نوازش مى كند و به
خانه بازمىآورد.
ـ هرگاه رسول خدا نزد فاطمه مىآمد, فاطمه از جاى برخاسته او را
مى بوسيد و در جاى خويش مى نشاند.(17)
ـ در هنگامه احد, همان دم كه از مجروحيت پدر و ديگر رزمندگان
آگاه شد, با جمعى از زنان به رزمگاه شتافتند و به مداواى مجروحان
پرداختند. فاطمه جراحت پدر را شستشو مى دهد, خون بند نمىآيد, پاره
بوريايى مى سوزاند و خاكسترش را بر زخم مى گذارد تا خونريزى قطع
شود(18). پدر, هر كجا هست, دختر با آن جسم لاغراندام و نحيفش, در
كنار اوست.پدرىتنها در ميان مردمانى حق نانيوش, و همگام و همراه او
دخترى از خردسالى تنها. و اين گونه بود و شد كه ام ابيها يا مام
پدر, لقب گرفت.
سالهاى سياهى و سختى و گرسنگى اوج مى گيرد. نومسلمانان به دره
ابوطالب پناه مى برند. پس از پايان محاصره, ابوطالب و خديجه, هر دو
به فاصله كمى از يكديگر و فاصله كمى از روز پايان محاصره به خاك مى
روند, و دختر پس از مرگ مادر و پدر بزرگ, يك تنه مادر پدر است. و
او خود آگاه و باوردار و پذيراى اين مسووليت بزرگ با عمق جان خويش
است. همفكرى و همدلى و همراهى, در آزمون سختيها و دشواريهابه عيان
و آشكار درمىآيد. پدر هيچگاه بى ياورى دختر نشد.
با شوى خويش
فاطمه(س) با شوى خويش, همسر الگوست. شوى خود را مى فهمد,عاشق
است وهمگام واستوار.خوب استآموزه هاىپيامبرباهمسر الگو و همسر الگو
در نگاه شوى خويش را با نمونه هايى مرور كنيم. زن الگوداراىاين
ويژگيها است و از او اين نقش و سلوك انتظار مى رود:
1 ـ همسر الگو در نگاه پيامبر
ـ دخترم! به سخنان مردم (درباره مشكلات اقتصادى زندگى مشتركت با
همسرت) اعتنايى مكن, مبادا از فقر شوهرت دل نگران باشى, فقر براى
ديگران (كه نه براى خود همتى دارند و نه براى ديگران) سرشكستگى
دارد! براى پيامبر و خاندان او (كه فقرشان از همت و تلاش براى معاش
و زندگى ديگران است), مايه فخر است.
ـ دخترم! پدرت اگر دل در گرو گنجهاى زمين داشت مى توانست آنها
را مالك شود اما او خشنودى خداى را برگزيد.
ـ دخترم! اگر تو داناى به آنچه پدرت به آن آگاه است, بودى, دنيا
در نگاه و بينشت, بسى زشت مى نمود.(19)
ـ دخترم من درباره تو آنچه از وظيفه پدرى بود, كوتاهى نكردم تو
را به همسرى عزيزترين و برگزيده ترين فرد خانواده خود, درآوردم;
شوى تو بزرگ دنيا و آخرت است. خدايا! فاطمه از من است و من از
اويم. خدايا! او را از هر ناپاكى بركنار بدار, در پناه حق به خانه
خود برويد.(20) توصيه همواره پيامبر با دخترش به عنوان همسر الگو
اين بود كه: دخترم! مباد از على چيزى بخواهى كه به فراهم آوردنش
ناتوان باشد و شرمنده تو گردد, مگر آنكه او خود براى تو آماده
كند.(21) دخترم! كارى كن, كه فردا من براى تو هيچ كارى نمى توانم
كرد.
2 ـ همسر الگو در نگاه مرد الگو
على(ع) خود مى گويد كه: ((فاطمه محبوبترين كسان در نگاه و بينش
و داورى پدر خود بود. او در خانه من چندان با مشك آب كشيد كه بند
مشك در سينه او اثر گذارده بود و چندان دستاس مى كرد كه كف دست او
پينه بست و چندان خانه را روفت كه جامه اش رنگ خاك گرفت.))(22) و
باز على(ع) پس از شهادت همسرش درباره او مى گويد: ((خداى را سوگند
كه تا فاطمه زنده بود او را به خشم نياوردم, او نيز كارى نكرد كه
مرا به خشم آرد. هرگاه به او مى نگريستم, غم و اندوه من برطرف مى
شد))(23). در پنهان شبى كه على, فاطمه را به خاك سپرد, درد دلى
جانگداز و آموزنده با پيامبر دارد از تلقى و بينش خود درباره
فاطمه, كه خود زندگى ديگريست.(24) تحليلى كه از تقسيم بندى آموزه
ها و تفسيرهاى رسول بزرگ درباره فاطمه داشتيم, در مورد تحليلهااو و
داوريهاى على(ع) درباره صديقه طاهره, نيز, مصداق دارد.
3 ـ سلوكى نمونه با زن الگو
روزى پيامبر(ص) بر فاطمه وارد مى شود, چشمش بر پرده اى نقش دار
مى افتد, ابرو در هم مى كشد و بى سخنى با فاطمه باز مى گردد.
فاطمه, مراد پدر را, درمى يابد, پرده را از اتاق گلينش مى كند و
براى پدر مى فرستد تا آن را بفروشد و پولش را به نيازمندان مدينه
انفاق كند.پيامبر نيز عمل فاطمه را درمى يابد, مى گويد: پدر فاطمه,
فداى او باد, آنچه بايد بكند كرد, دنيا براى محمد(ص) و آل محمد(ص),
نيست.(25)
روزهاى بسيارى پيش مىآيد كه زهرا و كودكانش كمبود غذايى و ديگر
نيازمنديهاى خانه, دارند, اما در اوج اين كمبودها ـ در اوج
بيماريها و يا گرسنگى چند روزه او و بچه ها ـ, فاطمه با شويش سخنى
ندارد, وضعيت على(ع) را درك مى كند. هربار كه على از او جويايى
چرايى سكوت و دم فرو بستنش مى شود كه چرا به من نگفتى يا نمى گويى
گرسنه ايد يا چه مى خواهيد, مى گفت: ((از خدا شرم كردم چيزى از تو
بخواهم و تو ناتوان از فراهم كردن آن باشى.))(26)
زن الگو با كودكانش: مادر الگو
ولادت حسن(ع) در سال سوم هجرى است و ولادت حسين(ع) در سال بعد و
پس از آن دو. به ترتيب زينب, ام كلثوم و محسذن.
باسنت وزندگانى صديقه طاهره(س), الگوى هنجارى زن مسلمان,
استنباط مى شود. با كودكان فاطمه وجهه ديگرى از زن الگو شناخته مى
شود: ((مادر الگو)). نكته هاى آموختنى در اين ميان بسيار است كه:
ـ زن الگو با آن فرايند عظيم شكل گيرى و بالندگى خويش, چگونه
آموزگار كودكان خويش است و مديريت درون اجتماعى يا خانوادگى را
چگونه دارد.
ـ سنت و زندگانى معصوم ـ كه آن زيرساز هستى شناختى از ولايت
كبرى و تجلى صنويه و اسرار باطنيه را دارد ـ براى انسانهاى غير
معصوم ـ همچون زينب كبرى ـ چگونه است؟ چگونه ما مردمان ـ كه غير
معصوم هستيم ـ مى توانيم بر صراط اوليا باشيم آن گونه كه آنان
زيستند و به مرگ رفتند. زينب(س) پاسخ اين چگونگى است.
تفصيل اين مقال را ـ به قدر ميسور ـ در فرازهاى بعدى, خواهيم
داشت.
زن الگو با مردمش:
مدير الگو در عرصه مناسبات اجتماعى
زن الگو در عرصه مناسبات اجتماعى نيز, با ما, آموزش و پرورش و
حيانى, عقلانى و تجربى دارد:
1 ـ رويكرد عام زن الگو
فاطمه(س) در ميان مردم است و با مردم و آنان را مى خواهد براى
آرمانى والا. با مردم مى زيد, نشست و برخواست دارد, با آنان زندگى
مى كند. صديقه طاهره(س) دردشناس خلق است و كوشاى در درمان آلامشان,
نه با زبان و داعيه هاى درشت بل با سلوك و زندگانى از ميان مردم و
براى راهبرى مردم. او شريك دردها و رنجها و تنهاييهاى مردم خويش
است.(27)
2 ـ زن الگو, همراه نظام حق
فاطمه(س) آن هنگام كه نظام حق, حكومت دارد, همراه و همپاى نظام
و خدمتگزار آن است. همپايى با رسول بزرگ(ص) نشانه مسووليت شناسى
اوست. زن الگو, اين گونه نقشى در همراهى حكومت توحيدى ستم ستيز,
عدل پرور و حق دارد.
3 ـ زن الگو در برابر و عليه حكومت ناحق
فاطمه(س) آموزگار ماست كه هرگاه حكومت جاهل و ناحق بر مسند است,
چگونه بايد زيست و چگونه بايد مرد, و حكمت خداوندى بر اين قرار
گرفته است كه فاطمه در بحبوحه تباه جاهليت به دنيا آيد و در هنگامه
پرفتنه تعصب و خلافت غصبى و حاكميت سلطه خواهان به مرگ رود و به
شهادت رسد. آموزه بلندى در كار است, بايد عبرت آموخت.
ـ در برهه اى كوشش در تربيت خويش و آماده سازى خويش و تربيت
ديگران (انسان مسلمان و جمعهاى مسلمان) و حمايت از راهبرى به حق و
همت در تربيت و آموزش: از بعثت تا هجرت.
ـ در برهه اى كوشش در شكستن سلطه نابه حقان و سلطه ورزان كفر و
شرك: از هجرت تا فتح مكه.
ـ و در برهه اى آنگاه كه نظام حاكم به نام دين و حكومت و سلطه
ورزى دست يازيده است, اگر در توان دارد شكستن آن حكومت و اگر
نتوانست, حق را نمايان كند و باطل را رسوا سازد. تا جايى كه با
انتخاب مرگش, با شهادتش, كوشاى مسووليتش باشد: از رحلت رسول(ص) تا
شهادتش. و بارى, زن الگو براى خود از خدا نيز چيزى نمى خواهد.
نيايشهاى فاطمه را اگر نيك بنگريم مى يابيم كه از خدا براى مردم مى
خواست. امام حسن(ع) (در روايتى به نقل از امام صادق(ع)) مى گويد:
((روزى به مادرم گفتم: مادر چرا براى خود نيز مانند ديگران دعاى
خير نمى كنى؟ مادر گفت: فرزندم; همسايه, مقدم است)).(28)
O آخرين فرجام: زن الگو با مرگش نيز آموزگار
پيامبر در بستر مرگ افتاده است. او نيز بشر است و به آن جهان
خواهد رفت با كوله بارى از عرفان و عشق و حماسه و رنج و حكمت و
عدالت. قلم و لوحى خواست تا چيزى بنويسد كه بعد از او گمراه نشوند.
برخى سلطه خواهان هياهو كردند و نگذاردند, مدعى شدند كه كتاب خدا
هست نيازى به نوشتن نيست. صحنه غريبى است. رسول(ص) پيشتر فرموده
بود كه بعد از من اگر به قرآن و اهل بيت تمسك جوييد و شيعه قرآن و
اهل بيت باشيد ابدا گمراه نخواهيد شد. در اين آخرين فرجام حياتش با
همان جمله درخواستى, مراد خويش را بيان نمود اما حكمت ديگرى در كار
است. سخن پيامبر دو وجهه دارد و دو آموزه بزرگ. هم اشارت به وصيت
پيشين خود دارد, پس وصيت را تمام كرد و هم برملا نمودن چهره مذهب
تزوير در مقابل مذهب حق و مدعيان دروغگوى دين در برابر صادقترين
مردمان بر ديانت رسول. تفصيل فلسفه تاريخى اين سخن, براى جا و مجال
ديگرى است. بارى فاطمه اشك ريخت و سوخت, سوختن و اشكى بر تماميت
تاريخ بشريتى كه از آن پس خواهد آمد و از آبشخور اين انحراف تا
قيامت به گمراهى خواهد رفت. بينش نافذ صديقه طاهره از پس آن روز,
سقيفه را ديد و از پس سقيفه عاشورا و كربلا را و از پس آن عاشوراها
و كربلاهاى مكرر را.
جاهليت و تعصب دوباره جان گرفتن مىآغازد و با وصايت و امامت حق
در مى ستيزد تا آموزه ها و حقايق ناب ديانت را به كنارى بگذارد
وجاهليت, دوباره و اين بار با پوشش خدعه و تزوير و زور و قدرت
سياسى بر سر كار آيد. فاطمه(ع) انحراف در بينشها و گرايشها و سلوك
سردمداران خيانت و سلطه, و انحراف سريع جامعه در ابعاد فرهنگى و
اقتصاديش را شاهد است, دمى از افشاگرى باطل و نمايان سازى حق آرام
نمى گيرد. از هر پايگاه و فرصتى براى تبيين حق و افشا باطل مدد مى
جويد, و روشهاى مختلفى را به كار مى بندد. از استدلال و منطق
استوار(29) تا سوزها و اشكها در جاىجاى مدينه. مدينه اى كه ديگر
شهر پيامبر, شهر ديانت, شهر آدميت نيست. جاهليت دوباره بازگشته
است. مردانگارى نيز جان مى گيرد. اكنون ديگر زنده بودن براى او بسى
دشوار و دردآور و طاقت سوز است. انحراف از دين و آيين, حاكميت تعصب
و جاهليت دوباره, مرگ پدر, مظلوميت امام برحق, از ميان رفتن حق و
انحراف از سنت مسلمانى, او را شكست و اينك سال يازدهم هجرى است.
كودكان را يكايك مى بوسد و با على وداع مى كند. و على خواهد ماند,
تنها, با فرزندان و ياوران تنهايش, سى سال ديگرى. در آخرين هنگامه
ها با اسما بنت عميس حرفهاو وصيتهايى دارد. غسل كرد, جامه نو
پوشيد. وقت ديدار پدر نزديك است. به ام رافع ـ خدمتكار رسول خدا ـ
گفت بستر مرا در وسط اتاق بگستران و آنگاه رو به قبله به بستر شد و
لحظاتى بعد... ماتم و سوز... و اين پرسش از پس اين ماتم و سوز سر
برزد كه چرا شهادتى به اين گونه و اين پرسش ماندگار باقى شد كه چرا
فاطمه به شب, پنهان از چشم نامحرمان به خاك مى رود با تنى شكسته و
جايگاه و مزارش براى هميشه پنهان ماند.
جاهليت گام به گام, پيش مىآيد, در برابر تمامى ديانت و حقيقت و
امامت برحق و بشريت خواهان ديانت انبيايى و علوى. زينب, ادامه
برخورد زهرا(س) با اين نظام پاياى تباه تاريخ است.
آن گونه مرگى كه فاطمه معلم آن است, يك جهان بينى عميق را
آموزگار است و راهبر به ايمان و باور و زندگانيى ديگر. زينب اين
بينش و باور در زندگانى را تفسير مى كند با برادر, آن گونه كه
زهرا(س) با على(ع) آن را تفسير كردند.
ادامه را در همين زمينه پى خواهيم گرفت. ان شاالله
پىنوشتها:
1 ـ خوب است و كافى است, گذارى به دادگاهى خانواده, زندانها و
بيمارستانها و نگرش و تحليل مسائل بانوان و فرهنگ از ديد مقوله زن
و زنانگى داشته باشيم.
2 ـ كلام جاودانه, (تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1370) ص28.
3 ـ اين سخن قرآن است كه((لم تقولون مالا تفعلون)). و نيز سفارش
امام صادق(ع) كه ما را به عمل و كردار سفارش كرده اند و از گفتار
بى عمل پرهيز داده اند كه: ...رحم الله قوما كانوا سراجا و منارا,
كانوا دعاه الينا باعمالهم و مجهود طاقتهم... ,تحف العقول
ص221..رحمت خداشامل حال مردمانى بادكه مشعل روشنگرراه ديگران
گشتند, يعنى با عمل, و با همه كوشش خود, مردمان را به راه ما دعوت
كردند...
4 ـ روايات و اخبار درباره سال تولد فاطمه(س) متنوع و متفاوتند.
نگارنده با توجه به برخى روايات و نيز قراين تاريخى چندى, اين نظر
را برگرفته است كه بانوى بزرگ به سال پنج پيش از بعثت زاده شده
اند. براى بررسى دقيقتر براى مثال نگاه كنيد به بحارالانوار, ج43,
ص3ـ2و7و..., كشف الغمه, ج1, ص449 و نيز: سيد جعفر شهيدى, زندگانى
فاطمه زهرا, (تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1363), ص32 ـ 30.
5 ـ فاطمه(س) از پدر و مادر سه خواهر (زينب, رقيه و ام كلثوم),
دارد و دو برادر قاسم و عبدالله و برادرى دارد از جانب پدر (به نام
ابراهيم از كنيزكى آزاد شده به نام ماريه قبطيه) و دو برادر و نيز
خواهرى ديگر از جانب مادر (دو پسر از ابوهاله هندبن نباش و دخترى
از عتيق بن عائذ). از برادرهاى تنى, قاسم در سن دو سالگى پيش از
بعثت و عبدالله در مكه پيش از هجرت, مردند. نگاه كنيد به طبقات ابن
سعد, ج8, ص8, مقاتل الطالبين ص48, كشف الغمه, ج1, ص511, مناقب ج1,
ص159 و انساب الاشراف ص390 و 406.
6 ـ به اين نكته و اين وجهه وجودى بانو, در فصلهاى بعد, خواهيم
پرداخت.
7 ـ سوره نحل, آيات 58 و 59 از معانى القرآن, محمد باقر بهبودى.
8 ـ ((فاطمه)), فاعل از مصدر ((فطم)) به معنى بريدن و جدا شدن و در
معناى مفعولى نيز به معناى بريده و جدا شده است. رسول بزرگ فرمود:
((او را فاطمه ناميدند چون خود و شيعيان او از آتش دوزخ بريده
اند.)) (بحارالانوارج43, ص18). از امام صادق(ع) وارد شده است كه:
((او را فاطمه ناميدند چون از بديهابريده شد.)) (روضه الواعظين ص
148)
9 ـ سوره كوثر, از معانى القرآن, محمد باقر بهبودى با اندكى تغيير.
10ـ براى مثال نگاه كنيد به: بحارالانوار, ج43, ص131 و نيز سفينه
البحار, ج1, ص 1 تا3.
11 ـ نگاه كنيد به حضرت فاطمه در كتب اهل سنت, ص29 و 38 و 77 از
علامه سيد مرتضى حسين, (انتشارات الزهرا, 1369).
12 ـ بحار ج43, ص23, از امالى شيخ طوسى.
13 ـ براى مثال: بحار, ج43, ص81 و انساب الاشراف بلاذرى ص403 و
صحيح بخارى, ج5, ص26.
14 ـ مناقب, ج3, ص333, صحيح ترمذى, ج2, ص319 و مثل آنها.
15 ـ نگاه كنيد به الاستيعاب, ص750.
16 ـ انساب الاشراف بلاذرى, ص125.
17 ـ صحيح ترمذى, ج2, ص319 به نقل از حضرت فاطمه در كتب اهل سنت.
18 ـ مغازى ص249 و انساب الاشراف بلاذرى,ص324.
19 ـ هر سه روايت از كشف الغمه ج1, ص:363 به هنگام آماده شدن فاطمه
براى رفتن به خانه على(ع).
20 ـ همان, ص:351 به هنگام آماده شدن فاطمه براى رفتن به خانه
على(ع).
21 ـ نگاه كنيد به مضمونهاى گوناگون در اين باره: كشف الغمه, ج1,
ص469, بحارالانوار, ج43, ص31 از تفسير عياشى و مناقب, ج1, ص469.
22 ـ مسند احمدبن حنبل, ج2, ص329.
23 ـ كشف الغمه, ج1, ص363, بحارالانوار, ج43, ص134 و 133.
24 ـ اصول كافى, ج1, ص458 و 459.
25 ـ بحارالانوار, ج42, ص20, مناقب, ج2, ص470 و نيز مسند احمدبن
حنبل, حديث 4727 و قريب به اين مضمون بحارالانوار ج43, ص27.
26 ـ براى مثال: كشف الغمه, ج1, ص469 و نيز مناقب, ج1, ص461 و
بحارالانوار, ج43, ص31 از تفسير عياشى.
27 ـ براى مثال نگاه كنيد به بحارالانوار, ج43, ص , مناقب, ج1,
حليه الاوليا و طبقات الاصفيا, ج2, بحارالانوار, ج88 و...
28 ـ كشف الغمه, ج1, ص468.
29 ـ نگاه كنيد به بلاغات النسا, از احمدبن ابى طاهر, چاپ بيروت,
ص23 و 24 و كشف الغمه.
ماهنامه پيام زن ـ شماره 26 ـ ارديبهشت 73
|