همسر اصعمی
 

 

اصمعى كه مردى متمكن و وزير مامون بود, براى شكار به بيابانى رفت و در تعقيب صيد, از قافله عقب ماند و گم شد.

هوا بسيار گرم بود و تشنگى او را از پاى درآورده بود. نگاهش به خيمه اى در وسط آن بيابان بى آب و علف افتاد. به طرف آن رفت و در خيمه , زن جوان و زيبايى را ديد كه تنها نشسته است . مى گويد: تا چشم آن زن به من افتاد, سلام كرد و گفت : بفرماييد داخل ! من هم به خيمه او وارد شدم و از وى تقاضاى آب كردم . رنگ از رخسارش پريد و گفت : در خيمه آب هست , ولى اجازه ندارم از آن به تو بدهم . ولى مقدارى شير براى ناهار دارم , اين را به تو مى دهم و خود ناهار نمى خورم !

شير را به من داد و من آن را خوردم . آن زن با من حرف نمى زد. يك مرتبه ديدم كه حالش دگرگون شد. نگاه كردم , ديدم يك سياهى از دور مى آيد. زن ظرف آب را برداشت و بيرون خيمه منتظر ماند. پيرمردى سياه و لنگ كه شوهر اين زن بود, با شترش آمد. زن كه به استقبال شوهر رفته بود, او را از شتر پياده كرد و روى زمين نشاند, پاها و دست و رويش را شست و بسيار احترامش كرد تا به درون خيمه آمد. هرچه زن ملاطفت , محبت و خوش اخلاقى مى كرد, مرد بدخلق و خشن بود و خستگى اش را سر آن زن بيچاره تلافى مى كرد ! از اخلاق آن مرد بدم آمد و اين منظره عجيب را نتوانستم تحمل كنم . از جا بلندشدم و ترجيح دادم از زير سايه خيمه به زيرآفتاب سوزان بروم . از خيمه كه بيرون رفتم , زن مرا مشايعت كرد. وقتى اين احترام را از آن زن جوان ديدم , به او گفتم : اى خانم ! حيف از جوانى و جمالت نيست ؟ جوانى و جمال و اخلاق خود را در ازاى چه چيزى در اختيار اين مرد گذاشته اى ؟ او نه جوان است و نه جمال و ثروتى دارد. پس چرا اين قدر در مقابل وى تواضع مى كنى و به او احترام مى گذارى ؟.

زن با شنيدن اين حرف ها, رنگش پريد, سخت برآشفت و گفت : افسوس بر تو ! من تصور نمى كردم , تو كه وزير مملكت اسلامى هستى , بخواهى سخن چينى كنى و با اين سخنان پوچ , محبت همسرم را از دلم بيرون ببرى ! سپس به من گفت : اصمعى ! مى دانى چرا اين چنين مى كنم ؟

من مى خواهم به اين روايت پيغمبر اسلام (ص ) عمل كنم كه مى فرمود: الايمان نصفه الشكر ونصفه الصبر ايمان دو بال دارد, يكى , صفت صبر وديگرى , صفت شكر است . من بايد خداوند را به واسطه اين كه به من جمال , جوانى و اخلاق خوب داد, شكركنم و شكر آن اين است كه با شوهرم بسازم . سپس افزود: دنيا ! چه خوب و چه بد, چه تلخ و چه شيرين مى گذرد, ولى مهم اين است كه انسان باايمان از دنيا برود !

 


 منبع مقاله : زنان نمونه  ، علی شیرازی