طوعه
 

 

طوعه , كنيز اشعث بن قيس بود و از وى فرزندى داشت , ازاين رو, اشعث او را آزاد كرد. طوعه , پس از آزادى , به همسرى اسيد حضرمى درآمد و از او پسرى به نام بلال به دنيا آورد. آن شـب كـه مـسـلـم در شـهـر كـوفه غريبانه مى گشت و نمى دانست به كجا برود, سر از محله بنى بجيله درآورد. طوعه , جلوى خانه اش ايستاده و منتظربلال بود.و ى كـه شـيـعـه و از هـواداران مسلم بن عقيل به شمار مى آمد, نگاهى بر مسلم انداخت , ولى او را نمى شناخت . مسلم , جلو رفت , سلام كرد و گفت :

اى زن ! شربتى آب به من بده ! طوعه آب آورد. مسلم نوشيد, سيراب شد و ظرف را به طوعه باز گرداند. وى ظرف را در خانه گذاشت و برگشت ,اما ديدكه آن مرد, همچنان ايستاده است . روبه وى كرد و گفت : مگرآب نخوردى ؟ پس به خانه و نزد زن و بچه ات برو ! طوعه چند بار اين جمله را تكرار كرد, ولى ديد كه مسلم همچنان حركت نمى كند. سرانجام گفت :برخيز ! و به خانه خويش برو ! بودن تو در اين جا براى من خوب نيست , من راضى نيستم ! اى زن ! من در اين شهر خانه و خانواده اى ندارم ! ـمگر تو كيستى ؟ ـمن مسلم بن عقيل هستم ! آيا ممكن است به من احسان كنى ؟ يد روزى بتوانم جبران كنم ! . آن گـاه طـوعـه , مسلم را به درون خانه دعوت و با نهايت احترام و خضوع , از او پذيرايى كرد و در خدمتگزارى مسلم بن عقيل از هيچ تلاشى كوتاهى نكرد.

 


 منبع مقاله : زنان نمونه  ، علی شیرازی