ام عمرو, زنى دلير, مجاهد و
باغيرت بود.وى به همراه شوهر فداكارش , جناده بن حارث انصارى ,
روانه كربلا شد تا آمادگى خود را براى يارى حضرت اباعبداللّه (ع )
اعلام كند. ابتدا جناده به شرف شهادت نايل آمد. با شهادت وى , ام
عمرو, فرزندش را براى يارى حضرت سيدالشهدا(ع ) و ادامه راه پدر
شهيدش , راهى ميدان كرد.
عمرو به تشويق مادرش به خدمت
فرزند پيغمبر(ص ) شرفياب شد و با مشاهده جمال ملكوتى و جذاب امام
حسين (ع ), آتش شوق در نهادش افروخته شد و با چهره اى باز و شكفته
, اجازه رفتن به ميدان خواست . امام (ع ) فرمودند: چون پدر اين
جوان به شهادت رسيده است , شايد مادرش به شركت فرزند رضا ندهد.
عمرو گفت : من با تشويق و ترغيب مادرم به حضور شما شرفياب شده ام
تا مرا به ميدان جنگ بفرستيد. سرانجام , حضرت به وى اجازه نبرد
دادند. عمرو با شور و اخلاص به نبرد پرداخت , حماسه ها آفريد و
بالاخره به دست كوفيان به شهادت رسيد. كفار, سر او را از تن جدا
كردند و به سوى سپاه حضرت سيدالشهدا(ع ) پرتاب كردند.
مادر شهيد كه با قلبى مطمئن و دلى
آرام و زبانى شاكر به اين صحنه مى نگريست , گفت : با شهادت همسر و
فرزندم , خود را نزد خداوند سرافرازمى بينم . سپس سر بريده عمرو را
در آغوش گرفت و گفت : آفرين بر تو پسرم ! مرحبا به اين همت والا و
ايثار و جانبازى تو. آن گاه , اين بانوى قهرمان سر را با تمام خشم
به سوى دشمن افكند و به وسيله آن يك نفر را كشت . سپس عمود خيمه را
برداشته , به مبارزه با كفار پرداخت و دو نفر از آنان را به قتل
رساند. سرانجام , امام حسين (ع ) او را به خيمه برگرداندند و در حق
وى دعاى خير كردند.
مريم مريم , دختر حنه و عمران بن
ماثان است . خداوند, وى را در سن پيرى مادرش , به آنان هديه كرد.
حنه در يكى از روزهاى كهولتش , به خداوند پناه برد و با كمال
فروتنى و زارى از پروردگارش خواست تا فرزندى به وى و عمران عنايت
كند و او درعوض فرزند را به بيت المقدس تقديم كند تا در آن جا به
خدمت خانه خدا درآيد. خداوند خواسته اش را اجابت كرد, روزگار
باردارى فرا رسيد و سرانجام مريم , چشم حق بين خود, به حقايق جهان
گشود. مادر مريم چون چشمش به نوزاد دختر افتاد, كاخ آرزويش واژگون
شد, زيرا او پسرى مى خواست تا او را در خدمت بيت المقدس بگمارد. آن
روز, رسم چنان بود كه جز مردان , كسى حق بعهده گرفتن اين سمت را
نداشت , از اين رو, حنه با تاثر فراوان گفت : خدايا ! اين كه دختر
است !
خداوند به او فرمود:
وليس الذكر كالانثى , هرگز پسر, نمى
تواند نقش اين دختر را ايفاكند. با اين سخن , پروردگار جهانيان به
او اطمينان داد كه مقام مريم از مردانى كه حنه حسرتشان را مى خورد,
بالاتر است . دل حنه , با اين وحى آرام گرفت و دريافت كه خداوند
اين دختر را به اكرام خود, ويژه كرده است . از اين رو به پروردگار
گفت : خدايا ! من اين دختر را و ذريه او را به تو پناه دادم ! خدا
هم فرمود: خداوند او را به طرز نيكويى پذيرفت . سپس مادر مريم ,
كودك را در پارچه اى پيچيد و روانه بيت المقدس شد. كودك را به دست
احبار سپرد و به منزل بازگشت . در بيت المقدس , درباره سرپرستى
نوزاد, گفتگو شد. هر كدام از كارگزاران براى برترى خود, دليلى
آوردند. سرانجام كار به قرعه كشيد و زكريا عهده دار نگهدارى از
مريم شد. زكريا به شكرانه اين نعمت بزرگ , وسايل آسايش طفل را
فراهم كرد و وى را در نقطه دورى از مردم سكنى داد. همچنين ديگران
را از ملاقات او برحذر داشت و براى او غرفه اى بلند و عالى تدارك
ديد كه جز با نردبان كسى نمى توانست به آن جا برود. كم كم مريم
بزرگ شد و همچنان زكريا, عهده دار پاسدارى از او بود. قرآن مى
فرمايد: هرگاه زكريا, در محراب عبادت بر او وارد مى شد, غذايى در
كنارش مى ديد. روزى زكريا, از مريم پرسيد: اى مريم ! اين غذاها را
از كجا آورده اى ؟.
مريم گفت : اين از ناحيه خداست ,
خداوند هركس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد. عنايت خداوند به مريم
, محبتش را در دل زكريا بيشتر كرد. هرچه مريم بزرگ تر مى شد,
خداوند دل او را باتقوا, نورانى مى ساخت . وى در سن نه سالگى در
روزه و نماز و پارسايى , از همه عبادت كنندگان زمانش پيشى گرفت و
در صبر و مقاومت در برابر حوادث , يگانه زمان خودشد و نام مقدسش در
پهناى گيتى پيچيد. وقتى پا به سن بالاترى گذاشت , به طرف شرق بيت
المقدس رفت , از خلق دورى گزيد و در آن مكان پرده اى كشيد تا بهتر
بتواند به عبادت پروردگارش بپردازد. در آن هنگام , خداوند فرشته اى
را فرستاد و او را به شكل انسانى كامل , بى عيب و نقص و خوش قيافه
بر مريم ظاهرساخت . مريم سخت ترسيد و گفت : من از تو, به خداوند
رحمان پناه مى برم ! مريم در انتظار عكس العمل آن مرد ناشناس بود
كه وى زبان به سخن گشود و گفت : من فرستاده پروردگار توام ! مده ام
تا پسر پاكيزه اى به تو ببخشم ! از شنيدن اين سخن , لرزش شديدى
وجود مريم را فراگرفت و بار ديگر او در نگرانى عميقى فرورفت و گفت
:
چگونه ممكن است من صاحب پسرى شوم
, در حالى كه تاكنون انسانى با من تماس نداشته است و هرگز زن آلوده
اى نبوده ام ؟ مرد ناشناس گفت : مطلب همين است كه پروردگارت فرموده
, اين كار بر من سهل و آسان است . با شنيدن اين سخن , طوفان نگرانى
مريم فرونشست . سرانجام وى باردار شد و تا مدتى در حالت افسردگى
توام با سرور به سر مى برد و با خود مى گفت : چه كسى از من قبول مى
كند كه زنى بدون داشتن شوهر, باردار شود؟ ! از طرفى احساس مى كرد
كه اين فرزند, پيامبر الهى و يك تحفه بزرگ آسمانى است .
بالاخره , دوران حمل پايان يافت .
نوزاد در بيابانى بى آب و علف پا به جهان هستى گذاشت و ديگربار
معجزه هايى در كنار مريم پديدار شد. چشمه آب گوارايى در زير پايش
جارى و در آن زيبايى , چشم مريم به ديدار عيسى روشن شد. مادر, كودك
را در آغوش گرفت و به سوى قومش آمد. مردم به وى گفتند: اى مريم !
ار بسيار عجيب و بدى انجام دادى ! او به فرمان خداوند, كودك را به
يارى طلبيد و عيسى (ع ) در گهواره گفت : انى عبداللّه آتانى الكتاب
وجعلنى نبيا , من بنده خدايم ! او به من كتاب آسمانى داده و مرا
پيامبر قرار داده است . مقام معنوى مريم , آن قدر بالا بود كه
فرزندش پس از مرگ مادر, ناله سر داد و گفت : ديگر چه كسى مونس وحشت
و غربت من است و چه كسى مرا در اطاعت خداوند كمك مى كند؟.
|