حليمه سعديه , دختر ابى ذويب و
از قبيله سعدبن بكر است . چـهـارماه از تولد حضرت محمدبن عبداللّه
ر گذشته بود كه دايگان قبيله بنى سعد به مكه آمدند, حليمه نيز به
همراه آنان بود. عـظـمـت خـاندان بنى هاشم و شخصيت مردى مانند
عبدالمطلب كه جود, احسان , نيكوكارى و دسـتـگـيـرى او از مـستمندان
, زبانزد خاص و عام بود,سبب مى شد كه دايگان براى شيردادن به
پيامبر(ص ) بر يكديگر پيشى بگيرند, اما نوزاد قريش , پستان هيچ
كدام از زنان شيرده را نگرفت . سرانجام , حليمه سعديه آمد و
پيامبر(ص ) پستان او را مكيد. در اين لحظه وجد و سرور, خاندان
عبدالمطلب را فراگرفت . عبدالمطلب , رو به حليمه كرد و گفت : ـاز
كدام قبيله هستى ؟ از قبيله بنى سعد هستم . ـاسمت چيست ؟حليمه .
عبدالمطلب , از اسم و نام قبيله او بسيار خوشحال شد و گفت : آفرين
, آفرين !. دو خوى پسنديده و دو خصلت شايسته , يكى سعادت و خوشبختى
و ديگرى حلم و بردبارى . از وقـتى كه پيامبر(ص ), دايگى حليمه
سعديه را پذيرفتند, الطاف الهى سراسر زندگى آن بانو را فراگرفت :
سينه بى شير او پر از شير شد و دارايى وگله اش رو به فراوانى گذاشت
.
خودش مى گويد: آن گاه كه من پرورش
نوزاد آمنه را متكفل شدم , در حضور مادرش خواستم او را شـيـر دهـم
, پـستان چپ خود را كه داراى شير بوددر دهان او گذاشتم , ولى كودك
به پستان راست من بيشتر متمايل بود. اما من از روزى كه بچه دار شده
بودم , شيرى در پستان راست خود نديده بودم . اصرار نوزاد, مرا بر
آن داشت كه پستان راست بى شير خود را در دهان او بگذارم .
هـمـانـدم كه كودك شروع به مكيدن كرد, رگ هاى خشك آن پر از شير شد
و اين پيشامد موجب تعجب همه حاضرين شد. حـلـيـمـه سـعديه , پنج سال
از پيامبر گرامى اسلام (ص ) محافظت كرد و در تربيت و پرورش وى
كوشيد. پس از آن , حضرتش را به آمنه بازگرداند. بـعـد از ظـهـور
اسـلام , حـلـيـمـه بـه اتفاق شوهر خود, حارث بن عبدالهزى , به مكه
آمدند و به رسول خدا(ص )ايمان آوردند. پيغمبر خاتم (ص ) تا پايان
عمر, از دوران زندگى در قبيله سعدبن بكر ياد مى كردند و از حليمه و
فـرزنـدانـش قدردانى مى كردند و به زبان عربى فصيحى كه در آن دوران
, در خانه حليمه سعديه آموخته بودند, افتخار مى كردند. در جنگ حنين
, حليمه به نزد پيامبر(ص )آمد. آن حـضرت به احترام وى از جا
برخاستند, رداى خود را پهن كردند و حليمه سعديه را روى رداى خود
نشاندند.
|