خوله
 

 

بعد از رحلت رسول گرامى اسلام (ص ) جنگ بزرگى بين مسلمانان و روميان درگرفت . در ايـن نبرد,ضراربن ازور يكى از سربازانى بود كه دلاورانه بر دشمنان اسلام مى تاخت و قهرمانانه مى جنگيد. نبرد جانانه ضرار ادامه داشت تا اين كه وى به اسارت روميان درآمد. طـولـى نـكـشـيد كه مسلمانان , شاهد رزم سواره اى شدند كه چون آتشى سوزان به جان روميان افتاده و همه صحنه كارزار با ورود او پر از گردوغبارشد و طنين فريادهاى او همه جا را پركرد. سواره كه به جز چشمانش , تمام بدن خود را غرق در زره و ساز و برگ جنگى كرده بود, گستاخانه پيش مى تاخت . بـدنش پر از خون شده بود, ولى خستگى نمى شناخت و همچنان سربازان دشمن را مى كشت و به حملات قهرمانانه اش ادامه مى داد. همه مسلمانان دلشان مى خواست كه اين سواره ناشناس و قهرمان كم بديل را بشناسند. تـا اين كه خالدبن وليد, فرمانده سپاه اسلام , نزد او رفت و گفت : تا چه مدت مى خواهى خود را در پوشش مخفى كنى و بى نام و نشان بجنگى ؟

خودت را معرفى كن , تا تو را بشناسيم !. رزمـنـده گـفـت :مـن شـرم دارم كـه خود را معرفى كنم , زيرا كارى كه شايسته من است انجام نداده ام !. خالد پرسيد:تو كيستى ؟و پاسخ داد:من , خوله , خواهر ضراربن ازور هستم . نمى دانم با برادرم چه كرده اند آمده ام تا او را از چنگال روميان نجات دهم . ديـگر بار خوله به قلب دشمن يورش برد و به حملات كوبنده خود ادامه داد تا سرانجام برادرش را يافت و وى را از چنگال دشمن نجات داد.

 


 منبع مقاله : زنان نمونه  ، علی شیرازی