پس از اين كه خبر شايعه شهادت
پيغمبر(ص )در جنگ احد به مدينه رسيد, زنان مدينه با ناراحتى از
خانه ها بيرون ريختند و سراسيمه به سوى احدشتافتند. در مسير راه ,
جوانى را ديدند كه از جبهه جنگ برمى گردد. يكى از زنان از وى پرسيد:
از پيامبر(ص )چه خبر دارى ؟ جـوان ,زن را شـنـاخـت و چـون مى دانست
پيغمبر(ص ) سالم هستند به جاى پاسخ به سوال وى , گفت :
اى خواهر! پدر شما كشته شده است !
زن انصارى تكان ملايمى خورد و پس از لحظه اى تامل بازپرسيد:از
پيامبر(ص ) چه خبر دارى ؟وان گفت : اى خواهر! برادر شما هم كشته
شده است ! زن تـكانى خورد و ناراحت شد, ولى انديشه شهادت پيغمبر
اسلام (ص ) چنان او را كلافه كرده بود كه از فكر پدر و برادر منصرف
شد و سوال كرد:از تو مى پرسم از پيامبر(ص ) چه خبر دارى ؟يا آن
حضرت سالم هستند؟وان در جواب زن انصارى گفت :اى خواهر! شوهر شما
نيز كشته شده است ! زن اين بار با خشم و ناراحتى فرياد زد:من نمى
خواهم بدانم چه كسانى از بستگانم شهيد شده اند, خواهشمندم از حال
پيامبر گرامى اسلام (ص )برايم بگو!! جوان گفت :پيغمبر(ص ) در كمال
سلامتى است ! ناگهان از اين خبر مسرت بخش , صورت زن انصارى شكفت و
با حالتى روحانى گفت : پس قربانى ما به هدر نرفته است !
|