ام اوفی
 

 

ام اوفـى عـبـدى , از جـمـلـه كسانى است كه پس از جنگ جمل , عايشه را با منطقى محكم مورد سرزنش قرارداد. روزى وى , بر عايشه واردشد و از او سوال كرد: اى ام المومنين !درباره زنى كه فرزند خردسالش را كشته است , چه مى گويى ؟ايشه پاسخ داد: كيفر او آتش جهنم است . اماوفى ادامه داد: اين طفل خردسال , كوچك تر از آن است كه تو فكر مى كنى ! مادر آن طفل , او را قبل از تولد, سقط نموده است . عايشه گفت : باز هم كيفر او آتش جهنم است . امـاوفـى پـرسـيد: درباره زنى كه هزاران نفر از فرزندان بى گناه و بزرگسال خود را كشته است , چه مى گويى ؟راد اماوفى , شهيدان جنگ جمل بودند كه به دستور عايشه وهمراهى طلحه و زبير به راه افتاد. عايشه , از منظور اماوفى آگاه شد.به شدت ناراحت شد وگفت :

دست اين دشمن خدارا بگيريد و از پيش من دوركنيد! ام ايـمـن ام ايـمن يا بركه , دختر ثعلبه بن عمرو, از بانوان آگاه , شجاع و مخلص بود كه درحد توان خود از محضر حضرت زهراى ـدر بهره گيرى ازعلوم و دانش ها و ارزش هاى اسلامى ـ استفاده هاى فراوان برد و به مرحله اى بسيار عالى از كمالات معنوى رسيد. پيامبر بزرگوار اسلام (ص ) او را مادر مى خواندند و مى فرمودند او بقيه اى از اهل بيت (ع ) من است ! ام ايـمـن در جنگ احد, حضورى جدى داشت و در آب رسانى و مداواى مجروحين به رزمندگان اسلام كمك مى كرد. آن گـاه كه شايعه كشته شدن پيغمبر(ص ) توسط مشركين منتشرشد, اوس بن قيظى به همراه تنى چند از بنى حارثه , پشت به جبهه كردند و خود را به شقره رساندند. ام ايمن با ديدن آنان , سخت ناراحت شد, مشتى خاك برداشت و به چهره شان پاشيد و براى برخى از آنان دوك آورد و گفت : شمشيرت را بده ,نخ بريس !

مـدتـى از اين واقعه گذشت , تا اين كه روزى ابرهه , كنيز نجاشى , بر او واردشد و از ام حبيبه براى نبى گرامى اسلام (ص ) خواستگارى كرد. خالدبن سعيد, وكيل ام حبيبه شد و نجاشى ,در شب همان روز و در جمع مهاجران , به نمايندگى از پيغمبراكرم (ص ), صيغه عقد را خواند و مجلس وليمه اى برپاكرد. ام حـبـيبه مدتى در حبشه بود, تااين كه در سال ششم هجرى واردمدينه شد و به همسرگراميش , حضرت محمدر پيوست .

در آن زمان , ابوسفيان همچنان در شرك و عناد به سرمى برد. روزى به مدينه آمد و به خانه دخترخود ام حبيبه رفت . در خانه فرش ساده اى گسترده بود. ابوسفيان خواست روى آن بنشيند. دخترش فرش را برداشت و از نشستن پدر بر روى آن , ممانعت كرد.

ابـوسفيان از كار ام حبيبه تعجب كرد و پرسيد:مرا قابل اين فرش نديدى ,يا اين كه فرش را قابل من ندانستى ؟م حبيبه گفت : تو را قابل اين فرش ندانستم ! زيرا اين فرش مخصوص پيامبرخداست و تو آدم مشرك و نجسى هستى!

 


 منبع مقاله : زنان نمونه  ، علی شیرازی