حروریه
 

 

حـروريـه , زن شـجاع , مومن و فهميده اى بود كه عليه حجاج بن يوسف ثقفى مبارزه مى كرد و در برابر ظلم و ستم وى كه از خون آشام ترين حكام قرن خود بود, ايستادگى مى كرد. روزى حجاج دستورداد تا حروريه را احضاركردند. همين كه بر حجاج بن يوسف واردشد, به او گفت : اى حروريه !. يادت هست كه در لشكر پسر زبير, سربازان را بر ضد من تحريك مى كردى تا مرا بكشند؟

حروريه پاسخ داد: بله !. كاملا به ياد دارم و به آن افتخار هم مى كنم . حجاج كه برخلاف انتظار, با شهامت و رك گويى اين زن مواجه شده بود, تعجب كرد. رو به وزيران خود كه در آن جلسه بودند, كرد و گفت : به عقيده شما درباره اين زن گستاخ چه حكمى صادر كنيم ؟نان گفتند: ما معتقديم كه بايد گردن اين زن اخلالگر, زده شود!. حروريه لبخندى زد و آنان را به باد مسخره گرفت !. حجاج كه به شدت خشمگين شده بود, رو به حروريه كرد و پرسيد: چرا خنديدى ؟ـروريـه گـفـت :

خنده من براى اين بود كه ديدم وزراى برادرت فرعون , از وزيران تو عاقل تر و داناتر بودند. حجاج گفت : چطور؟روريه گفت : براى اين كه هنگام مشورت فرعون با آنان ـدرباره قتل موسى (ع )ـ وزيران گفتند: ارجـه واخـاه , كار او و برادرش را به تاخيرانداز, صبر كن , اگر تصميم گرفتى و او را كشتى و بعد پـشيمان شدى , ديگر ندامت سودى ندارد, اما وزيران تو, از تو مى خواهند كه زودتر فرمان قتل مرا صادر كنى !!. آيا اين خنده ندارد؟. سخنان منطقى حروريه , حجاج سخت دل را رام كرد و او را واداشت تا آزادش كند.

 


 منبع مقاله : زنان نمونه  ، علی شیرازی