امالخير, دختر حريش بن سراقه
بارقى , از زنان نامى كوفه است .و ى , اهـل نـمـاز و عـبادت و
رزمنده اى سلحشور و سخنورى كم نظير بود كه در جنگ صفين , با
استفاده از آيات قرآن , مبارزان و عاشقان دفاع ازحريم دين را تشجيع
و تقويت مى كرد. بـه هـمـيـن جرم , معاويه نامه اى براى فرماندار
كوفه مى نويسد وازوى مى خواهد كه امالخير را با كمال احترام به سوى
او روانه كند. فرماندار كوفه , فرمان معاويه را به امالخير مى
رساند. سـپـس وى را بـه طـرف شام حركت مى دهد و خود نيز تا قسمتى
از بيرون شهر, دختر حريش را مـشـايـعـت مـى كـنـد و در هنگام وداع
به او مى گويد: اميرتو را براى اين خواسته كه درباره من پرسشهايى
بنمايد, بنابراين گفته هاى تو درباره من , براى او سند و مدرك
خواهدشد, استدعا دارم كه گزارش بدبه او ندهى , و اگر چنين كنى ,
هميشه ممنون تو خواهم بود و برايت هرچه بخواهى انجام مى دهم .
امـالـخير در پاسخ مى گويد: تو فكر مى كنى كه با اين گونه كلمات و
وعده ها, مى توانى مرا از راه راست منحرف كنى ؟هى خيال باطل !
مطمئن باش نه خوبى هاى تو سبب مى شود كه من بدى ها و ظلم هايت را
ناديده بگيرم و نه خيانت و اعمال ناپسند تو موجب مى شود كه من
خدمات تو را فراموش كنم .
بدان كه حقايق را, چه خوب و چه بد,
خواهم گفت . ام الخير پس از چهار روز تحمل رنج سفر, به شام رسيد و
بر معاويه وارد شد. معاويه از وى در خصوص جنگ صفين و ايراد خطبه
هاى آتشين او در آن روزها پرسيد. امـالـخير گفت : من آن سخنان را
از قبل تهيه نكرده بودم , بلكه سخنانى بود كه در هنگام نبرد بر
زبانم جارى شد و اكنون نيز از آن چيزى به ياد ندارم . مـعـاويه به
اطرافيان خود, رو كرد و گفت :آيا كسى سخنان اين زن , در جنگ صفين
را به خاطر دارد؟ردى از ميان جمع برخاست و پاسخ داد: اى امير! من
قسمتى از سخنان او را به ياد دارم . معاويه گفت : هرچه مى دانى بگو.
سـپـس آن مـرد تـوضـيـح داد: مـن امـالـخـيـر را در جـنـگ صفين
ديدم كه بر شترى سواربود و فريادمى زد:اى مردم ! از پروردگارتان
بترسيد كه زلزله رستاخيز امرعظيمى است . خـداونـد حـق را بـراى
شـمـا روشـن كـرد وراه را بـه شـما نشان داد و نشانه ها را
برافراشت ب حالا كجامى رويد؟آيا مى خواهيد از على بن ابيطالب (ع )
فراركنيد؟يا از اسلام بيزارشده ايد؟
ا از حق برگشته ايد؟يـا
نـشـنـيـده ايـد كه قرآن مجيد مى فرمايد: ما همه شما را قطعا
آزمايش مى كنيم تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از ميان شماچه
كسانى هستند؟ن گاه درآن حادثه سنگين صفين , ام الخير سربه آسمان
بلندكرد و گفت : خدايا! صبر تمام شد,يقين كم شد و ترس ووحشت
منتشرشد. خدايا! دل هابه دست تواست , تو دل هاى اينان را متحدكن .
اى مردم !بشتابيد به حضور امام عادل , كسى كه مورد رضا و اهل
تقواست . آنان كه در برابر على (ع ) صف كشيده اند, كينه هاى بدر و
صفين و احد, در دل دارند. معاويه برآن است تا انتقام كشته هاى
امويان را بگيرد. فقاتلوا ائمه الكفر انهم لاايمان لهم لعلهم
ينتهون , با پيشوايان كفر پيكار كنيد, چرا كه آن ها پيمانى ندارند,
شايد از راه خلاف بازگردند. اى مهاجران و انصار! بـا بـيـنـش دل
وايمان راسخ بجنگيد كه پيروزى شما را بر اهل شام مى بينم , مردم
شام , آخرت را به دنيا فروختند , اما طولى نخواهد كشيد كه پشيمان
شوند, ولى پشيمانى سودى ندارد. اى مردم ! اگر از على جداشويد و از
او فاصله بگيريد, به كدام سو خواهيدرفت ؟س از سخنان آن مرد و نقل
سخنان ام الخير در روز صفين , معاويه روبه دختر حريش كرد وگفت : تو
از اين سخنان جزكشتن من هدفى نداشتى ,اكنون سزاى تواين است كه كشته
شوى ! ام الخير جواب داد. بـه خدا قسم , اين كمال سعادت من است كه
مرگم به دست كسى واقع شود كه خداوند اورا شقى و تيره روز كرده است
.
|