جميله , فرزند عبداللّه , دخترى
مسلمان و با ايمان بود. وى در خانواده اى كه از مخالفان اسلام
بودند, زندگى مى كرد. حنظله , فرزند ابوعامر, كه خانواده او نيز
مخالف قرآن و اسلام بودند, به خواستگارى جميله آمد و بنا شد مراسم
عروسى آنها برپا شود. حنظله , جوانى مسلمان و متقى بود و چون شنيد
در شب عروسى آنان , پيامبر گرامى اسلام (ص ) بـه هـمراه عده اى از
مسلمانان , از شهر خارج مى شوند تا در جنگ احد شركت كنند, خدمت
رسول خـدار رسـيـد و گـفـت :
امـشب , شب عروسى من است و عده اى
هم براى مراسم عروسى دعوت شده اند, اگر اجازه مى فرماييد من فردا
صبح زود خود را به شما برسانم ؟حضرت محمدر فرمودند:مانعى ندارد. تو
امشب را بمان و صبح زود خودت را به جبهه برسان ! در هـمان شب ,
جميله در خواب ديد كه درهاى آسمان باز شد و حنظله به آسمان رفت ,
لذا يقين پيداكرد كه شوهرش شهيد مى شود. صبح زود, عروس و داماد از
خواب بيدار شدند. حنظله قبل از آن كه غسل جنابت كند, لباس جنگ خود
را پوشيد, اسلحه اش را برداشت و خواست با همسرش خداحافظى كند كه
جميله از وى درخواست كرد تا كمى صبر كند. حنظله به خواسته او پاسخ
مثبت داد. جـمـيله چند نفر از همسايگان را صدا زد و گفت :
شما شاهد باشيد كه حنظله همسر من
است و اگر خداوند فرزندى به من عنايت فرمود, ازاوست ! حنظله در
حضور گواهان , سخن جميله را تصديق كرد و به سوى ميدان شتافت . وقتى
كه به جبهه رسيد, حمله شروع شده بود, بى درنگ شمشير را از غلاف
بيرون كشيد و نبردى سنگين بر عليه ابوسفيان آغاز كرد و در همان
لحظات , با نيزه كافرى به زمين افتاد و شربت شيرين شهادت نوشيد.
پيامبر اسلام (ص ) بر بالين او حاضر شده , برايش اشك ريختندو
فرمودند: مى بينم كه فرشتگان , با آب هاى بهشتى كه در ظرف هاى
طلايى است ,حنظله را غسل مى دهند! جنگ احد به پايان رسيد و
مسلمانان به مدينه بازگشتند, ولى جميله , تنها و غريب مانده بود.
همه فاميل او را سرزنش مى كردند! امـا ايـمـان جـمـيله , او را چون
كوه ثابت قدم كرده بود و جميله دلاورانه در برابر فاميل مقاومت مى
كرد.
پـس از مدتى , خداوند به جميله
فرزندى داد كه نام او را عبداللّه گذاشت و در تربيت وى زحمت زيادى
كشيد, تا اين كه عبداللّه بزرگ شد و ازقاريان قرآن گرديد. پـس از
شـهـادت امـام حـسـيـن (ع ) و مـاجراى حره , كه يزيد لشكرى براى
سركوبى مردم مدينه فـرسـتـاده بـود, عـبداللّه پرچم نبرد با يزيد
را به دست گرفت و دستورداد شهر را سنگربندى و با اسلحه از مدينه
پاسدارى كنند. در ايـن نـبـرد خـونين , عبداللّه و هشت فرزند
قهرمان وى به شهادت رسيدند و بدينسان جميله , لياقت مادر شهيدشدن
را نيز يافت و افتخارى برافتخارات ديروزش افزون شد.
|