سوده
 

 

در يكى از سال ها كه معاويه به حج رفته بود, سراغ سوده (دختر عماره بن اسد) كه در طرفدارى از على (ع ) و دشمنى با معاويه سوابق طولانى داشت , را گرفت , گفتند: زنده است . پس از احضار از او پرسيد:هيچ مى دانى چرا تو را احضار كرده ام ؟ را براى اين احضار كردم كه بپرسم چرا على را دوست دارى و مرا دشمن ؟ ده گفت :بهتر است در اين باره حرف نزنى . معاويه پاسخ داد:نه , حتما بايد جواب بدهى ! سوده گفت :به علت اين كه او عادل و طرفدار مساوات بود و تو بى جهت با او جنگيدى . على را دوست مى دارم , چون فقرا را دوست مى داشت و تو را دشمن مى دارم , براى اين كه به ناحق خون ريزى كردى و اختلاف , ميان مسلمانان افكندى . تو در قضاوت ظلم مى كنى و رفتارى مطابق هواى نفس دارى ! مـعاويه خشمناك شد و جمله زشتى ميان او و سوده رد و بدل شد, اما بعد خشم خود را فرو برد و هـمـان طـور كـه عـادتـش بود, درآخر روى ملايمت نشان داد و پرسيد:هيچ على را به چشم خود ديده اى ؟ بلى ديده ام . چگونه ديدى ؟ ـه خدا سوگند او را در حالى ديدم كه اين ملك و سلطنت كه تو را فريفته و گمراه كرده , او را غافل نكرده بود.

ـواز على را هيچ شنيده اى ؟ آرى شنيده ام . دل را جلا مى داد و كدورت را از دل مى برد, آن طور كه روغن زيت زنگار را مى زدايد183. ـاگر خواهشى دارى , بگو تا برآورده سازم ؟ هرچه بگويم مى دهى ؟ ى مى دهم . ـصد شتر سرخ مو مى خواهم كه با شير و گوشتشان بچه هاى يتيم را سير كنم .

ـاگر بدهم آن وقت در نظر تو مانند على خواهم بود ؟ ابدا ! زيرا كسى كه على (ع )را دوست مى دارد, نمى تواند معاويه را هم دوست بدارد. مـعـاويه دستور داد, همان طور كه سوده خواسته بود, صد شتر به وى بدهند و به او گفت : به خدا قسم , اگر على زنده بود,يكى از اينها را به تونمى داد. سـوده پـاسـخ داد:به خدا قسم , يك موى اينها را هم به من نمى داد, زيرا اينها مال عموم مسلمين است .

 


 منبع مقاله : زنان نمونه  ، علی شیرازی