زن پاکدامن
 

 

يـكـى از امـراى بنى اسرائيل براى انجام كار مهمى , احتياج به شخصى امين و درستكار داشت و از قاضى خود خواست تا چنين فردى را به او معرفى كند. قاضى هم برادر پاك و مومن خود را به امير توصيه كرد. و امير نيز ماموريت مورد نظرش را به برادر قاضى محول كرد. برادر قاضى كه در باطن از انجام اين ماموريت راضى نبود, همسر خود را كه بسيار زيبا و پاكدامن بود, به برادر سپرد و خود راهى سفر شد.

پـس از رفـتن آن مرد, قاضى هر روز به همسر برادرش سر مى زد و چيزهاى مورد نياز او را فراهم مـى كـرد تـا اين كه بالاخره روزى هواى نفس بر اوغالب شد و زن برادر را به فساد و تباهى دعوت كرد. زن كـه از نـسل پيامبران و در عفت و پاكى كم نظير بود, قاضى را به باد انتقاد گرفت و گفت :آيا شايسته است كه برادرت را به ماموريت بفرستى و آن گاه بر زن او چشم شهوت بدوزى مگر نه اين كه شوهرم به تو اطمينان كرده است و مرا به تو سپرده است ؟

آيا به امانت او خيانت مى كنى قاضى همچنان برخواسته خود پافشارى مى كرد, ولى زن تسليم وى نمى شد. عاقبت قاضى به آخرين حربه خويش دست برد و گفت :اگر تسليم خواسته ام نگردى !. به امير مى گويم كه زنا كرده اى و آن گاه سنگسارت خواهند كرد!. ولى زن همچنان بر عقيده و ايمان خود پافشارى مى كرد و اين تهديد نتوانست او را از عقيده خود منصرف كند. قـاضـى كـه چـون مار زخم خورده به خود مى پيچيد, نزد امير رفت و گفت :زن برادرم در غياب شوهرش زنا كرده است !

امير نيز اجراى حكم را به خود قاضى سپرد!. قـاضى پس از ابلاغ اين حكم به همسر برادرش , باز هم حال سليم در او نيافت , لذا حكم سنگسار را به اجرا گذارد, ولى آن زن پاكدامن و عفيفه هرگز تسليم شيطان نشد.

 


 منبع مقاله : زنان نمونه  ، علی شیرازی